دکتر محمد شعبانی راد

مُلک مصر، دام حسادت؛ بدون یوسف، چیز با ارزشی گیرت نمیاد! وَ نادى‏ فِرْعَوْنُ في‏ قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لي‏ مُلْكُ مِصْرَ!

The Kingdom of Egypt: A Trap of Envy – Without Yusuf, You’ll Never Gain Anything of True Value!

“And Pharaoh called out to his people: O my people, do I not possess the dominion of Egypt?” (Quran 43:51)**

In the Holy Qur’an, the word “Miṣr” (Egypt) appears five times. But beyond a geographical location, “Miṣr” carries symbolic meaning: it represents the illusion of power, the glamour of material dominion, and the deceitful allure of a world disconnected from divine light.

From a linguistic perspective, classical Arabic dictionaries define the root of Miṣr with terms like:
“Naqah maṣūr: a she-camel that refuses to give its milk.”
“Maṣara al-rajul al-shāh: when a man milks a sheep using only three fingers, meaning he takes very little from it.”

This definition reflects the true nature of the worldly kingdom that Pharaoh boasts about. Like that stubborn she-camel, the dunya (world), when pursued out of envy, greed, and disconnection from divine guidance, refuses to grant any lasting benefit. It turns away from those who run after it, leaving their hands empty—despite their frantic efforts.

Egypt as the World of Illusion

In Surah Al-Baqarah (2:61), when Bani Israel reject the divine nourishment of heavenly food and ask instead for vegetables and lentils, Musa (‘a) responds:
“Would you exchange what is better for what is lesser? Then go down to Egypt (اهبطوا مصراً) where you will get what you asked for.”

This is not merely a physical relocation. It’s a spiritual descent—from valuing the divine to choosing the base. “Egypt” becomes a metaphor for a heart that turns away from divine light and settles for shadows and scraps.

Egypt Without Yusuf Is Emptiness

When Yusuf (‘a) enters Egypt, the barren land becomes a place of spiritual opportunity. The one who purchased him says:
“Honor his abode; perhaps he may benefit us, or we may adopt him as a son.” (12:21)

Here, Egypt gains value only because Yusuf is there—the symbol of divine light and wisdom. But for those who are blind to his reality, like the envious brothers, Egypt remains empty: a place where nothing truly valuable can be attained.

Pharaoh’s Illusion of Ownership

When Pharaoh shouts, “Do I not own the dominion of Egypt, and these rivers flowing beneath me?” (43:51), he embodies the leader of worldly deception. Like Satan, he offers a false promise—a dominion without light, a kingdom built on shadows. And yet, the envious and short-sighted follow him, hoping he will validate their worldly desires.

But Miṣr, when governed by Pharaoh and disconnected from Yusuf, becomes a trap for the envious soul—a prison of illusions where no real milk can be drawn, and no spiritual sustenance is given.

Only with Divine Light Does Egypt Become a Kingdom of Peace

When Yusuf (‘a) finally brings his parents to Egypt, he says:
“Enter Egypt, if Allah wills, in security.” (12:99)

Here, Egypt transforms—from a barren illusion to a place of divine peace—not by its soil, but by the presence of divine light and those who recognize and honor it.

Conclusion

The lesson is profound: Without Yusuf, without recognizing and valuing the divine light within this world, Egypt remains a hollow kingdom, full of envy, false promises, and spiritual famine. But with Yusuf, the same land becomes a gate to divine wisdom and eternal reward.

Let us not trade what is khayr (better) for what is adnā (lower). Let us not fall into the trap of Pharaoh. Instead, may we strive to recognize Yusuf in our lives and say to him with all our hearts: “Akrimi mathwāhu – Honor his place!”

With envy, you gain nothing of value!

«مصر» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می نویسند:
«ناقة مَصُورٌ: مَانِعَةٌ لِلَّبَنِ، لَا تَسْمَحُ بِهِ.
شترى كه نميگذارد شيرش دوشيده شود.»
«مَصَرَ الرَّجُلُ الشَّاةَ:
إِذَا حَلَبَهَا بِأَطْرَافِ الْأَصَابِعِ الثَّلَاثِ، أَوِ الْإِبْهَامِ، أَوِ السَّبَّابَةِ فَقَطْ… يُرِيدُ: لَا يُكْثِرُ مِنْ أَخْذِ لَبَنِهَا.»
مَصَرَ (دوشید) مرد، گوسفند را: یعنی وقتی آن را با نوک سه انگشت، یا با شست، یا با انگشت اشاره می‌دوشد… یعنی نمی‌خواهد شیر زیادی از آن بگیرد (کم می‌دوشد).
+ «حقد» + «افک»
عکس مفهومی مشترک بین واژه های حقد و افک و مصر و … هزار واژۀ مترادف حسادت!
«ناقة مَصُورٌ» بر عکس «ناقةٌ صَفُوفٌ»
+ «صفف»:
«ناقةٌ صَفُوفٌ‏: تَصُفُّ‏ رجلَيْها عند الحَلَبِ.»:
شتری که بهنگام دوشیدن شیر از پستانش، پاهای خود را باز نگه داشته است.
معلم ربانی که پستان علمی خودش را برای شاگرد آشکار میکند و آن را در معرض قرار میدهد، کجا، و معلم سوء، که نمیگذارد شیر دوشیده شود کجا؟!

واژه‌شناسی “مِصْر”: سرزمینی که با حسد، خشک می‌شود!
در فرهنگ‌های لغت عربی، واژۀ «مِصر» نه تنها به‌عنوان نام یک سرزمین شناخته می‌شود، بلکه در ریشه‌های لغوی آن مفاهیمی عمیق‌تر و هشداردهنده‌تر نهفته است:
«ناقةٌ مَصُورٌ»:
یعنی ماده‌شترى که مانع دوشیدن شیر خود می‌شود و نمی‌گذارد کسی از برکت او بهره‌مند شود.
«مَصَرَ الرَّجُلُ الشّاةَ»:
یعنی مردی که شیر گوسفند را با نوک انگشتان کم‌کم می‌دوشد؛ اشاره به کسی دارد که فقط اندکی بهره می‌برد و شیر را از سرچشمه‌اش به‌درستی نمی‌گیرد.
این دو معنا، ما را به حقیقت شگفت‌انگیزی از مفهوم “مصر” در قرآن می‌رساند:
وقتی نور یوسف علیه‌السلام که مظهر ولایت الهی و علم نافع است، در میان مردم مصر ظاهر می‌شود، اما با حسد، انکار و نادیده‌گرفتن او مواجه می‌شود، آن‌گاه این سرزمین تبدیل می‌شود به:
«سرزمینی که از شیر معرفت و نور، چیزی نصیب نمی‌برد!»
اهل مصر، وقتی به یوسف پشت می‌کنند، درست مانند «ناقةٌ مَصُورٌ» می‌شوند:
نه خود بهره‌ای می‌برند و نه به دیگران اجازه بهره‌برداری می‌دهند؛
و مانند «مَصَرَ الشاة» فقط اندکی و ناقص از حقیقت می‌گیرند — آن هم نه با فهم قلبی، بلکه با بی‌میلی و اکراه.

و این است معنای لطیف و باطنی آن آیه‌ی تاریخی:
وَ نادى‏ فِرْعَوْنُ في‏ قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لي‏ مُلْكُ مِصْرَ
(سوره زخرف، آیه ۵۱)
فرعون با فخر می‌گوید: «مگر ملک مصر از آنِ من نیست؟»
اما حقیقت آن است که این سرزمین، ملک نورانی نبود، بلکه خشک و حسود و بی‌برکت شده بود، چون فرعونیان یوسف را نادیده گرفتند و حسد ورزیدند.

ملک مصر و دام حسادت: وقتی دنیا شیر نمی‌دهد مگر به نور ولایت!
با حسادت، ملک مصر را از دست می‌دهی: راز شیر ندادن دنیا همین است!
دنیا مثل ملک مصر است؛ اگر حسود باشی، شیرش را هرگز نمی‌دوشی!

اگه رو به دنیا باشی، (حبّ دنیا)، این دنیا اجازه نمیده که اونو بدوشی و ازش لذت ببری و استفاده کنی، دنیا سراب و سایه‌ای است که باید به این سایه پشت کنی تا بدنبال تو بیاید، وگرنه اگه دنبالش بری ازت دور میشه و دستت بهش نمیرسه که اونو بدوشی و این معنای زیبای واژۀ مصر است برای تفهیم دنیا و حب دنیا و کلام لیدرهای سوء و اهل حسادت و شیطان که تلاش میکنن حب دنیا رو در قلبها پر رنگ کنن و مخاطبین خاص خودشونو سرگرم این تمناهای پوچ بی ارزش کنن تا وقت بگذره و فرصت تموم بشه و این افراد نتونن با فهم نور ولایت، حسادتشونو درناژ کنن و عامل به نورشون بشن و تولید عمل صالح کنن. واژۀ مصر به زیبایی به ما یاد میده که دنیا مثل همون شتری است که نمیذاره شیرشو بدوشن! در آیات زیبای قرآن که این واژه اومده، حالا اون آیات رو با دقت بخونیم ببینیم چقدر این معنایی که گفته شد با توضیحی که راجع به این آیات میگوییم، زیبایی مطالب آیات قرآن رو چندین برابر میکنه.

«مِصر»: دنیایی که نمی‌گذارد بدوشی‌اش!
دنیا، به‌ظاهر جذاب است، اما در عمق خود، مثل آن شتر سرکش و مَصُور است که اجازه نمی‌دهد شیرش دوشیده شود.
نه برای آنکه شیری ندارد، بلکه برای آنکه:
«تو ای انسان، رو به آن کرده‌ای! و قرار این بود که به آن پشت کنی تا دنبال تو بیاید!»
مگر نمیدانی:
دنیا از کسی که دنبالش برود، فرار می‌کند و دنبال کسی می‌دود که از او روی گردان شود!
امام على عليه السلام:
مَثَلُ الدنيا كَظِلِّكَ؛ إن وَقَفتَ وَقَفَ، و إن طَلَبتَهُ بَعُدَ.
دنيا همانند سايه توست كه اگر بايستى مى‌ايستد و اگر دنبالش روى دور مى شود.
پس وقتی کسی تمام دغدغه‌اش می‌شود مال و مقام و شهرت و شکم و شهوت، و نور یوسف و حکمت موسی را نادیده می‌گیرد، نتیجه‌اش چیست؟
گرفتاری در “مِصر”!
نه آن مِصری که سرزمین باشد، بلکه “مِصر قلبی”؛
سرزمینی از حسرت و تمنّا، اما بی هیچ بهره‌ای از نور.
+ تاویل اسم شهر «زوراء»
و این همان دنیایی است که شیطان و لیدرهای فاسد، تلاش می‌کنند در دل‌ها زینت دهند:
«زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ…» (آل عمران، ۱۴)
تا وقتت را بگیرند،
تا تمنّاهاتو زیاد کنند،
تا شیر قلبت را ندوشی!
تا نور ولایت را اخذ نکنی…
و حسد، همچنان در دلت بماند و بپوساند!

در آیۀ: «وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نَصْبِرَ عَلى‏ طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذي هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (61)»
عبارت «اهْبِطُوا مِصْراً» اینه که خداوند اهل حسادتی که قدر نورشونو ندونستن رو مخاطب قرار میده و میگه حالا که چیز با ارزش رو با چیز بی ارزش عوض کردین، بروید دنبال دنیایی که هیچوقت نمیذاره دستتون به شیرش و پستانش برسه!

«اهْبِطُوا مِصْراً»؛ وقتی نور را با پیاز و عدس معامله می‌کنی!
در آیۀ ۶۱ سوره بقره، خداوند داستان یکی از پُر حسرت‌ترین انتخاب‌های تاریخ را روایت می‌کند:
«أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ؟!»
👈آیا چیز بی‌ارزش را جایگزین چیز با ارزش نمی‌کنید؟!👉
موسای نبی ✨ برایشان نازل شده،
غذایشان از آسمان می‌آید 🌩،
اما آن‌ها می‌خواهند عدس و پیاز و سیر و سبزیجات را!
و این یعنی دقیقاً همان زهد شیطانی که دربارۀ یوسف هم گفتیم:
چیزی را که باید عاشقش باشی، نادیده بگیری!
و چیزی را که باید از آن عبور کنی، تمنا کنی!
و پاسخ خداوند روشن است:
«اهْبِطُوا مِصْراً»
بروید پایین! فرود آیید!
بروید جایی که دنیا مثل شتر مَصُور شیرش را به شما نمی‌دهد!
بروید به همان مِصری که قلبتان دنبال آن بود!

این یک «هبوطِ تحقیرآمیز» است…
وقتی که انسان قدر نور را نمی‌داند،
وقتی که به جای «منّ و سلوی» آسمانی، به «بَصَل» زمینی دل می‌بندد،
وقتی که به جای «ولایت» موسی، به منطق شکم و دنیا پناه می‌برد،
در واقع به خویشتن می‌گوید:
نور نمی‌خواهم! من پیاز و عدس می‌خواهم!
و خداوند می‌فرماید:
پس همان را بگیرید،
همان مصر را،
همان دنیایی را که اگر تمام عمرتان هم بدویید، نمی‌توانید شیرش را بدوشید!

پس «اهْبِطُوا مِصْراً» یعنی:
بروید به همان سرزمینی که:
اهل نور را نادیده می‌گیرد،
به دنیا دل می‌بندد،
و آخرش هم حسرت و ذلّت و مسکنت و غضب الهی را تجربه می‌کند!
این آیه هشداری ابدی است:
اگر نور موسی را نادیده بگیری،
اگر به جای عمل صالح، سرگرم «عدس و پیاز» شوی،
دنیا به تو پشت می‌کند،
و خداوند به تو می‌گوید:
«اهبط…» پایین برو!

در آیۀ: «وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ وَ أَخيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ (87)»
شرط اقامت در دنیا رو داشتن قبلۀ نورانی معرفی میکنه تا سراب تمناها گولت نزنه و اگه با این شرط در دنیا اقامت کنی، بهت بشارت خلود در بهشت داده میشه.

«وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ وَ أَخيهِ…»
قبلۀ دل را روشن کن، تا مصر تو را نبلعد!
در این آیۀ نورانی (سورۀ یونس، آیۀ 87)،
خداوند راه نجات در سرزمینِ مصرِ دنیا را به پیامبرانش آموزش می‌دهد.
آن‌جا که مصر به‌مثابۀ دنیای پُر از فریب و تمنا است،
باید برای اینکه در آن غرق نشوی، خانه‌ات را به سمت قبله بسازی!
«أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً»
برای قوم خود در مصر خانه‌هایی بنا کنید؛
اما نه هر خانه‌ای…
«وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً»
خانه‌هایتان را قبله‌محور بسازید؛
رو به نور، نه رو به دنیا!

مصر: نماد دنیاست!
دنیا مثل همان «ناقۀ مصور» است که شیر نمی‌دهد،
مثل همان سرابی است که هرچه دنبال‌اش بروی، تشنه‌تر می‌شوی.
اما خدا راه حل داده:
در این مصر، اگر می‌خواهی ساکن باشی،
خانه‌ات باید قبله داشته باشد!
یعنی:
دل‌ات باید رو به نور باشد
تمرکزت بر نماز و اتصال باشد
و مهم‌تر از همه، اهل بشارت باشی، نه حسرت!
و این بشارت چیست؟
«وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ»
بشارت بده به مؤمنان…
چه کسانی مؤمن‌اند؟
همان‌هایی که:
دل‌شان در جهت نور است،
خانه‌شان محراب ولایت شده،
و با قبله، در دلِ مصر، راه به بهشت یافته‌اند…

در دنیای مصر‌گونه، اگر خانه‌ات رو به قبله نباشد،
دنیا تو را می‌بلعد!
اما اگر خانه‌ات قبله‌محور باشد،
مصر برای تو سرزمین عبور خواهد شد، نه غرق شدن؛
و تو در این دنیا هم نمازت را اقامه می‌کنی و هم بشارت بهشت را می‌شنوی.

در آیۀ: «وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمي‏ مَثْواهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (21)
اشاره به این موضوع مهم داره که خدای مهربان، در همین دنیای فانی بی ارزش، گزینۀ با ارزش و بقیت الله خودشو آشکار میکنه به شرط اینکه بفهمی و قدرشو بدونی «اکرمی مثواه». یوسف ع رو در همین دنیا «مصر» عده ای ملاقات میکنن و میبیننش و کلامشو میشنون اما اکثرا بی معرفتن و اونو به بهایی ناچیز میفروشن و قدرشو نمیدونن و خدا با این عده با رو کردن یوسف زیبای خودش (+ «ذبح»)، اتمام حجت میکنه.

«وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ…»
در مصرِ دنیا، اگر چشم قلبت باز باشد، یوسف را خواهی دید!
خدای حکیم، در دل همین دنیای پر از تمنّا و مشغولیت، یوسفِ خودش را مکشوف می‌سازد!
اما نه برای همه…
«وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمي‏ مَثْواهُ»
«در مصر»، مردی که یوسف را خرید، به همسرش گفت: جایگاهش را گرامی بدار!
یعنی در دلِ همین مصر دنیازدگان، یوسفِ ولایت حضور دارد؛
اما کسی از او بهره می‌برد که او را گرامی بدارد،
که بداند یوسف، غلام نیست؛ بلکه معلم است!
یوسف، فرزندخوانده نیست؛ بلکه معلم است!

یوسف، نور خدا در دل مصر است!

یوسف، نور خدا در دل مصر است!
در این آیه:
«مِصر» نماد دنیاست،
«اشتراء» نماد نگاه دنیازدۀ آدم‌هاست،
و «أكرِمي مثواه» ندای وجدانِ آگاه و دلِ نورانی است که قدر نور را می‌داند.
همۀ آدم‌ها در مصر هستند،
اما فقط کسانی که چشم دل دارند،
می‌توانند در یوسف، علم تأویل ببینند، نه فقط ظاهری زیبا.

اما دیگران چطور؟
وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ
بیشتر مردم نمی‌دانند…
نمی‌فهمند که:
این غلام، نورِ خداست!
این «مثوی»، جایگاه تجلی معرفت است!
این دنیا، با همۀ بی‌ارزشی‌اش، می‌تواند جایگاه دیدار یوسف باشد،
اگر دلت اهل «اکرام» و معرفت باشد.

پس وای به حال آن حسودی که…
یوسف را ببیند، اما به او تهمت زند!
صدایش را بشنود، اما کلامش را سبک بشمارد!
نورش را بی‌قیمت بشمارد، و به بهای اندکی بفروشد!
اینجاست که خدا، با نشان دادن «یوسف» در دل «مصر»،
برای همیشه حجت را تمام می‌کند!

