دکتر محمد شعبانی راد

اَرضِ قلبِ شاگرد؛ بسترِ رویشِ نورِ علمیِ معلم! يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ!

The Heart as Earth:
The Student’s Inner Ground for the Growth of the Teacher’s Luminous Knowledge
“He directs the command from heaven to the earth.”
(Qur’an, 32:5)

In the Qur’anic worldview, earth (arḍ) is not merely a physical terrain beneath our feet. It is a profound symbolic concept that points to the inner ground of the human heart—the place where divine command, guidance, and luminous knowledge are meant to descend, settle, and grow.

Just as rain falls only from the sky to the earth, divine knowledge flows from the heavenly source of light to a receptive heart. The teacher—when truly a bearer of divine illumination—represents the samāʾ (heaven), while the student’s heart represents the arḍ (earth). Growth is never the result of force or coercion, but of tamkīn—humble receptivity and inner readiness.

The Qur’an repeatedly emphasizes that divine governance operates through this vertical relationship:
“He directs the command from heaven to the earth.”

This command bears fruit only when the earth is prepared. An unready heart—hardened by envy, arrogance, or self-will—cannot host the seed of light. But when the heart becomes arīḍah—pure, generous, and fertile—it transforms into a sacred ground where knowledge does not merely enter, but takes root and multiplies.

In this sense, arḍ is one of the many metaphors of divine light:
In its praiseworthy form, it signifies a heart that welcomes guidance.
In its blameworthy form, it represents a heart that rejects light due to jealousy and resistance.

The Qur’anic narratives—especially the story of Joseph—demonstrate this law vividly: light is never extinguished; it is only transferred from barren hearts to fertile ones. When one “earth” refuses the seed, divine wisdom moves it to another.

Thus, the true mission of the teacher is not to impose knowledge, but to awaken the heart of the student. And the true responsibility of the student is not to control knowledge, but to submit inwardly to its light.

Spiritual growth begins when the heart accepts its role as earth:
not sovereign,
not self-directing,
but receptive to a higher command.

Only then does knowledge become living light, and learning turns into transformation.

«ارض» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«أَرْضٌ‏ أَرِيضةٌ: زكيَّةٌ كريمة مُخَيِّلةٌ للنبت و الخير»
«زمین اَریضه: زمینی پاک، کریم و حاصل‌خیز است (بهترین زمین برای کشاورزی، درجۀ 1 و عالی) که زمینه‌ساز رویش گیاه و برکت می‌باشد.»
«زمین حاصلخیز + بذر مرغوب»
«تَأَرَّضَ‏ النبتتمكّن على الأرض فكثر،
آن گياه در زمين ريشه گرفت و زياد شد.»
«یعنی گیاه در زمین استقرار یافت و رشد و فزونی پیدا کرد.»
زمینی که بخوبی از بذر گیاه تمکین میکنه و اونو در خودش جا میده و خواسته هاشو مثل آب و مواد معدنی برآورده میکنه و باهاش کریمانه، عالی، درجۀ 1 رفتار میکنه، بهش احترام میذاره، قدرشو میدونه، در نتیجه گیاه هم بخوبی رشد و نمو میکنه و زیاد میشه و تکثیر پیدا میکنه! به این میگن ارض! به این میگن زمین! به این میگن تمکین! به این میگن کریم! … و هزار واژۀ مترادف نور ولایت!
این ارض مادون، از آسمان مافوقش تمکین میکنه! دومی آسمانشه!
قلب ما باید زمین خوبی برای نور یوسف باشه!
«الأَرْضُ‏: أسفلُ قوائِم الدابة»
«الارض: فَكُلُّ شَي‏ءٍ يَسفُلُ و يُقابِلُ السَّماءَ»
«مافوق – مادون»
«يَدُ اللَّهِ فَوْقَ‏ أَيْديهِمْ – مِنْ دُونِ‏ اللَّهِ»
«بالادست – زیردست»
«لیدر – فالوئر»
«اصل – فرع»
+ «علو» + «سفل»
عالَم بالا – عالَم سفلی
«يُقال لأعْلَى الفَرس سَماءٌ و لِقوائمه‏ أرْض‏»
«ارض» 461 بار در قرآن تکرار شده.
«سمو» 493 بار در قرآن تکرار شده.
«وَ لِمَ سُمِّيَتِ السَّمَاءُ سَمَاءً؟
وَ سُمِّيَتِ السَّمَاءُ سَمَاءً لِأَنَّهَا وَسْمُ الْمَاءِ يَعْنِي مَعْدِنَ الْمَاءِ»
+ «همسایۀ نورانی! نور مجاور! قطع متجاورات! باب مستجار!»
+ «دحو الارض»

واژۀ قرآنی «اَرض»

اَرض؛ قلبِ پذیرنده یا طاردِ نور!
اطْرَحُوهُ أَرْضاً!
تبعید یوسف از قلبِ حسود به قلوبِ مستعد


اَرض در آیه «اطْرَحُوهُ أَرْضاً»

در آیه‌ی شریفه:
«اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً»

سخن فقط از «زمین جغرافیایی» نیست.
اینجا اَرض، اَرضِ قلب است.

برادران یوسف به این نتیجه رسیدند که:
اَرضِ قلبشان تحمل بذر نورانی یوسف را ندارد،
و از سوی دیگر، پلان قتل در نظام تقدیر الهی امضا نشد.

پس تصمیم نهایی چه شد؟
نه حذف نور، بلکه اخراج نور از قلب.

«اطْرَحُوهُ أَرْضاً» یعنی:
یوسف را از اَرضِ قلبِ حسود بیرون بیندازید؛
او را به سرزمین دیگری بسپارید،
به قلوبی دیگر که هنوز آلوده نشده‌اند.

این تبعید، در حقیقت:
هم شکستِ برادرانِ حسود بود،
و هم ادامه‌ی مأموریتِ یوسف بود.

یوسف باید از قلب‌های تنگ،
به قلب‌هایی منتقل می‌شد که:
هنوز ظرفیت،
تمکین،
و احتمال رویش داشتند.

اینکه آن قلوب جدید با نور یوسف چه خواهند کرد،
و ترازوی قلبشان ارزش او را چگونه خواهد سنجید،
داستان ادامه‌ی مأموریت معلم ربانی در ملک است.


اَرض از منظر لغوی | زمینِ نور یا زمینِ حسد

واژۀ «اَرض» دو چهره‌ی کاملاً متفاوت دارد:
🔆 در معنای ممدوح:
یکی از هزار واژۀ مترادف نور الولایة
🔥 در معنای مذموم:
یکی از هزار واژۀ مترادف حسد

تعریف لغوی اَرضِ ممدوح

در منابع لغوی آمده است:
«أَرْضٌ أَرِيضَةٌ: زكيَّةٌ كريمة مُخَيِّلةٌ للنبت و الخير»

زمینِ اَریضه:
پاک،
کریم،
حاصل‌خیز،
و آماده‌ی رویش خیر است.
«تَأَرَّضَ النبت: تمكّن على الأرض فكثر»

یعنی:
گیاه در زمین تمکین پیدا کرد،
ریشه دواند،
رشد کرد،
و تکثیر شد.

اینجا «اَرض» فقط خاک نیست؛
اَرض یعنی:
ظرفی که بذر را در خود جا می‌دهد،
نیازهایش را تأمین می‌کند،
با او کریمانه رفتار می‌کند،
و قدرِ بذر را می‌داند.

به این می‌گویند:
اَرض،
تمکین،
کرامت،
و در نهایت نور.


اَرض، مادونِ سماء | نسبت زمین و آسمان

در لغت عرب:
«الأَرْضُ: أسفلُ قوائم الدابة»
«فكلُّ شيءٍ يَسفُلُ و يُقابِلُ السماء»

یعنی:
اَرض = ساحتِ مادون
سماء = ساحتِ مافوق

نمونه‌های قرآنی این نسبت:
«يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ»
«مِنْ دُونِ اللَّهِ»

در زبان امروز:
بالادست / زیردست
لیدر / فالوئر
اصل / فرع

در نظام نورانی هستی:
سماء، منبعِ نزول است،
اَرض، محلِ پذیرش.

اَرضِ سالم، از سماءِ خود تمکین می‌کند؛
همان‌گونه که:
قلبِ سالم باید از سماءِ ولایت تمکین کند.


«اطْرَحُوهُ أَرْضاً» یعنی:
طردِ نور از قلبِ حسود.
اَرض، قلبی است که یا:
بذر نور را می‌پذیرد،
یا آن را بیرون می‌اندازد.
یوسف از اَرضِ آلوده رانده شد،
تا به اَرض‌های مستعد برسد.
مأموریت نور، با طرد شدن متوقف نمی‌شود؛
مسیرش فقط عوض می‌شود.

دلنوشته

اَرضِ قلب من کجاست؟

گاهی آدم را نه می‌کشند،
نه حذف می‌کنند،
فقط…
از قلب‌ها بیرونش می‌اندازند.

«اطْرَحُوهُ أَرْضاً…»

نه به این معنا که دیگر نباشد،
بلکه به این معنا که
دیگر در این قلب جا نمی‌شود.

برادران یوسف،
بیش از آن‌که دشمنِ یوسف باشند،
اسیرِ اَرضِ آلوده‌ی قلب خودشان بودند.
قلبی که دیگر تحمل بذر نور را نداشت.
قلبی که به جای تمکین،
به طرد رسید.

و چه تلخ است
وقتی زمین،
به جای آغوش،
به پرتاب تبدیل می‌شود.

اما عجیب است تقدیر خدا…
همان‌جا که حسود فکر می‌کند پیروز شده،
نور دارد راهش را عوض می‌کند.

این تبعید، در حقیقت:
هم شکستِ برادرانِ حسود بود،
و هم ادامه‌ی مأموریتِ یوسف بود.

نور را نمی‌شود کشت.
نور فقط
از زمینی که شایستگی‌اش را از دست داده،
به زمینی دیگر کوچ می‌کند.

یوسف رفت،
نه چون بی‌ارزش شد،
بلکه چون بیش از ظرفیت آن قلب‌ها بود.

و حالا سؤال آرام اما سنگین این است:
اگر یوسف امروز
به قلب من نزدیک شود…
من زمینِ اَریضه‌ام؟
یا زمینی که فقط بلد است
«اطرحوه» بگوید؟

خدایا،
قلبم را
زمینِ کریم قرار بده؛
زمینی که نور را
نه طرد کند،
نه تبعید…
بلکه
با تمام وجود
تمکین.

دحو الأرض؛ آغاز آمادگی زمینِ دل برای تدبیر ربانی
یومَ دُحِیَتِ الأرض یعنی روزی که زمین گسترده و آماده شد برای رویش و تدبیر.
این روز در روایات، روز خلق خانه خدا (کعبه) نیز دانسته شده؛
یعنی قلب زمین برای تدبیر نور الهی، قبله‌گاه شد.
پس «دحو الأرض» فقط گسترش فیزیکی خاک نیست؛
بلکه نقطۀ آغاز تمکین زمین برای امر آسمانی است.
آیۀ شریفۀ:
يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ
وقتی در کنار مفهوم دحو الأرض قرار می‌گیرد، به ما می‌گوید:
تدبیر آسمانی، زمانی به بار می‌نشیند که زمین، دحو شده باشد؛
یعنی خاضع، مسطح، آماده و مستعد برای دریافت نور و امر الهی.
همان‌طور که خداوند زمین را دحو کرد تا محل رویش شود،
ما نیز باید قلب‌مان را دحو کنیم:
حسد را کنار بگذاریم،
زمینِ دل را أريضة کنیم؛
و آمادۀ پذیرش نور علم ربانی شویم.

پیوند با قلب:
«دحو الأرض» در قلب یعنی:
پاک‌سازی زمینۀ دل از سنگلاخ‌های انکار، لجاجت و حسد؛
فراهم‌کردن بستری زکیه و کریمه برای بذرافشانی نور؛
بازگشت به فطرتِ اولیّه‌ای که آمادۀ پذیرش «امر ربانی» از آسمان است.
همان‌گونه که خداوند دحو الارض را آغاز تدبیر عالم قرار داد،
ما نیز باید دحو القلب را آغاز تدبیر نور در وجودمان بدانیم.

دحوِ دل؛ شرطِ نزولِ تدبیر آسمانی
اَرضِ دل، دحو می‌خواهد
از دحوِ اَرض تا تدبیرِ نور در قلب
وقتی زمینِ دل آماده می‌شود
اول دحو، بعد تدبیر
دل را دحو کن تا نور فرود آید
زمینِ دلت را برای آسمان آماده کن
قبله شدنِ دل
روزی که دل، قبله شد
دلِ دحو‌شده
آن‌گاه که دل، زمینِ نور شد

دلنوشته
پیوند «اَرضِ دل» با دحو الأرض:
آن‌گاه که دل، زمینِ نور شد


و بعد…
نوبتِ دحو می‌رسد.

دحو الأرض؛
روزی که زمین
فقط «بود»نِ خام را کنار گذاشت
و آماده‌ی تدبیر شد.

یومَ دُحِیَتِ الأرض
یعنی روزی که زمین گسترده شد،
صاف شد،
قابلِ کاشت شد،
قابلِ نزولِ امر شد.

در روایات گفته‌اند:
همان روز،
خانه‌ی خدا آفریده شد؛
کعبه،
قبله‌ی زمین.

یعنی چه؟
یعنی زمین
وقتی قبله شد
که تمکین کرد.
وقتی پذیرفت
که تدبیرش
از جای دیگری می‌آید.

پس «دحو الأرض»
فقط گسترش فیزیکی خاک نیست؛
آغازِ خضوع زمین است
در برابر آسمان.

آنجا که آیه می‌فرماید:

يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ

انگار آرام در گوش دل می‌گوید:
تدبیرِ آسمانی
وقتی به بار می‌نشیند
که زمین،
دحو شده باشد.

زمینِ سفت،
سنگلاخ،
پر از حسد و لجاجت،
محلِ نزولِ امر نیست.

همان‌طور که خدا
زمین را دحو کرد
تا بذر بروید،
ما هم باید
قلب‌مان را دحو کنیم.

حسد را کنار بزنیم،
سختی‌ها را نرم کنیم،
و زمین دل را
أَريضة کنیم؛
پاک، کریم،
و آماده.

دحو الأرض در قلب یعنی:
پاک‌سازی دل
از انکار،
از لج‌بازی،
از آن صدای پنهانی که می‌گوید:
«این نور به من نمی‌خورد…»

یعنی بازگشت
به فطرتِ اولیّه؛
به دلی که
وقتی امر از آسمان می‌رسد،
نمی‌پرسد چرا،
می‌پذیرد.

همان‌گونه که خدا
دحو الأرض را
آغازِ تدبیرِ عالم قرار داد،
ما هم اگر طالب نوریم
باید دحو القلب را
آغازِ تدبیرِ نور
در وجود خودمان بدانیم.

اول دحو…
بعد تدبیر.

The Sky Above! The Earth Below!
The Earth Respects The Sky!

زمین، محل تمکین امر الهی! يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ!
قلبی که زمین می‌شود برای نور! فَجَعَلْناهُ فِي قَرارٍ مَكِينٍ!
زمین، بستر رویش نور ربانی است! تَأَرَّضَ النَّبْتُ!
خاکی که آسمانی می‌شود با تمکین به نور!
زمین، مأمن تحقق مشیت الهی! يُدَبِّرُ الْأَمْرَ…
وقتی زمین، امر آسمان را می‌پذیرد!
زمین، قلبی که برای نور تمکین کرده است!

زمینِ دل؛ محلِّ تمکینِ امر آسمانی
اَرض؛ قرارگاهِ نزولِ تدبیر
قلبِ زمینی که آسمانی شد
وقتی دل، زمینِ امر الهی می‌شود
دلِ دحو‌شده، مأمنِ نور
اول تمکین، بعد تدبیر
زمینِ آماده
قرارِ مکینِ دل
خاکی که نور گرفت
دل، وقتی زمین شد
جایی برای فرود نور

دلنوشته

زمینِ دل؛ محلِّ تمکینِ امر آسمانی

زمین،
فقط خاک نیست…

زمین،
محلِ تمکینِ امر الهی است.
آنجا که تدبیر،
از آسمان فرود می‌آید
و جایی برای نشستن می‌خواهد.

يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ

اگر زمینی نباشد،
امر کجا قرار بگیرد؟

قلبی که زمین می‌شود برای نور،
قلبی است که
به قرارٍ مکین می‌رسد:

فَجَعَلْناهُ فِي قَرارٍ مَكِينٍ

قرار،
از جنس سکون،
و از جنس اطمینان است؛
اطمینانِ دلی
که پذیرفته
دیگر خودش مرکز تصمیم نیست.

زمین،
بستر رویش نور ربانی است.
آنجا که گفته می‌شود:

تَأَرَّضَ النَّبْتُ

یعنی بذر،
جایی برای ماندن پیدا کرد؛
جایی که او را
پس نزد،
تحقیر نکرد،
و از رشدش نترسید.

چه زیباست
وقتی خاک،
با تمکین،
آسمانی می‌شود.

نه با بالا رفتن،
بلکه با پذیرفتن.

زمین،
مأمن تحقق مشیت الهی است؛
جایی که امر
فقط نازل نمی‌شود،
بلکه به ثمر می‌نشیند.

و این همان لحظه‌ی سرنوشت‌ساز است:
وقتی زمین،
امر آسمان را می‌پذیرد.

زمین،
قلبی است
که برای نور
تمکین کرده است.

نه عجله دارد،
نه حسادت،
نه انکار…

فقط می‌گوید:
بفرست،
من آماده‌ام.

و نور،
همیشه
زمینِ آماده را
پیدا می‌کند.

برای مشاهده نسخه تصویری (ولاگ) کلیک کنید.
برای شنیدن نسخه شنیداری (پادکست) کلیک کنید.

[ارض – زکو]:
«أَرْضٌ‏ أَرِيضةٌ: زكيَّةٌ»
«و أَرْضٌ‏ أَرِضةٌ و أَرِيضةٌ بَيِّنة الأَراضة: زكيَّةٌ كريمة مُخَيِّلةٌ للنبت و الخير»:
«أَرْضٌ‏ أَرِيضةٌ: زكيَّةٌ» قلب اهل یقین همان زمین حاصلخیز است که خوب پذیرای بذر مرغوب علوم ربانی است لذا از جفت شدن زیبا  و مناسب این بذر و این زمین، قطعا انتظار میوه‌های شیرین از درختان این سرزمین داشته باش که همه رو متعجب خواهد کرد.
در کتاب لغت عرب می‌نویسند:
«أَرِضَتِ‏ الأَرْضُ‏ تأْرَضُ‏ أَرَضاً إِذا خَصِبَت و زَكا نباتُها. و أَرْضٌ‏ أَرِيضةٌ أَي مُعْجِبة.»
«تَأَرَّضَ‏ النبت: تمكّن على الأرض فكثر، آن گياه در زمين ريشه گرفت و زياد شد.»
«زمین حاصلخیز – خاک حاصلخیز – باروری خاک»
+ «خصب: خصوبة التربة»: «Soil fertility»
«مكانٌ‏ مخْصِبٌ: جاى پرگياه و با بركت»:
نور ولایت، فرایند فرتیلیزاسیون (باروری) است!
+ «ریع: أَرْضٌ مَرِيعَةٌ: خِصْبَةٌ»

زمینِ قلبت را آماده کن! اَریضة باش برای نور ربانی! يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ!
زمینِ کریمِ ربانی! أَرِيضَةٌ زَكِيَّةٌ برای تدبیرهای آسمانی!
قلبی که أريضة شد، مَحِلّ تدبیر رب شد! يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ!

«أرض» در لغت، گاه به معنای مکان فیزیکیِ زیر پای انسان آمده،
اما در عمق معارف قرآنی، به قلبی اشاره دارد که باید پذیرای تدبیر ربانی و رویش نور ولایت باشد.
از نورش تمکین کند!
در فرهنگ لغت آمده است:
«أَرْضٌ‏ أَرِيضةٌ: زكيَّةٌ كريمة مُخَيِّلةٌ للنبت و الخير»
زمین “أريضة” یعنی زمینی پاک، کریم، و بسیار حاصل‌خیز که آمادۀ رویش بهترین گیاهان است.
در حقیقت، زمینِ دلِ انسان، اگر “أريضة” باشد، یعنی:
زکیه است: از آلودگی‌های حسد و انکار پاک شده؛
کریم است: در برابر بذر علم معلم ربانی، با تمکین و احترام برخورد می‌کند؛
مخیّله للنبت و الخیر است: زمینه‌ساز رویش نور و خیر درون خویش می‌شود.
آیه شریفه نیز به ما نشان می‌دهد که تدبیر آسمانی، تنها وقتی به بار می‌نشیند که زمین قلب، آمادۀ دریافت باشد:
يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ (سجده، ۵)

اَریضة؛ زمینِ کریمِ دل برای تدبیر ربانی
زمینِ اَریضة؛ محلِّ نزولِ تدبیر
وقتی قلب، اَریضة می‌شود
اَریضة شدنِ دل؛ شرطِ تدبیر آسمانی
زمینِ دل را اَریضة کن
دلِ کریم، زمینِ تدبیر
جایی برای فرودِ امر
دلِ آماده برای نور
دل، وقتی اَریضة شد
زمینِ دلت را بسپار به نور
خاکی که شایستۀ تدبیر شد

دلنوشته

اَریضة؛ زمینِ کریمِ دل برای تدبیر ربانی

زمینِ قلبت را آماده کن…
اَریضة باش برای نور ربانی.

نه هر زمینی،
بلکه زمینی که
لیاقتِ فرودِ تدبیر را دارد.

يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ

تدبیر می‌آید،
اما هر جا نمی‌نشیند.

زمینِ کریمِ ربانی،
أَرِيضَةٌ زَكِيَّةٌ است؛
زمینی که
هم پاک است،
هم بزرگوار.

قلبی که اَریضة شد،
دیگر فقط «دل» نیست؛
می‌شود محلِّ تدبیر رب.

نه جای هیاهوی تمنا،
نه میدانِ حسد،
بلکه قرارگاهِ آرامِ امر الهی.

در لغت گفته‌اند:
«أَرْضٌ أَرِيضةٌ: زكيَّةٌ كريمة مُخَيِّلةٌ للنبت و الخير»

چه تعبیر روشنی…
زمینِ اَریضة،
زمینی است که
به رویِش ایمان دارد.

و زمینِ دلِ انسان،
اگر اَریضة باشد، یعنی:

زَكيّه است؛
دلش را از حسد،
از انکار،
از تنگ‌نظری پاک کرده.

كريم است؛
وقتی بذر علمِ معلم ربانی می‌رسد،
با احترام می‌پذیرد،
نه با تردید و تحقیر.

و مُخَيِّلةٌ للنبت و الخير است؛
دلش خیالِ نور دارد،
اشتیاقِ رویش دارد،
و ظرفیتِ خیر.

چنین دلی،
دیگر دنبال خودسَری نیست؛
دنبال تمکین است.

و آیه دوباره،
آرام و قاطع،
حقیقت را تکرار می‌کند:

يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ

آسمان،
همیشه آماده‌ی فرستادن است؛
این زمین است
که باید آماده‌ی گرفتن شود.

اگر زمینِ دل
اَریضة شود،
تدبیر
خودش راهش را پیدا می‌کند.

ارض + سماء

∞=1+1

به قلب ما میگن ارض، و به نور ولایت علمی صاحبان نور میگن سماء!
+ «دلو – سلسله مراتب نورانی!»
یعنی همون 1+1
با این بیان که یکی علیا است و دیگری سفلی!
یکی مافوق است و دیگری مادون!
یکی سماء است و دیگری ارض!
باران رحمت همیشه از سماء به ارض می‌بارد!
قلب ما اسامی زیادی دارد که هر کدام، معنایی را به ما میفهماند.
یکی از اسامی قلب، ارض است.

دلنوشته

}_نسبت «اَرضِ قلب» و «سَماءِ نور»

به قلب ما می‌گویند اَرض؛
و به نورِ ولایتِ علمیِ صاحبان نور،
می‌گویند سَماء.

نسبتی ساده،
اما سرنوشت‌ساز؛
همان قاعدۀ روشنِ ۱ + ۱.

یکی عُلیا است،
و دیگری سُفلی؛
یکی مافوق است،
و دیگری مادون.

یکی سماء است،
و دیگری اَرض.

و این قانون،
همیشه یک‌طرفه جاری است:
بارانِ رحمت
از سماء به اَرض می‌بارد.

هیچ‌وقت زمین
برای آسمان تعیین تکلیف نمی‌کند؛
زمین فقط
خودش را آماده می‌کند.

در این سلسله‌مراتب نورانی—
در این دَلوِ پیوسته‌ی نور
جریان،
از بالا به پایین است؛
از علمِ موهوب،
به قلبِ طالب.

قلبِ ما
اسم‌های زیادی دارد؛
هر اسم،
یک حقیقت را به ما یادآوری می‌کند.

گاهی می‌گویند قلب،
گاهی صدر،
گاهی فؤاد…
و یکی از زیباترین نام‌هایش:
اَرض.

چون دل،
اگر زمین نباشد،
نه بارانی می‌بارد،
نه نوری می‌روید.

دل،
زمین است؛
یا پذیرای باران،
یا خشکیده در حسد.

و سماء،
همیشه آماده‌ی باریدن است.

دلنوشته

نسبت با خدا، نسبتِ فامیلی با نور؛ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ!


نسبت «اَرضِ قلب» و «سَماءِ نور»
در نهایت،
ما را می‌رساند به یک سؤالِ بنیادین:

ما با خدا چه نسبتی داریم؟

و سؤال، فقط سؤالِ ذهنی نیست؛
سؤالِ سرنوشت است.

خویشاوندی با خدا یعنی چه؟
اصلاً
فقط خویشاوندی با خدا یعنی چه؟

وقتی می‌گوید:

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ

یعنی چه؟
یعنی نسبت‌ها را یکتا کن.
یعنی دل،
فقط یک نسبتِ اصلی داشته باشد.

و آن «واحده»‌ای که خدا می‌فرماید:

قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ

همین است؛
یک نسبت،
یک معیار،
یک محور.

زمین باید فقط
نسبت فامیلیِ خودش را
با آسمان حفظ کند.

همین.

تمام نسبت‌های فامیلیِ دنیا،
وقتی در برابر این نسبت قرار می‌گیرند،
چقدر پوچ،
چقدر شکننده،
و چقدر بی‌دوام‌اند…

یکتاپرستی یعنی چه؟
یعنی دل، فقط یک فامیل داشته باشد.

و اینجا
واژۀ زیبای عربی «وَحَد»
به کمک فهم ما می‌آید.

«وحد»
یکی از هزار واژۀ مترادف نور الولایة است.

در لغت می‌گویند:
«توحید المعاییر: استانداردسازی»

چه تعبیر عجیبی…
و چه دقیق!

خویشاوندی با خدا
یعنی دلِ تو
استانداردهای خدا را بپذیرد.

نه سلیقۀ شخصی،
نه ذوق خانوادگی،
نه عرف جمعی…

استاندارد،
فقط نور.

نورِ استاندارد.

نمره‌ی قبولی را
از نور گرفتی؟
کارهات
مهر استاندارد دارد؟

اعمال صالح،
علامت استاندارد دارند؛
کیفیت استاندارد دارند؛
و هر چیزی که
این استاندارد را نداشته باشد،
اجازه‌ی استفاده ندارد.

هدف نور چیست؟
استانداردسازیِ فکر و رفتار ما.

و وقتی استاندارد یکی شد،
اختلاف‌ها
خودبه‌خود فرو می‌ریزند.

این است
معنای واقعیِ توحید.

اما آن‌طرف ماجرا،
«عُتُوّ» است؛
انحراف از استاندارد نورانی.
یعنی دلی که
نمی‌خواهد هم‌تراز شود.

و خدا دوباره تأکید می‌کند:

قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ

یعنی همه
باید سرِ یک سفره بنشینند؛
و یک غذا بخورند.

و آن
طَعامٍ واحِدٍ
چیزی نیست
جز علوم نورانی الهی.

اما اهل حسادت چه گفتند؟

لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ

دلِ حسود
از نور حقیقت
بدش می‌آید.

قرآن صریح می‌گوید:

وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ

دل‌هایی که
نسبتِ واحد را برنمی‌تابند.

در حالی که دستور همیشه یکی بوده:

وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً

و اینجاست که
سوره‌ی اخلاص
می‌شود «شناسنامه‌ی نسبت»:

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ…

نه تولد،
نه نسب دنیایی،
نه فامیل‌بازی.

امام صادق علیه‌السلام فرمودند:
سبب نزول سوره اخلاص این بود
که پرسیدند:
نِسْبَةُ اللَّه چیست؟

و پاسخ خدا این بود:
این سوره،
نسبتِ من و نعتِ من است.

خدا با هیچ‌کس
نسبت فامیلی ندارد؛
اما انسان
می‌تواند منسوب به نور شود.

و آن‌وقت است که می‌شنوی:

نَحْنُ آلُ اللَّهِ
السلام علیکم یا آل‌الله

خدا دودمان ندارد؛
اما نور دارد.

و هر کس
قلبش را
به این نور بسپارد،
منسوب می‌شود.

اهل حسادت
از «آلِ فرعون»‌اند؛
و اهل نور
از «آلِ الله».

ما با آیات
نسبت داریم.
اسم ما
روی این تقدیر نوشته شده.

اما حسود چه می‌گوید؟
می‌گوید این تقدیر
به من نمی‌خورد.
این نسبت
مال من نیست.

و دلش
زیر بار این خویشاوندی نمی‌رود.

در حالی که امام صادق علیه‌السلام فرمودند:
سوره اخلاص، نسبت پروردگار است
و سوره قدر، نسبت پیامبر و اهل بیت تا قیامت.

و درختِ این نسبت،
در «سِدرَةِ المُنتَهى» قد کشیده:

ریشه‌اش رسول خداست،
ذروه‌اش علی،
تنه‌اش فاطمه،
شاخه‌هایش ائمه،
و برگ‌هایش شیعیان.

و فرمودند:
هر که از این شجره نباشد،
نه مؤمن است
و نه شیعه.

پس ما باید
نسبت فامیلی‌مان را
حفظ کنیم.

نه به معنای جسارت‌آمیز،
بلکه تاویلاً:

عبد خدا باشیم.
منسوب به نور باشیم.

با قلبت نور را بشناس؛
آن‌وقت
انگار با خدا
فامیل می‌شوی.

و این،
عمیق‌ترین معنای
نسبت «اَرضِ قلب»
با «سَماءِ نور» است.

مِنْ هَذِهِ إِلَى هَذِهِ!

از آسمان به زمین!
از زمین به آسمان!

مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى

ارض قلب، با نزولات رحمت آسمان نورانی‌اش، مسیر رو به بالا را طی میکند!
+ «رقی» + «صعد» + «عرج – معراج» 
+ «سجد»

«از زمین به آسمان!»
+ «قصو – مسجد الاقصی»:
[القُصْوَى‏: ضِدّ الدُّنيا]:
+ [مِنْ هَذِهِ «الْكَعْبَةِ» إِلَى هَذِهِ «السَّمَاءِ»‏]:
از زمین به آسمان!
+ پرواز «کهیئة الطیر»
نقطه شروع (نزدیک) معراج علمی:
مسجد الحرام، مِن … [مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ]: «قُرىً ظاهِرَةً»
نقطه انتهاء (دور) معراج علمی:
مسجد الاقصی، إِلَى …  [إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ]: «الْقُرَى‏ الَّتي‏ بارَكْنا فيها»
… و اینجا زمین قلب اهل یقین است که با نور کعبه صاحبان نور خویش منور گردیده و از حالا به بعد رو به آسمان نورانی ولایت علمی آل محمد ع، در دل شرایط، پر می‌کشد و بالا می‌رود «معراج علمی».

معراج ذرّیّۀ نورانی!
از زمین به آسمان!

[سورة الإسراء (۱۷): الآيات ۱ الى ۳]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏
به نام خداوند رحمتگر مهربان‏
سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ 
لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (۱)
منزّه است آن [خدايى‏] كه بنده‌‏اش را شبانگاهى از مسجد الحرام به سوى مسجد الأقصى -كه پيرامون آن را بركت داده‏‌ايم- سير داد، تا از نشانه‌‏هاى خود به او بنمايانيم، كه او همان شنواى بيناست.
وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ 
أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلاً (۲)
و كتاب آسمانى را به موسى داديم و آن را براى فرزندان اسرائيل رهنمودى گردانيديم كه:
زنهار، غير از من كارسازى مگيريد،
ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً (۳)
[اِى‏] فرزندانِ كسانى كه [آنان را در كشتى‏] با نوح برداشتيم. راستى كه او بنده‏‌اى سپاسگزار بود.

مسجد دور – مسجد نزدیک

مسجد الاقصی – مسجد الحرام

داستان تغییر قبله!
قبله اول مسجد الاقصی – قبله دوم مسجد الحرام:
داستان عجیبی است!
مسجد الاقصی، نماد قرای مبارکه است و مسجد الحرام نماد قرای ظاهره!
اگه قرار بود قبله، تا آخر، نامرئی و دور باقی بماند، کار، سخت و غیر ممکن می‌شد،
این بود که رسول خدا ص خواهان شرایط راحتی برای دسترسی ما به قبله مرئی و نزدیک بودند که چشم به آسمان دوخته بودند، تا قبله از مسجد دور به مسجد نزدیک تغییر یابد، یعنی ظاهر شدن قرای ظاهره، یعنی نزدیک شدن و آشکار شدن قبلۀ مرئی!
معارین حسود، که به قبلۀ نزدیک حسد می‌ورزند، خواهان تغییر قبله از مسجد الحرام به مسجد الاقصی هستند و این دروغی است برای فرار از انجام وظیفه و إقرار به فضل علوم ربانی!
تلاش اهل حسادت برای این است که هر چه رسول خدا ص رشته‌اند، را پنبه کنند!
اصلا معراج علمی از مسجد الحرام آغاز می شود نه از مسجد الاقصی!
یعنی باید با یاد صاحبان نور به معراج علمی آل محمد ع موفق گردیم، ان شاء الله تعالی.

[ارض و سماء – ملک سلیمان – قبض و بسط – «طوی»] :
[سورة الزمر (۳۹): الآيات ۶۷ الى ۷۰]
آیه بسیار مهم برای «قبض و بسط»
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ
وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ
وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ
سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (۶۷)
و خدا را آنچنان كه بايد به بزرگى نشناخته‌‏اند،
و حال آنكه روز قيامت زمين يكسره در قبضه [قدرت‏] اوست،
و آسمانها درپيچيده به دست اوست؛
او منزّه است و برتر است از آنچه [با وى‏] شريك مى‏‌گردانند.

کسی که قبض و بسط نور قلبش را نشناخته باشد،
خدا را آنچنان كه بايد به بزرگى نشناخته‌ ‏است.
این میشه معنی آیۀ «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»

+ «سلما لرجل – شرکاء متشاکسون»:
«سلما لرجل: بسط – شرکاء متشاکسون: قبض»
[+ ملک سلیمان – قبض و بسط] :
«وَ الْأَرْضُ … قَبْضَتُهُ … بِيَمِينِهِ»:
«وَ الْأَرْضُ بِيَمِينِهِ» – «وَ السَّماواتُ بِيَمِينِهِ»:
همه چیز توی مشت آل محمد ع است!
قبض و بسط قلب فقط کار ولی خداست!
+ «معرفة الامام بالنورانیة»
مالک قلوب، ولیّ خداست «قَبْضَتُهُ  بِيَمِينِهِ»!
چجوری قلب رو قبض میکنه؟
آسمان علم ولایت که با نور وجود صاحبان نور به این قلب «وَ الْأَرْضُ» پرتوافشانی میکنه رو یهو از بالای قلب «وَ السَّماواتُ» درهم میپیچید «مَطْوِيَّاتٌ + طوی» و زمین قلب، که روشن بود، حالا بدون نور آسمانی‌اش «وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ» تاریک و قبض می‌شود «قَبْضَتُهُ»، کانه در قلب، قیامت بپا میشود «يَوْمَ الْقِيامَةِ».
قلب تاریک، حتما ناآرام می‌شود.
اهل یقین در مرحله قبض قلبی باید سریعا یاد علوم نورانی بیفتد «سلما لرجل» + «إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ‏ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» تا روشن شود.
اما اهل شک حسود، که سلما لرجل نیستند، برای تسکین حال خود در پی اندیشه اهل باطل می‌روند و با آنها مشورت و شراکت می‌کنند «عَمَّا يُشْرِكُونَ»

این حدیث امام صادق علیه السلام بسیار مهم و مربوط به مبحث مهم قبض و بسط است.
و حالا ربط بحث قبض و بسط با ملک سلیمان ع زیباست.
اینکه متوجه قبض و بسط قلبی‌ات بشی و بدانی که این تاریکی و روشنایی قلبت به دست ولی خداست و تو خودت هیچ دخل و تصرفی در این کار نداری، متوجه میشی که امر و نهی ولی خدا رو داری درک می‌کنی و این امر و نهی رو اطاعت کردن، یعنی بهره‌مندی از ملک سلیمان آل محمد ع، چون ملک یعنی اطاعت از مافوق، که اطاعت نیاز به درک دستورات مافوق داره و این درک، فقط کار قلب سلیم است که متوجه قبض و بسط می‌شود و قلب سلیم، قلبی است که سلما لرجل است.
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً
رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ
وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ
هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً
الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ
»
اول آیه که می‌فرماید «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ: و خدا را آنچنان كه بايد به بزرگى نشناخته‌‏اند» معلوم میشود فهم قصه قبض و بسط قلبی، راه فهم بزرگی خداوند است که می‌فهمی جز آل محمد ع کسی قدرت بر قبض و بسط قلبی‌ات ندارند.

امام صادق علیه السلام:
عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:
وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ
فَقَالَ يَعْنِي مِلْكَهُ لَا يَمْلِكُهَا مَعَهُ أَحَدٌ
وَ الْقَبْضُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى فِي مَوْضِعٍ آخَرَ الْمَنْعُ
وَ الْبَسْطُ مِنْهُ الْإِعْطَاءُ وَ التَّوْسِيعُ
كَمَا قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ:
وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ‏
يَعْنِي يُعْطِي وَ يُوَسِّعُ وَ يَمْنَعُ وَ يُضَيِّقُ
وَ الْقَبْضُ مِنْهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي وَجْهٍ آخَرَ الْأَخْذُ فِي وَجْهِ الْقَبُولِ مِنْهُ
كَمَا قَالَ:
وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ‏ أَيْ يَقْبَلُهَا مِنْ أَهْلِهَا وَ يُثِيبُ عَلَيْهَا

قُلْتُ فَقَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ:
وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ‏
قَالَ الْيَمِينُ الْيَدُ وَ الْيَدُ الْقُدْرَةُ وَ الْقُوَّةُ
يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ السَّمَوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِقُدْرَتِهِ وَ قُوَّتِهِ‏ سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ
.
سليمان بن مهران مى‌گويد:
از امام صادق عليه السّلام دربارۀ اين آيه پرسيدم كه خداوند فرموده است:
«تمام زمين در روز قيامت در قدرت خداوند است.»
آن حضرت فرمودند:
منظور اين است كه او پادشاه است و كسى ديگر به همراه خداوند پادشاه نمى‌باشد
و قبض از سوى خداوند در جاى ديگر منع است،
و بسط، وسعت دادن مى‌باشد،
به‌طورى كه خداوند فرموده است:
«و خداوند بسته و باز مى‌كند و به سوى او برگردانده مى‌شوند.»
يعنى مى‌دهد و وسيع مى‌كند، و منع مى‌كند و تنگ خواهد كرد،
و قبض از سوى خداوند در جای ديگر، گرفتن است در وجه پذيرفتن آن،
همان‌طورى كه خداوند فرمود:
«خداوند صدقات را مى‌گيرد.»
يعنى صدقه را از اهلش قبول مى‌كند و به آن پاداش مى‌دهد.
عرض كردم:
پس اين فرمودۀ خداوند چيست كه فرموده است:
«و آسمان‌ها در دست او پيچيده شده است.»
آن حضرت فرمودند:
منظور از (يمين) دست است و دست به‌معناى قدرت و قوّت مى‌باشد
و آسمان‌ها به قدرت و توان او پيچيده شده‌اند
و خداوند پاك و بالاتر از اين است كه به او شريك بياورند.

باز شدن درهای آسمان برای عاقل اهل نور، بمعنی غلبه عقل بر هوای نفس حسودش است
«سمو – علو و برتری – مافوق»،
نار آیت می‌رود و نورش باقی می‌ماند،
ولی برای هوای نفس حسودی که تکذیب آیت می‌کند،
درهای نورانی و علمی آسمانی هرگز گشوده نخواهد شد:
«إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ».
فتح باب برای عقل متصل به نور آل محمد ع در دل شرایط عرضه آیت صورت می‌گیرد
و اینگونه نار آیت می‌رود و نورش می‌ماند. «مسامات عقل – مسامات نفس»

سرّ السماوات – سرّ الارض

[سرّ السماوات و سرّ الارض]:
+ «الولایة سرّ الله – نور، راز پنهان!»
سر السماوات کیست و چیست؟!
سر الارض کیست و چیست؟!
«قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ‏ السِّرَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»

« يَا مُحَمَّدُ صَلِّ بِالْمَلَائِكَةِ
فَقَدْ طَالَ شَوْقُهُمْ إِلَيْكَ !
… إِذَا رَجَعْتَ إِلَى الْأَرْضِ
فَأَقْرِئْ عَلِيّاً مِنَّا السَّلَامَ وَ أَعْلِمْهُ بِأَنَّا قَدْ طَالَ شَوْقُنَا إِلَيْهِ
… فَكُلَّمَا اشْتَقْنَا إِلَى رُؤْيَةِ عَلِيٍّ نَظَرْنَا إِلَى ذَلِكَ الْمَلَكِ فِي السَّمَاءِ فَأَقْرِئْ عَلِيّاً مِنَّا السَّلَامَ‏
هر کس واقعا شوق دیدار «فَكُلَّمَا اشْتَقْنَا» صاحبان نور «إِلَى رُؤْيَةِ عَلِيٍّ» را داشته باشد، همیشه جلوه نورانی و متبسم آنها را در گوشۀ نگاهش (آسمانِ زمینِ قلبش) دارد و این تمثال نورانی احراز هویت شده، مَلَکی است «نَظَرْنَا إِلَى ذَلِكَ الْمَلَكِ فِي السَّمَاءِ» شبیه صاحب نور، که نورش، قلب را روشناییِ غیر قابل وصفی می‌بخشد.
پس قلب«ارض» عاقل، آسمانی «سماء» دارد [اقرار به فضل علوم ربانی توسط عاقل = اقرار به نور مافوق علمی] که پر از ستارگان درخشان و خورشید تابان است و با نگاه به هر کدام، نور می‌گیرد و جهت هدایت خود را از روی این علائم آسمانی «علم نجوم» حتی در دل تاریکی شب‌ها پیدا می‌کند.
پس قصه ارض و سماء، قصه قلب (عقل) و اهل بیت ع و خورشید و ستارگان نورانی آن است.
زمین قلب عاقل به نور خورشید آسمان، همیشه روشن است، اما در آسمان قلب حسود، نه خورشیدی وجود دارد و نه ماهی و نه ستاره‌ای که آن را روشن نماید و این زمین مملو از ظلمت محض است.
و چه بسا در تاریکی شب، در تشخیص ماهِ خود، به متشابهات بیفتد و این اشتباه مرگبار او موجب سلب بصیرتش شده و او را به دام هوا و هوسها و تمناهای دنیایی‌اش بیاندازد «تقمّر – قمر – قماربازی!».

سرّ معرفة الله، شناخت نور ولایت آل محمد ع با قلب سلیم است!
مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَعْرِفَ سِرَّ اَللَّهِ
فَعَلَيْهِ أَنْ يَتَوَالَى بِوَلاَيَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ اَلْأَئِمَّةِ مِنْ ذُرِّيَّتِي!

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
وَ عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ عَنِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ فِي حَدِيثٍ قَالَ: 
عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ سَيِّدُ اَلْوَصِيِّينَ وَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ،
مَعَاشِرَ اَلنَّاسِ!
مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَعْرِفَ سِرَّ اَللَّهِ فَعَلَيْهِ أَنْ يَتَوَالَى بِوَلاَيَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ اَلْأَئِمَّةِ مِنْ ذُرِّيَّتِي،
عِدَّتُهُمْ اِثْنَا عَشَرَ عِدَّةُ نُقَبَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ 
وَ اَلْأَئِمَّةُ اِثْنَا عَشَرَ إِمَاماً
أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ اَلْقَائِمُ
.

دلنوشته

«سرّ معرفت، احراز هویّت نور در قلب»

و در نهایت،
همه‌ی این راه
به یک سرّ ختم می‌شود؛
سرّی که با عقلِ تنها گشوده نمی‌شود،
بلکه با قلبِ سلیم.

سرّ معرفة الله
شناختِ نورِ ولایتِ آلِ محمد علیهم‌السلام است
با دلی که
زمین شده،
دحو شده،
و اَریضة مانده است.

اینجا دیگر
بحثِ مفهوم و واژه نیست؛
بحثِ احراز هویّت نور است
در ملکوتِ قلب.

اینکه دلِ من
بداند با کدام نور
نسبت دارد؛
با کدام آسمان
فامیل است.

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله
این سرّ را
بی‌پرده فرمودند:

«مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَعْرِفَ سِرَّ اللَّهِ
فَعَلَيْهِ أَنْ يَتَوَالَى بِوَلاَيَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ
وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ ذُرِّيَّتِي»

هر که دوست دارد
سرّ خدا را بشناسد،
باید وارد مدار ولایت شود.

نه با شعار،
نه با ادعا،
بلکه با تولّی؛
با پیوندِ قلبی،
با نسبتِ نورانی.

و پیامبر ادامه دادند:
علی بن ابی‌طالب
سیدِ اوصیاء
و امیرِ مؤمنان است؛
و بعد از او،
این نور
در دوازده امام
ادامه یافته است؛
همان عددِ نقباءِ بنی‌اسرائیل.

نور،
بی‌سلسله نیست.
ولایت،
بی‌ریشه نیست.

اولش علی است،
و آخرش قائم.

و این یعنی:
معرفتِ خدا
از مسیرِ نورِ شناخته‌شده و برگزیده می‌گذرد؛
نه نوری که من بسازم،
نه نوری که دلم خوشش بیاید،
بلکه نوری که
خدا معرفی کرده است.

اینجاست که
قلبِ سلیم معنا پیدا می‌کند.

قلبِ سلیم،
قلبی نیست که خطا نکند؛
قلبی است که
در شناسایی نور
اشتباه نکند.

قلبی که
نورِ جعلی را
با نورِ ولایت
عوضی نگیرد.

و وقتی نورِ ولایت
در دل جا گرفت،
آن‌وقت
معرفتِ خدا
نه ادعاست،
نه مفهوم؛
بلکه حضور است.

این است
رازِ بزرگ:
شناختِ خدا
از شناختِ نور می‌گذرد؛
و شناختِ نور
با قلبِ سلیم.

خشوع قلب (ارض) – قساوت قلب (ارض)

بدانيد كه خدا زمين را پس از مرگش زنده مى‏‌گرداند.
بدانيد كه خدا قلب را پس از مرگش زنده مى‏‌گرداند.

[سورة الحديد (۵۷): الآيات ۱۶ الى ۲۰]
أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ
وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (۱۶)
آيا براى كسانى كه ايمان آورده‏‌اند هنگام آن نرسيده كه دلهايشان به ياد خدا
و آن حقيقتى كه نازل شده نرم [و فروتن‏] گردد
و مانند كسانى نباشند كه از پيش بدانها كتاب داده شد
و [عمر و] انتظار بر آنان به درازا كشيد، و دلهايشان سخت گرديد
و بسيارى از آنها فاسق بودند؟
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها
قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (۱۷)
بدانيد كه خدا زمين را پس از مرگش زنده مى‏‌گرداند.
به راستى آيات [خود] را براى شما روشن گردانيده‌‏ايم، باشد كه بينديشيد.
إِنَّ الْمُصَدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ (۱۸)
در حقيقت، مردان و زنان صدقه‏‌دهنده و [آنان كه‏] به خدا وامى نيكو داده‌‏اند،
ايشان را [پاداش‏] دوچندان گردد، و اجرى نيكو خواهند داشت.
وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ 
لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ
وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (۱۹)
و كسانى كه به خدا و پيامبران وى ايمان آورده‏‌اند، آنان همان راستينانند و پيش پروردگارشان گواه خواهند بود [و] ايشان راست اجر و نورشان؛
و كسانى كه كفر ورزيده و آيات ما را تكذيب كرده‌‏اند آنان همدمان آتشند.
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (۲۰)
بدانيد كه زندگى دنيا، در حقيقت، بازى و سرگرمى و آرايش و فخرفروشىِ شما به يكديگر و فزون‏جويى در اموال و فرزندان است. [مَثَل آنها] چون مثل بارانى است كه كشاورزان را رُستنى آن [باران‏] به شگفتى اندازد، سپس [آن كشت‏] خشك شود و آن را زرد بينى، آنگاه خاشاك شود. و در آخرت [دنيا پرستان را] عذابى سخت است و [مؤمنان را] از جانب خدا آمرزش و خشنودى است، و زندگانى دنيا جز كالاى فريبنده نيست.

زمین قلب باید در همین دنیا به نور ولایت محمد و آل محمد ع روشن گردد و قبض و بسط ولیّ خدا را در زمین قلبش مشاهده نماید و از روشن و خاموش شدن دل، پی به رضا و سخط ولیّ خود ببرد، تا در عالم دیگر از این نور بتواند بر ظلمتی که گریبانگیر اکثریت خواهد شد نجات پیدا کند «لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ».
+ «يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ»

فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ‏ يَعْنِي بِالْأَرْضِ الْأَوْصِيَاءَ!
«ارض» نام زیبای صاحبان نور و آیات محکم موید اندیشه آنهاست!
+ «يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ»
+ «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً»

[سورة الجمعة (۶۲): الآيات ۶ الى ۱۱]
فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ 
وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (۱۰)
و چون نماز گزارده شد، در [روى‏] زمين پراكنده گرديد و فضل خدا را جويا شويد
و خدا را بسيار ياد كنيد، باشد كه شما رستگار گرديد.

امام باقر علیه السلام:
فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ يَعْنِي بَيْعَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع
فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ‏ يَعْنِي بِالْأَرْضِ الْأَوْصِيَاءَ
أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِهِمْ وَ وَلَايَتِهِمْ كَمَا أَمَرَ بِطَاعَةِ الرَّسُولِ وَ طَاعَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ
كَنَّى اللَّهُ فِي ذَلِكَ عَنْ أَسْمَائِهِمْ فَسَمَّاهُمْ بِالْأَرْضِ
وَ ابْتَغُوا فَضْلَ اللَّهِ
قَالَ جَابِرٌ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ
قَالَ تَحْرِيفٌ هَكَذَا نَزَلَتْ وَ ابْتَغُوا فَضْلَ اللَّهِ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون‏
.

دلنوشته

«اَرضِ اوصیاء؛ زمین‌های مقدّسِ نور»

و ناگهان،
واژه‌ی «اَرض»
لباس تازه‌ای می‌پوشد؛
لباسی از سرّ.

فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ
یعنی چه؟

امام باقر علیه‌السلام پرده را کنار می‌زنند:
«يَعْنِي بِالْأَرْضِ الْأَوْصِيَاءَ»

زمین،
دیگر خاک نیست؛
جانشینانِ نور است.

اوصیاء چه کسانی‌اند؟
آن قلوبِ منتخب
که خدا
زمینِ دلشان را
مقدّس کرده است.

پس «اَرض»
نامِ زیبای
صاحبانِ نور می‌شود؛
همان‌ها که
آیاتِ محکم
پشتوانه‌ی اندیشه‌شان است.

قرآن پیش‌تر هم گفته بود:
«يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ»
و باز گفته بود:
«أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً»

یعنی:
پناهگاه،
قرارگاه،
و آغوشِ امنِ حیات.

در سوره‌ی جمعه می‌خوانیم:
وقتی نماز پایان یافت،
در زمین منتشر شوید
و فضل خدا را بجویید.

امام باقر علیه‌السلام می‌فرمایند:
مراد از پایان نماز،
بیعت با امیرالمؤمنین است؛
و مراد از «زمین»،
اوصیاء.

خدا همان‌گونه که
به اطاعت رسول
و اطاعت امیرالمؤمنین فرمان داد،
به اطاعت و ولایتِ اوصیاء نیز فرمان داده است.

اما نامشان را نبرد؛
کنایه آورد؛
و آنان را
«اَرض» نامید.

چه تعبیر شگفتی…
یعنی اگر
فضل خدا را می‌خواهی،
باید
به زمین‌های نور سر بزنی.

جابر نقل می‌کند
که آیه «وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ»
در اصل، چنین نازل شده است:

«وَ ابْتَغُوا فَضْلَ اللَّهِ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ»

فضل خدا
بر شانه‌های اوصیاء
جاری می‌شود؛
و هر که
دلش را به این زمین‌های مقدّس و نورانی گره بزند،
به نورِ علمِ آنلاین می‌رسد.

پس «فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ»
یعنی:
دل‌هایتان را
به سوی قلوبِ نورانیِ اوصیاء
روانه کنید.

در زمین‌هایی قدم بگذارید
که مقدّس‌اند؛
نه به خاطر خاکشان،
بلکه به خاطر
تمکین‌شان به امر آسمانی.

و آنگاه،
ذکرِ بسیار
ثمر می‌دهد؛
و فلاح
به دست می‌آید.

این است سرّ بزرگ:
زمین،
اگر اَرضِ اوصیاء باشد،
راهِ فضل خداست.

بررسی 461 مورد مشتقات ریشه «ارض» در آیات قرآن به علاقمندان توصیه می‌شود.

قلب به‌مثابه زمین؛
بستر درونیِ شاگرد برای رویش نورِ علمیِ معلم
«يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ»
(سجده، ۵)

در جهان‌بینی قرآنی، «اَرض» صرفاً زمینی فیزیکی زیر پای انسان نیست؛
بلکه مفهومی عمیق و نمادین است که به بستر درونی قلب انسان اشاره دارد؛
جایی که امر الهی، هدایت، و نورِ علم باید بر آن فرود آید، قرار گیرد، و به رویش برسد.

همان‌گونه که باران تنها از آسمان به زمین می‌بارد،
علم الهی نیز از سرچشمۀ نور به قلبِ آماده سرازیر می‌شود.
معلم، هنگامی که حامل نور ربانی است، در مقام «سَماء» قرار می‌گیرد
و قلبِ شاگرد، «اَرض»ی است که باید پذیرای این نور باشد.

👈رشد، هرگز حاصل اجبار و تحمیل نیست؛
بلکه ثمرۀ تمکین است:
فروتنی، آمادگی درونی، و پذیرش قلبی.👉

قرآن کریم بارها تأکید می‌کند که تدبیر الهی از مسیر همین نسبت عمودی جاری می‌شود:
«او امر را از آسمان به سوی زمین تدبیر می‌کند.»

اما این تدبیر،
تنها زمانی به ثمر می‌نشیند که زمین آماده باشد.

قلبی که به سبب حسد، خودسری، یا انکار سخت و بسته شده است،
ظرفیت میزبانی نور را ندارد.
اما هنگامی که قلب، اَریضه می‌شود
— پاک، کریم، و حاصل‌خیز —
به زمینی مقدس بدل می‌گردد که علم،
نه‌فقط وارد آن می‌شود،
بلکه ریشه می‌دواند و تکثیر می‌گردد.

از این منظر، «اَرض»
یکی از استعاره‌های نور الهی است:
در معنای ممدوح، قلبی است که هدایت را می‌پذیرد؛
و در معنای مذموم، قلبی است که به سبب حسد و مقاومت، نور را طرد می‌کند.

داستان‌های قرآنی، به‌ویژه داستان حضرت یوسف علیه‌السلام،
این قانون را به‌روشنی نشان می‌دهند:
نور هرگز نابود نمی‌شود؛
بلکه تنها از قلب‌های نازا
به قلب‌های مستعد منتقل می‌گردد.

وقتی زمینی بذر را نپذیرد،
حکمت الهی آن را به زمینی دیگر می‌سپارد.

👈ازاین‌رو، مأموریت حقیقی معلم
تحمیل علم نیست؛
بلکه بیدار کردن زمینِ دلِ شاگرد است.👉

👈و مسئولیت حقیقی شاگرد
کنترل علم نیست؛
بلکه تمکین قلبی در برابر نور است.👉

رشد معنوی،
آنجا آغاز می‌شود که قلب
جایگاه خود را به‌عنوان «اَرض» بپذیرد:
نه حاکم،
نه خودبنیاد،
بلکه پذیرای امر آسمانی.

تنها در این حالت است که
علم، به نور زنده بدل می‌شود
و آموختن،
به دگرگونیِ وجودی می‌انجامد.

دلنوشته

قلب، وقتی زمین می‌شود
«يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ»

در قرآن،
زمین فقط خاک نیست؛
جایی است که
امر آسمان
قرار می‌گیرد.

قلبِ انسان،
وقتی از هیاهوی خودسری خالی می‌شود،
زمین می‌شود؛
و آسمان،
نورِ علمش را
بر چنین زمینی فرو می‌فرستد.

همه‌چیز
از بالا به پایین است؛
باران از آسمان می‌آید،
و علم
از سرچشمۀ نور.

معلم،
اگر حامل نور باشد،
سماء است؛
و شاگرد،
اگر دلش را آماده کند،
اَرض می‌شود.

و چه زیباست
وقتی دل
به جای انکار،
تمکین را انتخاب می‌کند.

دانش،
وقتی تحمیل شود،
در حدّ واژه می‌ماند؛
اما وقتی
بر زمینِ اَریضه‌ی دل بنشیند،
ریشه می‌دواند،
و جان می‌گیرد.

دلِ حسود،
زمینِ سخت است؛
بذر را پس می‌زند.
اما دلِ کریم،
بذر را امانت می‌گیرد
و چند برابر بازمی‌گرداند.

نور،
هرگز نابود نمی‌شود؛
فقط
از زمینی به زمینی دیگر
کوچ می‌کند.

اگر جایی
نور نرویید،
عیب از بذر نیست؛
زمین آماده نبوده است.

معلم،
مأمورِ اجبار نیست؛
دعوت‌گرِ نور است.

و شاگرد،
اگر بفهمد که زمین است،
دیگر
ادعای آسمان بودن نمی‌کند.

رشد،
آنجا آغاز می‌شود
که دل بپذیرد
محلِّ نزول است،
نه محلِّ نزاع.

آن‌گاه
علم،
نور می‌شود؛
و نور،
زندگی.

دلنوشته

رشد، هرگز حاصلِ اجبار و تحمیل نیست؛
نه با فشار،
نه با ترس،
نه با انباشتِ اطلاعات.

رشد، ثمرۀ تمکین است.

تمکین یعنی
فروتنیِ دل،
آمادگیِ درون،
و پذیرفتنِ نور
بی‌چانه‌زنی.

دلِ متکبّر
حتی اگر بداند،
نمی‌روید؛
اما دلِ متواضع،
با یک جرقۀ نور
به باغ تبدیل می‌شود.

از همین‌جاست که
معنای نقشِ معلم
دگرگون می‌شود:

مأموریتِ حقیقیِ معلم،
تحمیلِ علم نیست؛
بلکه بیدار کردنِ زمینِ دلِ شاگرد است.

معلم،
بذر را می‌آورد؛
اما زمین را
خودِ شاگرد باید آماده کند.

هیچ معلمی
نمی‌تواند
در زمینِ بسته
کشت کند.

و اینجا
بارِ مسئولیت
آرام و جدی
روی شانه‌های شاگرد می‌نشیند:

مسئولیتِ حقیقیِ شاگرد،
کنترلِ علم نیست؛
بلکه تمکینِ قلبی در برابرِ نور است.

شاگردی که
می‌خواهد علم را
به میلِ خود مصادره کند،
هنوز زمین نشده است.

زمین،
ادعا ندارد؛
زمین،
مقاومت نمی‌کند؛
زمین،
جا می‌دهد.

و درست از همین‌جا
تحول آغاز می‌شود:

وقتی دل
می‌پذیرد که
محلِّ نزول است
نه محلِّ نزاع؛
وقتی می‌فهمد
که نور
نیامده تا مهار شود،
آمده تا هدایت کند.

آن‌وقت
علم،
دیگر دانستنی نیست؛
شدنی است.

و نور،
دیگر مفهوم نیست؛
حیات است.

این‌جاست که
قلب،
واقعاً
زمین می‌شود.

دلنوشته

تمثیلِ زایشِ علم و عمل

معلم،
بذر را می‌آورد؛
اما زمین را
خودِ شاگرد باید آماده کند.

هیچ معلمی
نمی‌تواند
در زمینِ بسته
کِشت کند…

این قانونِ رویش است؛
همان‌قدر روشن
که قانونِ زایش.

مرد،
نطفه را می‌دهد؛
اما این رحمِ زن است
که می‌پذیرد،
نگه می‌دارد،
پرورش می‌دهد،
و به زمانِ خودش
ثمر می‌دهد.

اگر رحم
آماده باشد،
زندگی
راهش را پیدا می‌کند.

و اگر آماده نباشد…
نطفه
هرچقدر هم سالم و کامل،
به هدر می‌رود.

در عالمِ علم و نور نیز
همین‌گونه است.

معلم،
نقشِ دهنده‌ی نطفه‌های علمی را دارد؛
نطفه‌هایی از جنسِ نور،
حکمت،
و هدایت.

اما قلبِ شاگرد
یا رحمِ حاصلخیز است
یا رحمِ نازا.

دلِ سالم،
علم را می‌پذیرد،
در سکوت نگه می‌دارد،
با صبر می‌پروراند،
و در زمانِ خودش
می‌زاید.

و آنچه زاده می‌شود،
نه صرفاً دانستن،
بلکه فرزندی زیبا به نام «عمل صالح» است.

اما دلِ حسود…
رحمی است معیوب؛
نه از ناتوانی،
بلکه از امتناع.

دلِ حسود
نطفه را پس می‌زند،
یا می‌کُشد،
یا تحقیر می‌کند،
یا هرگز
اجازه‌ی رشد نمی‌دهد.

و چه تلخ است
وقتی انسانی
عمری در کنارِ معلم می‌نشیند،
نطفه‌های نور را می‌بیند،
اما
هیچ تولدی
در دلش رخ نمی‌دهد.

اینجاست که
بارِ مسئولیت
آرام و جدی
روی شانه‌های شاگرد می‌نشیند:

اگر ثمره‌ای نیست،
اول
به رحمِ دل نگاه کن.

شاید
زمین،
بسته بوده است.

و نور،
همیشه
از رحمِ آماده
متولد می‌شود.

خداوندِ آشکارکنندۀ نهان؛ از نطفۀ علم تا تولد توحید
يُخْرِجُ الْخَبْءَ؛ وقتی نهانِ دل به نور می‌رسد
از نامه‌ای کوتاه تا دگرگونی قلب؛ رازِ رویش نور
نهانِ دل و ربوبیت نور
وقتی خدا نهانِ دل را بیرون می‌آورد
نامه‌ای که قلب را زایمان داد
یک نطفۀ علمی، یک تولد توحیدی
دلِ آماده، نامه‌ی نورانی
از خورشید تا عرش
رحمِ دل و تولد نور
یک نامه، یک تولد
نهان، وقتی آشکار شد
يُخْرِجُ الْخَبْءَ؛ وقتی خدا نهانِ دل را آشکار می‌کند
يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛ زایشِ نور از دلِ آماده
از نهانِ دل تا نورِ سجده
نامه‌ای که نهانِ دل را آشکار کرد
وقتی نهانِ دل، نور می‌شود
یک نامه، یک تولد
زایشِ نور از دلِ آماده
نامه‌ای که دل را دگرگون کرد

دلنوشته

«زایشِ نور از نهانِ دل؛
يُخْرِجُ الْخَبْءَ؛ وقتی خدا نهانِ دل را آشکار می‌کند؛

نامه‌ای که نهانِ دل را آشکار کرد»

و بعد…
خدا صحنه‌ای می‌گشاید
که تمام این سخن‌ها
در آن جان می‌گیرد.

داستانِ شاگردی
با دلی آماده،
و معلمی
با نطفه‌ای نورانی.

سلیمان علیه‌السلام،
معلمِ صاحبِ نور است؛
و بلقیس،
شاگردی با قلبی که
هنوز بسته نشده.

همه‌چیز
با یک تفقد آغاز می‌شود؛
معلم،
شاگردانش را رها نمی‌کند:

«وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ…»

نور،
بی‌تفاوت نیست؛
غیبت را می‌فهمد
و نبودن را می‌بیند.

و ناگهان،
هدهد می‌آید؛
پیام‌آورِ خبرِ یقین:

«أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ…»

انگار
دانش‌آموزی کوچک،
نطفه‌ای تازه
به میدان می‌آورد.

اما اصلِ ماجرا اینجاست:
نه تختِ عظیمِ بلقیس،
نه مُلکِ گسترده‌اش،
بلکه جهتِ سجده‌ی قلب اوست.

قلبی پر از امکانات،
اما رو به خورشید؛
رو به نورِ جعلی.

و اینجاست
که آیه‌ی ۲۵
مثل یک کلید
قفلِ دل را می‌گشاید:

«أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ
الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»

خدای مهربان،
کارش همین است:
بیرون آوردنِ نهان.

نهانِ آسمان‌ها
و نهانِ زمین؛
نهانِ دل‌ها.

همان خدایی
که نطفه‌ی پنهان
در رحمِ تاریک را
به تولد می‌رساند،
نطفه‌ی پنهانِ علم را هم
در دلِ آماده
به ظهور می‌آورد.

نامه‌ی سلیمان،
همین نطفه بود؛
نه شمشیر،
نه اجبار،
نه تهدید.

یک پیام کوتاه،
اما زنده؛
یک بذرِ نورانی
برای قلبی که
قابلیتِ رحم شدن داشت.

بلقیس،
دلش را نبست؛
انکار نکرد؛
تحقیر ننمود.

و همین کافی بود.

خدا،
نهانِ دل او را
بیرون آورد.

از دلِ یک زنِ خورشیدپرست،
یک موحد
زاده شد.

اینجاست که می‌فهمی:
معلم، نطفه می‌دهد؛
اما خداست
که نهان را به ظهور می‌آورد.

و اگر دل
رحمِ سالم باشد،
یک نامه
می‌تواند
تاریخِ قلب را عوض کند.

«اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ
رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ»

او ربّ عرش است؛
و ربوبیتش
یعنی همین:
نهان را
به وقتش
آشکار می‌کند.

خوشا به حالِ دلی
که آماده باشد؛
چون خدا
کارش را بلد است.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی