The Pure Heart Becomes Rain-Lit!
The Luminous Path!
A Sound Heart, Bathed in Light — The Luminous Path!)
When the heart is cleansed of envy and pride,
it becomes like fertile soil waiting for divine rain.
Then the rain descends—not water from the sky,
but light from the world of divine guardianship.
This is the moment when the heart is rain-lit—
every drop a beam of understanding,
every shimmer a sign of mercy.
The Qur’an calls this way Sabīl Allāh—
the luminous path that connects heaven and earth,
where prophets plant the seeds of knowledge
and divine teachers water them with wisdom.
To walk this path is not to wander outward,
but to return inward—
to the place where the Sound Heart (Qalb Salīm)
meets the Light of Guidance.
Such a heart is never alone;
it is always under a shower of meaning,
growing greener with every remembrance.
The luminous path begins
the moment the heart says:
“O Lord, guide me to Your light,
and keep me from the darkness of myself.” 🌤
«سبل» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
«السَّبل: المَطر بين السحاب و الأَرض حين يَخْرُج من السحاب و لم يَصل إلى الأَرض.»
«قطرات باران پيش از رسيدن به زمين، قطرات باران بین زمین و آسمان»
«أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ تَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ، أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ»
«إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ»
قلب پویا، با درک نور، به اوامر الهی اتّصال پیدا میکند! «نورباران، در امتداد نور!»
«اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَيْثاً سَابِلًا مُسْبِلًا» – «قُلْ هذِهِ سَبِيلِي»
«السَّبِيلُ: الطّريق الذي فيه سهولة»
+ «غدق»
+ «رتق و فتق»
+ «سنبل»
+ «نَوَّرَ الشّجرُ: درخت شكوفه داد.»
«السَّبِيلُ: الطّريق الذي فيه سهولة»
مفهومشناسی «سُبُل / سَبِیل»
1) ریشۀ معنایی
إرسالُ شيءٍ من عُلوٍ إلى سُفل، وعلى امتدادِ شيءٍ
فرستادن و رهاشدنِ چیزی از بالا به پایین، همراه با امتداد در مسیر.أسبلتِ السّحابةُ ماءَها: ابر آبِ خود را فرو ریخت.
السَّبِيلُ: الطَّريقُ الذي فيه سُهولة: راهی هموار و طبیعی.
أَسْبَلَ السِّترَ والذَّيلَ: پرده/دامن را رها کرد و آویخت.
فَرَسٌ مُسْبَلُ الذَّنَب: اسبی با دُمِ آویخته.
سَبَلَ المطرُ / أَسْبَلَ: باران فرو ریخت.
سَبَلٌ ما دامَ سَابِلًا: تا وقتی که باران پیوسته در هوا میبارد، «سَبَل» نام دارد.
السَّبَلَةُ: موی لبِ بالا بهسبب حالتِ آویختگیاش (نکته: سبیل بالای لب است).
2) پیوندِ «رُسُل—سُبُل»
هستهٔ مشترک: إرسالُ شيءٍ بالتَّطويل؛ رهاشدن از مبدأِ برین، با امتداد تا مقصد.
کاربردها: إسبالُ المرأة ذيلَها، إسبالُ الثوب، إسبالُ الشَّعر، الماء، السِّتر، السَّحاب، المطر…تعریفِ جامع: السَّبِيلُ ما يَمتدّ ويُرسَل ويُسبَلُ من نُقطةٍ (مبدأ)، فهو الطَّريقُ السَّهلُ الطَّبيعيُّ المُمتدُّ المُوصِلُ إلى نُقطةٍ مقصودةٍ—مادّيةٍ أو معنويّةٍ.
راهِ معنویِ سهل و طبیعی که ما را به نورِ علمِ آلِ محمدٍ علیهمالسلام وصل میکند؛ این همان «سیر» (حرکتِ روبهمقصد) در آیات است—حرکت بر امتدادِ بارشِ هدایت؛ پیوندِ «رُسُلِ نور» با «سُبُلِ نور».
3) پیوندِ «سُبُل—عَبْد»
السَّابِلَة (ج: سَوَابِل): رهروانِ راهِ عمومی؛ راههای پررفتوآمد.
الطَّریقُ المُعَبَّد: راهِ هموارشده برای عبور—از همینجاست که «عبادت»، اتصالِ بنده به رب بر بسترِ راهِ هموارِ ولایت معنا میگیرد.
نتیجه: هر که در سبیلالله است، در حقیقت «عبد» است؛ و هر عبادتی، بیسبیلِ اتصال، صورت بیسیرت.
4) «علومِ رایگانِ معلمِ ربانی»
در لغت: سَبَّلَ الشيءَ: چیزی را رایگان و همگانی قرار داد.
السَّبِيل: حوضِ آبِ رایگان برای رهگذران.
تمثیلِ لطیف: معلمِ ربانی دلهای اهلِ یقین را رایگان نورباران میکند؛ چنانکه آبِ راه، تشنگانِ مسیر را بیدریغ سیراب میکند. این، جودِ بیانقطاع سبیل است.
5) «آشکاری» و «رویّتپذیری»
السَّبِيل: راهِ آشکار؛ مسیری که پنهان نیست، بلکه پیشِ چشمِ رهروان گسترده است—اما بهرهبرداری از آن، دلِ معتقد و جهتدار میخواهد.
6) اشاراتِ واژگانیِ همخانواده
سُنبل / سُنْبُلَة و سَبعُ سَنابِل (پروندۀ «سُنبل—سنابل»): تصویرِ رویشِ افزاینده بر اثرِ بارشِ پیوسته—حاصلِ سبیل، دروکردنی و تکثیرشونده است.
جمعبندیِ مفهومی
«سُبُل» یعنی بارشِ جهتدارِ هدایت از مافوق به مادون، روی مسیرِ هموارِ دیدنی؛
راهی که از مبدأِ نور آغاز میشود و بر امتدادِ ولایت پیش میرود،
تا دلِ رهرو را به مقصدِ نور برساند.
در این مسیر، معلمِ ربانی همان «نقطۀ آغازِ رویتپذیر» است که بارانِ علوم را بیدریغ در اختیار میگذارد؛
و «عبد»، رهرویست که بر این راهِ هموار اتصال میگیرد و سیر میکند.
قلب متصل!
قلبی که زبان نور را میفهمد مانند زمینی است که به سبب باران به آسمان متصل میشود و با این اتصال از نعمتهای آسمانی بهرهمند میشود.
مثالهای دنیای خارج – احساس دنیای درونی
… و آیاتی از قرآن کریم
# زبان احساسی # حسادت # قلب پویا # اتصال # قلب متصل # جهت گیری # بینش
زیر باران! نورباران!
مادر و جوجه، زیر باران!
🌿 قلب سلیم، نورباران میشود! سَبیلِ نورانی!
واژۀ قرآنی: «سُبُل» – راههای اتصال قلب به ملکوت
از نظر لغوی،
«سُبُل» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژهٔ مترادف «نورِ الولایة» است؛
و در معنای مذموم، از هزار واژهٔ مترادف «حسد».
در لغت آمده است:
«السَّبَلُ: المَطرُ بینَ السَّحابِ و الأرض، حینَ یَخرُجُ من السَّحابِ و لم یَصلْ إلى الأرض.»
یعنی: قطرات بارانی که میان آسمان و زمین معلقاند، در حال نزول از ابر، پیش از آنکه به زمین برسند.
واژهای سرشار از تصویر نور و رحمت!
و به همین معناست وقتی در دعا میخوانیم:
«اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَيْثاً سَابِلًا مُسْبِلًا»
خدایا! ما را با بارانی پیوسته و فروبارنده سیراب فرما!
🌩️ معنای باطنیِ «سبیل»
«سبیل» یعنی راهی که بین زمین و آسمان برقرار میماند؛
راهی که دل را از خاک تا افلاک میکشاند؛
راهی که در آن نور از ملکوت جاری میشود تا در قلبِ سالک بتابد.
در قرآن آمده است:
«قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ» (یوسف، ۱۰۸)
بگو این راهِ من است، که با بینایی و بصیرت، مردم را به سوی خدا میخوانم.
در باطن، «سبیل» همان معلمِ ربانی در ملک و فرشتۀ مهربان در ملکوت قلب است.
او همان «وجهاللّه» است که اولیای الهی به سویش رو میکنند:
«أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ تَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ؟ أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ؟»
💫 سبیلالله یا سبیلِ شیطان؟
همانگونه که بارانِ نور میتواند زمینِ قلب را زنده کند،
قطرات تاریکی هم میتوانند آن را آلوده و سنگین نمایند!
از اینرو، در قرآن سخن از دو مسیر است:
«الَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ في سَبيلِ الطَّاغُوتِ»
(نساء، ۷۶)
راهِ خدا، راهِ محبت و نور است؛
و راهِ شیطان، راهِ حسد و جدایی از سرچشمۀ نور.
💧 نتیجه:
قلبِ سلیم، آنگاه که از حسد و غلّ پاک شود،
در مسیر «سبیلاللّه» قرار میگیرد،
و آنگاه نورِ ولایت از ملکوت، همچون بارانی پیوسته بر دلش میبارد.
این است معنای حقیقیِ «قلب نورباران»؛
قلبی که راه آسمان را یافته است. 🌈
🌧 قلبِ سلیم، نورباران میشود! سَبِیلِ نورانی!
🌿 سُبُل؛ بارانِ پیوستهی ولایت!
اینجوری دعا کن!
در دعای استسقاء آمده است:
«اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَيْثاً سَابِلًا»
خدایا! ما را با بارانی پیوسته و فروبارنده سیراب فرما!
این باران، همان «السَّبَل: المطر الجَوْد» است؛
بارانی که قطع نمیشود، بلکه با جودِ الهی، پیوسته میبارد!
در این لحظه که باران بر زمین میبارد و تو حضورش را با تمام وجود حس میکنی،
بدان که قلبِ اهل یقین نیز همینگونه در باران نور ولایت، خیسِ یقین است.
این بارش، «سُبُل» است — همان رابطهی زنده و پیوستهی میان آسمان و زمین.
همان است که در زیارتها میخوانیم:
«أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ تَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ؟
أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ؟»
☀️ نور ولایت؛ باران بیانقطاع!
این همان نزدیکیِ نورِ ولایت به قلبِ اهل یقین است، یعنی «ولی».
همان که رسول گفت:
«قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ»
در این لحظه که قلبت با نور نگاه علمیِ معلم ربانی از آل محمد علیهمالسلام روشن شده،
و داری بارشِ نور را با قلبت احساس میکنی،
در حقیقت، تو در راهی!
به این مقام میگویند: «سَبِیل».
و «سُبُلُ المَطر» یعنی همین تصویر ملکوتی؛ بارانی که از بالا بر زمینِ آماده میبارد.
در مقاییساللّغة آمده است:
«إرسالُ شىءٍ من عُلوٍ إلى سُفل، و على امتداد شىءٍ.»
یعنی: «فرستادنِ چیزی از بالا به پایین، بر امتداد یک مسیر.»
انگار لباس خدا از آسمان به پایین آویخته شده و روی زمین کشیده میشود،
«دامنکشان» از ملکوت تا ملک!
چنانکه در زبان عرب آمده است:
«المرأة تُسْبِل ذَيْلَها – الفرس يُسْبِل ذَنَبَه – أَسبل فلانٌ ثيابه: إذا طوّلها و أرسلها إلى الأرض.»
ابن الأعرابی میگوید:
«المُسبِل: الذي يُطوِّل ثوبه و يُرسله إلى الأرض.»
همین تصویر، رمزِ دستگیریِ خداوند از بندگانش است؛
وقتی لباسِ رحمتش را پایین میفرستد تا ما را در آغوش گیرد.
💫 باران در ملک، نور در ملکوت
همانگونه که در مُلک، بارانِ آسمانی زمین را زنده میکند،
در ملکوت قلب نیز، وقتی نورِ ولایتِ آل محمد علیهمالسلام بر دل ببارد،
دل را نورباران میکند؛
و انسان را به راهی هدایت مینماید که در آن آرامش را احساس میکند.
این بارش، انرژیِ بیپایانِ حیاتِ روحانی است.
نور باید بر قلب ببارد تا قلب، نورانی و زنده شود.
فرآیندی است از بالا به پایین؛ از مافوق به مادون.
چون باریدن باران بر زمینِ خشک، ولایت نیز باید بر دلهای تشنه ببارد
تا زمینِ وجود، سرسبز و بارور شود.
این، مثالی است برای فهمِ ارزشِ ولایتِ آل محمد علیهمالسلام؛
تا تن و جان خود را در معرض این بارشِ نورانی قرار دهیم
و از تلخیِ نخستینِ برخورد با آیات نهراسیم.
🌈 ضیافتِ نور در دلِ اهل یقین
این همان قانون سادهی هستی است:
۱ + ۱
باران علمِ نورانیِ آل محمد علیهمالسلام، میهمانِ قلوبِ اهل یقین میشود؛
چنانکه میهمانِ ابراهیم علیهالسلام آمد:
«ضَيفُ إبراهيمَ عليه السلام.»
این بارش، جفت شدن است؛
اتصالِ مافوق و مادون، برای زایشِ اعمالِ صالحِ نورانی.
اما اهل شک چه میکنند؟
قرآن میفرماید:
«وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا» (اعراف، ۱۴۶)
آنان راهِ رشد را میبینند، اما آن را راه خود نمیگیرند!
در حالی که اهل یقین،
ظرفی در دست گرفتهاند تا بارانِ معرفت را جمع کنند:
«مَلأَ الإناءَ إلى سَبَلَتِه» – یعنی: «ظرف را تا سرش پر کرد.»
آنان سقفِ دل را به سوی آسمان گشودهاند،
چون دانستهاند که نجات، تنها از مافوق میرسد —
از همان صَمَدی که بینیاز است و بیوقفه میبخشد. 🌧💖
🌿 دلنوشته: در راهِ بارانِ خدا
گاه، قلبم خشک میشود…
مثل زمینی که سالهاست منتظر یک ابر مهربان است.
در این خشکی، صداها خاموشاند،
رگهای زمین خستهاند،
و جانم عطشِ نوری دارد که از آسمان فرود آید…
اما ناگهان نسیمی میوزد،
از همان سمتِ نور،
و ابرِ ولایت بر فراز دلم جمع میشود…
قطرهای میچکد!
و من حس میکنم خدا دارد نگاهم میکند…
این همان «سَبِیلُ اللّه» است —
راهی که از او آغاز میشود و به او بازمیگردد.
راهی که هر بارانِ مهربانی در آن جاری است،
راهی که قلبم را به آسمان وصل میکند،
راهی که با هر قطرهاش، دلم روشنتر میشود.
آنجا که میفهمی:
در میان زمین و آسمان، تنها یک چیز در جریان است — مهربانی.
و این مهربانی و محبت، همان باران است که از دلِ خدا میبارد و در دلِ انسان مینشیند.
ای خدا…
ببار بر ما آن نور را،
تا جانِ خستهمان از عطشِ شک رها شود.
ببار، تا بفهمیم راه تو، بارانِ بیپایانِ یقین است…
و هر که زیر این باران بایستد،
در «سَبِیلِ تو» است. 🌧💖
🌤️ سبیل؛ راه اتصال بنده و خدا
در زبان عرب، «سَبِیل» را به «راه» میگویند،
زیرا مسیرِ اتصال میان دو شهر است.
راهی که میان دو مقصد، پیوند برقرار میکند.
و از همین ریشه است که به عبادت نیز «عُبُودیت» گفتهاند،
زیرا «طَریقٌ مُعَبَّد» یعنی راهی هموار و باز برای عبور.
عبادت در حقیقت یعنی «اتصال بنده به پروردگارش»؛
یعنی برقرار شدنِ ارتباطی زنده، نورانی و جاری.
اگر قلبی به نورِ ولایت متصل نباشد،
در واقع هیچ ارتباط حقیقی با خدا ندارد،
زیرا عبادت، تنها با اتصال به سبیلاللّه معنا پیدا میکند.
در ملکوت، این راه همان رویت تمثال نورانیِ معلم ربانی است؛
چهرهی ملکوتیِ «رَجُل» از اهل ولایت،
که در قلبِ اهل ایمان میدرخشد
و مانند چراغی الهی، مسیر را روشن میسازد.
اوست عامل اورینتاسیون قلبی بنده؛
همان که قلب را از سردرگمی بیرون میکشد
و جهتِ حرکتِ آن را بهسوی خدا تنظیم میکند.
این است فرآیندِ «وِلایت»؛
فرآیندی که هزار واژه در قرآن و حدیث برای تبیین آن آمدهاند،
از جمله: عبد، سَبِیل، سَلَک، رَجُل، نُور و …
و در نهایت، احراز هویتِ همین «رَجُل» — معلمِ ربانی —
کلید ورود به مسیرِ نورانیِ ولایت است؛
کسی که تمثال نورانیاش در ملکوت قلب میدرخشد،
و با تابش انوار هدایت علمی برگرفته از آل محمد علیهمالسلام،
راه بهشت را به دوستدارانش مینمایاند.
انشاءالله تعالی 🌈
🌿 دلنوشته: راهی میان من و او…
گاهی حس میکنم در جادهای ایستادهام که به هیچ جا نمیرسد…
راهی خاموش، پر از گرد و خاکِ غفلت.
اما همین که نگاهی از سمت نور میوزد،
قلبم تکان میخورد،
و میفهمم هنوز میان من و او،
یک «راهِ زنده» هست…
راهی که از دلِ آسمان آغاز میشود
و تا عمق جانِ بنده ادامه دارد.
راهی که نامش «سَبِیلُاللَّه» است.
در این راه،
فرشتۀ مهربانی درونم بیدار میشود،
و صدای معلمِ ربانی در قلبم میپیچد:
«جهتت را درست کن! مقصد، اوست!»
در آن لحظه، عبادت دیگر تکرارِ حرکات نیست؛
عبادت میشود اتصال!
میشود بارانی از نور که از بالا میبارد و از درون میروید…
آنجا که میفهمی:
هر نفَس، راهیست میان عبد و رب؛
هر اشک، پلیست میان خاک و ملکوت؛
و هر لبّیک، صداییست از درون راه…
در سبیلِ او،
قلبم میفهمد که رها نیست.
به نوری وصل است که هرگز خاموش نمیشود. 🌧💖
🕊 شوقِ پرواز زیرِ باران
کیست که این معارف نورانی را از دهانِ معلمِ ربانی در دلِ شرایط بشنود و شوقِ پرواز در او برنخیزد؟!
این همان سبیلُالله است؛ و این همان معنای «بِسْمِ اللَّهِ» در سلوک است؛ اسمُالله غیرُالله—نمود و نشانهای که به سوی مُسمّای مطلق راه میبَرَد.
دیدی نامهی سلیمان به بلقیس را؟
«إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ…» (نمل، 27–31)
بلقیسِ اهلِ یقین میگوید: «بسمِاللهِ من، سلیمانِ الهیست!»
قبلهی مرئیِ «بقیّةُالله» از همان قبلهی نامرئی است؛ وجهِ دیدنیِ همان جهتِ غیبی.
حظّ این پرنده از ابرِ آسمانِ بالای سرش، همین بارانیست که قلبش را طراوت میبخشد؛
چون دل، وقتی نامهی بسماللهیِ معلمِ ربانی را میشنود، آسمانش گشوده میشود.
سلیمان علیهالسلام، قلبِ بلقیس را نورباران میکند؛
به این میگویند «آمدن به راه»—سَبِیل.
«نورباران» در دل، گاه چون رعد و برق میدرخشد:
کلامِ سلیمان در قلبِ بلقیس، چون صاعقهای از بصیرت صدا میکند؛
پس از آن، بارانِ رحمت بر آن دل میگیرد—این است سُبُلُ المَطر.
ای بلقیس! اکنون وقتِ پرواز است!
وقتی راه پیدا شد، بالها خودبهخود باز میشوند.
یکی از تصاویرِ دنیای قلبِ بلقیس پس از درکِ بارانِ علمِ سلیمان علیهالسلام این است:
از نگاهکردن به این منظره خسته نمیشوی؛
پس از همنشینی با اهلِ یقین و معلمِ ربانی هم هرگز خسته نمیشوی.
میخواهی مدام کنارشان باشی،
این صحنههای نورانی را ببینی، یادگار کنی، لذت ببری،
و کارهای خوبِ ایشان را الگوی کردارِ خود بسازی—
+ واژۀ «سَرْح»؛ گردشِ علمی که دل را وسعت میدهد.
🕊 دلنوشته: وقتِ پروازِ بلقیس
ابرها ایستادند و من ایستادم…
تا «بسمِالله» از دهانِ معلمِ ربانی بگذرد و آسمانِ دلم وا شود.
ناگهان، رعدی از یقین، درونم درخشید؛
صاعقهی کلام، پردهها را شکافت؛
و بعد… باران! بارانی که قطع نمیشود—سُبُلُ المَطَر.
نامهای رسید: «إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ»
فهمیدم: قبلهی مرئی از همان قبلهی نامرئی است؛
نشانه از مُسمّاست؛ اسمُالله غیرُالله—اما به او میرساند.
دلِ من، مثل بلقیس، زیر باران ایستاد؛
سبک شد، روشن شد، بال درآورد…
و صدایی از درون گفت: «اکنون وقتِ پرواز است!»
میخواهم همینجا بمانم؛
زیر بارانی که راه میسازد،
کنار اهلِ یقین که خستهات نمیکنند،
نزدیک معلمِ ربانی که هر «بسمِاللّه»ش
پُلیست میان خاکِ من و آسمانِ او.
ای راهِ خدا—سَبِیلُاللّه—
بگیر دستِ پرندهی کوچکم را؛
تا از برقِ نگاهت نترسد،
و در بارانِ تو، تا خدا، پرواز کند. 🌧️✨
🚶♂️ اهل راه یا رهگذر؟!
راه، همواره باز است…
اما نه برای همه به یک اندازه!
در مسیر نور، دو گروه را میتوان شناخت:
🔹 اهل یقین — و
🔹 اهل شک.
اهل یقین، اهل سیر و اهل راهاند.
دلشان در «سبیلالله» اقامت دارد،
نور را شناختهاند، با آن حرکت میکنند،
و هر قدمشان متصل به نوری از ملکوت است.
اما اهل شک، رهگذرانِ راهاند!
مدتی در مسیرِ سیرِ اهل یقین همراه میشوند،
شاید همقدم، شاید همکلام،
اما اهلِ این راه نیستند؛
در دل، راه خروج اضطراریشان را همیشه باز گذاشتهاند!
قرآن از آنان با تعبیرِ عابِرِ سَبِیل یاد میکند؛
کسانی که میگذرند، اما نمیمانند.
در ظاهر، در جمع اهل نورند،
اما در باطن، دلشان هنوز در بازارِ تاریکی است.
🌿 مقیم یا رهگذر؟
«مُقِيمُونَ الصَّلاةِ» کسانیاند که
نهفقط نماز میخوانند،
بلکه نماز را اقامه میکنند—
اندیشهی آل محمد علیهمالسلام را برپا میدارند،
راهِ نور را زنده نگه میدارند.
اما در برابرِ آنان،
عدهای رهگذرانِ خوشگذراناند!
دوچهره و منافق،
که تنها در زمانی که هوا خوب است در راه میمانند
و با نخستین طوفان، مسیر را ترک میکنند.
اهلِ یقین، مقیمانِ راهِ نورند؛
و اهل شک، عابرانِ سبیل.
مقیمان، بارها رهگذرانِ پرمدعا را دیدهاند—
کسانی که آمدهاند،
قدری خودنمایی کردهاند،
و چون تاب نیاوردهاند، رفتهاند…
اما اهل یقین ماندهاند؛
چون ریشه در باران دارند،
و باران همیشه با آنان است. 🌧️
🌧 دلنوشته: من رهگذر نباشم…
راهی است در دلم که بوی باران میدهد…
راهی که اهلش آراماند،
سکوتشان پر از حرفِ نور است
و قدمهایشان روی زمین نمیماند،
در هوا ردّی از ایمان میگذارد.
گاهی کنارشان راه میروم…
اما ناگهان از خود میپرسم:
من اهل این راهم؟
یا فقط رهگذریام که از زیبایی این مسیر خوشش آمده؟
رهگذر بودن آسان است،
میآیی، میچشی، میروی.
اما مقیم ماندن… دلِ صبور میخواهد،
دلِ عاشق،
دلِی که وقتی باران تند میشود،
به جای فرار، چترش را میبندد تا خیسِ نور شود.
من نمیخواهم رهگذرِ سبیلاللّه باشم؛
میخواهم در این راه بمانم،
میخواهم مقیمِ نوری باشم که از آسمان میبارد.
اگر روزی در کنارِ معلم ربانی قدم زدم،
نمیخواهم فقط همراهِ مسیر باشم؛
میخواهم جزئی از آن شوم،
ریشه بگیرم در خاکِ این راه،
تا اگر همه رفتند،
من بمانم…
چون در دلم بارانِ یقین میبارد. 🌧💖
عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ
سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ
وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ
فَقَالَ يَا جَابِرُ
أَ تَدْرِي مَا سَبِيلُ اللَّهِ
قُلْتُ لَا وَ اللَّهِ إِلَّا إِذَا سَمِعْتُ مِنْكَ
فَقَالَ الْقَتْلُ فِي سَبِيلِ عَلِيٍّ ع وَ ذُرِّيَّتِهِ فَمَنْ قُتِلَ فِي وَلَايَتِهِ قُتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَيْسَ أَحَدٌ يُؤْمِنُ بِهَذِهِ الْآيَةِ إِلَّا وَ لَهُ قَتْلَةٌ وَ مَيْتَةٌ إِنَّهُ مَنْ قُتِلَ يُنْشَرُ حَتَّى يَمُوتَ وَ مَنْ مَاتَ يُنْشَرُ حَتَّى يُقْتَلَ.
📜 شرحِ حدیث (پاسخِ امام به جابر درباره «سبیلِ اللَّه»)
حدیث از جابر بن یزید نقل میکند که درباره آیه «وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ…» از امام صادق علیهالسلام سؤال شد. امام فرمودند: «سبیلِ اللَّه» یعنی «قَتْلٌ فِي وِلایَةِ عَلِيٍّ (ع) وَ ذُرِّيَّتِهِ» — یعنی کشتهشدن در راهِ ولایتِ امیرالمؤمنین و ذریّهٔ او، کشتهشدن در سبیلِ خداست.
امام سپس میگوید که کسی که به این معنا ایمان آورد، برای او «قتلۀ» (قتلِ حقیقی) و «مَیْتَۀ» (مرگی روحانی/علمی) حاصل میشود؛ و آن تعبیرِ ظریفِ حدیث — «مَنْ قُتِلَ يُنشَرُ حَتَّى یَمُوتَ وَ مَنْ مَاتَ یُنْشَرُ حَتَّی یُقْتَلَ» — تصویری از تکرارِ حیات و شهادتِ اهل ولایت است:
«قُتِلَ» ــ قتلِ ظاهری/شهادتِ جسمانی در راهِ ولایتی که سراسرِ حقیقت و معرفت است.
«ماتَ» ــ مرگِ ظاهریِ دنیا (یا مرگِ از نفسِ امّاره)، که به نوبهٔ خود به معنای برخاستن و نیل به حیاتِ دیگر است.
«یُنشرُ حتّى یَموتَ» و «یُنشرُ حتّى یُقْتَلَ» ــ اشاره به چرخهای است که اهلِ ولایت را در معرضِ امتحانِ مکرّر و افشای اثربخشی ایمان قرار میدهد: گاهی کشته میشوند تا زنده شوند، و گاهی میمیرند تا کشته شوند — یعنی «مرگِ» معنوی و «شهادتِ» معنوی هر دو در مقامِ اهلِ سَبِیل تکرارپذیر و پُرمعناست.
با قرائتِ قبلی مقاله: «سَبِیل» دیگر صرفاً «راهِ بیرونی» نیست؛ بلکه «راهِ ولایت» است — پیوندی که معلمِ ربانی (نقطهٔ رویتپذیرِ ولایت) برقرار میکند و هرکسی که خود را در این راه قرار میدهد، یا بهظاهر کشته میشود یا بهباطن میمیرد، اما هر بار مرگ، نشانهٔ حیاتِ بالاتر و شهادتِ حقیقیِ اوست.
پس پیامِ حدیث برای ما:
سبیلِ حقیقی، «ولایتی» است؛ عهدی است که با معلمِ ربانی گرفته میشود.
اهلِ سَبِیل واقعی یا در معرضِ شهادتاند، یا در معرضِ مرگی که مقدمهٔ حیاتِ بالاتر است؛ این چرخه، نشانهٔ برکت و استمرارِ راه است، نه شکست.
اهل شک، چون رهگذرند، از این پایایی و آزمونِ مکرّر بهرهمند نمیشوند — آنان نه کشته میشوند و نه میمیرند به همان معنای تحولیِ اهل ولایت؛ فقط میگذرند.
دلنوشته: اگر در راهِ او کشته شوم
اگر برایِ او کشته شوم،
بگذار خاکِ راهش را بپوشاندم؛
نه از ترس، که از سرِ شورِ رسیدن.
اگر مرگ آمد و جانِ من را گرفت،
مرا مبادا بیثمر برگرداند؛
بگذار آن مرگ، آغازِ زندگیای باشد که نورش را از او گرفتهام.
در این راه، مرگ و زندگی معنایشان تغییر میکند —
میمیرم تا زندهتر شوم،
کشته میشوم تا آزادتر بخوانم: «اِنّا لِلّهِ…»
و در هر بار مرگِ کوچک، یک طلوعِ تازه به من عطا میشود.
معلمِ ربانی را که دیدم، دانستم:
«سبیلِ خدا» یعنی وفا تا آخرِ کار؛
یعنی آماده بودن برای آنگونه رفتن که رفتگانِ راه رفتهاند.
پس اگر باید کشته شوم، خوشا به حالِ آن که در راهِ او کشته شود؛
و اگر باید بمیرم، خوشا به حالِ آن که مرگش، او را به خاکِ عشقِ او پیوند زند.
ای کاش تو هم، ای دل، چنین جرأت و آرامشی داشته باشی —
تا هر بار که بارانِ ولایت بر تو میبارد،
نه هراسی کنی و نه اندوهی؛
بلکه بگویی: «باید رفت، تا بازگشتنی نو در کار باشد.» 🌧️🕊️
«وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا» — اراءةُ الطَّريق
این آیه (عنکبوت، ۶۹) وعدهای مؤکّد است: لامِ تأکید + نونِ تأکید ثقیله در «لَنَهْدِيَنَّهُمْ» یعنی «بیتردید راهنماییشان میکنیم».
«سُبُل» (جمع) نشان میدهد که هدایتِ الهی چندمسیره و متناسب با ظرفِ هر دل است؛ هر قلب راهِ ویژهٔ خودش را از میان راههای خدا مییابد.
جاهدوا فینا؛ شرطِ دیدنِ راه
«جهاد در ما» یعنی:
جهادِ باطن: زدودنِ حسد و دوچهرگی؛ بستن «راه خروج اضطراری».
جهادِ معرفتی: تحمّلِ نورِ آیات و پذیرشِ «بارانِ پیوسته» (سُبُلُ المطر).
جهادِ صُحبت: «مقیم» شدن در راه، نه «رهگذر» بودن.
نتیجهٔ این مجاهده، همان وعدهٔ آیه است: ارائةُ الطَّريق—خدا راه را نشان میدهد.
ارائةُ الطَّريق یعنی نشاندادنِ «معلمِ ربّانی»
مصادیقِ عینیِ «لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا»:
نشاندادنِ معلمِ ربانی در مُلک و تمثال نورانیِ او در ملکوتِ قلب؛ راه، شخصی و زنده میشود.
گشایشِ سمعِ قلبی: فهمِ آیات آسان و پیوسته میگردد («الطَّريقُ الّذي فيه سُهولة»).
توفیق به اقامه: از «رهگذر» به «مُقیم» ارتقا؛ «مُقِيمُونَ الصَّلاةِ» نه صرفِ انجام، بلکه برپا داشتن.
آرامشِ جهتدار: «اورینتاسیون» قلب تثبیت میشود؛ تردّد جای خود را به اطمینانِ رو به پیش میدهد.
پیوند هُدًى و سُبُل
«هُدى» جهت را میدهد؛ «سُبُل» مسیرهای اجراییِ آن جهتاند.
وقتی دل مجاهده کرد، هدایت (هُدى) میآید و بهدنبالش راهها (سُبُل) یکییکی گشوده میشود—
از جمله راهِ دیدن و شناختنِ معلمِ ربانی که بارانِ علوم را رایگان بر دل میباراند (سَبَّلَ الشَّيءَ).
🌧 دلنوشته: اگر میخواهی راه را ببینی…
گاهی از خدا میخواهم راه را نشانم دهد،
و او به آرامی پاسخ میدهد:
«اول باید در ما جهاد کنی…»
میگوید:
اگر میخواهی «راهِ ما» را ببینی،
باید از خودت بگذری،
از راحتی، از غرور، از ترس.
باید دلت را مثل زمینِ تشنهای آماده کنی
تا وقتی بارانِ هدایت آمد،
گل شوی، نه گلآلود.
راه را به همه نشان نمیدهند؛
راه را به اهلِ راه نشان میدهند.
به کسانی که با تمام دل گفتهاند:
«خدایا! حتی اگر در تاریکی باشم، باز هم در تو میجنگم!»
و آنگاه…
در میانِ هزاران مسیرِ تاریک،
ناگهان نوری پدیدار میشود؛
نوری زنده، انسانی،
همان معلمِ ربانی که بوی آسمان میدهد.
میفهمی «لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا» یعنی همین!
یعنی خدا خودش،
با نورِ او، راه را نشانت میدهد.
و در آن لحظه، دیگر سؤال نمیکنی:
«راه کجاست؟»
چون میفهمی—
راه، خودش آمده و کنارت ایستاده است. 🌿✨
[اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَيْثاً … سَابِلًا مُسْبِلًا] :
أَقُولُ ذَكَرَ الزَّمَخْشَرِيُّ فِي الْفَائِقِ خُطْبَةً قَصِيرَةً فِي الِاسْتِسْقَاءِ عَنِ النَّبِيِّ ص أَحْبَبْتُ إِيرَادَهَا وَ ضَمَّهَا إِلَى تِلْكَ الْخُطَبِ قَالَ: خَرَجَ النَّبِيُّ ص لِلِاسْتِسْقَاءِ فَتَقَدَّمَ فَصَلَّى بِهِمْ رَكْعَتَيْنِ يَجْهَرُ فِيهِمَا بِالْقِرَاءَةِ وَ كَانَ يَقْرَأُ فِي الْعِيدَيْنِ وَ الِاسْتِسْقَاءِ فِي الرَّكْعَةِ الْأُولَى بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ وَ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى وَ فِي الرَّكْعَةِ الثَّانِيَةِ بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ فَلَمَّا قَضَى صَلَاتَهُ اسْتَقْبَلَ الْقَوْمَ بِوَجْهِهِ وَ قَلَّبَ رِدَاءَهُ ثُمَّ جَثَا عَلَى رُكْبَتَيْهِ وَ رَفَعَ يَدَيْهِ وَ كَبَّرَ تَكْبِيرَةً قَبْلَ أَنْ يَسْتَسْقِيَ ثُمَّ قَالَ
اللَّهُمَّ اسْقِنَا وَ أَغِثْنَا
اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَيْثاً مُغِيثاً وَحِيّاً رَبِيعاً وَجْداً طَبَقاً غَدَقاً مُغْدِقاً مُونِقاً عَامّاً هَنِيئاً مَرِيئاً مَرِيعاً وَابِلًا سَابِلًا مُسْبِلًا مُجَلِّلًا دَيْماً دِرَراً نَافِعاً غَيْرَ ضَارٍّ عَاجِلًا غَيْرَ رَائِثٍ غَيْثاً تُحْيِي بِهِ الْبِلَادَ وَ تُغِيثُ بِهِ الْعِبَادَ وَ تَجْعَلُهُ بَلَاغاً لِلْحَاضِرِ مِنَّا وَ الْبَادِ
اللَّهُمَّ أَنْزِلْ عَلَيْنَا بِأَرْضِنَا زِينَتَهَا وَ أَنْزِلْ عَلَيْنَا فِي أَرْضِنَا سَكَنَهَا
اللَّهُمَّ أَنْزِلْ عَلَيْنَا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً فَأَحْيِ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَ اسْقِهِ مِمَّا خَلَقْتَ لَنَا أَنْعاماً وَ أَناسِيَّ كَثِيراً.
📜 دعای استسقاء و منطق «سُبُل»: بارانِ همیشگیِ هدایت
روایت زمخشری از خطبهٔ کوتاه استسقاء، یک «نقشهٔ راه» است برای طلبِ بارانی که فقط خاک را سیراب نمیکند؛ دل را هم زنده میکند. ترتیب اعمال پیامبر صلیاللهعلیهوآله (دو رکعت با قرائت جهری، سَبِّح اسم ربک الأعلى / الغاشیه، رو به مردم، برگرداندن رداء، جثوّ بر زانو، رفع یدین، تکبیر، سپس دعا) نشان میدهد که باران رحمت، از اقامهٔ ذکر و جهتگیری قلبی آغاز میشود؛ یعنی اول «قبلهٔ دل» را درست کن، بعد «غَیث» را بخواه.
کلیدواژههای دعا دقیقاً همان شبکهٔ معنایی «سُبُل» را زنده میکنند:
سَابِلًا مُسْبِلًا: بارشِ پیوسته و فروبارنده؛ همان «إرسال شیء من علو إلى سفل على امتداد» — بارانِ ولایت که بیوقفه میرسد.
مُغِیثاً، وَحِیّاً، رَبِیعاً: نجاتبخش، تازهبار، بهارآفرین؛ بارانی که احیا میکند نه فقط «تر» میکند.
طَبَقاً، غَدَقاً، مُغْدِقاً: فراگیر، بسیار، فروبارنده—جودِ بیانقطاع سبیل.
سَكَنَها / زِینَتَها: آرامش و زیباییِ زمین؛ ثمرۀ سبیل در ملک (آرام دل) و ملکوت (زینت ایمان).
ماءً طَهوراً… تُحیی به البلاد وتُغیث به العباد: آبِ پاک که پاکسازی و احیا میکند؛ مثل نورِ معلم ربانی که دلِ مرده را زنده میسازد.
این دعا از خدا اراءة الطریق میخواهد در قالب باران:
نخست، اقامهٔ ذکر (سورة الأعلى/الغاشیه) → سپس انقلاب وضعیِ دل (تقلیب رداء، جثوّ، رفع یدین) → آنگاه طلبِ غیثِ سابل مسبل.
پیام عملی: هرگاه خواستی «سُبُل» را ببینی—سبیلِ معلم ربانی را به تو بنمایانند—همین هندسه را در جانت اقامه کن: ذکر، جهت، تواضع، سپس طلبِ باران.
و چون «سَبَّلَ الشیءَ» در لغت یعنی «رایگان قرار دادن»، میفهمیم:
بارانِ هدایت، رایگان است؛ شرطش «مقیم» شدن در راه است، نه «رهگذر» بودن.
🌧 دلنوشتهٔ
«غَیثِ سابلِ دلِ من»
پروردگارا…
پیشانیام را به خاکِ تو میگذارم
و رداء دلم را برمیگردانم؛
میخواهم از سویِ خودم رو بکنم به سویِ تو.
بر زانو مینشینم،
دستهایم را بالا میبرم،
و پیش از هر خواهشی میگویم: اللهاکبر—
تا دل، جا برای بارانت باز کند.
بر من ببار، نه فقط ابر شو…
غَیثاً مُغیثاً، که نجاتم دهد؛
وَحِیّاً رَبِیعاً، که تازهام کند؛
سَابِلًا مُسْبِلًا، که قطع نشود.
زمینِ خشکِ دلم را زنده کن،
شهرِ ویرانِ روحم را آباد کن،
و در کوچهکوچهٔ جانم سَكَن و زینت بنشان.
مرا از رهگذر بودن نجات بده؛
در سبیلِ تو مقیمم کن،
و معلم ربانیات را
نشانِ روشنِ مسیر قرار ده.
ماءً طَهوراً بر من بفرست،
تا هرچه غبارِ حسد است بشوید،
و هرچه خارِ شک است بروبَد.
خدایا…
دلِ من، حوضی رایگان برای بارانِ توست؛
چون دانستهام که بارانِ تو
آزاد و بیدریغ
بر هر دلِ آمادهای میبارد. 🌿✨
قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود:
«بگو: این، راه من است! به سوی خدا دعوت میکنم با بصیرت!» (یوسف، ۱۰۸)
در این آیه، دو واژه کلیدی درخشان است: سبیلی و بصیره.
«سبیل» یعنی راهِ زنده و جاری؛ و «بصیره» یعنی چشمِ دلِ بینا.
یعنی راهِ خدا، بدون بصیرت، راه نیست—تکرار است.
راهی که با بصیرت طی شود، همان «راهِ باران» است؛ سبیل نورانی که بارانِ علم و یقین از آسمانِ ولایت در آن جریان دارد.
هرکه به «معلم ربانی» میرسد، به این آیه عمل کرده است؛
زیرا دعوت به خدا از طریق نورِ بصیرتِ او معنا مییابد.
او «راه» است، نه فقط «نشاندهندهٔ راه».
و در این راه، هرکه اهلِ یقین شود، خودش چراغِ کوچکی برای دیگران میگردد—قطرهای از همان باران.
💧 دلنوشته: راهِ من، روشن با بصیرتِ تو
ای راهِ روشنِ من…
وقتی تو را دیدم، فهمیدم چرا پیامبر گفت:
«هذِهِ سَبِیلِی!»
چون راه، با نورِ تو معنا گرفت،
و دلِ من با بصیرتِ تو دید.
تو نشان دادی چگونه هر قدم، خودش آیه است،
و هر اشک، وضو.
از آن روز، به جای پرسیدنِ «کدام راه؟»
فقط میگویم:
«خدایا، مرا در نگاهِ معلمِ ربانیات نگه دار،
که او همان راهِ زندهٔ توست.» 🌿
وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا
در آیهٔ قبل، خداوند میگوید: «راه من با بصیرت پیموده میشود.»
اینجا میفرماید: «اما دیدنِ آن راه، شرط دارد—جهاد در ما.»
هرکه درون خود جهاد کند،
در مسیرِ پاکی و صداقت و پذیرشِ نور تلاش کند،
خدا خودش او را راهنمایی میکند.
لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا یعنی:
«راههایِ ما را به او نشان میدهیم»؛ نه راهِ دیگران، نه راهِ خودساخته، بلکه راهِ ما—راهی که از بالا میبارد.
اینجاست که دعای پیامبر معنا مییابد:
«اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَيْثاً سَابِلًا مُسْبِلًا»
بارانِ هدایت را بر ما فروفرست؛ همان بارانی که راههایت را در دلهای مشتاق میرویاند.
در حقیقت، این آیه وعدهای است به اهل یقین که:
هرکس در «ما»—در راهِ ولایت، در راهِ آل محمد علیهمالسلام—جهاد کند،
خدا راهِ معلم ربانی را به او مینمایاند.
و این همان «ارائةُ الطریق» است؛ هدایتِ عملی، نه صرفِ دانشی.
🌦 دلنوشته: بارانِ راهنما
خدایا…
درونم طوفان است،
اما میدانم تو میانِ همین طوفان، باران را پنهان کردهای.
من میجنگم،
نه با دیگران، بلکه با خودم—
با تردیدهایم، با نفسم، با لحظههایی که میخواهم برگردم.
و در این جهاد،
تو وعده دادهای:
«لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا»
— یعنی خودت راه را نشانم میدهی.
پس ببار، ای بارانِ هدایت،
ببار بر دلِ خشکِ من،
تا مسیرم به سوی معلمِ ربانی باز شود؛
تا بفهمم که در هر قطرهات، یک «راه» پنهان است،
راهی که از آسمان آغاز میشود و در یقین پایان میگیرد. 🌈
⚖️ دوگانگی راهها: «سَبِیلُاللّه» یا «سَبِیلُالطَّاغُوت»
الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ (نساء، ۷۶)
این آیه، نظام نورانی هستی را روشن میکند:
سبیلالله = راهِ ولایت، راهِ معلم ربانی، راهی که بارانِ هدایت در آن سَابِلًا مُسْبِلًا میبارد.
سبیلِ طاغوت = راهِ خودبنیادی و حسد؛ مسیری که در آن «نور» دیده میشود اما انکار میگردد: «وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا».
نشانههای «سبیلالله»
اقامه، نه عبور: مؤمن «مُقِيمٌ» است؛ راه را برپا میدارد، «نماز» را اقامه میکند، علمِ آل محمد ع را ترویج و تمهید میکند.
بصیرتِ بارانی: «قُلْ هذِهِ سَبِيلِي… عَلَى بَصِيرَةٍ»— دیدنِ راه در پرتوِ معلم ربانی.
جهادِ درونی: «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا»— راهنماییِ شخصیِ خدا، تا رساندن به «شخصِ راه» (معلم ربانی).
جودِ رایگان: «سَبَّلَ الشَّيءَ»— علم رایگان و نورباران بر قلوبِ اهل یقین.
نشانههای «سبیلِ طاغوت»
رهگذری و ناپایداری: همراهیِ مقطعی، فاصلۀ امنِ همیشه آماده برای خروج.
تأویل به هوای نفس: دیدنِ آیات و انکارِ جهتِ آنها.
شعار بهجای اقامه: ظاهرِ دینی بدونِ اقامه و ترویجِ حقیقت.
خشکی و قساوت: جایی که باران میبارد، اما زمین گل نمیدهد؛ چون دل «سِقایه» را نپذیرفته است.
«قتال» در سبیلِ خدا، فقط میدانِ بیرون نیست؛
نخست، جنگ با نفس و حسد است تا دل «ظرفِ باران» شود.
پس از آن، ایستادن کنارِ معلم ربانی و پاسداشتِ راهِ او—
این همان «وفاداریِ بارانی» است: ثباتِ مقیم، نه عبورِ رهگذر.
🌧 دلنوشتهٔ مستقل: کدام راه میجنگد در من؟
گاهی میایستم میان دو صدا:
یکی میگوید: «راهِ آسان همین است که برگردی!»
و دیگری آهسته در گوشم میبارد: «بمان… باران نزدیک است.»
در من، جنگی پنهان برپاست:
سبیلِ تو، یا سبیلِ طاغوت؟
میفهمم قتال، اول درونِ من است—
با ترسم، با حسدم، با بهانههایی که میخواهند مرا رهگذر نگه دارند.
ای راهِ خدا…
من را از «عبور» نجات بده؛
مرا «مقیم» خودت کن؛
تا وقتی بارانِ معلم ربانیات فرو میریزد،
دلِ من، حوضی باشد که جا دارد…
نه سقفی که بهانه دارد. 🌿✨
«كِتابٌ كَرِيمٌ إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ»
👑 نمونهٔ ولایتی: سلیمان(ع) و بلقیس؛ نورباران و تغییرِ قبله
قرآن کریم، داستان سلیمان و بلقیس را نه صرفاً به عنوان گفتوگویی تاریخی، بلکه به عنوان نمونۀ زندهای از بارش نور ولایت در نظام نورانی هستی بازگو میکند.
در این داستان، بلقیس از «قبلهٔ ظاهری» به «قبلهٔ حقیقی» منتقل میشود؛ و این همان مفهوم سبیلاللّه است: راهی از «شناختِ سلطنت ظاهری» به سوی «درک نورانیِ ملکوتی».
🌧 «كِتابٌ كَرِيمٌ إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ»
نامهای میرسد—نه با مرکّب، که با نور.
کلامی که میان زمین و آسمان در تعلیق است؛ همان تصویر واژهٔ «سَبَل»—
بارانی که هنوز به زمین نرسیده ولی در مسیرِ نزول است.
بلقیس، ملکهای عاقل و اهلِ درک است.
وقتی نامه را میخواند، احساس میکند که این واژهها از سنخِ کلمات معمولی نیستند؛
در دلِ او برقِ معرفت میجهد و آسمانِ درونش رعد میزند—
کلام سلیمان، همان «رعد و برقِ نور» است که قلبِ بلقیس را نورباران میکند.
در این لحظه، بلقیس درمییابد:
«این سلطنت، سلطنتِ خاکی نیست؛ این نورِ الهی است!»
او درمییابد که سلیمان، پادشاهی بیرونی نیست؛ نمایندۀ ولایتِ درونی است.
و همین فهم، قبلهٔ دلش را تغییر میدهد—
از سلطنتِ خود به سلطنتِ خدا.
👁️ تغییر قبلهٔ درون
بلقیس میگوید:
«رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» (نمل، ۴۴)
او از سلطنتِ تملّک به سلطنتِ تسلیم منتقل شد.
یعنی دربارِ درونش را از تمنا و خودخواهی پاک کرد
و به بارانِ سبیلاللّه تسلیم شد.
همان گونه که زمین، زیر باران سر فرود میآورد و زنده میشود،
دلِ بلقیس نیز زیر بارانِ نور زنده شد.
این همان «تبدیل قبلهٔ قلب» است—
نقطۀ عطفی که در تمام سیر انسانِ مؤمن رخ میدهد.
🌿 درسِ راه
راهِ سلیمان و بلقیس، نمونهای از نقشهی ولایت در آفرینش است؛
نمایشِ دقیقِ نزولِ بارانِ علمِ ربانی و آمادگیِ قلب برای پذیرش آن.
سلیمان، مظهرِ معلم ربانی است در مُلک؛
و بلقیس، نمونهٔ دلِ مؤمن در ملکوت.
وقتی این دو در امتداد هم قرار میگیرند، باران میبارد،
قبله تغییر میکند،
و نور بر زمین میتابد.
🕊 دلنوشته: قبلهای که در باران عوض شد
نامه رسید…
«كِتابٌ كَرِيمٌ إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ»
نه جوهر، که باران؛
نه کاغذ، که ابری از نور که بر دلِ من فرو نشست.
برق زد؛
رعدی درونم پیچید؛
و من، مثل بلقیس، فهمیدم:
سلطنت اگر نور نداشته باشد، فقط سایهای بلند است بیخورشید.
ردایم را برگرداندم—از خودم به سوی او.
پا بر آینهٔ صیقلی حقیقت گذاشتم،
ترسیدم، لرزیدم…
اما بارانِ یقین گفت: «برو! نترس…
راه از نورِ تو میترسد، نه تو از تاریکیِ راه.»
قبلهام عوض شد؛
از “من” به “او”، از تمنّا به تسلیم.
دانستم که در نظام نورانی هستی،
سلیمان فقط پادشاهی روی زمین نیست؛ 👑
معلم ربانیست که از آسمانِ دل میبارد.
اکنون هر قطرهای که میافتد،
ذکریست: «بِسْمِ اللَّه».
و هر نفسی که میکشم،
گامیست در نقشهی ولایت در آفرینش.
ای باران…
بر من ببار تا بمانم،
تا قبلهام هر لحظه تازه شود،
و هر چه سلطنتِ بینور است،
در من فرو ریزد. 🌧✨
📜 «كِتابٌ كَرِيمٌ… إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ»؛ دعوتنامهای از مافوق
بلقیس میگوید: «كِتابٌ كَرِيمٌ… إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ»؛
یعنی نامهای رسیده که امضا و مهرِ معلمِ ربانی بر پای آن است—دعوتنامهای از مافوق، از سویِ ولایت.
«كَرِيمٌ» را به نامه نسبت میدهد؛ اما حقیقت آن کرَم، صفتِ مُرسِل است:
این سلیمان است که کریم است؛ نامه به اعتبارِ او کریم نامیده شد («أَيْ مَخْتُومٌ»—ممهور به اسمِ حجّت).
🍇 «الْكَرْمَة» و تواضعِ میوهٔ ولایت
الهامِ زیبا: «الكَرْمَة» (درخت انگور)؛ سلیمانِ کریم، برای دستگیریِ نالایقان، خود را به تواضع پایین آورده است:
میوهٔ معارف را نه بر شاخههای دور از دسترس، که در کفِ خاک نهاده؛
تا محتاجِ نردبانِ ادعا نشویم،
تا دستِ کوتاهِ ما هم برسد،
حتی آنقدر نزدیک که امر مشتبه شود و گمان کنیم از او بالاتریم!
و با این همه، میوهٔ کرامت خم به ابرو نمیآورد؛
بیادبیِ ما را تحمّل میکند تا ما چیدن و چشیدنِ نور را بیاموزیم.
👁️ زیرکیِ بلقیس در نامگذاری
بلقیس میفهمد که کریمْ شخصِ سلیمان است—«رَجُلٌ كَرِيم»—
اما برای آنکه رازِ دل را فریاد نزند و حسدها را نَشوراند،
صفت را به نامه نسبت میدهد: «كِتابٌ كَرِيمٌ… إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ».
تا عاقلِ شنونده از این تعبیر، حالِ دلِ او را درک کند.
🕋 از سجده به خورشید تا عکوف به بیتِ ولایت
«يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ»؛ ما بندگانِ خورشید بودیم،
ولی اکنون دعوتنامهای از سلیمانِ آلِ محمد علیهمالسلام رسیده است.
این، کرامت نیست که از أعلى علّیین برای گرفتنِ دستِ خرابهنشینان،
خود را به تاریکیِ بیرون از حرم بکشاند، دست دراز کند و منتظرِ دستِ ما بماند؟
تا ما را بالا ببرد و اهلِ عُکوف و طواف در محاذاتِ بیتِ معمورِ ولایت گرداند؟
🌌 «نظام نورانی هستی» و «دُرَّةٌ يَتیمة»
در نقشهی ولایت در آفرینش، هر زمان یک «دُرَّةٌ يَتیمة» است—
یکییکدانهٔ زمان: معلمِ ربانی.
اهلِ یقین، از «عالم ذرّ» این عهد را پذیرفتهاند؛
و این نامه، همان تلنگرِ بارانی است برای الحاق به نور.
پس «كِتابٌ كَرِيمٌ» یعنی: فرود آمدنِ کرامت تا حدّی که نالایق نیز فرصتِ برخاستن بیابد.
🌧 دلنوشتهٔ: «وقتی نامه، بویِ صاحبش را میدهد»
نامهای رسیده بود…
نه از این دست که بویِ جوهر بدهد،
بلکه از آن دست که عطرِ صاحبش را میآورد.
خواندم: «كِتابٌ كَرِيمٌ… إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ»
و فهمیدم:
کَرَم از کاغذ نیست؛
کَرم از مردیست که خود را تا قدِّ من خم کرده
تا دستم برسد به میوهای که سالها خیال میکردم بلند است.
ای معلمِ ربانی…
چه فروتن فرو آمدی!
میوه را روی خاک نهادی
تا من، با همهٔ تکبّرم،
انگورِ نور را بچینم و خجالت نکشم.
بلقیسِ دلِ من گفت:
نامه کریم است،
چون صاحبِ نامه کریم است.
و من، از این پس، هر نامهای که بویِ تو را بدهد،
به اعتباری که دارد، به احترامِ تو میبوسم؛
که میدانم این دعوت، از مافوق است—
برای خرابهنشینی که هنوز امیدِ برخاستن دارد. 🌿✨
🌟 «فلما جاءت… ادخلي الصرح»؛ از سلطنت به تسلیم
فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ، فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (نمل/۴۴)
۱) صَرحِ شفاف: آزمونِ رویتِ حقیقت
«صرحٌ مُمَرَّدٌ من قوارير» = کفِ شیشهایِ صیقلی؛ نمادِ شفافیتِ حقیقت.
بلقیس نخست گمان میکند «لُجّه» (آبِ عمیق) است؛ این «گمانِ نخست» همان عادتِ سلطنت است.
آزمایشِ صَرح، امتحانِ بصیرت است: آیا به ظاهر میچسبی یا حقیقتِ زیرِ ظاهر را میبینی؟
۲) کشفِ ساق: ترکِ حجابِ تمنّا
«كَشَفَتْ عن ساقيها» نمادِ برداشتن حجابهای عادت و تکلّف است؛
یعنی آمادگیِ بیپیرایه برای ورود به حقیقت.
در نظام نورانی هستی، هر ورودِ حقیقی، با «کشفِ حجابِ تمنّا» آغاز میشود.
۳) تصحیحِ ادراک به دست معلم ربانی
«إِنَّهُ صَرحٌ…» توضیحِ سلیمان است؛ تصحیحِ ادراک توسط معلم ربانی.
سبیل، راهیست که در آن، خطای برداشت با نورِ ولایت اصلاح میشود؛
راه، فقط «رسیدن» نیست، درست دیدن است.
۴) اعتراف و تسلیم: جابجایی قبلهٔ دل
فرجامِ آزمون:
«رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي» ← اعتراف به ظلمِ تمنّا و سلطنتِ خودمحور.
«وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ» ← تسلیمِ همسو با معلم ربانی؛
از «سلطنت» به «سجده»، از «من» به «او».
۵) سبیلِ روشن: باران بر آینه
این صَرحِ شفاف، همان جادهٔ شیشهایِ سبیل است:
وقتی بارانِ هدایت بر آینهٔ دل میبارد،
زمین و آسمان یکی به نظر میآیند؛
رهرو، دیگر از راه نمیترسد—راه از نورِ او میترسد.
۶) نتیجهٔ راهبردی
تمرین عملی: پیش از هر داوری، از خود بپرس: «آیا من لُجّه میبینم یا صَرح؟»
میزانِ سبیل: آمادگی برای اصلاحِ ادراک به دست معلم ربانی.
حُکم راه: هر جا اعتراف + تسلیم آمد، قبلهٔ دل عوض شده است؛ آنجاست که رهگذر، مقیم میشود.
🕊 دلنوشتهٔ: آینهای که باران شد
پا گذاشتم بر آینه…
دلِ من، مثل بلقیس، لرزید:
گفتم دریا است، غرق میشوم!
اما صدایی از سمتِ نور گفت:
«نترس… این صَرح است، نه لُجّه؛
حقیقت است، نه وهم.»
دامنم را کنار زدم،
نه برای نمایش، برای رها شدن؛
که به حقیقت نزدیک شوم،
بیپرده، بیتکلّف.
آنجا فهمیدم:
سالها بر آبهای خیالی راه رفتهام
و از شیشۀ حقیقت ترسیدهام.
اکنون که بر آن ایستادهام،
میبینم آسمان از زیرِ پايم میگذرد
و باران، از درونم میبارد.
گفتم: رَبِّ إنّي ظلمتُ نفسي…
و سبک شدم.
گفتم: أسلمتُ مع سليمان لله…
و قبلهام عوض شد.
ای معلم ربانی…
صَرحِ دلم را شفاف کن،
تا هرچه میبینم، حقیقت باشد
و هرچه میگویم، تسلیم. 🌧✨
تأیید الهیِ معیار بلقیس: «وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ»
آیه (نمل/34) از زبان بلقیس میگوید:
قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ.
نکتهٔ لطیف: «وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ» تصویب و امضای الهی نسبت به قاعدهای است که بلقیس بیان کرد؛ یعنی خداوند معیارشناسیِ او را تأیید نمود.
انگار «خدا حرفِ بلقیس را تأیید میکند!»
معیارشناسیِ بلقیس چه بود؟
اگر پادشاهانِ قدرتمحور وارد شوند: افساد و اذلال میآورند.
اما معلم ربانی وقتی وارد میشود، هدایت و احیا میآورد—«غَیثاً سَابِلًا مُسْبِلًا».
بلقیس هنوز سلیمان(ع) را از نزدیک ندیده، اما معیار میگذارد:
آیا او «مَلِکِ مُفسِد» است یا «ولیِ مُهتدی»؟
این معیار ولایتی، ریشه در اعتقادِ قلبیِ از عالمِ ذرّ دارد؛ باطنِ «اهل یقین» پیشاپیش نقشهی ولایت در آفرینش را پذیرفته است و دنبال ارائة الطریق میگردد.
چرا این آیه برای «سبیل» مهم است؟
«سبیل» یعنی راهِ روشن با معیار؛ راهی که با هر «صدا» نمیرود، با نشانههای ولایت میرود.
تأیید الهیِ معیار بلقیس یعنی: خدا، عقلِ ولایی را میستاید؛ عقلِی که فساد/اذلال را از هدایت/احیا تمییز میدهد.
نتیجهٔ عملی: در مواجهه با هر «دعوت» و هر «قدرت»، سؤال کلیدی این است:
«آیا ثمرهاش احیای دلها و اقامهٔ حق است، یا افساد و شکستنِ عزتِ مردم؟»
اگر اولی است، نشان از سبیلالله و معلم ربانی دارد؛ اگر دومی است، نشانی از سبیلِ طاغوت است.
🌧 دلنوشته: معیارِ بارانی
خدایا…
به من دلی بده که مثلِ بلقیس،
پیش از دیدنِ چهرهها، ثمرهها را ببیند.
اگر آمد و باران آورد،
اگر احیا کرد و عزّت بخشید،
میفهمم از سمتِ توست.
و اگر آمد و خراب کرد،
اگر لبخند زد و دلها را شکست،
میدانم که راهش از تو نیست—حتی اگر نامت را زیاد تکرار کند.
من، مثلِ بلقیس،
میخواهم معیارم نور باشد نه شعار؛
میخواهم هر دعوتنامهای را
با بویِ بارانش بشناسم،
نه با رنگِ مُهرش.
و تو خود گفتی: «وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ»—
پس مرا در سبیلِ معیار نگه دار،
تا هرگز به «افسادِ زرّین» دل نبندم
و فقط به «احیای کریم» دل بسپارم. 🌿✨
🌼 یقینِ بلقیس: «وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ» — گزارشی از قلب
در قرائتِ ولاییِ داستان، «نَبَإٍ يَقِينٍ» فقط یک خبرِ بیرونی دربارهٔ قوم سبأ نیست؛
بلکه گزارش از حالتِ قلبیِ خودِ بلقیس است:
قلبی که از عالمِ ذر، اعتقادِ ولایی را پذیرفته و ظرفش بیسوراخِ شک مانده است—آمادهٔ بارش.
1) هدهد؛ کاشفِ ظرفِ آماده
«أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ… بِنَبَإٍ يَقِينٍ» (نمل/22)
این «أَحَطْتُ» دعویِ علم برتر از معلم ربانی نیست؛
یعنی: من به میدانی دسترسی دارم که دعوتِ مستقیمِ تو هنوز به آن نرسیده است.
هدهد کاشفِ آمادگیِ یک دل است؛ دلی که نسبت به سلیمان یقین دارد،
اما هنوز از علومِ او بیبهره مانده است—پس «نبأِ یقین» یعنی: ظرفِ آماده برای باران.
2) «بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ»؛ حجّتِ قابلیّت
وقتی هدهد میگوید «بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ» (حجتِ روشن)،
یعنی: با نشانۀ آشکارِ پذیرش آمدهام—
پذیرشی که در بلقیس نمایان است: معیارشناسی (نمل/34)، تواضع در صرح (نمل/44)، و میلِ درونی به تسلیم.
اینها «سلطانِ روشنِ قابلیّت»اند، نه دعویِ دانشی فراتر از ولایت.
3) نبأِ یقین و سبیل
نبأِ یقین = گزارش از سبیلِ درون:
دلِ بلقیس از پیش در امتدادِ راه است؛ باران نزدیک است.
پس وقتی نامهٔ «إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ» میرسد،
رعد و برقِ نور در دلش میجهد و نورباران آغاز میشود—تغییرِ قبله رخ میدهد.
4) از «ظلْمُ النّفس» تا صَیقلِ دل
مسیرِ تکمیلِ این یقین، در آیهٔ 44 روشن است:
«رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي… وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ»—
اعتراف → تسلیم → صَیقلِ ادراک.
اشارۀ شما به «موهای ساق» (باقیماندۀ عادت/تمنّا) استعارهای زیبا از برداشتنِ ریزهحجابهاست؛
پاکسازیِ ظریفِ دل تا نور، بیمانع بتابد.
5) نتیجهٔ راهبردی (برای فصلِ سبیل)
تشخیصِ ظرفِ آماده: نشانههای یقین پیش از تعلیم.
ارائةُ الطریق: دعوت وقتی مؤثرتر است که قابلیّتِ ولایی دیده شود.
نقشِ رسولِ راه (هدهد): رساندنِ خبرِ آمادگی، نه رقابتِ معرفتی با ولایت.
سبیلِ الهی: باران، آنگاه پیوسته میبارد که سوراخِ شک بسته و اعتراف + تسلیم حاضر باشد.
🌿 دلنوشته: هدهدی که خبرِ دلم را برد
سالهاست چیزی درونم آرام میگوید: «من آمادهام…»
نه برای هر صدایی؛ برای صدای معلم ربانی.
هدهدی در آسمانِ خاطرم میچرخد
و خبرِ دلم را میبَرَد:
«وَجِئْتُكَ بِنَبَإٍ يَقِينٍ»—
یقینِ زنی از سبا؛
یقینِ دلی که از «ذرّ» تا امروز،
ظرفش سوراخِ شک ندارد.
میگوید:
او هنوز از علومِ تو ننوشیده،
اما به تو ایمان دارد؛
باران را ندیده،
اما بویش را میشناسد.
ای سلیمانِ دل…
اگر نامهات برسد،
من رعد و برق میشوم
و بعد، باران.
هدهدِ من!
خبرِ یقینِ مرا به او برسان؛
بگو: «این دل،
از مدتها پیش،
منتظرِ باران است.» 🌧️✨
🌊 بلقیس؛ اهلِ یقین در آستانهٔ کشف
بلقیس از همان آغاز، اهلِ یقین است؛ همان «بِنَبَإٍ يَقِينٍ» که پیشتر گفتیم.
اما یقینِ فطری، تا وقتی با علمِ معلمِ ربانی آشنا نشود،
فقط «باور»ی است که هنوز به «بینش» تبدیل نشده؛
بینشی کاربردی، مؤثر، کارا و مفید—
بینشی که بتواند در رفتار، تصمیم، آرامش و انتخابهای روزمره اثر بگذارد.
وقتی دل به نورِ تعلیمِ معلم ربانی گشوده شد،
آن باورِ فطری، از حالتِ «دانستن» به مرحلهٔ «دیدن» میرسد،
و از مرحلهٔ «گفتن» به مرحلهٔ «شدن».
«یقین فطری» همان ایمانِ اولیهای است که خداوند در فطرتِ انسان نهاده
و در عالمِ ذر به ولایتِ الهی گواهی داده است.
اما این یقین، در آغاز خام و بالقوه است—یعنی «باور» هست،
ولی هنوز بینشِ زنده و کارآمد نشده است.
این یقین، مثل دانهای است در خاکِ قلب؛
قابلیتِ رویش دارد، اما تا وقتی بارانِ علمِ معلم ربانی بر آن نبارد،
نه سبز میشود و نه به ثمر میرسد.
🌿 آشنایی با علمِ معلم ربانی
فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا
او، در نگاه نخست، که دریای علمِ بیانتهای سلیمان را دید—
احساس کرد اگر در آن وارد شود، غرق میشود.
این واکنشِ قلبی است که هنوز به معرفت و شناختِ واقعیِ خود نرسیده که این دریای عمیقِ علمِ آلمحمد علیهمالسلام هیچ عارضهٔ جانبی ندارد و سراسر مفید است.
و شنا کردن در آن، تواناییِ شخص نیست؛ بلکه موهبتی است که به تدریج عطا میشود.
بلقیس اهلِ یقین است، اما هنوز در سطحِ ساحل ایستاده؛
در جایی که آب تا زانو میرسد—«وَ كَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا».
او هنوز در دریا غوطهور نشده، اما نورِ دریا را دیده و از آن شرمندهٔ خویش گشته است.
🌩 کشفِ سوء؛ دیدنِ عیبِ درون
نخستین اثرِ دیدارِ معلم ربانی، آشکار شدنِ ریشهٔ حسد و سوء در قلب است.
نوری که از او میتابد، نه برای رسوا کردن، که برای شفا دادن است.
وقتی بلقیس، سلیمان را با قلبش درک میکند،
نوری درونش میتابد که میگوید:
«تمام ناآرامیهای درونت از خودِ توست؛ از بیتسلیمی.»
او خجالت میکشد، اما همین خجالت، آغازِ تزکیه است.
🌈 سوق به سوی نور
اهل یقین وقتی به سبیلِ معلم ربانی میرسند،
دیگر نیازی نیست از عمق بترسند؛
او خود شرایطِ دفعِ عیب و کشفِ سوء را فراهم مینماید.
او، سوقدهندهٔ آرامی است که رهرو را از ساحلِ ترس
به دریای آرامشِ یقین میبرد.
(+ «سوق»؛ یعنی سوقدادنِ قلب به سوی منبع نور)
🌷 نتیجه
اهل یقین ممکن است در ابتدا از وسعتِ نور بترسد،
اما همین خوف، مقدمهٔ شفا است.
وقتی وارد شهر علم میشود،
نورِ سلیمان در او «کشف» میکند،
نقصها را میزداید و
راهِ سبیل را برایش هموار میسازد.
🌧 دلنوشته: وقتی نور، عیبت را آرام میگوید
اولین بار که نورش را دیدم،
دلتنگ شدم… نه از او، از خودم.
نمیدانستم اینهمه اضطراب،
اینهمه ناآرامی، از حسدی پنهان است
که سالها در من خانه کرده بود.
اما او، چیزی نگفت.
فقط نگاه کرد،
و همان نگاه، کشفِ سوء بود—
آیینهای که بیصدا میگفت: «ببین… اما نترس.»
خجالت کشیدم؛
نه چون رسوا شدم،
بلکه چون فهمیدم چقدر مهربان است.
حالا هر بار که در دریا نگاه میکنم،
یاد بلقیس میافتم—
که از نورِ علمِ سلیمان،
نه غرق شد، نه برگشت؛
بلکه آرام،
پا در آب گذاشت…
و بارانِ یقین، عیبِ او را شُست. 🌿✨
🕯 نَبَأ و یقینِ پیشینی: از قُسّ بن ساعدة تا بلقیس
در حدیثِ جارود آمده است:
«كَانَ قُسُّ بْنُ سَاعِدَةَ… يَضْرِبُ بِحِكْمَتِهِ الْأَمْثَالَ… وَلَقَدْ أَسْلَمْتُ عَلَى عِلْمٍ بِكَ وَ نَبَإٍ فِيكَ عَلِمْتُهُ مِنْ قَبْلُ»؛
و پیامبر صلیاللهعلیهوآله «تبسّم» فرمود، گویی دانست مقصودِ او از «انباء دربارۀ تو» چیست: شناختِ پیشینی و فطری نسبت به حقیقتِ نبوی.
این الگو، همان منطقِ «بِنَبَإٍ يَقِينٍ» نزدِ بلقیس است:
یقین، پیش از رویتِ ظاهری شکل گرفته؛ عهدِ ذرّ در ظرفِ دل محفوظ مانده و سوراخِ شک ندارد. پس وقتی دعوتنامهٔ «إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ» میرسد، آن یقینِ بالقوّه، بالفعل میشود.
🕊 گزارش هدهد: اول خبر، «یقینِ بلقیس» است، نه اوضاع سبأ
هدهد خبرهای بسیاری از سبأ آورد؛ اما اولین خبرِ مهم این بود:
بلقیس نسبت به معلم ربانی (سلیمان) اهلِ یقین است.
این یعنی: اگر یک جرعه از علم به او برسد، کار تمام است؛ چون زیرساختِ پذیرش آماده است.
«نَبَأ»: خبرِ علمیِ مهمِ غیبی
در پوشهٔ «نَبا–نبی» آوردهاید و اینجا مینشیند:
النَّبَأُ: خبرِ علمیِ عظیم، غیبی، مورد اختلاف، که نُوحِیه—از عالمِ غیب بر قلب تجلّی میکند، بصیرت میدهد و از فتنه نجات میبخشد.
موضوعِ اختلاف، «أمرُ الله = ولایت» است؛ همان چیزی که برخی میپذیرند و برخی انکار میکنند.
پس «نَبَأٍ يَقِينٍ» در گزارشِ هدهد یعنی: قابلیتِ ولاییِ روشن در دلِ بلقیس—آمادگی برای باران.
🌿 «إِنِّي وَجَدْتُ…»: یافتنِ ولایی، نه جستوجوی جغرافیایی
چرا هدهد میگوید: «إِنِّي وَجَدْتُ»؟ مگر بلقیس گم شده بود؟
پاسخ در معنای واژۀ «وَجدان» است:
وَجد/وِجدان یعنی یافتنِ شهودی با قلبی که سالم و متّصل به نور است: «يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِيماً».
قلبِ پیوسته به لشکریانِ سلیمان (معلم ربانی)، اهلِ یقین را میشناسد—حتی اگر ظاهرشان آشفته باشد یا هنوز بهطور رسمی در حلقۀ درس وارد نشده باشند.
شرطِ وجدان: دلِ بیسوراخ؛ یعنی ذرّهای شک نسبت به معلم ربانی در آن نباشد. آنگاه، روحِ ایمان الفت و تحابّ میآورد: «بروحِ الإيمانِ ائْتَلَفْتُم و بهِ تَحابَبْتُم».
پس «إِنِّي وَجَدْتُ» در منطقِ سبیل یعنی:
من با وِجدانِ ولایی، دلِ آماده را یافتم—نه اینکه شخصِ گمشدهای را در جغرافیا پیدا کرده باشم.
نتیجهٔ عملی در «نقشهی ولایت در آفرینش»
قدّموا الوعاء على الماء: نخست ظرف را ببین—یقینِ پیشینی و معیارشناسی (بلقیس)؛ سپس آبِ علم را جاری کن.
اراءةُ الطریق با نَبَأ: خبرِ غیبیِ بصیرتبخش، دلِ آماده را به راه میآورد.
وِجدانِ سبیلی: «یافتن» با نورِ قلب، نه صرفِ نشانیهای بیرونی؛ این کارِ دلِ متّصل است، نه صرفاً چشم.
🌿 دلنوشته: هُدهدی که دلِ آماده را «مییابد»
گاهی آدم سالها دعا میکند، اشک میریزد، کتاب ورق میزند،
اما راه باز نمیشود…
بعد ناگهان، از جایی که فکرش را نمیکردی،
یک «یافتن» رخ میدهد؛
نه با چشم، که با دل.
این همان لحظهایست که هُدهدِ جان،
خبرِ تو را میبَرَد؛
میگوید: «وَجِدْتُهُ… وَجِئْتُكَ بِنَبَإٍ يَقِينٍ.»
نمیگوید «دیدم»، میگوید «یافتم»؛
یعنی نشان تو بر دل بود، نه بر دیوار.
دلِ آماده، نشانی نمیخواهد؛
بوی باران را میشناسد؛
وقتی «معلم ربانی» از کنار مزرعهات عبور کند،
گندمِ فطرتت یکمرتبه قد میکشد،
خاک، عطر خیس میگیرد،
و تو بیاختیار میگویی: «این است! همین است!»
هُدهدِ من!
تو خبر آوردی که در دوردستِ سبا،
دلِ زنی هست که از «ذرّ» تا امروز،
ظرفش سوراخ شک ندارد؛
گفتهای: «یقین دارد به او،
هرچند هنوز از علومش ننوشیده،
هرچند هنوز در حلقهٔ درس ننشسته.»
و این یعنی: راه آماده است، باران نزدیک.
من میدانم «نَبَأ» یعنی همین خبرِ بزرگِ غیبی؛
خبری که از سمت خدا الهام میشود،
چون ریسمانی که از آسمان آویخته باشند
و بگویند: «بگیر و بالا بیا.»
نبأ، قصهٔ بهشت و جهنم است
وقتی در دل تو واقعیت میشود؛
وقتی میفهمی جهنم، همان دوری از معلم ربانیست
و بهشت، همان یک «لبیک» در سبیلِ او.
هُدهدِ عزیز!
تو سالها بال زدی تا این «یافتن» را بیابی؛
و من، سالها زمین خوردم تا به این «فهم» برسم
که یافتن، کار چشم نیست—
کارِ دلیست که «به روحِ ایمان الفت گرفته
و با آن محبت ورزیده است».
حالا میفهمم چرا گفتی «إِنِّي وَجَدْتُ»؛
چون دلِ متصل، اهل یقین را میشناسد
حتی اگر لباسش خاکی باشد،
حتی اگر هنوز زبانش با واژههای نور آشنا نشده باشد.
پروردگارا…
به من دلی بده که «یابد»، نه فقط «ببیند»؛
دلی که نشانههای تو را از بوی باران بشناسد،
نه از رنگِ مُهرها.
دلی که وقتی «نقشهی ولایت در آفرینش» را لمس کرد،
درنگ نکند؛
بداند وقتِ باران است و باید در را باز کرد.
ای معلم ربانی…
اگر روزی نامهات رسید،
اگر بگفتند «إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ»،
من دیگر سؤال نمیکنم که «از کجاست»؛
من فقط ظرف را میآورم
و میگویم: «بر من ببار!
که من سالهاست در تمنای یک نَبَأِ یقین
خشکیدهام.»
و تو، ای هُدهدِ مأمورِ رحمت،
باز هم پرواز کن…
که در این زمینِ تشنه،
دلهای بسیاری هستند
که باید «یافته» شوند—
نه به چشمِ مردم،
که به وجدانِ نور. 🌧️✨
« سَبيلَ الرُّشْدِ … سَبيلَ الغَيِّ »
+ « قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ »
+ «فَاخْتَلَفَ سَبِيلُنَا وَ سَبِيلُهُمْ»
[سورة الأعراف (7): الآيات 146 الى 147]:
سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ (146)
وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (147)
⚖️ سبیلِ رشد و سبیلِ غی؛ «قد تبیّن» و «فاختلف سبیلُنا و سبیلُهم»
1) متنِ آیات (الأعراف 146–147)
سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ
وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِهَا
وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا
وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا
ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ كَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ (146)
وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَلِقَاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ
هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (147)
2) تحلیلِ آیه: چرا «رشد» را نمیگیرند و «غی» را میگیرند؟
«سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِي…»: دلِ متکبّر منصرف میشود؛ نه اینکه آیه کم باشد، قابلیتِ دیدن در دل خاموش است. تکبّر، سپرِ بارانِ نور است.
«وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ…»: آیه میبینند، ایمان نمیآورند؛ دیدنِ آیه، غیر از اتّخاذِ سبیل است.
«سَبِيلَ الرُّشْدِ… لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا»: رشد = راهی که به ثبات و فزونی و صلاح میرساند. میبینند، اما راهِ خود نمیکنند؛ یعنی «مقیم» نمیشوند، رهگذر میمانند.
«سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا»: غَیّ از ریشۀ «غَوَى» = انحراف، تباهیِ جهت، زیان. عجب اینکه غیّ را اتّخاذ میکنند؛ یعنی آگاهانه به آن التزام میدهند.
ریشهٔ این انتخابِ وارونه: «كَذَّبُوا» + «غافِلِينَ». تکذیب = بستنِ در به روی باران؛ غفلت = خوابزدگیِ دل. نتیجۀ طبیعیاش: «حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ»—پوچی و هدررفتِ کارها.
3) «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ» (بقره/256)
در نظام نورانی هستی، رشد و غی از هم جدا و روشن شدهاند؛
مسئله «ابهامِ راه» نیست، ارادهٔ دل است.
هرکه معیارِ ولایی دارد (مانند بلقیس)، «سبیلَ الرشد» را میبیند و میگیرد؛
هرکه دلش در حسد/تکبّر است، «سبیلَ الغی» را برمیگزیند، هرچند شعارِ ایمان بدهد.
4) «فَاخْتَلَفَ سَبِيلُنَا وَ سَبِيلُهُمْ»
وقتی معیار روشن شد، افتراقِ راهها قطعی است:
سبیلُنا: راهِ معلم ربانی، اقامه، بصیرت، جهادِ درونی، رحمتِ بارانیِ «سَابِلًا مُسْبِلًا».
سبیلُهم: راهِ طاغوت، رهگذری، تکذیب، غفلت، و در نهایت حَبْطُ الأعمال.
5) نشانههای میدانی (چکلیست عملی)
سبیلِ رشد
تواضع در برابر آیات و پذیرشِ تصحیحِ ادراک به دست معلم ربانی (الصرح).
اتّخاذِ راه: از تماشا به اقامه (مقیم شو، نه رهگذر).
جهاد فی الله: بستنِ سوراخِ شک، ترکِ حسد، همنشینی با اهل یقین.
ثمر: آرامشِ جهتدار، افزونیِ خیر، تکثّرِ سنابل (نتایجِ دیدنی).
سبیلِ غی
تکبّر نسبت به آیات (خودبسندگیِ معرفتی).
تکذیب + غفلت: دیدنِ نشانهها و نپذیرفتنِ جهت.
رهگذریِ مذهّب: شعارِ دینی بیاقامه؛ در اولین طوفان، خروج.
حبط: فروپاشیِ معنای عمل، بیثمر شدنِ عبادتهای بیاتصال.
6) پیوند با خطوط قبلی مقاله
قُلْ هذِهِ سَبِيلِي… عَلَى بَصِيرَةٍ → رشد، بدون بصیرت، «راه» نمیشود.
وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا → مجاهده، «ارائة الطریق» را فعال میکند.
نمونۀ بلقیس → یقینِ پیشینی + معیارشناسی = اتّخاذِ سبیلِ رشد و تبدیلِ قبله.
🌧 دلنوشته: سرِ دو راهیِ روشن
من سالها خیال میکردم راهها شبیهاند،
تا روزی فهمیدم: قد تبیّن الرشد من الغی.
راهها از هم جدا شدهاند؛
نه با ابهام و مه، بلکه با روشنیِ تیز و قاطعِ نور.
برخی میبینند و میگذرند—
دلهایشان چتری دارد از تکبّر،
که باران را برمیگرداند.
آیه میبینند، اما اتّخاذ نمیکنند؛
سایه میخواهند، نه قبله.
و برخی…
به جای پرسیدن و اندازهگیری،
چتر را میبندند و میایستند زیر باران.
میگویند:
«خدایا، راهِ تو را راهِ خودم میکنم؛
از امروز، مقیم این بارانم، نه رهگذرِ آن.»
من میترسم از شباهتهای فریبنده؛
از راههایی که شبیهاند و نیستند.
پس از تو میخواهم، ای معلم ربانی،
معیارم باش؛
که هر جا احیا و عزّت بود، همانجا تویی،
و هر جا افساد و ذلت بود،
هرچند نامِ خدا بسیار ببرند،
آنجا، تو نیستی.
خدایا…
دلِ من را از «غی» به «رشد» ببر؛
از «عبور» به «اقامه»؛
از «تماشا» به «اتّخاذ».
و اگر روزی باران آمد و من هنوز
در پی چتر بودم،
چترم را از دستم بینداز—
تا خیسِ راه تو شوم. 🌿✨
[سورة البقرة (2): آية 257]
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (257)
خداوند سرور كسانى است كه ايمان آوردهاند. آنان را از تاريكيها به سوى روشنايى به در مىبرد. و[لى] كسانى كه كفر ورزيدهاند، سرورانشان [همان عصيانگران] طاغوتند، كه آنان را از روشنايى به سوى تاريكيها به در مىبرند. آنان اهل آتشند كه خود، در آن جاودانند.
[رشد و غیّ – نور و ظلمت]
مجالست اهل المعاصی!
سرگینغلطانک
مُجالَسَةُ الأَشرارِ تورِثُ سوءَ الظَّنِّ بِالأَخيارِ
مُجالَسَةُ الأَشرارِ تورِثُ سوءَ الظَّنِّ بِالأَخيارِ،
و مُجالَسَةُ الأَخيارِ تُلحِقُ الأَشرارَ بِالأَخيارِ،
و مُجالَسَةُ الفُجّارِ لِلأَبرارِ تُلحِقُ الفُجّارَ بِالأَبرارِ،
فَمَنِ اشتَبَهَ عَلَيكُم أمرُهُ و لَم تَعرِفوا دينَهُ فَانظُروا إلى خُلَطائِهِ؛
فَإِن كانوا أهلَ دينِ اللّه ِ فَهُوَ عَلى دينِ اللّهِ،
و إن كانوا عَلى غَيرِ دينِ اللّه ِ فَلا حَظَّ لَهُ مِن دينِ اللّهِ.
و همنشينى با نيكان، بدكاران را به نيكان مىپيوندد.
لذا هرگاه موقعيّت كسى بر شما مبهم گشت و دين او را نشناختيد، به معاشرانش بنگريد.
اگر اهل دين خدا بودند، او نيز پيرو دين خداست
و اگر پيرو دين خدا نبودند، او را نيز از دين خدا بهرهاى نيست.
ولایتِ نور ↔ ولایتِ طاغوت | [بقره: ۲۵۷]
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ
وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ…
نکتههای سبیلی
«وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا» یعنی راهنمای مقیم؛ خروجِ پیوسته از ظلمتها به سوی نور. این همان سبیلِ رشد است: مسیرِ هموارِ زیرِ بارانِ هدایت (سَابِلًا مُسْبِلًا).
«أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ» یعنی ولایتِ بدیل؛ شبکهای از تمایلات و الگوها که آدم را از نورِ اولیهٔ فطرت به ظلماتِ متراکم میکشاند—این همان سبیلِ غی است.
آیه میگوید: حرکت، «جهت» دارد؛ یا از تاریکی به نور یا از نور به تاریکی. توقفِ بیجهت وجود ندارد؛ مقیمِ یک ولایت میشوی.
«سبیل» و زیستجهان: از محلهٔ گناه تا مسیرِ امن
إِنَّ اللَّهَ لَيُعَذِّبُ الجُعَلَ في جُحرِها بِحَبسِ المَطَرِ عنِ الأرضِ الَّتي هيَ بِمَحَلَّتِها لِخَطايا مَن بِحَضرَتِها،
وقد جَعَلَ اللَّهُ لَها السَّبيلَ إلى مَسلَكٍ سِوى مَحَلَّةِ أهلِ المعاصي.
پیامهای راه
محیطْ ولایت میسازد: اگر «محله» محفلِ معاصی است، اثرش حبسِ باران است—قطعِ رزقِ معنوی؛ خشکیِ دل.
راه جایگزین هست: «جَعَلَ اللهُ لها السَّبيل»—خروج ممکن است؛ خدا مسیرِ دیگر را نشان داده. این همان اراءةُ الطَّريق در «لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا» است.
انتخابِ محله، انتخابِ ولایت است: محلهٔ نور (مجالس ذکر و تعلیمِ معلم ربانی) یا محلهٔ غفلت.
مجاورتها و ولایتِ قلب | کلام امیرالمؤمنین (ع)
مُجالَسَةُ الأشرارِ تُورِثُ سوءَ الظنِّ بالأخيار…
فمَنِ اشتَبَهَ عليكم أمرُهُ… فانظُروا إلى خُلَطائِه.
معیار عملی
مجالست، جهت میدهد: کنارِ اشرار، نگاهت به نیکان بدبین میشود؛ کنارِ اخیار، پل میزنی و بالا میروی.
تشخیصِ سبیلِ افراد: اگر وضعیت کسی مبهم است، به معاشرانش نگاه کن؛ محله و مجلس، قبلهٔ پنهان را لو میدهد.
از رهگذر تا مقیم: کسی که مجالسِ نور را اقامه میکند، در سبیلِ رشد مقیم است؛ کسی که مجالسِ غفلت را دوست دارد، در سبیلِ غی میماند—هرچند شعار بدهد.
…
محیط: یک «محلهٔ نور» برای خود بساز: حضور منظم در مجلسِ معلم ربانی، حلقهٔ تلاوت/شرح، همراهی با اهل یقین.
مجالست: با چه کسانی وقت میگذرانم؟ اگر میکِشند به سوءظن، غیبت، طعنه به اهل نور—محله را عوض کن.
ذکرِ خروج: هر روز با آیهٔ ۲:۲۵۷، نیتِ خروج از ظلمت به نور را تلفظ کن؛ جهتِ قلب را تنظیم کن.
علامتِ باران: آرامشِ جهتدار، میل به اقامه (نه عبور)، امیدِ افزاینده—نشانههای ورود به سبیلِ رشد.
پرهیز از حبط: از «تکذیب + غفلت» (اعراف 146–147) بگریز؛ عبادتِ بیاتصال، نهایتاً حبط میآورد.
🌧 دلنوشته: «محلهای که باران دارد»
گاهی میبینم دلِ من تشنه است،
اما آسمانِ محلهام خشک.
آنوقت به خودم میگویم:
«مشکل از آسمان نیست؛ از محلهٔ توست.»
آرام آرام میفهمم:
از کنارِ اشرار که برمیگردم،
به نیکان بدبینتر میشوم؛
از کنارِ اخیار که میآیم،
انگار نور به حرفهایم نزدیکتر میشود.
خدایا…
من نمیخواهم در جُحرِ خودم بمانم
و از باران بینصیب شوم.
به من راهی بده، سبیلی بده
تا از محلهٔ معصیت، به مسیرِ امن کوچ کنم.
میدانم که تو ولیّ مؤمنی؛
میگیری دستم و از ظلمتها به نور میبری.
من فقط باید مجلسِ دل را عوض کنم،
چترِ تکبّر را ببندم،
و زیر بارانِ معلم ربانی بایستم.
ای باران…
محلهٔ مرا انتخاب کن،
یا مرا از این محله بیرون ببر—
من میخواهم خیسِ راه تو شوم،
نه رهگذرِ کوچههای بیباران. 🌿✨
«فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ»
[سورة النساء (4): آية 140]:
وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً (140)
و البتّه [خدا] در كتاب [قرآن] بر شما نازل كرده كه: هر گاه شنيديد آيات خدا مورد انكار و ريشخند قرار مىگيرد، با آنان منشينيد تا به سخنى غير از آن درآيند، چرا كه در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود. خداوند، منافقان و كافران را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد.
«فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ»: قطعِ مجلسِ استهزاء، حفظِ سبیل
وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ
أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا
فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ
إِنَّكُمْ إِذًا مِثْلُهُمْ … (نساء/۱۴۰)
نکتههای سبیلی و ولایتی
«قعود» = اقامتِ قلبی: قرآن فقط «ننشین» نمیگوید؛ میگوید اقامت در مجلسی که آیه را انکار/مسخره میکند، تو را در حکمِ همانان قرار میدهد: «إِنَّكُمْ إِذًا مِثْلُهُمْ».
حفاظت از ظرف: مجلسی که به آیات میتازد، سقفِ باران میشود؛ همان حبسِ غیث. خروجِ بهموقع، صیانتِ سبیلِ رشد است.
مرز عملی: تا وقتی موضوع عوض نشده—حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ—بماندن جایز نیست. تغییرِ موضوع = پایانِ استهزاء = امکان ماندن.
پیوند با ولایت: همنشینیِ استهزاء، در شبکهٔ ولایتِ طاغوت تعریف میشود؛ قطعِ آن، بازگشت به ولایتِ نور (بقره/۲۵۷).
قاطعیتِ رحیمانه: خروجِ بهموقع، خشونت نیست؛ نگهداشتِ قلب است تا نورِ معلم ربانی بر آن بتابد و «حبط» رخ ندهد (اعراف/۱۴۷).
راهنمای عمل (چکلیست کوتاه)
علائمِ مجلسِ ممنوع: تحقیرِ آیات/شعائر/اهلِ یقین؛ تمسخرِ معلم ربانی؛ عادیسازیِ گناه.
اقدامِ فوری: وقار + عذر موجّه + خروج؛ یا تغییرِ موضوع اگر اثر دارد.
جایگزین: پیوستن به محلهٔ نور: مجلسِ تلاوت/شرح، گفتوگوی معرفتی، خدمت همراه با ذکر.
اصلِ مراقبه: هرگاه دودلی داشتی، به ثمر نگاه کن: آیا این مجلس، تو را به اقامه نزدیک میکند یا به عبور؟
ذکرِ خروج: «اللهم أخرجنا من ظلمات الوهم إلى نور الفهم»؛ نیتِ خروج از ظلمت به نور (بقره/۲۵۷).
🌧 دلنوشته: وقتی باید برخیزی…
گاهی در میانهٔ جمعی مینشینم
و ناگهان حس میکنم صدایی ظریف از درونم میگوید:
«اینجا باران قطع است… برخیز.»
نمیخواهم کسی را برنجانم،
اما نمیخواهم قلبم را برنجانم.
سالها طول کشید تا فهمیدم
همنشینیِ بیحساب،
چگونه آرام آرام،
رنگِ آسمانِ دلم را عوض میکند.
اول، آیات را شوخی میگیرند…
بعد، نور را «افراط» مینامند…
بعد، اهل یقین را «سادهلوح» میخوانند…
و من، بیآنکه بفهمم،
چتری روی سرم باز میکنم
که بارانِ معلم ربانی بر من نریزد.
خدایا…
به من اجازه بده آرام و محترمانه برخیزم—
وقتی سخن، به استهزاء آیاتت میلغزد.
بگذار «نه» گفتنم
صدای نفرت نباشد،
صدای حفظِ بارانِ دلم باشد.
من از کسی نمیگریزم،
من از خشکی میگریزم.
میدانم هر کجا آیهات را کوچک کردند،
باران نمیبارد؛
و هرجا اهل یقین را سبک شمردند،
چاهها خشک میشود.
ای معلم ربانی…
به من بیاموز چگونه
محبت را با قاطعیت جمع کنم؛
چگونه بروم
و در همان حال،
چراغِ کوچکِ دلم را برایشان بگذارم—
تا اگر روزی باران خواستند،
راهِ محلهٔ نور را پیدا کنند.
و تو، ای بارانِ مهربان…
من را به هر مجلسی مبر؛
من را به مجلسی ببر
که در آن، نامت را که میبرند،
دلها آرام میشود
و چشمها میبارد. 🌿✨
«الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ … وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ»
[سورة الأعراف (7): آية 157] :
الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (157)
همانان كه از اين فرستاده، پيامبر درس نخوانده -كه [نام] او را نزد خود، در تورات و انجيل نوشته مىيابند- پيروى مىكنند؛ [همان پيامبرى كه] آنان را به كار پسنديده فرمان مىدهد، و از كار ناپسند باز مىدارد، و براى آنان چيزهاى پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاك را بر ايشان حرام مىگرداند، و از [دوش] آنان قيد و بندهايى را كه بر ايشان بوده است برمىدارد. پس كسانى كه به او ايمان آوردند و بزرگش داشتند و ياريش كردند و نورى را كه با او نازل شده است پيروى كردند، آنان همان رستگارانند.
[سبل – سلک – تبع – رجل – رسل – عبد – 1000 – نور]
🌟 «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ… وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ» | سبیلِ پیروی از نورِ همراه
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنجِيلِ
يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ
وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ
وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ
فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
1) «النبیّ الأمّی» و مکتوبِ پیشین
پیامبرِ امّی، همان پیامبری است که نشانش در «تورات و انجیل» مکتوب بوده؛ یعنی راهِ او سابقهٔ الهی دارد، راهِ تازهساختهٔ بشری نیست. این تأکید قرآنی، سبیل را از اختراعهای بشری جدا میکند: سبیلِ پیامبر، امتدادِ کتابهای آسمانی و وعدههای الهی است.
2) نظام نورانی رسالت در چهار خطِ عملی
امر به معروف / نهی از منکر: تنظیمِ جهت—اورینتاسیونِ قلب سویِ خیر.
تحلیلِ طیّبات / تحریمِ خبائث: پالایشِ خوراکِ روح و بدن—پاکیزگیِ مسیر.
رفعِ إصر و أغلال: شکستنِ زنجیرهای تاریخی، فرهنگی و نفسی—آزادسازیِ ظرفیت برای نور.
این چهار، الگوی اجراییِ سبیل است: راه فقط «اعتقاد» نیست، بلکه برنامهٔ زندگی است.
3) «آمَنوا به، و عزّروه، و نَصَروه»؛ سه رکنِ اقامت در راه
ایمان به او: تصدیقِ قلبی—بذرِ یقین.
تعظیم و تکریم (عزّروه): ادبِ ولایی در برابر حاملِ نور؛ همان پایبندی به معلم ربانی که نشانه و جاریکنندهٔ این نور است.
نصرت: تبدیلِ ایمان و ادب به اقدام و اقامه—راه را برپا کردن، نه از کنار راه گذشتن.
4) «وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ»؛ نورِ همراه چیست؟
تعبیر «مَعَهُ» یعنی نوری که جداییپذیر از رسول نیست؛ نوری که با او نازل شد و همراه اوست.
در قرائتِ ولاییِ شما:
«نور» = قرآنِ نازل + ولایتِ آلِ محمد علیهمالسلام—نورِ کتاب و نورِ اهلالکتاب (ثقلین).
در هر عصر، معلم ربانی آیینهٔ همین نورِ همراه است؛ نقطهٔ رؤیتپذیرِ ولایت در مُلک که تمثالِ نورانیاش در ملکوتِ قلب میدرخشد و «إصر و أغلال» را میشکند.
5) نتیجهٔ سبیلی: فلاح
کسانی که این چهارگانه را محقق میکنند—ایمان، تعزیر، نصرت، تبعیّت از نورِ همراه—به تعبیر قرآن مفلحوناند؛ یعنی به مقصد میرسند و ثمر میدهند؛ همان سنابلِ فراوان پس از باران. اینجا «فلاح» ثمرهٔ اقامت در راه است، نه مجردِ عبور.
🔧 چکلیست کاربردیِ این آیه در «سبیلِ رشد»
باور → بینش: یقینِ فطری را با تلمّذ نزد معلم ربانی به بینشِ کارا تبدیل کن (درس، پرسش، عمل).
ادبِ راه: برنامهٔ «عَزَّرُوهُ»—حفظِ حرمتِ مجلسِ نور، نصرتِ پروژههای خیر، پرهیز از شوخیکردن با آیات و اهل یقین.
پاکسازیِ مسیر: فهرستِ «خبائث» شخصیات را بنویس (عادات، محتواها، معاشرتها) و جایگزینِ طیّبات تعیین کن.
شکستنِ غُلها: هر روز یک غُلّ را هدف بگیر (هراس، تعلّق، کینه، حسد) و تمرینِ «رفعِ إصر» کن—با ذکر، صدقه، طلبِ نور.
همراهِ نور: قرائتِ روزانهٔ قرآن با شرحِ معلم ربانی؛ تبعیّت از نوری که «معه» است، نه برداشتهای بیسلسله.
🌧 دلنوشته: نورِ همراه
سالها فکر میکردم راه، فقط نقشهای روی کاغذ است؛
تا فهمیدم نور، همراه میآید—
نه تنها، نه دور، همراه.
ای رسولِ خدا…
در کتابها نامت را خوانده بودم،
اما روزی رسید که نورِ همراهت را دیدم؛
نوری که معلم ربانی در دلِ من نشانش داد،
آنگاه فهمیدم چرا گفتی:
«میآیم که زنجیرها را بردارم—إِصْر و أغلال را.»
من، با هر قدمی که کنار نور برداشتم،
چیزی از سنگینیِ دیرینه فرو ریخت:
ترسهایم کوتاه شدند،
دلبستگیهایم سست،
و آهسته آهسته،
هوای تازهای در ریههای روحم دوید.
«امر به معروف» برایم شد قطبنما؛
«نهی از منکر» شد حفاظِ مسیر؛
«حلالِ طیّبات» شد قوّتِ راه؛
و «تحریمِ خبائث» شد پالایشِ دل.
دیدم که این راه، تنها راه رفتن نیست—
راه سبک شدن است.
ای نورِ همراه…
من میخواهم از «باور» به «بینش» برسم؛
از «دوست داشتنِ راه» به «برپا داشتنِ راه».
پس یاریام کن که تعظیمات کنم،
که نصرتات کنم،
و تبعیّت کنم از نوری که با تو نازل شد—
نوری که امروز
از آینهٔ معلم ربانی بر من میتابد.
اگر روزی دوباره زنجیری بر پای دلم افتاد،
یادم بیاور که آمدنت
برای برداشتنِ غُلها بود؛
و بگو:
«برخیز…
راه روشن است،
باران نزدیک—
و تو همراهِ نور نیستی مگر آنکه در راه بمانی.» 🌿✨
« لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا »
[سورة العنكبوت (29): الآيات 61 الى 69]:
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ (61)
و اگر از ايشان بپرسى: «چه كسى آسمانها و زمين را آفريده و خورشيد و ماه را [چنين] رام كرده است؟» حتماً خواهند گفت: «الله»؛ پس چگونه [از حقّ] بازگردانيده مىشوند؟
اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (62)
خدا بر هر كس از بندگانش كه بخواهد روزى را گشاده مىگرداند و [يا] بر او تنگ مىسازد، زيرا خدا به هر چيزى داناست.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (63)
و اگر از آنان بپرسى: «چه كسى از آسمان، آبى فروفرستاده و زمين را پس از مرگش به وسيله آن زنده گردانيده است؟» حتماً خواهند گفت: «الله.» بگو: «ستايش از آنِ خداست با اين همه، بيشترشان نمىانديشند.
وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (64)
اين زندگى دنيا جز سرگرمى و بازيچه نيست، و زندگى حقيقى همانا [در] سراى آخرت است؛ اى كاش مىدانستند.
فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ (65)
و هنگامى كه بر كشتى سوار مىشوند، خدا را پاكدلانه مىخوانند، و[لى] چون به سوى خشكى رساند و نجاتشان داد، بناگاه شرك مىورزند.
لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ وَ لِيَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (66)
بگذار تا به آنچه بِديشان دادهايم انكار آورند و بگذار تا برخوردار شوند، زودا كه بدانند.
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ (67)
آيا نديدهاند كه ما [براى آنان] حرمى امن قرار داديم و حال آنكه مردم از حوالىِ آنان ربوده مىشوند؟ آيا به باطل ايمان مىآورند و به نعمت خدا كفر مىورزند؟
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ (68)
و كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بندد يا چون حقّ به سوى او آيد آن را تكذيب كند؟ آيا جاى كافران [در] جهنّم نيست؟
وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (69)
و كسانى كه در راه ما كوشيدهاند، به يقين راههاى خود را بر آنان مىنماييم و در حقيقت، خدا با نيكوكاران است.
از اذعانِ زبانی تا اقامت در سبیل | [عنکبوت: ۶۱–۶۹]
1) اذعانِ عام، انصرافِ عملی (۶۱–۶۳)
«لَيَقُولُنَّ اللَّهُ… فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ»: میگویند خالق و مُدبّر خداست؛ پس چرا منصرف میشوند؟
باران و احیا (۶۳): اقرار میکنند «خدا باران میفرستد و زمین را زنده میکند»، امّا «بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ»—این معرفت به بینش و جهت تبدیل نمیشود.
پیام سبیلی: دانستن، اگر به اتّخاذِ راه نینجامد، افک (بازگردانده شدن از حق) رخ میدهد.
2) بازیچهٔ دنیا و فراموشیِ مقصد (۶۴)
«الدّارُ الآخِرَةُ لَهِيَ الْحَيَوانُ»: زندگیِ حقیقی آنجاست.
سبیل یعنی: اکنون را با قبلهٔ آخرت بچین؛ راه، با مقصد معنا میگیرد.
3) اخلاصِ اضطراری، شرکِ عادت (۶۵–۶۶)
در کشتی و طوفان، اخلاص؛ به ساحل که رسیدند، شِرک.
سبیلِ رشد، اخلاصِ مقیم میخواهد، نه اخلاصِ اضطراری.
«فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ»: بهرهگیریِ کوتاهمدت از نعمت، جایگزینِ اتّخاذِ راه نمیشود.
4) یادِ حَرَمِ امن و ناسپاسی (۶۷)
«جَعَلْنَا حَرَمًا آمِنًا»: نعمتِ امنیتِ راه (حرمِ امنِ ولایت) در دلِ ناامنیها.
پرسش: چرا به باطل ایمان میآورند و به نعمتِ خدا کفر میورزند؟
امروزِ ما: محلهٔ نور فراهم است، اما دل، در محلهٔ غفلت میچرخد.
5) ستمِ نهایی: جعل بر خدا یا تکذیبِ حق (۶۸)
بدعت بر خدا یا تکذیبِ حقِّ نازل؛ هر دو خروج از سبیلاند و فرجامشان مثوی در جهنّم.
6) اوجِ وعده: «لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا» (۶۹)
جاهدوا فینا: جهاد در «ما»؛ در نقشهی ولایت در آفرینش—بستنِ راههای خروج، ترکِ حسد، وفای به مجلسِ نور.
«لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا»: لام + نونِ تأکید = وعدهٔ حتمی: راهها را نشان میدهیم؛ نه یک راه، سُبُل متناسب با ظرفیت دل.
«إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ»: معیتِ الهی با آنان که نیکی را اقامه میکنند؛ این همان بارانِ «سَابِلًا مُسْبِلًا» بر راهروهای مقیم است.
(دانستن ← بینش ← سبیل)
باور را به بینش تبدیل کن: هر «اذعان» را به رفتارِ سبیلی گره بزن (نماز = اقامه، نه صرفِ ادا؛ مجلس = حضورِ مقیم، نه عبور).
اخلاصِ مقیم بساز: فقط در طوفان نگوییم «خدایا»؛ در ساحل هم محلهٔ نور را نگه داریم (مجالس معلم ربانی).
حرمِ امنِ شخصی: ساعت/جای ثابت برای قرآن با شرحِ معلم ربانی—حریمِ امنی که دل را از افک حفظ کند.
ترکِ افک: هر دانشی که به عمل راه ندارد را به «برنامهٔ کوچک» تبدیل کن (یک گام اجرایی در ۲۴ ساعت).
مجاهدهٔ سهگانه:
ترکِ حسد (ذکر: «اللهم طهّر قلبی من الغلّ» بعد از هر نماز).
ترکِ رهگذری (تعهد به یک خدمتِ ثابت هفتگی).
ترکِ محلهٔ غفلت (قاعدهٔ «فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ»).
🌧 دلنوشته: «راههایی که از دلِ طوفان بیرون میآیند»
گاهی اعتراف میکنم:
خدایا، آسمان و زمین از توست،
باران و خورشید و ماه از توست…
اما چرا دلِ من،
بعد از این همه «گفتن»،
هنوز در کوچههای بیراه سرگردان است؟
میفهمم:
دانستن، تا وقتی به بینش بدل نشود،
مرا از افک نجات نمیدهد؛
و بینش، تا وقتی به راه بدل نشود،
فقط زخمی از حسرت روی سینه میگذارد.
در کشتی که مینشینم و دریا میخروشد،
تو را مخلصانه میخوانم؛
امّا به ساحل که میرسم،
عادتهایم میگویند: «برگرد… همهچیز همان است که بود!»
نه؛ از امروز،
میخواهم اخلاصِ ساحل بسازم،
نه فقط اخلاصِ کشتی.
تو «حرمِ امن» را نشانم دادی،
در میانِ ربودهشدنِ مردم از هر سو.
آموختی که امنیّت،
نامِ یک شهر نیست؛
نامِ ولایت است—
محلهای که باران دارد.
و حالا،
میخواهم آن جملهٔ آخرِ آیات را
با جانم تکرار کنم:
«وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا».
من مجاهدۀ کوچکی شروع میکنم:
حسدی که مانده را میتکانم،
محفلهای بیباران را ترک میکنم،
به مجلسِ معلم ربانی برمیگردم،
و هر دانستن را به یک گامِ راه بدل میکنم.
میدانم که آنگاه،
راهها یکییکی از دلِ طوفان بیرون میآیند—
نه یک راه، راهها؛
راههایی که به سمتِ تو میروند،
و تو در انتهای هر کدام ایستادهای
و با بارانِ «سابلًا مسبلًا» میگویی:
«بیا…
من با نیکوکاران هستم؛
و تو، اگر بمانی،
از رهگذرِ بینام،
به مقیمِ راهِ نور بدل میشوی.» 🌿✨
« قُلْ هذِهِ سَبِيلِي »
[سورة يوسف (12): الآيات 108 الى 109] :
قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (108)
بگو: «اين است راه من، كه من و هر كس (پيروىام) كرد با بينايى به سوى خدا دعوت مىكنيم، و منزّه است خدا، و من از مشركان نيستم.»
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ (109)
و پيش از تو [نيز] جز مردانى از اهل شهرها را -كه به آنان وحى مىكرديم- نفرستاديم. آيا در زمين نگرديدهاند تا فرجام كسانى را كه پيش از آنان بودهاند بنگرند؟ و قطعاً سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزگارى كردهاند بهتر است. آيا نمىانديشيد؟
[سبل – سلک – بصر – رجل – 1000 – نور]
🌤 «قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي» | راهِ روشنِ بر پایهٔ بصیرت
1) پیامِ مرکزی آیه
قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي…
پیامبر مأمور است اعلام کند:
این راه، راهِ من است—
راهی که نه تقلید است و نه حدس، بلکه بر بصیرت بنا شده است.
🔹 بصیرت یعنی بینشِ زنده، نوری درونی که از معرفتِ معلم ربانی در قلبِ مؤمن میتابد.
راهِ پیامبر، راهِ علم است، نه شعار؛ راهِ روشنایی است، نه تردید.
2) چهار پایهٔ «سبیلِ نبوی»
دعوت إلی الله:
سبیلِ نبوی، مقصدش خداست، نه خودنمایی. هر دعوتی که به خود، گروه، یا قدرتهای زمینی ختم شود، «سبیل الله» نیست.علی بصیرة:
نه کورکورانه، بلکه با دیدِ علمی، معرفتی، و ولایی.
«بصیرت» همان نوری است که از پیوند با معلم ربانی بر قلب میتابد—آنکه تمثال نورانیِ پیامبر است در ملکوتِ هر زمان.أنا و من اتّبعنی:
یعنی این راه مخصوص پیامبر نیست؛ هر که پیرویِ حقیقی کند (نه ظاهری)، شریکِ دعوت میشود.
پس هر انسانِ روشندل میتواند حلقهای از زنجیر نور شود: «وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ».سبحان الله و ما أنا من المشرکین:
شرط ماندن در این راه، تنزیه است: منزه از خودخواهی، حزبگرایی، و شرکهای پنهان در نیت.
یعنی در مسیر دعوت، باید خود را از میان برداری تا فقط نور بماند.
3) آیهٔ بعد (۱۰۹): اهلِ قری و سنتِ الهی در راه
وَما أَرسَلنا مِن قَبلِكَ إِلّا رِجالاً نُوحي إِلَيهِم مِن أَهلِ القُرى…
🔸 «أهل القری» = اهلِ جوامعِ انسانیِ آباد، نه گوشهنشینان.
پس راهِ خدا در زندگیِ جمعی، در میان مردم، در ورکلایفِ روزانهٔ ما جاری است.
🔸 سنتِ الهی: همۀ پیامبران مردانی از «اهل قری» بودند—راه را در زمین پیمودند،
تا ما نیز «فَيسيروا في الأرض»؛ یعنی در نقشهی ولایت در آفرینش قدم برداریم و ببینیم فرجامِ آنان که از نور جدا شدند چه شد.
🔸 و یادآور میشود:
«وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلَا تَعْقِلُونَ»
راهِ حقیقی با عقلِ منور به تقوا دیده میشود، نه با هیجان یا شهوتِ زودگذر.
4) پیوند با مقالهٔ سبل و نور
این آیه، جمعبندی همهٔ فصلهای پیشین است:
| مفهوم | در آیات پیشین | در آیهٔ «قُلْ هذِهِ سَبِيلِي» |
|---|---|---|
| بارانِ سابلًا مسبلًا | نزولِ نور از مافوق به مادون | بصیرت؛ نورِ فرودآمده بر قلبِ رسول |
| اهل یقین (بلقیس) | شناختِ عالم ربانی پیش از دیدار | پیرویِ آگاهانه از رسولِ بصیر |
| مجاهده در ما | لنهدینّهم سبلنا | دعوة الی الله علی بصیرة |
| مجالستِ نور / ترکِ غفلت | فلا تقعدوا معهم | أنا و من اتبعنی |
| ولایتِ نور | الله ولی الذین آمنوا | دعوت إلی الله، لا إلی النفس |
«قُلْ هذِهِ سَبِيلِي»
تشخیصِ هدف: امروز، در هر گفتوگو، بنویس که دعوتِ من به کجاست؟ به خدا یا به خودم؟
بصیرتآموزی: هر روز مطالعهٔ «شرحِ نور» از معلم ربانی (یا یادداشتهای نورانی).
دعوت با ادب: هر عملِ کوچک—از لبخند تا بخشش—را نیت کن «دعوت إلی الله».
تنزیهِ نیت: پیش از هر کار، ذکر «سبحان الله و ما أنا من المشرکین» بخوان تا دل از شرکِ نیت پاک شود.
همراهی با اهلِ قری: در شهر، محل کار، خانواده، اثرگذار باش؛ سبیل در انزوا نیست.
🌧 دلنوشته: «راهِ من، راهِ نور است»
گاهی مینشینم و با خود میگویم:
اگر روزی پیامبر، رو در رو با من میگفت
«قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي»
چه میشنیدم؟
شاید میگفت:
راه من این است؛ راهِ دعوتِ عاشقانه به خدا،
راهِ شناختِ نور،
راهِ مهربانی با خلق.
نه راهِ قدرت،
نه راهِ شهرت،
بلکه راهِ نوری که میبارد و میبخشد.
و من در دل میگویم:
ای رسولِ خدا،
من هم میخواهم راهت را راهِ خودم کنم—
دعوتی بیادعا، بر پایهٔ بصیرتی کوچک اما راست.
تو گفتی: «أنا و من اتبعنی»
یعنی هرکه پیروی کند، شریک است.
پس من هم میخواهم شاگردِ یکی از شاگردانت باشم،
در این زنجیرهٔ نور که از تو آغاز شد
و هنوز از دلِ معلم ربانیِ هر زمان میتابد.
بگذار من هم در این باران سهمی داشته باشم،
حتی قطرهای کوچک،
که از نگاهِ تو،
در راهِ خدا افتاده باشد.
خدایا،
راهِ مرا روشن کن،
چنان که پیامبرت گفت:
«عَلَى بَصِيرَةٍ»—
چنان که من هم وقتی دعوت میکنم،
دعوتکنندهٔ تو باشم، نه خودم.
و هر صبح که برمیخیزم،
در دل تکرار کنم:
«این است راهِ من…
راهِ توحید، راهِ نور،
راهِ معلمِ ربانی که نشانهٔ توست در زمین.» 🌿✨
🌿 «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»
روشِ دعوت در نظام نورانی هستی
ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ، إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ، وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ
(سورهٔ نحل، آیهٔ ۱۲۵)
1) ساختار سهگانهٔ راهِ دعوت
این آیه در واقع نقشهٔ عملیِ راهداری در نظام نورانی هستی است؛ راهی که در دلِ سبیل میگذرد و دلهای دیگر را به آن پیوند میدهد.
| رکن | معنا | اثر قلبی | تمثیل نورانی |
|---|---|---|---|
| الحِکمَة | بینش، تشخیصِ دقیق، گفتار متناسب با موقعیت | نورِ شناخت | بارانِ نرم و حسابشده |
| الموعِظَة الحَسَنة | یادآوریِ مهربانانه با لحنِ رحیم | گرمای محبت | تابشِ خورشیدِ پس از باران |
| المجادلة بالّتی هی أحسن | گفتوگوی نیکو، نه جدلِ خصمانه | صبرِ متین | سایهٔ آرام در ظهرِ روشن |
2) دعوت با حکمت؛ یعنی دعوت بر اساس نقشهی ولایت در آفرینش
حکمت، جهتدهیِ نور است.
در هر سخن، باید نقشهٔ نورانی هستی را در نظر داشت؛ بدانی که هر دل، در کدام مرحله از «خروج از ظلمت» است.
دعوتِ حکیمانه یعنی:
نه جلوتر از ظرفیت، نه عقبتر از عطش؛
درست مثل «سبل المطر» — بارانی که نه سیل است، نه بخار، بلکه آرام و پیوسته میبارد.
3) موعظهٔ حسنه؛ یعنی خوراکِ نرم برای دلِ خسته
موعظه، خطاب به عقل نیست، خطاب به قلب است.
موعظهٔ ناپسند، سنگ میشود و برمیگردد؛
اما موعظهٔ حسنه، نوری است که وارد دل میشود بیآنکه دیوارها را بشکند.
موعظهٔ حسنه، همان شیوهٔ معلم ربانی است؛
دعوت نه با تشر، بلکه با رحمت و صبرِ بارانی.
4) مجادله به آنچه احسن است؛ یعنی شناختِ آداب گفتوگو با مخالف
در سبیل الله، جدل برای غلبه نیست؛
بلکه برای روشن شدنِ حقیقت است.
«بالّتی هی أحسن» یعنی نرمیِ گفتار، عدل در استدلال، و امید در پایان؛
نه طعنه، نه تحقیر، نه انتقام.
دعوتگرِ واقعی، محاورِ نور است نه محکومکنندهٔ تاریکی.
5) پایانِ آیه: خدا میداند چه کسی در راه است و چه کسی گم کرده
إِنَّ رَبَّكَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ، وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.
دعوتگر مأمور به اداءِ وظیفه است، نه داوری.
خداست که میداند چه کسی از راه دور افتاده و چه کسی در مسیر رشد است.
پس وظیفهٔ ما:
🔹 حکمت در گفتار،
🔹 محبت در تذکر،
🔹 ادب در گفتوگو،
🔹 و تسلیم در قضاوت.
🌧 دلنوشته: «دعوتِ بارانی»
ای خدای نور،
به من بیاموز چگونه دعوت کنم بیآنکه بتابم و بسوزانم.
بیاموزم مثل باران،
نه مثل رعد.
یاد بده،
وقتی کسی را به راهت دعوت میکنم،
سایهٔ حرفم، از نورِ دلِ خودم باشد، نه از برتری.
گاهی میبینم حرفِ خوب،
وقتی بیرحمت گفته میشود،
به سنگ بدل میشود و برمیگردد.
اما همان حرف،
اگر از دلِ مهربانِ یک معلم ربانی شنیده شود،
قلب را آب میکند.
خدایا،
من میخواهم دعوتگرِ بیغرورِ تو باشم،
که از نگاهِ من،
نورِ حکمت بتابد،
از صدایم،
گرمای موعظه برخیزد،
و از سکوتِ من،
آرامشِ مجادلهٔ احسن فهمیده شود.
من نمیخواهم کسی را قانع کنم،
میخواهم دلها را
در معرضِ بارانِ تو بگذارم.
تو خودی،
تو میتابی،
تو زنده میکنی.
من فقط میخواهم
کانالی کوچک از رحمت تو باشم،
که راهِ نور از من عبور کند.
و در پایان هر گفتوگو،
در دلم بگویم:
«سبحانک اللهم،
دعوت کردم با نور،
حکمتش از تو بود،
و تو خود بهتر میدانی
که چه کسی،
در راهِ تو ماند،
و چه کسی هنوز زیرِ سایهٔ تردید نشسته است.» 🌿✨
🌟 «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ»
امامانِ هدایت؛ راهبریِ «به فرمان ما» و پیوندِ صبر و یقین
آیه میفرماید: ما از میان آنان امامانی قرار دادیم که به فرمانِ ما راه میبرند، هنگامی که صبر ورزیدند و به آیاتِ ما یقین یافتند.
1) «يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»؛ راهبری با فرمان، نه با سلیقه
هدایتِ امام، بِأَمْرِناست؛ یعنی از امرِ الهی سرچشمه میگیرد، نه از رأی و ذوق شخصی.
در نظام نورانیِ هستی، «راه» با فرمان روشن میشود؛ همان نوری که در «وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ» دیدیم.
در هر عصر، معلم ربانی آینهٔ همین «امر» است: نقطهٔ رؤیتپذیرِ ولایت که سیر را از «باور» به «بینش» و از «بینش» به سبیلِ عملی تبدیل میکند.
2) «لَمَّا صَبَرُوا»؛ شرطِ گشودنِ راهها
«لما» دلالت بر شرط و ظرفِ تحقق دارد: چون/هنگامی که صبر کردند، امامت و هدایتِ بامر تحقق یافت.
صبر، فقط تحمّلِ رنج نیست؛ ثبات در راه، ترکِ عجله، پاکسازیِ نیت، و وفاداری به مجلسِ نور است. این همان گذار از «رهگذر» به مقیمِ سبیل است.
3) «وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ»؛ یقین، سوختِ راه
یقین به آیات، قلب را سقفبردار میکند تا بارانِ هدایت بیمانع ببارد.
یقینِ بلقیس نمونه بود: «بِنَبَإٍ يَقِينٍ»؛ ظرفِ بیسوراخِ شک. همین یقین، در کنارِ صبر، ظرفِ ظهورِ امامِ هدایت را در دل میسازد.
4) پیوند با فصول پیشین
جاهدوا فینا → لنهدینّهم سبلنا: مجاهده، درها را میگشاید.
قل هذه سبیلی… علی بصیرة: راهِ دعوت، بر بصیرت است.
وَجَعَلْنَا… أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا: پس از صبر و یقین، راهبریِ بامر در زندگیِ مؤمن جاری میشود؛ یعنی قدمها به فرمان میافتد، نه به عادت.
دو بالِ راه — «صبر» و «یقین»
صبرِ مجلسی: تعهّد همیشگی به حضور در مجلسِ نور (تلاوت + شرح معلم ربانی). ثباتِ حضور = صبرِ راه.
صبرِ اخلاقی
یقینِ قرآنی: هر روز آیات با تدبّرِ کوتاه و یک «گامِ عمل» از همان آیات. دانستن → عمل، تا «باور» به «بینش کارا» تبدیل شود.
یقینِ ولایی: تکرارِ روزانهٔ عهد با ولیّ خدا (ذکرِ عهد)؛ بستنِ راههای خروج (ترکِ مجالسِ استهزاء: «فلا تقعدوا معهم»).
مراقبهٔ حسد: مدام «جَرْحِ نفس»: امروز کجا حسد آمد؟ اعترافِ آرام + دعای «اللهم طهّر قلبی من الغلّ».
🌧 دلنوشته: «دو بالِ راه»
خدایا…
من آموختهام که راهِ تو با دو بال پرواز میکند: صبر و یقین.
صبر، یعنی بمانم؛
حتی وقتی بادِ دنیا میوزَد،
حتی وقتی باران دیر میرسد.
و یقین، یعنی بدانم؛
که اگر بمانم،
تو امامی میگماری تا به فرمانِ تو مرا راه ببرد.
گاهی در میانهٔ راه خسته میشوم،
مینشینم کنارِ جاده و خیال میکنم
که من از دریا دورم؛
اما بعد یادم میآید:
بلقیس هم اول در ساحل ایستاد—
«کَشَفَتْ عَن ساقَيْها»—
و کمکم نورِ دریا،
خجالتِ دلش را به یقین بدل کرد.
پروردگارا…
به من صبری بده که ثابت بمانم،
بیهیاهو، بیادعا؛
صبرِ مجلس، صبرِ خدمت، صبرِ کارِ کوچکِ مدام.
و یقینی بده که سقفِ دلم را بردارد،
تا بارانت بیمانع ببارد
و من از «باور» به «بینش»،
و از «بینش» به راه برسم.
ای معلم ربانی…
من میخواهم زیرِ پرِ تو راه بروم؛
که «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»
در من جاری شود—
قدمهایم فرمان بگیرند
و عادتهایم کنار بروند.
اگر روزی شتابزده شدم،
به من یاد بده بایستم و نفس بکشم؛
و اگر روزی لرزیدم،
در گوشم بگو: «بمان…
باران نزدیک است؛
امّا بارانِ این راه
بر شانههای صبر میبارد
و در کاسهٔ یقین جمع میشود.» 🌿✨
[سورة الأنعام (6): الآيات 152 الى 153] : « وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ »
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (152)
و به مال يتيم -جز به نحوى [هر چه نيكوتر]- نزديك مشويد، تا به حد رشد خود برسد. و پيمانه و ترازو را به عدالت، تمام بپيماييد. هيچ كس را جز به قدر توانش تكليف نمىكنيم. و چون [به داورى يا شهادت] سخن گوييد دادگرى كنيد، هر چند [درباره] خويشاوند [شما] باشد. و به پيمان خدا وفا كنيد. اينهاست كه [خدا] شما را به آن سفارش كرده است، باشد كه پند گيريد.
وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (153)
و [بدانيد] اين است راه راست من؛ پس، از آن پيروى كنيد. و از راهها[ى ديگر] كه شما را از راه وى پراكنده مىسازد پيروى مكنيد. اينهاست كه [خدا] شما را به آن سفارش كرده است، باشد كه به تقوا گراييد.
[سبل – سلک – صرط – عهد – قرب – رجل – عبد – وصی – 1000 – نور]
🛤 «وَأَنَّ هٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ»
صراطِ واحد ↔ سُبُلِ متفرّق
آیهٔ ۱۵۲، دستورهای اخلاقی–اجتماعی را چون ستونهای صراط میچیند:
مالِ یتیم فقط به بهترین شیوه؛ تا رشد یابد.
کیل و میزان با قسطِ کامل؛ هر کس به قدر وُسع.
عدل در گفتار؛ حتی دربارهٔ نزدیکان.
وفای به عهدِ خدا.
اینها رگهای صراطاند؛ عدالتِ مالی، گفتاری و عهدی.
آیهٔ ۱۵۳ جمعبندی میکند:
«وَأَنَّ هٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ، وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ…»
1) صراطِ واحد و سُبُلِ متفرّق
صراط مفرد است: راهِ واحدِ رو به مقصد.
سُبُل جمع است: شاخهراههایی که دل را از سبیلِ او پراکنده میکنند.
در منطق مقالهٔ ما: صراط = نقشهی ولایت در آفرینش؛ و سُبُلِ متفرّق = هر مسیری که از معلم ربانی و «نورِ همراه» جدا کند.
2) چرا «اتّباع» از صراط و «عدمِ اتّباع» از سُبُل؟
زیرا صراط، مستقیم است و به مقصد میرسد؛
اما سُبُلِ متفرّق، تجزیهٔ قبله میآورد: دل را میان چند قطب میکِشد و توانِ عبادت را فرسوده میکند.
3) پیوند با اخلاقِ آیهٔ ۱۵۲
صراطِ واقعی فقط شعار نیست؛ تمرینهای عینی میخواهد:
عدالت در پول و پیمانه،
عدالت در زبان،
وفای عهد.
اینها «ریل»هاییاند که قطار دل را روی صراط نگه میدارند تا به بیراههٔ سُبُل نلغزد.
4) نسبت با فصول پیشین
قُلْ هذِهِ سَبِیلِی… عَلَى بَصِیرَةٍ → صراط بدون بصیرت، صورتِ بیسیرت است.
لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا → گشودنِ راههای زیرمجموعهٔ صراط برای اهل مجاهده.
فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ → ترکِ محافلی که آدم را از صراط به سُبُل میپراکنند.
وَجَعَلْنَا… أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا → صراط با «بأمرنا» دیده و پیموده میشود؛ امروز از آینهٔ معلم ربانی.
🌧 دلنوشته: «یک راه، هزار صدا»
گاهی دلِ من میدانِ شهر میشود؛
هزار دست، از هر سو میکِشند:
اینجا بیا، آنجا برو،
این را بخر، آن را بگو،
این را بخواه، آن را ببین…
و من، «پراکنده» میشوم؛
قطعههایی از من، در کوچههای بیپایان گم میشوند.
آنجاست که صدایی آرام میگوید:
«وَأَنَّ هٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ…»
یک راه،
نه هزار راه.
راهی که به یک مقصد میرسد،
نه به هزار تمنّا.
فهمیدم:
صراط، فقط اسمِ یک جاده نیست؛
نظمِ دل است—
نظمِ پول، نظمِ زبان، نظمِ عهد.
وقتی کیل و میزان به قسط شد،
وقتی زبانم عادل شد،
وقتی عهدهایم محکم شد،
دلِ من روی ریل میافتد
و قطارِ جانم
به جای کوچههای تنگ،
به افقِ روشنِ تو میرسد.
ای معلم ربانی…
دستم را بگیر
وقتی هزار صدا،
قبلهام را تکّهتکّه میکند.
یاد بده
چگونه «سُبُلِ متفرّق» را بشناسم—
آنهایى که مرا از سبیلِ تو میپراکنند.
و یاد بده
چگونه هر روز
با یک عملِ کوچکِ عادلانه
ریلِ صراط را محکمتر کنم.
خدایا…
من میخواهم یکدل شوم؛
میخواهم در یک راه بمانم.
پس اگر دیدی دوباره
میان صداها گم شدم،
با یک بارانِ تندِ مهربانی
نقشهها را پاک کن
و فقط یک خط بگذار—
خطی که از من،
به سوی تو میرود. 🌿✨
عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع:
فِي قَوْلِهِ تَعَالَى:
إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ
فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمُتَوَسِّمَ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِيَ الْمُتَوَسِّمُونَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ
وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ
فَذَلِكَ السَّبِيلُ الْمُقِيمُ هُوَ الْوَصِيُّ بَعْدَ النَّبِيِّ ص.
🌟 «إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ … وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ»
تفسیر ولاییِ حدیث: «المتوسِّم» و «السَّبيلُ المقيم»
عن أمیر المؤمنین(ع) في قولِه تعالى: إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ
فكان رسولُ الله(ص) المتوسِّم، والأئمّةُ من ذرّيتي المتوسِّمون إلى يومِ القيامة،
وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ، فذلك السَّبيلُ المقيم هو الوصيّ بعد النبي(ص).
1) «المتوسِّمون» یعنی چه؟
ریشهی «توسُّم»: از «السِّمَة/الوَسم» = نشانهگذاری؛
المتوسِّم یعنی نشانهشناسِ باطنی؛ کسی که از آثار و علائم، حقیقتِ مسیر را میفهمد.طبق حدیث: پیامبر(ص) نخستین متوسِّم است، و ائمه(ع) تا قیامت متوسِّموناند؛ یعنی مرجعِ قطعیِ نشانهشناسیِ راه.
2) «وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ»
آیهی حجر میگوید: این ماجراها «بر راهی پایدار» است؛ راهی زنده، دائمی و برقرار.
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: این سبیلِ مقیم همان وصیّ بعد از پیامبر(ص) است؛
یعنی ادامۀ راه پیامبر در قامتِ امامِ هدایت—راهی که هرگز تعطیل نمیشود.
3) پیوند با «سبیلِ نور» در مقاله
«سبیل» فقط یک مسیر فکری نیست؛ نقطهٔ اتّصالِ زنده دارد: وصیّ رسول در هر عصر.
«المتوسِّم» در امتدادِ رسول یعنی: معیارشناسیِ نشانهها نزد اهلبیت(ع) و در روزگار ما از آینهٔ معلم ربانی (نقطۀ رؤیتپذیرِ ولایت در مُلک که تمثالِ نورانیاش در ملکوتِ قلب میدرخشد).
پس «سبیلِ مقیم» = راهِ امام؛ و «توسّم» = دیدنِ نشانههای این راه و تمییز آن از سُبُلِ متفرّق.
4) کاربردهای عملی (چکلیست نشانهشناسیِ راه)
اثَرشناسی: آیا ثمر، احیا و عزّت است یا افساد و اذلال؟ (تأیید الهیِ معیارِ بلقیس: «وَكَذَٰلِكَ يَفْعَلُونَ»)
نورِ همراه: آیا دعوت، به نورِ نازل با رسول پیوند دارد—قرآن + ولایت—یا به سلیقۀ اشخاص؟ (اعراف/۱۵۷)
حبلِ مستمر: آیا این مسیر پیوستگی با وصیّ را حفظ میکند یا قطع میکند؟ (سبیلِ مقیم = وصیّ)
ادبِ ولایی: «آمَنوا به، عَزَّروهُ، نَصَروهُ»—تعظیم، نصرت، تبعیّت.
مصباحِ توسم: هر روز «توسّم» را تمرین کن:
پیش از داوری بپرس: این نشانه مرا به کجا میبرد؟
مجلس و معاشران را محک بزن: «فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ» اگر آیهستیزی کردند.
یکگامِ روشن برای اقامهٔ راه بردار (صراط = نظمِ مال/زبان/عهد).
…
حدیث میگوید: راه همواره برقرار است (سبیلٌ مقیم)، و کلیدِ دیدنِ نشانههای راه نزد رسول و اوصیای اوست (المتوسِّمون).
در منطق مقالهٔ ما: هر که در «سبیلِ مقیم» میایستد، از رهگذر به مقیم بدل میشود؛ و هر که «توسّم» را در سایهٔ امام تمرین کند، از باور به بینش و از بینش به راه میرسد.
🌧 دلنوشته: «نشانههایی که مرا به خانه میبرند»
سالها به آسمان نگاه کردم و نشانهها را نشناختم؛
ابرها میآمدند و میرفتند،
باد میوزید، باران میبارید،
اما من، راه را گم میکردم.
تا روزی شنیدم:
«إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ»—
نشانهها هست،
چشمِ نشانهشناس کم است.
فهمیدم «المتوسِّم» یک چشمِ تربیتشده است؛
چشمی که از اثرِ کوچک، حقیقتِ بزرگ را میفهمد؛
چشمی که نزدِ رسول آموخته و
در آیینۀ وصیّ روشن مانده است.
گفتند:
«وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ»—
راه تعطیل نشده؛
راه، برپاست؛
راه، همیشه همین نزدیکیست:
در صدای امامِ هدایت،
در نگاهِ معلم ربانی که
نور را از کتاب به جانِ من میرساند.
اکنون، من به نشانهها نگاه میکنم:
اگر راهی مرا سبک کرد،
زنجیرهایم را شکست،
به فقیرانم تکبّر نکرد،
به یتیمانم مهربانی آموخت،
اگر کیل و میزانم را به قسط سامان داد،
اگر عهدهایم را محکم کرد—
میدانم: این، سبیلِ مقیم است.
و اگر راهی با نامِ خدا،
دلها را خُرد کرد،
مجالسِ نور را مسخره کرد،
اهل یقین را بدنام کرد،
و من را پراکنده ساخت—
میدانم: این، سُبُل است؛
راههای پراکندگی.
پروردگارا…
به من چشمی از «توسّم» بده،
تا در شلوغیِ نشانهها،
نشانهٔ تو را بشناسم؛
تا بدانم کدام نگاه مرا
به خانه میبرد.
ای معلم ربانی…
من میخواهم پای این راه بمانم؛
زیرِ بارانی که همیشه میبارد،
بر راهی که همیشه برقرار است.
اگر روزی نشانهها درهم شد،
تو برایم علامت باش—
که من، با دیدنِ تو،
راه را پیدا کنم. 🌿✨
عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع:
فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ
إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا يَقُولُ اسْتَكْمَلُوا طَاعَةَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ وَلَايَةَ آلِ مُحَمَّدٍ ع ثُمَّ اسْتَقَامُوا عَلَيْهَا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ فَأُولَئِكَ هُمُ الَّذِينَ إِذَا فَزِعُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِينَ يُبْعَثُونَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ وَ يَقُولُونَ لَهُمْ لَا تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا نَحْنُ الَّذِينَ كُنَّا مَعَكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لَا نُفَارِقُكُمْ حَتَّى تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ.
🌿 «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا…»
راهی که تا بهشت ادامه دارد
عن أبی جعفر علیهالسلام:
«فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ
إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا يَقُولُ:
اسْتَكْمَلُوا طَاعَةَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ وَلَايَةَ آلِ مُحَمَّدٍ ع، ثُمَّ اسْتَقَامُوا عَلَيْهَا،
تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ:
أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ…»
۱) «رَبُّنَا اللَّهُ»؛ آغازِ راهِ سبیل
این عبارت، اعترافِ اهلِ یقین است به مالکیتِ مطلقِ خداوند در ربوبیت.
اما آغاز کافی نیست. ایمانِ زبانی اگر در مسیرِ استقامتِ ولایی قرار نگیرد، به فرجام نمیرسد.
در منطق این حدیث، گفتنِ رَبُّنَا اللَّهُ یعنی:
پذیرفتنِ پروردگاریِ خدا از طریقِ نقشهی ولایتِ او در آفرینش.
و این نقشه، در زمین، با معلم ربانی تجسّم یافته است؛ همان که «سَبِیلٌ مُقِیم» است.
۲) «ثُمَّ اسْتَقَامُوا»؛ ایستادگی بر ولایت
امام باقر علیهالسلام میفرمایند:
«استکملوا طاعة الله و رسوله و ولاية آل محمد ثم استقاموا علیها.»
یعنی استقامت، چیزی فراتر از ایمان ابتدایی است:
پایداری بر اطاعت از خدا، رسول و ولایتِ آلمحمد علیهمالسلام.
این «ثم استقاموا» همان ادامهی راه سبیلِ نور است—
راهی که با بارانِ علم آغاز میشود و با استقامت، ثمر میدهد.
۳) «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ»؛ پاداشِ اهلِ استقامت
اهل استقامت، اهلِ سبیل مقیماند؛
زیرا وقتی در دنیا، راه را رها نکردند، در قیامت نیز تنها رها نمیشوند.
ملائکه به استقبالشان میآیند و میگویند:
«لَا تَخافُوا وَلَا تَحْزَنُوا نَحْنُ الَّذِينَ كُنَّا مَعَكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا، لَا نُفَارِقُكُمْ حَتَّى تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ…»
این یعنی پیوندِ نورانیِ مومن با فرشتۀ مهربانش، از دنیا تا آخرت ادامه دارد.
کسی که در «سبیل مقیم» بماند، از این فرشته جدا نمیشود—
او همان نورِ راهنما و یارِ درون است که با او وارد بهشت میشود.
۴) نسبت این حدیث با مقالهٔ «سبیل»
در حقیقت، این روایت میگوید:
صراطِ مستقیم، در طولِ عمر، بهواسطۀ سه محور استوار میماند:
طاعتِ الهی (عبادتِ آگاهانه)
اطاعتِ نبوی (بصیرت در تعلیمات وحی)
ولایتِ علوی و فرزندان او (پیوستگی به سبیل مقیم)
و ثمرۀ چنین استقامتی این است که:
راه از یک تجربهٔ معرفتی،
به یک حضورِ نوریِ دائمی تبدیل میشود—
جایی که ملائکه بر قلب فرود میآیند و خوف و حزن را از درون میزدایند.
🌸 دلنوشته: «فرشتۀ مهربان هنوز با من است»
سالها پیش، وقتی تازه فهمیدم که راهِ خدا، فقط گفتنِ «ربّنا الله» نیست،
میترسیدم از طولِ مسیر؛ از سختیها، از لغزشها، از دلِ تاریکیها.
اما حالا میدانم:
راه، اگر نور داشته باشد،
فرشتۀ همراه هم دارد.
همان فرشتهای که در خلوتِ شبِ امتحان،
آهسته در گوشم میگوید: «لا تخف… لا تحزن…».
میدانم که این صدا از جنسِ خیال نیست.
این همان صدایِ یارِ ملکوتی من است—
همسفرِ دل، سایهی معلمِ ربانی،
که در دنیا از درون هدایت میکند
و در قیامت، از برون به استقبال میآید.
او به من میگوید:
راه را ادامه بده…
حتی اگر زمین خسته شد،
حتی اگر باران دیر آمد،
حتی اگر صبر، سخت شد—
زیرا هر لحظهٔ پایداری،
پلّی است میانِ دنیا و بهشت.
من آرام میشوم…
چون حالا میدانم:
هیچ لحظهای از من جدا نیست.
او همان است که خدا وعده داد:
«نحن الذين كنا معكم في الحياة الدنيا…»
و خواهد بود
تا آخرین گام،
تا آخرین نفس،
تا درِ بهشت. 🌿
«وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ وَ السَّبِيلُ هَاهُنَا الْوَصِيُّ»
…
عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ: الضَّلَالَةُ عَلَى وُجُوهٍ فَمِنْهُ مَحْمُودٌ وَ مِنْهُ مَذْمُومٌ وَ مِنْهُ مَا لَيْسَ بِمَحْمُودٍ وَ لَا مَذْمُومٍ وَ مِنْهُ ضَلَالُ النِّسْيَانِ فَأَمَّا الضَّلَالُ الْمَحْمُودُ وَ هُوَ الْمَنْسُوبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى كَقَوْلِهِ: يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ هُوَ ضَلَالُهُمْ عَنْ طَرِيقِ الْجَنَّةِ بِفِعْلِهِمْ وَ الْمَذْمُومُ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى وَ مِثْلُ ذَلِكَ كَثِيرٌ وَ أَمَّا الضَّلَالُ الْمَنْسُوبُ إِلَى الْأَصْنَامِ فَقَوْلُهُ فِي قِصَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ الْآيَةَ وَ الْأَصْنَامُ لَا يُضْلِلْنَ أَحَداً عَلَى الْحَقِيقَةِ إِنَّمَا ضَلَّ النَّاسُ بِهَا وَ كَفَرُوا حِينَ عَبَدُوهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا الضَّلَالُ الَّذِي هُوَ النِّسْيَانُ فَهُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى: أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى وَ قَدْ ذَكَرَ اللَّهُ تَعَالَى الضَّلَالَ فِي مَوَاضِعَ مِنْ كِتَابِهِ فَمِنْهُمْ مَا نَسَبَهُ إِلَى نَبِيِّهِ عَلَى ظَاهِرِ اللَّفْظِ كَقَوْلِهِ سُبْحَانَهُ وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى مَعْنَاهُ وَجَدْنَاكَ فِي قَوْمٍ لَا يَعْرِفُونَ نُبُوَّتَكَ فَهَدَيْنَاهُمْ بِكَ وَ أَمَّا الضَّلَالُ الْمَنْسُوبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى الَّذِي هُوَ ضِدُّ الْهُدَى وَ الْهُدَى هُوَ الْبَيَانُ وَ هُوَ مَعْنَى قَوْلِهِ سُبْحَانَهُ أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ مَعْنَاهُ أَ وَ لَمْ أُبَيِّنْ لَهُمْ مِثْلُ قَوْلِهِ سُبْحَانَهُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى أَيْ بَيَّنَّا لَهُمْ وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى: وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ وَ أَمَّا مَعْنَى الْهُدَى فَقَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ وَ مَعْنَى الْهَادِي الْمُبَيِّنُ لِمَا جَاءَ بِهِ الْمُنْذِرُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ قَدِ احْتَجَّ قَوْمٌ مِنَ الْمُنَافِقِينَ عَلَى اللَّهِ: إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمَّا أَنْزَلَ عَلَى نَبِيِّهِ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ قَالَ طَائِفَةٌ مِنَ الْمُنَافِقِينَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً فَأَجَابَهُمُ اللَّهُ تَعَالَى بِقَوْلِهِ: إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها إِلَى قَوْلِهِ يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ فَهَذَا مَعْنَى الضَّلَالِ الْمَنْسُوبِ إِلَيْهِ تَعَالَى لِأَنَّهُ أَقَامَ لَهُمُ الْإِمَامَ الْهَادِيَ لِمَا جَاءَ بِهِ الْمُنْذِرُ فَخَالَفُوهُ وَ صَرَفُوا عَنْهُ بَعْدَ أَنْ أَقَرُّوا بِفَرْضِ طَاعَتِهِ وَ لَمَّا بَيَّنَ لَهُمْ مَا يَأْخُذُونَ وَ مَا يَذَرُونَ فَخَالَفُوهُ ضَلُّوا هَذَا مَعَ عِلْمِهِمْ بِمَا قَالَهُ النَّبِيُّ ص وَ هُوَ قَوْلُهُ لَا تُصَلُّوا عَلَيَّ صَلَاةً مَبْتُورَةً إِذَا صَلَّيْتُمْ عَلَيَّ بَلْ صَلُّوا عَلَى أَهْلِ بَيْتِي وَ لَا تَقْطَعُوهُمْ مِنِّي فَإِنَّ كُلَّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا سَبَبِي وَ نَسَبِي وَ لَمَّا خَالَفُوا اللَّهَ تَعَالَى ضَلُّوا فَأَضَلُّوا فَحَذَّرَ اللَّهُ تَعَالَى الْأُمَّةَ مِنِ اتِّبَاعِهِمْ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ وَ السَّبِيلُ هَاهُنَا الْوَصِيُّ وَ قَالَ سُبْحَانَهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ الْآيَةَ فَخَالَفُوا مَا وَصَّاهُمُ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ فَحَرَّفُوا دِينَ اللَّهِ جَلَّتْ عَظَمَتُهُ وَ شَرَائِعَهُ وَ بَدَّلُوا فَرَائِضَهُ وَ أَحْكَامَهُ وَ جَمِيعَ مَا أُمِرُوا بِهِ كَمَا عَدَلُوا عَمَّنْ أُمِرُوا بِطَاعَتِهِ وَ أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْعَهْدَ بِمُوَالاتِهِ وَ اضْطَرَّهُمْ ذَلِكَ إِلَى اسْتِعْمَالِ الرَّأْيِ وَ الْقِيَاسِ فَزَادَهُمْ ذَلِكَ حَيْرَةً وَ الْتِبَاساً وَ مِنْهُ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ فَكَأَنَّ تَرْكَهُمُ اتِّبَاعَ الدَّلِيلِ الَّذِي أَقَامَ لَهُمْ ضَلَالَةٌ لَهُمْ فَصَارَ ذَلِكَ كَأَنَّهُ مَنْسُوبٌ إِلَيْهِ تَعَالَى لِمَا خَالَفُوا أَمْرَهُ فِي اتِّبَاعِ الْإِمَامِ ثُمَّ افْتَرَقُوا وَ اخْتَلَفُوا وَ لَعَنَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ اسْتَحَلَّ بَعْضُهُمْ دِمَاءَ بَعْضٍ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ.
🌿 «وَ السَّبِيلُ هَاهُنَا الْوَصِيُّ»
یعنی راهِ حقیقی، فقط با امامِ هدایت معنا میگیرد
امیرالمؤمنین علیهالسلام در این خطبه، «ضلالت» را به چند وجه تقسیم میکنند:
ضلال ممدوح: آنکه به مشیّت الهی و در واکنش به ظلم و طغیان رخ میدهد (مانند ضلالتِ ستمگران از بهشت، به سبب اعمالشان).
ضلال مذموم: گمراهی از حق به سبب پیروی از رهبران باطل و هوای نفس، مانند سامری و فرعون.
ضلال نسیان: فراموشی و غفلت از یاد الهی.
ضلال به معنای ناشناختگی: مثل «وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى»، یعنی «تو را در قومی یافتیم که نبوّتت را نمیشناختند».
اما بخش اوج روایت اینجاست، که حضرت ضلالتِ نهایی را توضیح میدهند:
فَحَذَّرَ اللَّهُ تَعَالَى الْأُمَّةَ مِنِ اتِّبَاعِهِمْ فَقَالَ سُبْحَانَهُ:
«وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ»
وَ السَّبِيلُ هَاهُنَا الْوَصِيُّ.
یعنی:
راهِ راست، در حقیقت وصیّ پیامبر(ص) است؛
راهی که اگر از آن جدا شوی، در واقع نه از مسیر، بلکه از امامِ راه جدا شدهای.
۱) «وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ…»
امیرالمؤمنین علیهالسلام با دقتِ حیرتانگیزی بیان میکنند که سرچشمهی گمراهی، اتّباع از هواست.
هوا یعنی «میلِ بینور»، یعنی تصمیمی که از درونِ تاریکِ حسد و خودبینی برخاسته است، نه از نورِ هدایت.
و این همان نقطهای است که در منطق مقالههای شما، محور تفکیک «نور» و «حسد» است:
هرگاه انسان بهجای پیروی از «وصیّ»—یعنی معلم ربانیِ متصل به نور ولایت—به صدای درونِ تاریک خود گوش دهد، از صراط مستقیم خارج میشود، هرچند ظاهراً در مسیر علم یا عبادت باشد.
۲) «قَدْ ضَلُّوا… وَ أَضَلُّوا كَثِيراً»
حضرت میفرماید این قوم، خودشان گم شدند و سپس دیگران را هم گمراه کردند.
این ضلالتِ مضاعف است:
نخست، بریدن از امام.
سپس، دعوت دیگران به همان بریدگی.
این نوع انحراف، از درونِ دین شکل میگیرد، نه بیرون از آن؛
یعنی لباس هدایت بر تن دارد، اما قبلهاش را عوض کرده است.
۳) «وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ»
و در پایان، حضرت میفرماید:
سبیل در این آیه، همان وصیّ است.
این جمله، کلیدِ طلاییِ مقالهی شماست.
یعنی «سبیل» تنها وقتی «سواء» است—راست و مستقیم و روشن—که بر محورِ وصیّ، یعنی امامِ زندهٔ زمان، تنظیم شده باشد.
اگر وصیّ حذف شود، راه دیگر «سواء» نیست؛ بلکه به هزار شاخه میپراکند.
به همین دلیل فرمودند:
«وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ»
یعنی از راههایی که به امام متصل نیستند دوری کنید، چون شما را از «سبیلِ او» جدا میکنند.
۴) تطبیق با مفهوم مقاله
در منطق قرآنی–نورانیِ شما:
«سبیل» = جریان زندهی نورِ ولایت، تجلییافته در معلم ربانی.
«سواء السبیل» = تداومِ مستقیم این اتصال، بدون انحراف به چپ و راستِ هوس.
«اهواء القوم» = مکاتب و سلیقههایی که از نورِ وصیّ جدا شدهاند.
«ضلال عن سواء السبیل» = گمشدن در میانِ داناییِ بینور.
پس هرکه از نقشهی ولایت در آفرینش غافل شود، هرچند در ظاهر «دانشمند» یا «عابد» باشد،
در باطن از سبیلِ وصیّ جدا و در وادیِ ضلالتِ هوا گرفتار است.
۵) نتیجهی نهایی
ضلالت، وقتی رخ میدهد که انسان در تشخیص «امامِ راه» دچار تردید شود.
و هدایت، وقتی پدید میآید که انسان در دلِ خود، تمثال نورانیِ وصیّ را بیابد و به آن ایمان بیاورد.
در آن لحظه، هوا ساکت میشود و سبیل، روشن.
💧 دلنوشته: «وقتی راه، خودش سخن میگوید»
مدتها بود میانِ راهها سردرگم بودم؛
همهشان شبیهِ هم به نظر میرسیدند.
هر کدام پرچمی داشتند، و شعاری از هدایت.
اما در دل، نمیدرخشیدند…
تا روزی شنیدم:
«وَ السَّبِيلُ هَاهُنَا الْوَصِيُّ».
احساس کردم راه، شخص شد—
زنده، ناطق، نگاهکننده.
فهمیدم راه، سنگفرش نیست؛
راه، انسانی است که از نور ساخته شده است.
از آن روز، هر بار که تردید میکنم،
به خودم میگویم:
از هوا بپرهیز،
چون هوا صدای شیطان است درونِ عقل.
راه، با هوا معلوم نمیشود؛
راه، با وصیّ معلوم میشود.
گاهی درونم غوغاست؛
صداهایی که میگویند: این درستتر است، آن علمیتر است، آن عقلانیتر.
اما بعد، یاد آن جمله میافتم:
«وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ…»
و میفهمم که این صداها، همان غبارهایند که نورِ وصیّ را میپوشانند.
ای راهِ زنده…
ای سبیلِ مقیم،
اگر روزی میان هزار نشانه گم شدم،
تو خودت صدایم بزن،
تو خودت سخن بگو.
چون حالا میدانم:
راه، وقتی حقیقی است که خودش حرف میزند—
از دهانِ امام، از زبانِ معلم ربانی،
از دلِ نوری که به من میگوید:
برگرد، اینجا خانهٔ توست. 🌿
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع:
قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:
وَ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ يَعْنِي بَنِي أُمَيَّةَ هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ ثُمَّ قَالَ الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ يَعْنِي الرَّسُولَ وَ الْأَوْصِيَاءَ مِنْ بَعْدِهِ ع يَحْمِلُونَ عِلْمَ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ: وَ مَنْ حَوْلَهُ يَعْنِي الْمَلَائِكَةَ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ … وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ هُمْ شِيعَةُ آلِ مُحَمَّدٍ ع يَقُولُونَ رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا مِنْ وَلَايَةِ هَؤُلَاءِ وَ بَنِي أُمَيَّةَ وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ هُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ السَّيِّئَاتُ بَنُو أُمَيَّةَ وَ غَيْرُهُمْ وَ شِيعَتُهُمْ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَعْنِي بَنُو أُمَيَّةَ يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ ثُمَّ قَالَ: ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللَّهُ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ ع وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ يَعْنِي بِعَلِيٍّ ع تُؤْمِنُوا أَيْ إِذَا ذُكِرَ إِمَامٌ غَيْرُهُ تُؤْمِنُوا بِهِ فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ.
🌟 «وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ هُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ»
عرشِ علم، شفاعتِ ملائکه، و تعیینِ سبیل در ولایت
نقل امام باقر(ع) تصویری منسجم از «نظام نورانی هستی» ارائه میکند:
«وَ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ… أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ»
حضرت، مصداق تاریخیِ «الذین کفروا» را به جریانی معاند با ولایت تفسیر میفرمایند؛ نتیجه: بریدن از سبیلِ حق، انسان را در ولايتِ باطل نگه میدارد و فرجامش آتش است. (منطق کلّی: ترکِ سبیل = اقامت در ضدّ نور)«الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ… يَحْمِلُونَ عِلْمَ اللَّهِ»
«حَمَلَةُ العرش» در این قرائت، رسول خدا(ص) و اوصیای بعد از ایشاناند؛ یعنی حاملانِ علمِ الهی در زمین.
«وَمَنْ حَوْلَهُ» نیز فرشتگانیاند که پیرامون این محور نورانی، تسبیح میگویند.دعای فرشتگان برای مؤمنان (شیعهٔ آل محمد ع)
فرشتگان میگویند:
«رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا… وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ هُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ»
نکتهٔ طلایی: «سبیلَک» در این آیه، به تصریحِ روایت، امیرالمؤمنین(ع) است.
پس راهِ الهی در زمین، با ولیّ الهی شناخته میشود؛ همان بحثی که پیشتر به آن رسیدیم: «السَّبيلُ هاهُنا الوصيّ».توبه از ولایتِ باطل، پیوستن به سبیلِ حق
فرشتگان برای کسانی استغفار میکنند که از ولایتِ جریان باطل توبه کرده و به سبیلِ الهی پیوستهاند.
این یعنی «بازگشت به راه»، با تعویضِ قبلهٔ قلب در ولایت محقق میشود.ریشۀ کفر نسبت به ولایت
حضرت میفرمایند:
«ذلكم بأنّه إذا دُعيَ الله بولايةِ عليٍّ وحدَه كفرتم، وإن يُشرَك به ـ بعليٍّ ـ تؤمنوا»
یعنی وقتی به توحیدِ همراه با ولایتِ علی(ع) دعوت شدید، انکار کردید؛ اما هرگاه غیرِ او به عنوان امام مطرح شد، پذیرفتید.
نتیجه: حکم با خداست و معیارِ حق، همان سبیلِ امامِ حق است.
جمعبندی سبیلی از روایت
حاملانِ عرش = حاملانِ علم؛ محورِ راه: رسول و اوصیاء.
فرشتگان = یارانِ راه؛ همراه با دعا و پوشش رحمت برای مقیمانِ سبیل.
سبیل = امیرالمؤمنین(ع)؛ راه خدا در زمین با ولیّ او شناخته میشود.
توبهٔ ولایی: بریدن از شبکهٔ ولایتِ باطل و پیوستن به حبلِ ولایت.
کفرِ پنهان: هر دعوتی که توحید را از ولایت جدا میکند، به حقیقتِ راه پشت کرده است.
«اقامت در سبیلِ ولیّ»
تعیین قبلهٔ ولایی: هر روز با ذکر عهد، دل را به معلم ربانیِ متصل به ولایت گره بزن (قرائتِ نور همراه با شرح).
توبهٔ ولایی: هر نشانهای از محبت/تبعیتِ جریانهای ضدّ ولایت را در خود رصد کن و با ذکر و عملِ جبرانی، از آن برگرد.
حضور زیر چتر فرشتگان: استمرار در مجلسِ نور (تلاوت + تبیین)؛ فرشتگان برای مقیمانِ راه استغفارِ پیوسته دارند.
مرزبندی هوا: هر دعوتی که توحید را میگوید اما ولایتِ حق را کمرنگ یا حذف میکند، در عمل تو را از سبیل میبُرد.
رحمت + علم: سبکِ ارتباطت باید رحمتآمیز و علمی باشد (الحکمة + الموعظة الحسنة) تا زیر شعاع «رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْماً» حرکت کنی.
🌧 دلنوشته: «زیرِ بالِ فرشتگان»
گاهی در میانهٔ راه،
خسته میشوم و به آسمان نگاه میکنم؛
میپرسم: من کجا ایستادهام؟
آنجا که فرشتگان دعا میکنند، یا در سایهٔ هوای قومِ گمراه؟
بعد واژهها در دلم میدرخشند:
«وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ هُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ».
راه، نام دارد؛
راه، چهره دارد؛
راه، امیر دارد.
وقتی به این نام تمسّک میجویم،
چیزی مثل باران از بالا میریزد؛
گویی فرشتگان میگویند:
«رَبَّنَا… فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا… وَقِهِمْ عَذَابَ الجَحِيمِ».
و من میفهمم:
خدایا، رحمت و علمت،
بر هر چیزی گسترده است—
حتی بر منِ کمطاقت.
من دیگر نمیخواهم
به هوایِ قومهایی دل بدهم
که از راهِ امیر جدا شدند؛
نمیخواهم توحید را
از ولایت جدا ببینم.
من میخواهم زیر همان بارانی بایستم
که از عرشِ علم میبارد—
از رسول و اوصیای او؛
تا روزی که فرشتهٔ همراه بگوید:
«لا تخافوا ولا تحزنوا… نحنُ الّذين كنّا معكم…»
و دستم را بگیرد
تا از آخرین پیچِ دلهره بگذرم
و به جنّاتِ وعده نزدیک شوم.
ای معلم ربانی…
نقشه را در دست تو میبینم؛
اگر در کوچههای هوا گم شدم،
صدایم کن:
نامِ امیر را ببَر
و بر دلم ببار—
تا دوباره به سبیلِ او برگردم. 🌿✨
أَبِي مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيِّ ع
فِي قَوْلِهِ
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ
قَالَ يَقُولُ أَدِمْ لَنَا تَوْفِيقَكَ الَّذِي بِهِ أَطَعْنَاكَ فِي مَاضِي أَيَّامِنَا حَتَّى نُطِيعَكَ كَذَلِكَ فِي مُسْتَقْبَلِ أَعْمَارِنَا وَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ هُوَ صِرَاطَانِ صِرَاطٌ فِي الدُّنْيَا وَ صِرَاطٌ فِي الْآخِرَةِ فَأَمَّا الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ فِي الدُّنْيَا فَهُوَ مَا قَصُرَ عَنِ الْغُلُوِّ وَ ارْتَفَعَ عَنِ التَّقْصِيرِ وَ اسْتَقَامَ فَلَمْ يَعْدِلْ إِلَى شَيْءٍ مِنَ الْبَاطِلِ وَ أَمَّا الطَّرِيقُ الْآخَرُ فَهُوَ طَرِيقُ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى الْجَنَّةِ الَّذِي هُوَ مُسْتَقِيمٌ لَا يَعْدِلُونَ عَنِ الْجَنَّةِ إِلَى النَّارِ وَ لَا إِلَى غَيْرِ النَّارِ سِوَى الْجَنَّةِ
قَالَ وَ قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ ع فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ قَالَ يَقُولُ أَرْشِدْنَا إِلَى الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِيمِ أَرْشِدْنَا لِلُزُومِ الطَّرِيقِ الْمُؤَدِّي إِلَى مَحَبَّتِكَ وَ الْمُبَلِّغِ إِلَى دِينِكَ وَ الْمَانِعِ مِنْ أَنْ نَتَّبِعَ أَهْوَاءَنَا فَنَعْطَبَ أَوْ نَأْخُذَ بِآرَائِنَا فَنَهْلِكَ.
🌟 «اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِيم»؛ درخواستِ استمرارِ توفیق و راهِ بیانحراف
1) تفسیر امام حسن عسکری(ع): استمرارِ توفیق و دو صراط
«يقول: أَدِمْ لَنَا تَوْفِيقَكَ الَّذِي بِهِ أَطَعْنَاكَ فِي مَاضِي أَيَّامِنَا حَتّى نُطِيعَكَ كَذَلِكَ فِي مُستَقبَلِ أَعْمَارِنَا…»
«اهدنا» فقط «نشاندادنِ راه» نیست؛ «ادِم لنا توفیقک» است: تداومِ بارانِ توفیق بر مزرعهٔ دل، تا طاعتِ دیروز، عادتِ امروز و ثمرِ فردا شود.
«الصراط المستقيم هو صِراطان»:
در دنیا: راهی که از غلوّ کوتاهتر و از تقصیر بلندتر است؛ میانهٔ استوار که به هیچ شاخهای از باطل منحرف نمیشود.
در آخرت: پلی مستقیم که مؤمنان را بیکجروی به بهشت میبرد؛ نه به سوی آتش، نه به راهی دیگر جز بهشت.
2) تفسیر امام صادق(ع): ارشاد به لزومِ راهِ محبت و دین
«أرشِدنا إلى الصراط المستقيم، أرشدنا لِلزومِ الطَّريق المؤدّي إلى محبتك والمبلّغ إلى دينك، والمانع من أن نتّبع أهواءَنا فنَعطَب، أو نأخذ بآرائنا فَنَهلِك.»
«اهدنا» یعنی ارشدنا للزوم: ما را به لزومِ راه برسان—اقامت در سبیل، نه عبور.
سه کلیدواژه:
محبتِ الهی مقصد است؛ صراط، راهِ عشقِ مُبرهَن، نه هیجانِ بیبرنامه.
ابلاغ به دینِ خدا: صراط، ما را در «نقشهی ولایت در آفرینش» جلو میبرد، نه در مسیرهای خودساخته.
منع از هوا و رأی شخصی: صراط «مانع» است—سدّی در برابر اتباع هوا و اتکاء به آراء که هلاک میآورند. (پیوست به آیهٔ پیش: «وَ لا تَتَّبِعُوا أهواءَ قوم… وَ السَّبيلُ هاهُنا الوصيّ»)
🔗 پیوند با مسیر مقالهٔ «سبیلِ نور»
صراطِ دنیا = برنامهٔ بیغلوّ و بیتقصیر: عدالت در مال/زبان/عهد (انعام 152)، ترکِ مجالسِ استهزاء (نساء 140)، همنشینی با اخیار (اثر مجالست).
صراطِ آخرت = ثمرهٔ اقامت: همان پلی که اهلِ «استقامت بر ولایت» از آن میگذرند و فرشتگان به استقبالشان میآیند («لا تخافوا ولا تحزنوا…»).
مانع از هوا/آراء = حفظِ اتصال به وصیّ: تا از «سُبُلِ متفرّق» و مکاتبِ بینور ایمن بمانیم.
استمرارِ توفیق = بارانِ سابلًا مسبلًا: توفیق، بارانیست که اگر قطع شود، راه خشک میشود؛ لذا «اهدنا» یعنی «باران را قطع نکن!»
«ادِم لنا توفیقک» در زندگی روزانه
قانونِ میانه: پیش از هر تصمیم دینی/اجتماعی بپرس: آیا این غلوّ است یا تقصیر؟ راهِ میانه را انتخاب کن—«قِوام».
لُزومِ راه: یک زمان/جای ثابت برای مجلسِ نور (قرآن + شرحِ معلم ربانی) تعیین کن؛ ثبات = استقامت.
سدّ هوا: وقتی میلِ تند یا رأیِ شخصی هُل میدهد، سه نفس عمیق + ذکر کوتاه: «اللهم أرِنا الحقّ حقّاً…» سپس عمل.
تبدیلِ دانستن به کار: هر آیه/حکمت ← یک گام عملیِ همان روز (صدقه، عذرخواهی، عدالت در قول، وفای به وعده).
دعای روزانه: هر صبح، «اهدنا» را با نیتِ ادامهٔ توفیقِ دیروز بخوان: «اللهم أدِم لنا توفيقك…»
مرور شبانه: کجا غلو کردم؟ کجا کوتاهی؟ یک اصلاحِ کوچکِ فردا تعیین کن—«کم اما پیوسته».
🌧 دلنوشته: «بمان؛ باران ادامه دارد»
گاهی حس میکنم راه را یافتهام،
اما توفیق کم میآورد؛
مثل مزرعهای که باران دید
و بعد، آفتابِ داغ،
خاکِ نرمش را سخت کرد.
آنوقت یاد میگیرم
«اهدِنا» یعنی:
ادامه بده… باران را نگه دار.
نه راهِ تازه،
که توفیقِ پیوسته برای همان راه.
ای خدای راه…
من نمیخواهم قهرمان شوم؛
میخواهم مقیم شوم.
میخواهم راهی را که دیشب فهمیدم،
امروز زندگی کنم؛
بیآنکه در تندبادِ غلوّ
پرچمِ تندروی بردارم،
یا در سنگینیِ تقصیر
بهانهٔ خستگی بیاورم.
به من بیاموز
چگونه از هوا عبور کنم
بیآنکه از محبتِ تو عبور کنم؛
چگونه به رأی خودم شک کنم
وقتی نقشهٔ ولایت پیشِ روست؛
چگونه هر صبح،
نامِ معلم ربانی را بشنوم
و راهِ روزم را با نورِ او تنظیم کنم.
من پلِ آخرت را
در چشمانِ امروز میبینم:
اگر امروز،
زبانم عادل شد،
پیمانهام به قسط شد،
عهدهایم استوار شد،
پلِ فردا راست میشود؛
راهِ بهشت،
از همین کوچهٔ کوچکِ انصاف میگذرد.
پس، ای بارانِ مهربان…
ادِم لنا توفيقك.
بگذار این مزرعه
هر روز کمی بیشتر سبز شود.
اگر روزی غلوّ،
بالهای مرا سوزاند،
بارانِ میانه بفرست؛
و اگر روزی تقصیر،
ریشههایم را خشک کرد،
بارانِ پُرمایه ببار.
من میمانم…
چون فهمیدهام صراط،
نامِ یک تعادلِ روشن است—
راهی که نه از عشقِ تو زیاد میگوید و کم عمل میکند،
و نه به اسمِ عقل،
نورِ محبتت را خاموش.
من میمانم،
تا روزی که فرشتهٔ همراه بگوید:
«بیا…
این همان پلیست که هر روز
با عدالتِ کوچک و وفای عهدت
ساخته بودی.» 🌿✨
🌿 «وَلا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها»
زمین، پس از نزولِ پیامبر، آباد شد؛ پس مراقب باشید دوباره ویرانش نکنید.
عن أبی جعفر(ع):
«إِنَّ الأَرْضَ كَانَتْ فَاسِدَةً فَأَصْلَحَهَا اللهُ بِنَبِيِّهِ، فَقَالَ: لا تُفْسِدُوا فِي الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها.»
۱) زمینِ فاسده = زمینِ بیپیامبر
در بیان امام باقر علیهالسلام، «فساد» در این آیه، بینوری و بیمعلمی است.
زمین پیش از بعثت، پر بود از ظلمتِ اندیشهها، تفرقه، تبعیض و جهل.
«فَأَصْلَحَهَا اللهُ بِنَبِيِّهِ» یعنی خدا با نزولِ پیامبر، زمین را زنده کرد—
دقیقاً مانند بارانِ «سَبَلًا مُسْبِلًا» که زمینِ خشک را زنده میکند.
پس اصلاح زمین، همان نزولِ علمِ نبوی است، و استمرارش در تاریخ، وابسته به تداومِ نورِ وصیّ و اقامت در سبیلِ ولایت است.
۲) فسادِ دوباره = بریدن از وصایتِ نبوی
وقتی پیامبر زمین را اصلاح کرد و مردم با نور هدایت آشنا شدند،
اما پس از او، از وصیّ بریدند و به رأی و هوا برگشتند،
زمین دوباره فاسد شد—نه از خاک و درخت، بلکه از دل و اندیشه.
فسادِ پس از اصلاح یعنی:
دانستنِ حق، و آگاهانه پشت کردن به آن.
یعنی همان چیزی که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند:
«وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا… وَ السَّبيلُ هاهُنا الوصيّ.»
در واقع، «فساد» همان پیروی از هواست پس از روشن شدنِ راهِ وصیّ.
۳) زمینِ آبادِ ولایت = زمینِ علم و عدالت
زمین زمانی آباد است که علم در آن زنده است،
و علم، وقتی زنده است که در دستِ معلم ربانی باشد—
همان که نورِ نبوت را در دلِ مؤمنان توزیع میکند.
«اصلاح زمین» یعنی:
بیداری دلها،
عدالت در قسط و میزان،
جریان یافتنِ علمِ آسمانی در روابط زمینی،
و تبدیلِ خاکِ جهل به مزرعهٔ نور.
و هر بار که مردم از این چرخه بریدند،
زمین دوباره به حالت فاسده بازگشت.
۴) معنای روحی و روزمرهٔ آیه
درونِ هر انسان، زمینی است میانِ قلب و عقل.
هرگاه بارانِ علم بر این زمین ببارد و معلم ربانی را بپذیرد، آباد میشود؛
اما اگر دوباره به غیبت، حسد، یا خودرأیی بازگردد، همان دلِ آباد، فاسد میشود.
پس «لا تُفْسِدُوا» یعنی:
بعد از اینکه نورِ ولایت را شناختی،
بعد از اینکه بارانِ علم بر دلت بارید،
مواظب باش به بیتفاوتی، تکبّر، یا حسادت برنگردی.
فساد در زمین، با قطع اتصال از سبیلِ نور آغاز میشود.
🌧 دلنوشته: «زمینِ آبادِ دلِ من»
دلم مدتیست آباد شده؛
مثل زمینی که بعد از سالها خشکی،
باران خورده و بوی خاکش بلند شده.
این باران، از آسمانِ پیامبر آمده بود؛
از نگاهی که فهم را زنده کرد،
از صدایی که گفت:
«اهدنا الصراط المستقيم.»
اما ترسی نرم در من هست—
ترس از اینکه دوباره خشک شوم؛
دوباره در میانِ روزمرّگی و خودرأیی،
به بیحاصلی برگردم.
شنیدهام امام باقر گفت:
«إن الأرض كانت فاسدة فأصلحها الله بنبيّه…»
آری… خدا زمین را با پیامبرش زنده کرد.
و حالا این دل، زمینِ کوچکی است
که با یادِ او اصلاح شد.
خدایا، نگذار دوباره
حسد یا غفلت،
ریشههای تازهام را بسوزاند.
نگذار هوای نفسم،
خرابکارِ این مزرعه شود.
اگر روزی بارانِ علم را حس کردم
و نورِ معلم ربانی در دلم تابید،
نمیخواهم بعد از این اصلاح،
باز به فساد برگردم.
زمینِ من، با تو آباد شد؛
پس مرا در هوای دیگران نسوزان.
هر بار که دلم خشک شد،
تو دوباره ببار.
و یادم بینداز:
فساد، همیشه از لحظهای شروع میشود
که دل،
به جای نگاه به آسمان،
به خودش خیره میشود. 🌿✨
عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ:
فِي قَوْلِهِ تَعَالَى:
إِنَ اللَّهَ يُحِبُ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ نَزَلَتِ الْآيَةُ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ حَمْزَةَ وَ عُبَيْدَةَ وَ سَهْلِ بْنِ حُنَيْفٍ وَ الْحَارِثِ بْنِ صِمَّةَ وَ أَبِي دُجَانَةَ.
🌟 «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ»
راه، با صفِ دلهای پیوسته استوار میشود
عن ابن عباس:
«نزلت الآية في أمير المؤمنين علي بن أبي طالب(ع) وحمزة وعبيدة وسهل بن حنيف والحارث بن صمّة وأبي دجانة.»
۱) مصداق نخست: امیرالمؤمنین و یاران صفِ ولایت
ابنعباس تصریح میکند که این آیه در شأنِ علی(ع) و یاران وفادارش نازل شد؛
آنان که در میدان بدر و احد، در صفِ واحدِ ولایت جنگیدند—
نه به انگیزهٔ غنیمت، که به عشقِ رضای الهی.
اینجا «يقاتلون في سبيله»
یعنی در دفاع از نورِ خدا، در صفِ ولایتِ او میجنگند.
سبیلالله، در میدانِ ظاهر، همان راه ایمان و عدالت است؛
و در باطن، همان سبیلِ ولایتِ امیرالمؤمنین(ع) که نظام نورانی هستی بر مدار او استوار است.
۲) «صفًّا كأنهم بنيانٌ مرصوصٌ» = دلهایی که به هم متصلاند، نه فقط بدنها
«صف» در ظاهر، یعنی نظم در میدان نبرد؛
اما در باطن، صفِ دلهاست—
دلهایی که در محبت و معرفتِ ولیّ، به هم چسبیدهاند و میانشان هیچ شکافِ حسد و تفرقه نیست.
«بُنيانٌ مرصوصٌ» یعنی دیواری از نور،
که آجرهایش نه از سنگ، بلکه از قلبهای مخلص است.
در نگاه نورانی، این آیه فقط دربارۀ جنگ بیرونی نیست؛
بلکه دربارۀ جهاد باطنی علیه تفرقه، تکبّر و خودمحوری است.
در سبیلالله، کسی تنها نمیجنگد؛
همه باهماند، چون همه در نورِ یک امام ایستادهاند.
۳) سبیلِ عشق و استقامت
در تداوم آیات «الصراط المستقيم» و «السبيل المقيم»، این آیه نشان میدهد که:
سبیل خدا، با صفِ استوار مؤمنان ولایی شکل میگیرد.
و محبوبیت نزد خدا، در اتحاد با ولیّ او معنا مییابد.
کسی که در این صف میایستد،
نه فقط مجاهد است، بلکه مرصوص است—
یعنی استوار، پیوسته، و مقاوم در برابر هر نفوذِ شیطانی.
پس محبوبِ خدا بودن، نه فقط به دعا و ذکر، بلکه به قرار گرفتن در صفِ سبیلِ ولایت وابسته است.
۴) پیوند معنوی با حدیث امام باقر(ع):
«وَلا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها»
اگر زمین با پیامبر اصلاح شد،
اکنون باید با صفِ ولایت علی(ع) حفظ شود.
هر کس از این صف جدا شود،
عملاً در زمینِ دل، شکاف ایجاد کرده است—
و شکاف در صف، همان آغازِ فسادِ دوباره است.
«نقشهی ولایت در سبیلِ الهی»
| مرتبه | مفهوم | نشانه |
|---|---|---|
| ۱ | سبل المطر | نزول علم و رحمت بر زمینِ دل |
| ۲ | سبیل الرشد | هدایت به سوی امامِ حق |
| ۳ | السبیل المقیم | استقرار ولایت در قلب |
| ۴ | الصراط المستقيم | استمرار توفیق، دوری از غلوّ و تقصیر |
| ۵ | اصلاح الأرض | آبادانی زمین با علمِ نبی و وصیّ |
| ۶ | السبیل فی صفٍّ مرصوص | اتحاد در ولایت؛ جهاد جمعی برای حفظ نور |
| ۷ | الحبّ الإلهی | محبوبیت نزد خدا از طریق اقامت در صف ولایت |
🌿 دلنوشته: «در صفِ نور بمان»
در میانهٔ میدان،
نه شمشیر مهم است و نه سپر؛
آنچه خدا میبیند، صف است.
صفِ دلهایی که به هم چسبیدهاند
از عشقِ یک نام:
علی.
در آن صف، حسد جایی ندارد،
چون همه از یک نورند.
در آن صف، خستگی معنایی ندارد،
چون هر گام، در سبیلِ اوست.
من فهمیدم «بنیان مرصوص»
یعنی دلی که ترک برنمیدارد،
چون با محبتِ ولایت، بند خورده است.
گاهی میجنگم،
اما نه با شمشیر،
بلکه با وسوسهای در درونم
که میخواهد مرا از صف بیرون بکشد.
و هر بار که میایستم،
میشنوم:
«إنّ الله يُحبّ الذين يُقاتلون في سبيله صفًّا…»
خدایا،
من نمیخواهم پهلوان باشم؛
میخواهم در صف بمانم.
همین که در صفِ علی(ع) بمانم،
کافیست.
در صفی که از پیامبر آغاز شد
و تا امروز
در هر دلِ بیداری ادامه دارد—
صفی که ستونهایش نه از سنگ،
که از یقین و مهر ساخته شدهاند.
پس، اگر زمین فاسد شد،
بار دیگر آن را اصلاح کن،
بهواسطهٔ همین صفِ استوار.
و مرا از دلِ تردید،
به صفِ یقینِ مرصوص برسان—
جایی که هر دل،
به دلِ ولیّش تکیه دارد،
و هیچ دیواری از حسد،
میانِ ما نیست. 🌿✨
قلب سلیم، نورباران میشود!
سبیلِ نورانی!
آنگاه که دل از حسد و تکبّر شسته میشود،
مانند زمینی حاصلخیز است که در انتظار باران نشسته؛
و ناگاه باران میبارد —
نه آبی از آسمان،
بلکه نوری از جهانِ ولایتِ الهی.
در این لحظه، قلب نورباران میشود —
هر قطره، پرتوی از فهم،
و هر درخشش، نشانهای از رحمت.
قرآن، این مسیر را سبیلالله مینامد —
راهی نورانی که آسمان و زمین را به هم پیوند میدهد،
جایی که پیامبران بذرِ معرفت را میکارند،
و معلمانِ ربانی آن را با آبِ حکمت سیراب میسازند.
پیمودن این راه، سفری بیرونی نیست؛
سفری است به درون،
به جایی که «قلب سلیم»
با نورِ هدایتِ الهی دیدار میکند.
چنین قلبی هرگز تنها نیست؛
همیشه زیر بارانِ معناست،
و با هر یادِ خدا، سبزتر و زندهتر میشود.
سبیل نورانی از همان لحظه آغاز میشود
که دل میگوید:
🌿 پروردگارا! مرا به نور خود هدایت کن،
و از تاریکیِ خودم دور نگه دار. 🌿

[السَّبِيلَ إِلَى مَسْلَكٍ سِوَى مَحَلَّةِ أَهْلِ الْمَعَاصِي]:
إِنَّ اللَّهَ لَيُعَذِّبُ الْجُعَلَ فِي جُحْرِهَا بِحَبْسِ الْمَطَرِ عَنِ الْأَرْضِ الَّتِي هِيَ بِمَحَلَّتِهَا لِخَطَايَا مَنْ بِحَضْرَتِهَا
وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لَهَا السَّبِيلَ إِلَى مَسْلَكٍ سِوَى مَحَلَّةِ أَهْلِ الْمَعَاصِي.
خداوند سرگینغلطانک را در لانهاش – که در محل گنهکاران انتخاب کرده – با حبس باران عذاب می كند، زیرا خداوند براى او راهى در غير محله گنهكاران قرار داده است.