در آیۀ:
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ يُوسُفَ آوى‏ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا 
مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنينَ (99)»
این نور است که به مخاطب اجازه میدهد که در همین دنیای بی ارزش، که نمیذاره شیرشو بدوشی، با امنیت و آرامش زندگی کنی و خود دنیا، بدنبالت راه می افته و میگه شیرمو بدوش! به شرط اینکه رو به نور یوسف علیه السلام باشی و اون حدیث زیبای سلسلة الذهب امام رضا علیه السلام در نیشابور که ولایة علی بن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی بشرطها و شروطها و انا من شروطها، یعنی نور ولایت در این دنیای وانفسا، حصن محکمی است که از همۀ بلیّات در امان باشی به شرط اینکه معرفت به نورت داشته باشی. امام رضا علیه السلام فرمودند که اگه به زیارت من میآیید به شرط اینکه معرفت به حق من داشته باشید از ثواب زیارت بهره‌مند خواهید شد.

درِ امنیّت مصر را، یوسف به رویشان باز کرد…

«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ يُوسُفَ… ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنينَ»
درِ امنیّت مصر را، یوسف به رویشان باز کرد…
اینجا دیگر مصر، آن دنیای سرکش و سراب‌گونه نیست،
اینجا مصر، سرزمینی شده که نور یوسف در آن حاکم است!
و چون نور حاکم شد، امنیّت آمد.
«ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنينَ»
وارد مصر شوید، اگر خدا بخواهد، در امنیت!

این همان وعدۀ نور است:
در همان سرزمینی که قبلاً نمی‌گذاشت شیرش را بدوشند،
در همان مصرِ تمنّاهای پوچ و بی‌نتیجه،
وقتی یوسفِ خدا بر تخت بنشیند،
وقتی نور ولایت حاکم شود،
آن‌گاه دیگر مصر هم رام می‌شود،
و خودش به تو می‌گوید:
«امن و آرامش بیاور! بیا و بدوش!»

ولایت، قلعه‌ای است امن!
در اینجا آیات به‌زیبایی با حدیث سلسلة‌الذهب گره می‌خورند:
«کلمة لا إله إلّا الله حصنی، فمن دخل حصنی أمن من عذابی…
بشرطها و شروطها و أنا من شروطها»
و امام رضا علیه‌السلام فرمودند:
«من از شروط این حصن هستم!»
یعنی اگر ولایت یوسف را شناختی،
و با معرفت به نور ولیّ خدا به او پناه آوردی،
همان دنیا که قبلاً دشمن تو بود،
الآن مأمن تو خواهد شد. «كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميمٌ»
«وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ
ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ
فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميمٌ
»

معرفت، شرط امنیّت است!
فقط زیارت کافی نیست،
فقط بودن در مصر کافی نیست،
فقط دیدن یوسف کافی نیست،
باید بشناسی! باید معرفت داشته باشی!
همان‌طور که امام رضا علیه‌السلام فرمودند:
«من زارنی عارفاً بحقی، کان کمن زار رسول الله.»

این آیه و حدیث، باهم می‌گویند:
امنیت دنیا در سایه نور ولایت است،
نه با حبّ دنیا و دویدن پی مصرِ بی‌نور!
و هرکه نور یوسف را شناخت،
حتی اگر در مصر بود، امن شد.
اما هرکه از نور روی برگرداند،
در مصر هم، دردی جز تمنّای بی‌ثمر ندارد.

در آیۀ:
«وَ نادى‏ فِرْعَوْنُ في‏ قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ
أَ لَيْسَ لي‏ مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي‏ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (51)»
این لیدر سوء داره به صراحت عنوان میکنه که هر کی دنیا رو میخواد و بدنبال تمناهاشه باید فالوئر من باشه تا براش تایید کنم و البته دروغ میگه مثل شیطان که دروغگوی بزرگی است چون دنیا بدون نور ولایت سرابی بیش نیست ولی نفس حسود و شیطان بدنبال تسویل هستند تا بالاخره شخص رو متقاعد کنند که بدون نور، بروند به سراغ دنیا و این آیه اشاره زیبایی داره به اینکه ملک مصر بخاطر امری که خدای مهربان میداند (اصول و اسرار) به لیدر سوئی همچون فرعون واگذار شده تا دست اهل تمنا رو که چاپلوسانه خودشونو به نور میچسبونن، اما قلبا نورشونو دوست ندارند، دستشون رو بشه که میرن به سمت فرعون و طاغوت تا تمناهای اونا رو تایید کنه.
چقدر واژۀ مصر زیباست و این مطالب مهم و زیبا رو از این آیات به ما یاد میده.

«وَ نادى‏ فِرْعَوْنُ… أَ لَيْسَ لي‏ مُلْكُ مِصْرَ؟»
دعوت فرعون به سرابِ دنیا!
در این آیه، فرعون نقش لیدر سوء را بازی می‌کند؛
همان رهبری که ادعای “ملک مصر” دارد،
و فریبکارانه فریاد می‌زند:
«ای مردم! مگر نه اینکه پادشاهی مصر از آنِ من است؟
و این رودخانه‌ها زیر پای من جاری است؟
پس چرا نمی‌بینید؟»

⚠️ ولی این ندای فریب است!
ندای کسی است که از نور بریده،
و مصر را بدون نور یوسف،
قلمرو خود می‌پندارد!
در حالی که حقیقت مصر، همان سرزمینی است که:
اگر رو به نور یوسف (ع) کردی، بهشت می‌شود؛
اما اگر پشت کردی، چیزی برای دوشیدن ندارد!
و حالا فرعون دروغ می‌گوید
و می‌خواهد این سراب را،
“واقعیت و نعمت” جا بزند!

اما چرا خداوند، این ملک را به فرعون داده؟
نه برای آنکه فرعون محبوب خداست!
بلکه برای آنکه حق‌طلب از باطل‌طلب جدا شود.
تا هر کس که تمنّاهای دنیوی در دل دارد،
به‌جای نور یوسف،
دنبال مُهر تأیید فرعون برود!
این همان امتحان دقیق خداوند است. + «فتن»
فرعون، سامری و … ابزار افشای حسودانی هستند
که در ظاهر، کنار نور یوسف‌اند،
ولی در باطن، با تمنّاهای دنیوی‌شان،
دل به دروغِ رودهای مصر بسته‌اند.
این آیه، نسخه‌ای از وعده شیطان است!
همان‌طور که شیطان گفت:
«إِنِّي لَكُم نَاصِحٌ أَمِينٌ…»
ولی جز دروغ نگفت.
فرعون هم فریاد می‌زند:
«ملک مصر از آن من است…»
درحالی‌که هیچ خیری در آن نیست.

زیبایی واژه «مصر» در این آیه:
مصر یعنی دنیایی که بدون نور،
نه شیر می‌دهد و نه سایه‌ای دارد.
مصر یعنی همان سرزمینی که می‌تواند بهشت باشد
یا سرابی پر از عطش!
بستگی دارد که حاکمش نور یوسف باشد،
یا فرعونِ طاغوت!

این آیه به ما چه می‌گوید؟
ببین دنبال چه کسی راه افتاده‌ای؟
«عمّن آخذ مآلم دینی؟!»
فالوئر چه کسی هستی؟
از چه کسی تأیید می‌خواهی؟
و برای رسیدن به کدام “مُلک مصر”،
از یوسف‌فروشی گذشته‌ای؟

فرعون، رهبر تمنّاهای بی‌ارزش است.
ملک مصر، ابزار غربال قلوب است.
و نور یوسف، تنها کسی است
که اگر به او دل بدهی،
هم دنیا را به تو می‌دهد، هم آخرت را.
چون یوسف، تنها معنای نام زیبای «حسنة» است:
«رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ»

واژه «مصر» و پیام قرآنی آن:
واژه «مصر» در قرآن، نماد سرزمین و سرنوشت دل است؛
سرزمینی که انتخاب ما، نوع رابطه‌مان با نور ولایت است،
و بر اساس آن، یا به بهشت نزدیک می‌شویم
یا در سراب دنیا سرگردان می‌مانیم.

دنیا مثل شتری است که شیرش را نمی‌گذارد بدوشی،
اگر عاشق دنیا باشی و دنبال تمناهای بی‌ارزش آن بروی.
«مصر» محل آزمون دل‌هاست، جایی که
حسود و اهل تمنا سراغ فرعون می‌روند،
اما اهل ولایت و نور، یوسف را می‌پذیرند و به نورش متصل می‌شوند.
فرعون نماینده طاغوت و نفسانیت است،
او با وعده‌های دروغین دنیایی،
دل‌ها را به سراب دنیا می‌کشاند.
کسی که پشت به نور یوسف کند،
در «مصر» گرفتار ذلّت، مسکنت و سراب می‌شود،
اما کسی که به نور ولایت تمسک کند،
در همین دنیا آرامش و امنیت خواهد یافت.
دنیا بدون نور، هیچ ارزشی ندارد،
و تنها با دریافت نور ولایت است که دنیا به خانه امن و بهشتی بدل می‌شود.

پس:
از پیروی از فرعون‌ها و وعده‌های دروغین دنیا دوری کن؛
و نور یوسف و ولایت را در دل خود روشن نگه دار،
تا هم در این دنیا آرامش یابی،
و هم در آخرت سُرور و سعادت واقعی را تجربه کنی.

با حسادت، چیز با ارزشی گیرت نمیاد! ملک مصر!
وَ نادى‏ فِرْعَوْنُ في‏ قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لي‏ مُلْكُ مِصْرَ!
[مصر – ملک و ملکوت]:
[مصر – ملک محدود و ملکوت نامحدود]:
مفهوم محدودیت در این واژه بسیار مهم وزیباست!
تمامی نعمتهای دنیایی دارای ویژگی محدودیت هستند، لذا بی‌ارزش بودن آنها به همین خاطر است یعنی چیزی که جاودانه نیست ارزش اینکه چشمت دنبالش باشه رو نداره! در همین دنیای بی‌ارزش، گزینه‌ای با ارزش و اخروی و بهشتی و ابدی، خدای مهربان، سر راه بعضی‌ها قرار میده «لقط» که اگه قدرشو بدونن «أَكْرِمي‏ مَثْواهُ» از مکان محدود «ملک»، میتونن مکان نامحدود «ملکوت» رو با قلبشون حس کنن! قلب ما شاهکار خلقت است که توانایی فهم کلام خدا یعنی قبض و بسط نور او را دارد و اینگونه خداوند نور ولایت خود را که همانا ولایت محمد و آل محمد ع بر ماست را به سبب نور معرفت برای قلوب، متجلّی می‌کند و آنها را هدایت نموده و راه و روش خوب زندگی کردن را به آنها تعلیم می‌دهد و این تعلیم، همان تعلیم نور ولایت است.
واژه مصر در آیات قرآن با معنا و مفهوم «دنیا» اگر دقت شود، معانی و مفاهیم با ارزشی را میشه استنباط نمود:
وقتی امر میشه «اهْبِطُوا مِصْراً» منظور اینه حالا که قدر نور ولایت رو ندونستید و گناه رو با معصیت عوض کردید «أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذي هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذي هُوَ خَيْرٌ»، برای دوران محدود بدرد نخوری، بروید و با معاصی خوشگذرانی کنید چرا که چشم شما بدنبال همین گزینه‌های بی‌ارزش است.
لذا در این آیه زیبا می‌بینیم مصر همان ادنی است! یعنی دنیا!
« وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نَصْبِرَ عَلى‏ طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها
قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذي هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً
فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (61) »
اینجا هم اشاره داره که اهل یقین و صاحبان نور هم برای دوران محدودی در مصر دنیا اقامت می‌گزینند اما قلبشان از قبله نور ولایت با اقامه صلات، اخذ نور می‌کند، کانه در دنیایند اما دستشان در دست آخرت است! قلب آنها «مشرفون علی الآخرة» است:
«وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ وَ أَخيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً
وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ (87) »
این نشون میده هر کسی در دنیا چشمش به معالم ربانی صاحبان نور افتاد، اونو میخواد، اما متاسفانه به بهای ناچیزی از دستش میده! باید قلب در ملکوت وصل به نور یاد معالم ربانی باشه تا بتونه ضمن ارج نهادن به نور ولایت، مدام از این نور هدایت بهره‌مند بشه و راهشو در هزارتوی آیات پیدا کنه!
« وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمي‏ مَثْواهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (21) »
این هم یعنی دخول در دنیای محدود «ادْخُلُوا مِصْرَ»، با استعمال اندیشه نامحدودِ «ان شاء الله»، ایجاد امنیت خواهد نمود، ان شاء الله تعالی!
چون اول در حصن امن نور ولایت علمی صاحبان نور خود داخل شده‌اند: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ يُوسُفَ» خیلی معانی، قشنگ و زیباست: « فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ يُوسُفَ آوى‏ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنينَ (99)
مدعیان ربوبیت (لیدرهای سوء) خواهان ملک محدود‌اند و یقین به ملکوت نامحدود ندارند!
« وَ نادى‏ فِرْعَوْنُ في‏ قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لي‏ مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي‏ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (51) »

با حسادت، چیز با ارزشی گیرت نمی‌آید! ملک مصر!
وَ نادى‏ فِرْعَوْنُ في‏ قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لي‏ مُلْكُ مِصْرَ!
[مصر – ملک و ملکوت]
[مصر – ملک محدود و ملکوت نامحدود]
مفهوم محدودیت در این واژه بسیار مهم و زیباست!
تمامی نعمت‌های دنیایی دارای ویژگی محدودیت هستند،
لذا بی‌ارزش بودن آنها به همین خاطر است،
یعنی چیزی که جاودانه نیست،
ارزش اینکه چشمت دنبالش باشد را ندارد!
در همین دنیای بی‌ارزش،
گزینه‌ای با ارزش، اخروی، بهشتی و ابدی،
خدای مهربان سر راه بعضی‌ها قرار می‌دهد؛
«لقط» که اگر قدرش را بدانند «أَكْرِمي‏ مَثْواهُ»
از مکان محدود «ملک»
می‌توانند مکان نامحدود «ملکوت» را
با قلبشان حس کنند!
قلب ما شاهکار خلقت است که توانایی فهم کلام خدا،
یعنی قبض و بسط نور او را دارد و اینگونه خداوند،
نور ولایت خود را که همانا ولایت محمد و آل محمد علیه‌السلام بر ماست،
به سبب نور معرفت برای قلوب متجلی می‌کند،
و ما را هدایت نموده و راه و روش خوب زندگی کردن را به ما تعلیم می‌دهد،
و این تعلیم، همان تعلیم نور ولایت است.
واژه مصر در آیات قرآن با معنای «دنیا» اگر دقیق شود،
معانی و مفاهیم با ارزشی را می‌توان استنباط نمود:
وقتی امر می‌شود «اهْبِطُوا مِصْراً»،
منظور این است که:
حالا که قدر نور ولایت را ندانستید و گناه را با معصیت عوض کردید،
«أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذي هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذي هُوَ خَيْرٌ»،
برای دوران محدود و بی‌ارزش، بروید و با معاصی خوشگذرانی کنید،
چرا که چشم شما به دنبال همین گزینه‌های بی‌ارزش است.
لذا در این آیه زیبا می‌بینیم مصر همان «أدنی» است! یعنی دنیا!
+ «اللهم انی اسالک ان تعصمنی بولایتک عن معصیتک»

[دنیای گران – آخرت ارزان]:
معذلک همه دنبال خرید جنس گران و نخواستن جنس ارزان و رایگان هستند!
اللَّهُمَّ اسْقِنَا سَقْياً … تُرْخِصُ بِهِ الْأَسْعَارَ فِي جَمِيعِ الْأَمْصَارِ
بار خدايا ما را آب ده، آبي كه از آن … نرخها را در همه شهرها ارزان كنى!
دنیا همه‌اش گرونه! ارزش خریدنشو نداره!
با نور ولایت همه چیز ارزان و با ارزش و قابل خرید است!
هر گزینه دنیایی که نور ولایت را به همراه داشته باشه ارزشِ خرید و ارزشِ داشتن دارد!
و هر گزینه‌ای که با نور ولایت روشن نشده باشد چنان کالای بی‌ارزش و گرانی است که حیف است برای آن وقت بگذاری و فکر خریدش را بنمایی! ارزش خریدن و حتی فکر خریدن را هم ندارد!
هر کالای دنیایی را به هر قیمتی که بخری کلاه سرت رفته و ارزششو نداشته!
الا اینکه به سبب نور ولایت مامور خرید آن شده باشی!
کالای دنیا اینقدر بی‌ارزشه که هر چقدر براش، حتی اگه پول کمی هم بدهی، باز هم باختی!
اما کالای نور ولایت اینقدر ارزششو داره که اگه هر چی هم داری بدی بازم بُردی!
… با نور ولایت همه چیز با ارزش و ضمنا در دسترس و نزدیک می شود و اینجا حالا باید تلاش برای بدست آوردن این چیزهای با ارزش نمود تا دست پر به سرای جاوید رهسپار شد ان شاء الله تعالی. این فراز از دعای زیبای صحیفه سجادیه به ما می فهمونه در همین دنیای محدود بی‌ارزش گران، اگه قلبت با نور ولایت آبیاری و روشن بشه، دیگه چیزی برای تو گران و غیر قابل دسترس نیست که همۀ گرانها خودشونو برای تو ارزون میکنن تا تو بدستشون بیاری! الکرمة! پس چشم ما باید بدنبال نور ولایتی باشه که عامل ارزانی چیزهاست! عامل نزدیک شدن نعمتهای با ارزش است! عامل دور شدن نعمتهای بی‌ارزش است! عامل پاکی دنیای قلبی است که داره خودشو آماده می کنه برای رفتن از این دنیا به دنیایی دیگر! انگاری باز هم یه زایمان دیگه در پیش داریم! «delivery».
قراره باز از این مکان به مکان دیگه‌ای تحویل داده شویم!
اما این دوران دنیا، فرصتی برای خارج نمودن عیوب حسد و بخل از درون قلب با کمک نور ولایت آل محمد ع است، ان شاء الله تعالی.

[دنیای گران – آخرت ارزان]:
مع‌ذلک همه دنبال خرید جنس گران و نخواستن جنس ارزان و رایگان هستند!
اللَّهُمَّ اسْقِنَا سَقْياً … تُرْخِصُ بِهِ الْأَسْعَارَ فِي جَمِيعِ الْأَمْصَارِ
بار خدایا ما را آب ده، آبی که از آن … نرخ‌ها را در همه شهرها ارزان کنی!
دنیا همه‌اش گرونه! ارزش خریدنش را ندارد!
با نور ولایت همه چیز ارزان، با ارزش و قابل خرید است!
هر گزینه دنیایی که نور ولایت را به همراه داشته باشد، ارزشِ خرید و داشتن دارد!
و هر گزینه‌ای که با نور ولایت روشن نشده باشد،
چنان کالای بی‌ارزش و گرانی است که حیف است برای آن وقت بگذاری و فکر خریدش را بنمایی!
ارزش خریدن و حتی فکر خریدن را هم ندارد!
هر کالای دنیایی را به هر قیمتی که بخری، کلاه سرت رفته و ارزشش را نداشته!
الا اینکه به سبب نور ولایت مامور خرید آن شده باشی!
کالای دنیا اینقدر بی‌ارزش است که هر چقدر برایش، حتی اگر پول کمی هم بدهی، باز هم باختی!
اما کالای نور ولایت اینقدر ارزشش را دارد که اگر هر چه هم داری بدهی، باز هم بُردی!
… با نور ولایت همه چیز با ارزش و ضمناً در دسترس و نزدیک می‌شود
و اینجا حالا باید تلاش برای به دست آوردن این چیزهای با ارزش نمود
تا دست پر به سرای جاوید رهسپار شد، ان شاء الله تعالی.
این فراز از دعای زیبای صحیفه سجادیه به ما می‌فهماند
در همین دنیای محدود، بی‌ارزش و گران،
اگر قلبت با نور ولایت آبیاری و روشن بشود،
دیگر چیزی برای تو گران و غیرقابل دسترس نیست،
که همه‌ی گران‌ها خودشان را برای تو ارزان می‌کنند
تا تو به دست‌شان بیاوری! الکرمة!
پس چشم ما باید دنبال نور ولایتی باشد
که عامل ارزانی چیزهاست!
عامل نزدیک شدن نعمت‌های با ارزش است!
عامل دور شدن نعمت‌های بی‌ارزش است!
عامل پاکی دنیای قلبی است
که دارد خودش را آماده می‌کند برای رفتن
از این دنیا به دنیایی دیگر!
انگار باز هم یک زایمان دیگر در پیش داریم! «delivery»
قراره باز از این مکان به مکان دیگری تحویل داده شویم!
اما این دوران دنیا، فرصتی است برای خارج نمودن
عیوب حسد و بخل از درون قلب،
با کمک نور ولایت آل محمد علیه‌السلام،
ان شاء الله تعالی.

الصحيفة السجادية ؛ ص90
(19) (وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ، عَلَيْهِ السَّلَامُ عِنْدَ الِاسْتِسْقَاءِ بَعْدَ الْجَدْبِ:)
دعاى نوزدهم از دعاهاى امام عليه السّلام است هنگام درخواست باران پس از خشكسالى‏
 (استسقاء «باران خواستن از خداى تعالى»
(1) اللَّهُمَّ اسْقِنَا الْغَيْثَ، وَ انْشُرْ عَلَيْنَا رَحْمَتَكَ بِغَيْثِكَ الْمُغْدِقِ مِنَ السَّحَابِ الْمُنْسَاقِ لِنَبَاتِ أَرْضِكَ الْمُونِقِ فِي جَمِيعِ الْآفَاقِ.
[1 بار خدايا ما را بباران سيراب گردان، و رحمتت را بباران فراوان از ابرى كه براى رويانيدن گياه زيبا در اطراف زمينت روان است بر ما بگستران-]
(2) وَ امْنُنْ عَلَى عِبَادِكَ بِإِينَاعِ الثَّمَرَةِ، وَ أَحْيِ بِلَادَكَ بِبُلُوغِ الزَّهَرَةِ، وَ أَشْهِدْ مَلَائِكَتَكَ الْكِرَامَ السَّفَرَةَ بِسَقْيٍ مِنْكَ نَافِعٍ، دَائِمٍ غُزْرُهُ، وَاسِعٍ دِرَرُهُ، وَابِلٍ سَرِيعٍ عَاجِلٍ.
[2 و با رسيده شدن ميوه بر بندگانت احسان فرما، و با شكفته شدن شكوفه و گل و گياه شهرهايت را زنده نما، و فرشتگانت را كه بزرگوار و نويسنده (يا سفراء و فرستادگان) اند آماده ساز بآب رساندن سودمند از جانب خود كه فراوانى همواره و باريدن بسيار داشته (همه جا را فراگيرد) سخت و تند و شتابان باشد-]
+ ملاقات با «ملک موکل»
ملک موکل، سفیر نور علوم ربانی برای قلوب اهل یقین است:
« مَلَائِكَتَكَ الْكِرَامَ السَّفَرَةَ »
+ «سفر»

(3) تُحْيِي بِهِ مَا قَدْ مَاتَ، وَ تَرُدُّ بِهِ مَا قَدْ فَاتَ وَ تُخْرِجُ بِهِ مَا هُوَ آتٍ، وَ تُوَسِّعُ بِهِ فِي الْأَقْوَاتِ، سَحَاباً مُتَرَاكِماً هَنِيئاً مَرِيئاً طَبَقاً مُجَلْجَلًا، غَيْرَ مُلِثٍّ وَدْقُهُ، وَ لَا خُلَّبٍ بَرْقُهُ.
[3 كه بآن آنچه را مرده است‏ زنده (سبز و خرّم) نمائى، و آنچه از دست رفته باز گردانى، و آنچه آمدنى است بيرون آرى، و بآن روزيها را فراخى داده بيافزائى، ابرى (از تو ميخواهم) كه رويهم انباشته و با خوشى و گوارا و فرا گيرنده بوده صداى رعد از آن شنيده شود، و بارانش هميشه (كه گياهها را تباه و ساختمانها را ويران گرداند) و برقش فريب دهنده (بى باران) نباشد-]
(4) اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَيْثاً مُغِيثاً مَرِيعاً مُمْرِعاً عَرِيضاً وَاسِعاً غَزِيراً، تَرُدُّ بِهِ النَّهِيضَ، وَ تَجْبُرُ بِهِ الْمَهِيضَ
[4 بار خدايا ما را سيراب كن از بارانى كه بر طرف كننده خشكسالى، روياننده گياه، پهن و فراخ و بسيار باشد كه بوسيله آن، گياه ايستاده (سبز و خرّم سالهاى پيش) را بازگردانى، و گياه شكسته (پژمرده) را درست (سربلند) نمائى-]
(5) اللَّهُمَّ اسْقِنَا سَقْياً تُسِيلُ مِنْهُ الظِّرَابَ، وَ تَمْلَأُ مِنْهُ الْجِبَابَ، وَ تُفَجِّرُ بِهِ الْأَنْهَارَ، وَ تُنْبِتُ بِهِ الْأَشْجَارَ، وَ تُرْخِصُ بِهِ الْأَسْعَارَ فِي جَمِيعِ الْأَمْصَارِ، وَ تَنْعَشُ بِهِ الْبَهَائِمَ وَ الْخَلْقَ، وَ تُكْمِلُ لَنَا بِهِ طَيِّبَاتِ الرِّزْقِ، و تُنْبِتُ لَنَا بِهِ الزَّرْعَ وَ تُدِرُّ بِهِ الضَّرْعَ وَ تَزِيدُنَا بِهِ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِنَا.
[5 بار خدايا ما را آب ده آبيكه از آن تل‏ها روان سازى، و چاهها را پر گردانى، و جويها را جارى نمائى، و درختها را برويانى، و نرخها را در همه شهرها ارزان كنى، و چهارپايان و آفريدگان را بنشاط و شادمانى آورى، و روزيهاى پاكيزه را براى ما بكمال برسانى، و كشت را برويانى، و پستان چهارپايان را پر شير سازى، و توانائى بر توانائى ما بيافزائى-]
(6) اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْ ظِلَّهُ عَلَيْنَا سَمُوماً، وَ لَا تَجْعَلْ بَرْدَهُ عَلَيْنَا حُسُوماً، وَ لَا تَجْعَلْ صَوْبَهُ عَلَيْنَا رُجُوماً، وَ لَا تَجْعَلْ مَاءَهُ عَلَيْنَا أُجَاجاً.
[6 بار خدايا سايه آن ابر را بر ما باد گرم و سرديش را شوم و باريدنش را عذاب و آبش را شور مگردان-]
(7) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ ارْزُقْنَا مِنْ بَرَكَاتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ.
[7 بار خدايا بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و ما را از بركات آسمان‏ها و زمين (خير و نيكيهاى آنها) روزى عطا فرما، زيرا تو بر هر چيز توانائى.-]

مُلک مصر، دام حسادت؛ بدون یوسف، چیز با ارزشی گیرت نمیاد!
وَ نادى‏ فِرْعَوْنُ في‏ قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لي‏ مُلْكُ مِصْرَ! (زخرف ۵۱)
در قرآن کریم، واژۀ «مِصر» پنج‌بار تکرار شده است.
اما فراتر از یک نام جغرافیایی، مصر در آیات الهی نمادی است از وهم قدرت، فریبندگی ملک دنیا، و دنیایی که از نور الهی تهی شده است.
از منظر لغوی، در فرهنگ لغت‌های عربی آمده است:
«ناقةٌ مَصُور: شتری که شیر خود را نمی‌دهد.»
«مَصَرَ الرجل الشاة: یعنی وقتی با سه انگشت شیر گوسفند را بدوشد، یعنی خیلی کم از آن بهره بگیرد.»
این تعریف، چهرۀ واقعی ملک دنیایی را آشکار می‌سازد.
مثل همان شتر سرکش، دنیا نیز برای کسی که از روی حسادت، طمع، و بدون اتصال به نور ولایت به‌سوی آن می‌شتابد، ثمری ندارد.
دنیا همیشه از کسی که دنبالش می‌رود می‌گریزد و هیچ‌گاه دستش به آن نمی‌رسد.

مصر: دنیای توهّمی!
در سورۀ بقره (آیه ۶۱)، زمانی که بنی‌اسرائیل غذای آسمانی را نمی‌پسندند و غذای زمینی را طلب می‌کنند، حضرت موسی علیه‌السلام می‌فرماید:
«آیا آنچه برتر است را با آنچه پست‌تر است عوض می‌کنید؟
بروید به مصر (اهبطوا مصراً) که آنچه خواستید برایتان در آن خواهد بود.»
این فقط اشاره به مکان فیزیکی نیست؛
بلکه سقوط معنوی است — از تقدیر نورانی به تمنای خاکی.
مصر در این‌جا نماد قلبی است که از نور الهی روی گردانده و به سایه‌ها دل‌خوش کرده است.

مصر بدون یوسف یعنی پوچی!
وقتی حضرت یوسف علیه‌السلام وارد مصر می‌شود، این سرزمین بی‌روح تبدیل به مکانی برای ملاقات با حقیقت الهی می‌شود.
کسی که او را خرید، گفت:
«جایگاهش را گرامی دار، شاید برایمان سودمند باشد.» (یوسف ۲۱)
ارزش مصر به وجود یوسف است.
اما آن‌ها که چشم دیدن او را ندارند و حسادت قلبشان را گرفته، او را به بهایی ناچیز می‌فروشند.

فریب فرعون: حکومتِ تهی از نور!
زمانی که فرعون فریاد می‌زند:
«آیا برای من نیست ملک مصر و این نهرهایی که زیر پای من جاری است؟!» (زخرف ۵۱)
او تجسّم لیدر سوء و شیطان بزرگ است.
دنیایی که او وعده می‌دهد، دنیایی است خالی از نور و حقیقت، اما پر از فریب.
حسودان و دلباختگان دنیا او را دنبال می‌کنند،
غافل از اینکه این پادشاهی، فقط سرابی بیشتر نیست.

تنها با نور ولایت، مصر، امن می‌شود!
وقتی یوسف علیه‌السلام پدر و مادرش را وارد مصر می‌کند، می‌فرماید:
«داخل شوید به مصر، اگر خدا بخواهد، در حالی‌که در امنیت هستید.» (یوسف ۹۹)
اینجاست که مصر، با حضور نور، از سرزمین فریب به سرزمین امن بدل می‌شود.
نه به خاطر خاکش، بلکه به سبب نوری که در دل آن تابیده است.

بدون یوسف، بدون شناخت نور الهی، هیچ‌چیز ارزش ندارد.
مصر، ملک دنیایی، اگر از نور تهی باشد، چیزی جز دام حسادت و آینه‌ای از سراب نیست.
اما اگر اکرمی مثواه گفتی و نور را شناختی، همان دنیا هم در مسیر ملکوت تو قرار می‌گیرد.
پس مراقب باشیم که با حسادت، یوسف خود را از دست ندهیم؛
چرا که بدون او، چیز باارزشی گیرمان نمی‌آید.

مشتقات ریشۀ «مصر» در آیات قرآن:

وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نَصْبِرَ عَلى‏ طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذي هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (61)
وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ وَ أَخيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ (87)
وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمي‏ مَثْواهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (21)
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ يُوسُفَ آوى‏ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنينَ (99)
وَ نادى‏ فِرْعَوْنُ في‏ قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لي‏ مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي‏ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (51)

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی