The Fake Joy of the Jealous and the Futile Games: Play, Distraction, and the Saliva of Desire in the Playground of Envy
In the Qur’anic worldview, lahw (vain distraction) and la‘ib (fruitless play) are not merely harmless entertainments. They are inner states—signs of a heart misdirected. They represent minds entangled in the illusion of fleeting pleasures, hearts preoccupied with the tools of desire and immersed in self-centered rivalries and jealous competition.
As the Qur’an warns:
“Those who took their religion as mere play and distraction, and were deceived by the life of this world…”
(Surah Al-A‘raf, 7:51)
This “game” is not neutral. It delays awakening, dims the remembrance of God, and dries the thirst for the spiritual path. In such a state, the saliva of desire—a metaphor for the lustful craving stirred by seeing what others possess—begins to flow, feeding jealousy, heedlessness, and futile diversions. Those who chase mirages forget the living water of divine presence.
True joy begins where lahw ends—when the heart detaches from superficial distractions and turns toward eternal meaning. But the one who chooses to “graze and play” (yarta‘ wa yal‘ab) has turned his back on the garden of divine closeness and now wanders lost in the desert of forgetfulness.
The Game of Lahw: Desire’s Saliva and the Stage of Envy
Lahw and la‘ib are not just children’s games—they are the games of hearts that have yet to mature. Hearts that, in the saliva of unchecked desire, mistake every fleeting beauty for nourishment. Instead of opening to light and wisdom, such hearts remain fixated on what is in others’ hands. Slowly, envy takes hold of the reins.
The more the desire, the more the saliva of regret flows.
And when desires multiply, lahw and la‘ib take more serious forms—not only in toys, but in financial rivalries, academic competitions, family tensions, or even religious practices. A person may even turn their worship into lahw—when their intention is display, not intimacy with God.
Religion—or a Game?
The Qur’an describes those who treat their religion as mere play and amusement. That is, instead of allowing religion to be a compass guiding them to truth, they make it a toy—for fame, superiority, or escape from responsibility.
Such a person may perform the prayer, but their heart dwells in the marketplace of desires. They may recite divine names, yet their eyes are fixed on worldly gains. This is the essence of la‘ib and lahw—where the truth of religion is buried beneath a beautiful surface and an empty core.
Woe to the heart that is entertained but not engaged.
A distracted heart is a heart in flight from itself. And strange indeed is lahw—for all its emptiness, it possesses a powerful ability to keep one occupied. Like a captivating melody that drowns the voice of conscience, or a dazzling worldly show that blinds one to the heavenly gaze.
«لعب» در معنای مذموم، یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«اللُّعَابُ: البزاق السائل»
«أَلْعَبَ الصبيُّ: از دهان كودك لعاب بيرون آمد.»
«لُعَاب الشمس: السَرَاب»
«لعب» میگه:
این تمناهایی که چشمت بهشون میافته و آب از دهانت کِش میکنه، سرابی بیش نیست!
+ بررسی آیات قرآن در مورد واژه «فرح»:
اهل نور از چی شاد میشن؟! … نور تقدیراتشون!
اهل حسادت از چی شاد میشن؟! … تمناهاشون!
سرابِ تمنّا؛ بازیِ حسد!
بزاقِ تمنّا؛ بازی حسد!
وقتی لعاب دهان، دل را به بازی میگیرد!
وقتی لعاب تمنّا، دل را به سُخره میگیرد!
لعب؛ بزاقِ تمنّا، سرابِ غفلت!
بازیچهای در دشتِ تمناها!
از لعب تا لهو؛ از لعاب تا سراب!
پشت به آب، رو به سراب؛ داستان یک حسود!
لعب: کودکِ حسد با بزاق تمنّا بازی میکند!
لعب و لعاب؛ تفسیر قرآنی یک فریب شیرین!
لعب در قرآن؛ بازی یا بزاق تمنّا؟
لعب، لهو و حسد؛ سهگانهٔ فریب در دل انسان!
لعب در لغت و تفسیر؛ سراب خورشید یا بزاق حسرت؟
«لعب در قرآن؛ وقتی بزاق تمنّا به بازی با تقدیر میانجامد.»
الکیخوش! لهو و لعب!
الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً! يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ!»
واژهشناسی «لَعِبَ»؛ از بازی تا لعاب
در لغت عرب، واژه «لَعِبَ» به معنای بازی کردن، سرگرم شدن به امور بیارزش و غیر جدی آمده است.
اما ریشهشناسی واژه به سرنخهای ظریفی اشاره دارد:
اللُّعَابُ یعنی بزاق دهان؛
و در توصیف کودک آمده:
«ألعبَ الصبی»؛ یعنی از دهان کودک لعاب بیرون زد؛
و نیز گفتهاند:
«لُعابُ الشمس» همان سراب است؛
نوری فریبنده که از زمین میدرخشد اما حقیقتی ندارد.
از این قرائن برمیآید که لعب، فقط «بازی» نیست؛
بلکه نوعی سرگرمی فریبنده، مرطوب و لغزنده است، مثل لعاب دهان یا سراب خورشید.
در قرآن، بازی کردن معمولاً با «لهو» (یعنی غفلتانگیزی و بیهودهگی) همراه میآید:
الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً (اعراف 51)
آنان که دینشان را بازیچه و سرگرمی قرار دادند…
…
لعب؛ سرابِ تمنّا
اگر حسد را نقطه مقابل تسلیم در برابر «تقدیر» بدانیم، «لعب» یکی از حالتهای درونی حسود است.
حسود کسی است که در برابر «تمناهای چشمربا» سست میشود.
👀 چشمش به «نعمت دیگری» میافتد و از دهانش لعاب حسرت جاری میشود…
🔥 اما آنچه دیده، حقیقت ندارد؛ بلکه فقط لُعاب شمس است: سراب!
در اینجا، لعب به نوعی «واکنش روانی نسبت به تمنای محققنشده» تبدیل میشود.
کسی که بین «تمنای دل» و «تقدیر الهی» گیر کرده، اگر دل به لعب ببندد، پشت به آب حقیقت میکند و رو به سراب، و این است آغاز گمراهی.
…
یرتع و یلعب؛ این بازی بیثمر!
ترکیب قرآنی «يرتع و يلعب» دقیقاً به همین دوگانگی اشاره دارد:
يرتع (چرای بیقید) + يلعب (بازی بیثمر)
این دو در کنار هم، سبک زندگی غافلان و حسودان را ترسیم میکند:
میچرند… بیحد و مرز، مثل حیواناتی در مرتع شهوات؛
بازی میکنند… بیجدیت، بیهدف، بیحق.
…
بازیِ حسد، بازیِ باخت!
واژه «لعب» در این خوانش تفسیری، یکی از هزار چهرهٔ حسد است؛
همان جایی که دلِ بیآب،
در سرزمین تمناها
به دنبال سراب میدود…
شادیِ بیمورد! الکیخوش!
باید به حسود گفت:
تو که نه نور را دیدهای، نه با دلت لمسش کردهای، نه باور داری و نه ایمان آوردهای،
پس این همه خوشحالیات برای چیست؟!
راستش را بخواهی، این خوشحالی فقط یک فریب است،
یک بازیِ خودساخته برای پنهان کردن حقیقتی تلخ…
حسود، در دل میداند که بینور، سرنوشتی تاریک در انتظار اوست؛
اما خودش را به بیخبری میزند… لبخند میزند،
تا صدای گریهٔ خاموش دلش را کسی نشنود!
«لهو» و «لعب» از هزار واژگان مترادف «حسد» هستند.
مشتقات واژه «لهو» 16 بار و «لعب» 20 بار در قرآن بکار رفته است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«أَلْهَى الرَّحَى: گندم در دهانهى آسياب افكند، سرگرم شد.»
«اللهوة: و هو ما يطرحه الطاحن في ثقبة الرحى بيده»
«اللُّهْوة: ما أُلقِي في فَمِ الرَّحا من الحَبّ للطَّحن»
+ «رتع»
لهو؛ دانهای که در دهان آسیاب میافتد!
در فرهنگ لغتهای عربی، «لهو» را چنین معنا کردهاند:
أَلْهَى الرَّحَى: گندم را در دهانهی آسیاب ریخت؛ یعنی آسیاب را مشغول کرد.
اللُّهْوَة: همان دانهای است که با دست در شکاف آسیاب افکنده میشود تا خرد شود.
بنابراین، «لهو» در اصل به تمنایی گفته میشود که ذهن و جان را مشغول و سرگرم میکند؛
دانهای که وارد دهانِ چرخهی سنگینِ سرگرمی و غفلت میشود تا آرامآرام خرد شود، له شود، و چیزی از هویتش باقی نماند.
در این نگاه، لهو فقط یک “سرگرمی بیضرر” نیست؛
بلکه عملی است که انسان را وارد فرآیندی از نابودی تدریجی میکند.
انسان درگیر «لهو»، پستانک تمنا را از دهان خارج نمیکند!
انسان درگیر «لهو» همچون گندمی است که با رضایت یا ناآگاهی، یعنی خواسته یا ناخواسته، خودش را به دهان سنگ آسیاب جهنم میسپارد؛ سرگرم، بیخبر و در حال نابود شدن!
…
پیوند مفهوم این واژه با حسد و تمنای بیسرانجام:
وقتی این معنا را کنار «لعب» بگذاریم، تصویر عمیقتری شکل میگیرد.
اگر «لعب» نشانهی آبافتادن دهان از تمنای سرابهاست،
«لهو» نمایانگر بلعیده شدن در چرخۀ سرگرمیهای پوچ است.
حسود، درست در همین نقطه ایستاده:
میبیند، تمنا میکند، چشم میدوزد، دهانش آب میافتد (لعب)،
و در نهایت، خود را در دهان آسیاب لهو میاندازد؛
تا در تمنای چیزی که نه از آن اوست، و نه مایۀ نور، له و خرد شود.
«نَفْس لَاهِيَة: نفسی که حسابی رفته سرِکار!»
«اللَّهُمَّ إِنِّي … أَسْأَلُكَ يَا مَوْلَايَ سُؤَالَ مَنْ نَفْسُهُ لَاهِيَةٌ لِطُولِ أَمَلِهِ»
«کسی که رابطه قلبیاش با نور قطع میشود، اصل سرمایهاش را به هدر داده،
و حالا او به دنیا سرگرم می شود، «لهو»: «لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ»
«وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً
قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ»
«دنیا، آدمو سرِکار میذاره!»
«اما کسانی که با نور، خودشونو مشغول میکنن،
با مصادیق حب دنیا سرِ کار نمیرن و گول نمیخورن
و اون شیرینی نور آرامش قلبشونو که با یاد اسم نورانی خودشون، به معنایش رسیدن،
با هیچی عوض نمیکنن.»
ششدانگ حواسِت به قبض و بسط قلب خودت باشه!
به هیچ چیز دیگری خودتو مشغول نکن!
لهو: سرگرمیای که جان را از نور جدا میکند!
«نَفْسٌ لَاهِيَة»: نفسی که حسابی رفته سرِ کار!
یعنی نفسی که در اثر غفلت، مشغولِ اموری شده که از حقیقت بازش داشتهاند؛
اسیرِ خیال و تمنّا، و دور از مرکز نور و معنا.
در این دعا، عبدی که نورش را گم کرده با سوزی جانسوز میگوید:
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ … سُؤَالَ مَنْ نَفْسُهُ لَاهِيَةٌ لِطُولِ أَمَلِهِ
«از تو درخواست میکنم مانند کسی که نفسش به خاطر آرزوهای دراز، مشغول و سرگرم شده است.»
در اینجا لهو دیگر فقط “بازی” یا “تفریح” نیست؛
بلکه مشغولیتی است که ریشهاش در بریدن از نور و پیوستن به تمنای پوچ است.
وقتی قلب از نورِ یاد خدا جدا شود، دیگر تاب نمیآورد، و برای پر کردن این خلأ، به هر چیزی پناه میبرد؛ به هر سرابی، به هر مشغلهای. این است لهو!
قرآن این گمشدگی قلب را چنین توصیف میکند:
لَاهِيَةً قُلُوبُهُمْ
دلهایشان سرگرم چیزهای دیگر است، فارغ از حق، غافل از نور.
و در جایی دیگر، وقتی گروهی حتی صدای پیامبر را رها میکنند برای یک تجارت یا سرگرمی دنیوی، و در واقع برای رفتن به سمت معلم سوئی که تمنا تایید میکند، میفرماید:
وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً
«وقتی تجارت یا لهوی را دیدند، یعنی معلم سوء را دیدند، پراکنده شدند و تو را ایستاده رها کردند!»
و در ادامه هشدار میدهد:
قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ
«بگو آنچه نزد خداست، بهتر است از لهو و از تجارت، و خداوند بهترین روزیدهنده است.»
…
آدمی که رابطهاش با نور قطع میشود، به دنیا سرگرم میشود!
آدمی، اگر نور را تجربه نکرده باشد، و حقیقت را نچشیده باشد، چارهای ندارد جز پناه بردن به اشیاء و مشغولیتها. اما این مشغولیتها همان «لهو» است:
آسیابِ سرگرمیای که دانه وجود انسان را کمکم خرد میکند.
دنیا، آدم را سرِکار میگذارد!
همانطور که دانه در دهان آسیاب میافتد، انسانِ غافل هم، خودش را در دهان لهو میاندازد.
و هرچه این لهو شیرینتر بهنظر برسد، سویدای دلش را از نور دورتر میکند.
اما…
اما کسانی که دلشان به نور گره خورده،
آنهایی که طعم یاد اسم نورانیشان را چشیدهاند،
کسانی که با یاد و معنا آرام شدهاند،
با هیچ لهو و لعبی خود را سرِکار نمیگذارند.
برای آنها، تجارتها، سرگرمیها، تمنای تملک و جلوه،
همه میشود سراب.
و تنها حقیقتی که ارزش اشتغال دارد،
قبض و بسط نور در دل خویش است.
پس هشدار:
ششدانگ حواست به قبض و بسط قلبت باشد!
ششدانگ حواست به علم آنلاین قلبت باشد!
اگر تاریک هستی، منتظر نوری باش که روشنت کند.
و اگر روشن هستی، هوشیار باش که غرور، تو را از این اصل نور باز ندارد.
جز نور قلب، به هیچ چیز دیگر، خودت را مشغول نکن!
نه تجارت، نه لهو، نه نگاه دیگران، نه حتی تمنای خوب دیده شدن…
تنها نور، ارزش مشغول شدن دارد.
و تنها یاد آن، دل را آرام میکند.
«الا بذکر الله تطمئن القلوب»
«عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ … مُقْبِلًا عَلَى شَأْنِهِ»
«إِنَّهُ مَشْغُولٌ بِنَفْسِهِ»
عاقل مشغول نور نفسشه: «الْآخِرَةُ أَكْبَرُ هَمِّهِ»!
اما حسود، سِفت به تمناهاش چسبیده: «الدُّنْيَا أَكْبَرُ هَمِّهِ»!
«اللَّهْوُ: ما يشغل الإنسان عمّا يعنيه و يهمّه.»
«لَهْو: آن چيزى است كه انسان را از آنچه كه براى او لازم و مهم است باز ميدارد.»
«يقال: لَهَوْتُ بكذا، و لهيت عن كذا: اشتغلت عنه بِلَهْوٍ.»
«لَهَوْتُ بكذا و لَهَيْتُ عن كذا : هر دو عبارت يعنى با لهو از آن كار باز ماندم.»
«لهو و لعب»: «لهو با لعب میآید که اشاره به شوق هوای نفس به بازیگوشی با دنیاست.»
«لهو، آب به آسیاب شیطان ریختن است.»
«گول وعدههای پوچ و سرِکاری شیطان رو نخور!»
لهو، مشغولیتی بر خلاف عقل!
امیرالمؤمنین علیهالسلام در وصیتهای نورانی خود میفرماید:
عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ … مُقْبِلًا عَلَى شَأْنِهِ
«بر خردمند است که مشغول کار خودش باشد؛ رو به سوی شأن و حقیقت خود داشته باشد.»
و میفرماید:
إِنَّهُ مَشْغُولٌ بِنَفْسِهِ
یعنی عاقل، غرق در شأن خودش است؛ در نور خودش، در مقصد خودش، در قلب خودش.
او با چیزی شوخی نمیگیرد، چون قلب را بازی نمیداند!
تمام هَمّ و غمّش، رسیدن به آینهداری نور است:
الْآخِرَةُ أَكْبَرُ هَمِّهِ
اما حسود…
اما حسود، کسی است که خودش را با تمنّاهایش تعریف میکند؛
آدمی که دلش را وقف رقابتهای دنیایی کرده، و هیچ رؤیتی از نور ندارد.
برای او، تنها چیزی که مهم است، جلو زدن، دیده شدن، برتری یافتن است:
الدُّنْيَا أَكْبَرُ هَمِّهِ
او عاقل نیست؛ چون شأن خودش را فراموش کرده!
او فقط دارد با آرزوهایش بازی میکند و اسمش را گذاشته زندگی.
در حالی که هر مشغولیتی که تو را از خودت، از نورت، از قرار واقعیات دور کند،
نامش فقط یک چیز است: لهو!
لهو: مشغلهای بیثمر، سرِکاریِ بیمقصد
در لغت آمده:
اللَّهْوُ: ما يشغل الإنسان عمّا يعنيه و يهمّه.
لهو یعنی هر چیزی که انسان را از چیزی که برایش مهم و معنادار است، بازمیدارد.
لَهَوْتُ بكذا، و لهيت عن كذا: اشتغلت عنه بِلَهْوٍ.
یعنی به چیزی مشغول شدم و از کار مهمتری بازماندم؛ غافل شدم.
لَهَوْتُ بكذا و لَهَيْتُ عن كذا:
هر دو نشان میدهند که لهو، کارِ بیهودهای است که تو را از اصل بازمیدارد.
…
لهو و لعب: بازیگوشیِ تمنای نفس
لهو با لعب میآید؛
ترکیبی که نشان میدهد شوق هوای نفس، همیشه با بازیهای دنیا همراه است.
این دو با هم میرقصند، همدیگر را کامل میکنند،
و در دل انسان، جایی برای نور باقی نمیگذارند.
لهو یعنی:
آب ریختن به آسیاب شیطان!
یعنی خدمت کردن به معلم سوئی که جز تاریکی برایت نمیخواهد.
شیطان همیشه تو را مشغول میکند، اما نه به کار خودت، بلکه به کارِ دیگران!
به حسد، به مقایسه، به تمنا، به رؤیاهای دروغین، به تهمتها و شایعات دروغ غمانگیز…
پس: هشدار، هشدار: فریب نخور!
گول وعدههای پوچ و سرکاری شیطان را نخور!
هر لحظهای که با تمنای دنیایی رفتی سرِکار،
بدان که یک مشت آب در آسیاب شیطان ریختی.
او خوشحال میشود وقتی تو از نور فاصله بگیری.
او نمیخواهد تو شأن خودت را پیدا کنی.
عاقل، مشغول شأن نورانی خودش است.
نادان، مشغول سایههای بینور است.
«مِنَ النَّفْسِ … لَهْوُهُ وَ لَعِبُهُ»
بازیگوشی، کارِ هوای نفس است!
در دعا میخوانیم:
مِنَ النَّفْسِ … لَهْوُهُ وَ لَعِبُهُ
یعنی این دلمشغولیها، این سر کار رفتنها، این خوشیهای بیریشه،
همهاش از هوای نفس برمیخیزد.
لهو و لعب، نه از عقل میآید، نه از نور؛ بلکه بازیِ بیپایانِ نفسِ تاریک حسود است.
نفسِ تاریک، کودکِ بازیگوشیست که هر چیزی را به دهان میبرد؛
آب از دهانش راه میافتد برای هر تمنا و سرابی!
میخواهد شیرینی زودگذر را بچشد، حتی اگر تلخیاش تا ابد بماند!
پس:
دقت کن! بازی با تمنّا، بازی با سرنوشته!
این بازی، بازی سرنوشت است!
وقتی آدم به جای نور، با تمنّا مشغول میشود،
دارد با آتش سرنوشتش بازی میکند؛
دلش را به چیزی میسپارد که نه پایدار است و نه پربرکت.
نور، نمیخندد به بازی هوای نفس!
نور اهل جدّیت است، اهل معناست، اهل «شأن» است.
اما هوای نفس… همیشه دنبال چیزی میگردد که دل را پرت کند:
لهو! لعب! تجارت! بازار! تمنا! حسادت! رقابت! و در اصل، معلم سوء!
و خدا هشدار داده…
الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِبًا وَ لَهْوًا
کسانی که دین و حقیقت را به بازی و سرگرمی گرفتند!
نَفْسٌ لَاهِيَةٌ لِطُولِ أَمَلِهَا
نفسی که به امیدهای دور، سرگرم شده و نور را فراموش کرده!
…
لهو و لعب، نه ابزار رشدند و نه مسیر رهایی.
اینها فقط دل را از شأن خودش جدا میکنند.
باید فهمید که بازی واقعی، بازیِ رسیدن به نور است؛
نه دویدن دنبال سراب!
پس حواست باشد!
دلِ نورانی، اهل لهو و لعب نیست.
دلِ نورانی،
با خودش، با سرنوشتش، بازی نمیکند!
«أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ»؛
وقتی لهو، لباس تکاثر میپوشد!
خدای مهربان هشدار داده است:
أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ
شما را «تکاثر» سرگرم کرد!
لهو همیشه یکجور ظاهر نمیشود!
گاهی خودش را در لباس سرگرمی و خندههای بیریشه نشان میدهد،
گاهی در لباس رقابت، فخرفروشی، و جمع کردن داشتهها!
اینجا دیگر لهو، فقط بازی نیست؛
اینجا لهو، مسابقهی خطرناکِ «من بیشتر دارم» است!
مسابقهای که قلب را از نور خالی میکند و به تاریکیِ مقایسه میسپارد.
…
لهو در نقاب تکاثر، یعنی گمکردن راه خودت!
آدمی که خودش را فراموش کرده،
از آنچه که باید به آن مشغول باشد ـ یعنی قلب، نور، رابطه با کلام خدا ـ
غافل شده و سرگرم چیزهاییست که فقط ظاهر دارند.
اللَّهْوُ: ما يشغل الإنسان عمّا يعنيه و يهمّه
لهو یعنی چیزی که تو را از آنچه برایت مهم است، بازمیدارد.
و چه چیز مهمتر از «خودت»؟
چه سرمایهای عزیزتر از «دل»؟
اگر چیزی حواس تو را از دلِ خودت پرت کند، لهو است؛
و اگر آن چیز، اسمش «ثروت» یا «موقعیت» یا «دستاورد» باشد،
باز هم لهو است؛ چون دارد تو را از نور میبرد به سمت سراب.
پس باید بپرسیم:
تو با دلت داری چه کار میکنی؟
مشغول نوری؟
یا مشغول بازی؟
داری میسازی؟
یا صرفاً دنبال بیشتر جمع کردن هستی؟
أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ، حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ
آنقدر مشغول شدی که حتی نفهمیدی کی رسیدی به درِ قبر!
…
نور، از مانع تکاثر عبور میکند!
کسی که با نور زندگی میکند، اهل تکاثر نیست.
او به جای اینکه بدود برای «داشتن»،
میکوشد برای «شدن».
او دلش را میسازد، نه ظاهرش را.
او از لهو و لعب گذشته،
چون فهمیدهست که «دل» فقط در مسیر نور، آرام میگیرد.
با حسادت و تمنّای چیزی که برایت تقدیر نشده،
برای خودت زبانکوتاهی ایجاد نکن!
خودت را به آرزوهایی که سهمت نیست، پابند و پاشکسته نکن!
در باتلاق کارهای بیثمر، خودت را مشغول و بیفایده نکن!
مبادا دلِ خودت را با تمنای باطل، عقیم و نازا کنی!
هر چه قرار نبوده به تو برسد،
خواستنش، فقط آب به آسیاب شیطان ریختن است!
و هر چه نور نیست،
لهو و لعب است؛ سراب است؛
شادیِ بیریشهایست که تنها برای لحظهای لبخند میآورد،
اما در عمق دل، جز دردِ جدایی از نور نمیکارد!
دل خودت را دریاب!
مشغول ساختن و پرداختن قلبت باش!
قلبی که اگر با نور پر شود،
حتی اگر چیزی نداشته باشی،
همهچیز خواهی داشت!
حبّ دنیا، یعنی دلبستگی به آنچه برایت مقدّر نشده،
تو را زمینگیر میکند؛
چنان در تارِ تمنّا گرفتار میشوی
که راه نجات را محال میبینی!
این همان بازیِ شیطان است:
اگر بازیگوشی کنی،
اگر به جای کار بر روی قلبت،
به دنبال تمنّاهای خام باشی،
کمکم میبینی که راهت به بیراهه رفته…
و گمشدهای در پی نخودسیاه!
این همان وعدهی قرآن است:
«سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ»
ما آنان را اندکاندک از جایی که نمیفهمند، به سقوط میکشانیم.
و این است مکر خدا با کسی که به جای نور، به نعمتهای فانی دل بسته است:
امام صادق علیه السلام:
إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنَقِمَةٍ وَ يُذَكِّرُهُ الِاسْتِغْفَارَ
«همانا اگر خداوند برای بندهای خیر بخواهد، پس آن بنده گناهی انجام دهد، خداوند به دنبال آن، او را به بلایی (نقمت) گرفتار میکند و یاد استغفار را به دلش میاندازد.
وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ شَرّاً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنِعْمَةٍ لِيُنْسِيَهُ الِاسْتِغْفَارَ وَ يَتَمَادَى بِهَا
و اگر خداوند برای بندهای شرّ بخواهد، پس آن بنده گناهی مرتکب شود، به دنبال آن، نعمتی به او میدهد تا استغفار را از یاد ببرد و در گناه ادامه دهد.
وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
و این سخن خدای عزّ و جلّ است:
سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ بِالنِّعَمِ عِنْدَ الْمَعَاصِي.
ما آنان را از جایی که نمیدانند، بهتدریج (به سوی عذاب) میکشانیم،
یعنی: با نعمتها در هنگام معصیت، آنان را فریب میدهیم.»
…
وقتی خدا برای بندهای شر بخواهد،
درهای نعمت را به رویش میگشاید
و ناگهان در لحظه شادی، او را میگیرد…
نعمتها، اگر به وقت معصیت برسند،
خود وسیله مکر الهی میشوند:
بِالنِّعَمِ عِنْدَ الْمَعَاصِي
از همین رو، دعای ما باید همیشه این باشد:
اللَّهُمَّ لَا تُلْهِينِي بَهْجَةُ الدُّنْيَا، وَ لَا تَفْتِنِّي زَهَرَاتُ زَهْوِهَا!
خدایا! با شادیهای دنیا مرا مشغول نساز!
و زرق و برق گلهای فریبندهاش، مرا گرفتار و فریفته نکند!
پس مشغول شو! اما نه به دنیا؛ مشغول شو به قلبت!
قلبی که با نور، زندگی مییابد…
زندگی آنلاین…
و از بازیها و رنگها و تمناهای باطل، نجات مییابد.
امام باقر علیه السلام:
«اللَّهُمَّ … لَا تَشْغَلْ قَلْبِي بِدُنْيَايَ وَ عَاجِلِ مَعَاشِي عَنْ آجِلِ ثَوَابِ آخِرَتِي
وَ اشْغَلْ قَلْبِي بِحِفْظِ مَا لَا تَقْبَلُ مِنِّي جَهْلَهُ».
پس باید از خدا بخواهیم:
خدایا! قلبم را مشغول دنیایم و نیازهای روزمرهام نکن، که از پاداش آخرت بازبمانم؛
بلکه دلم را مشغول حفظ آن چیزی کن که نادانیام در آن، از من پذیرفته نمیشود…
چون بعضی چیزهاست که خدا نادانی در آن را از ما نمیپذیرد.
همان نورهایی که وقتی آمدند، باید ششدانگ حواست بهشان باشد…
همان حقهایی که وقتی سراغت آمدند، دیگر نمیتوانی بگویی: «نمیدانستم!»
و اگر آن لحظه را از دست دادی، شاید هرگز برنگردد…
پس دلت را به چیزی مشغول نکن که از نور غافلت کند.
دل را باید سپرد به حفظ نوری که هدیهای است برای اهلش،
نوری که اگر قدرش را ندانی، تبدیل به حجّت میشود، نه نعمت…
«اتمام حجت – اتمام نعمت»
و این یعنی:
«وَ اللَّهُ يُحِبُّ أَنْ يُؤْخَذَ بِرُخَصِهِ كَمَا يُحِبُّ أَنْ يُؤْخَذَ بِعَزَائِمِهِ»
خدا دوست دارد نعمتی که داده، همانگونه که هست، گرفته و قدر دانسته شود…
هر کس، هرچه را دوست داشته باشد، خودش را به همان مشغول میکند…
اگر دلبستهی دنیا شدی،
زنجیر تمنّاها، پایت را میبندد…
«وَ مَنْ يَتَوَلَّ الدُّنْيَا يَعْجِزْ عَنْهَا»
هرکه دنیامدار شد، در همان دنیا عاجز میشود!
نه به آن میرسد، نه از آن خلاصی دارد…
اما اگر به خدا، به رسولش و به اهل ایمان دل بستی:
«وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُون»
تو در جبههی برندهها خواهی بود! چون خدا نور است، نه سراب…
پس از خودت بپرس:
واقعاً دلم به چی مشغوله؟
مشغول احسانم یا اساءه؟
نور میکارم یا پوچی؟
چون:
«الْمُحْسِنُ مَشْغُولٌ بِإِحْسَانِهِ»
«وَ الْمُسِيءُ مَشْغُولٌ بِإِسَاءَتِهِ»
لیست سرگرمیهات رو بنویس…
بعد روش بنویس:
اینها منو به کجا میبرن؟ به نور یا به لهو؟ به آرامش یا حسرت؟
اگر صادق باشی، خودت جوابشو میدونی…
چون هر دل، مثل آینهای است که نشون میده، این دل به چی مشغوله!
به کارهای پوچ و توخالی، یا به کارهای نورانی؟!
مناجاتِ یک دلِ آگاه شده!
پروردگارا…
دل من، آیینهایست که هر روز، تصویری نو از دوستداشتنیهایش در آن میافتد…
امروز که به آن خیره شدم، دیدم تصویر دنیایی افتاده که هرگز با من نساخت…
دنیایی که هرچه دنبالش رفتم، بیشتر ازم فاصله گرفت…
آنقدر مرا درگیر کرد که…
از یادم رفت تو کجایی؟!
از یادم رفت اصلاً من برای چی اینجام؟!
«أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ»
ای دل!
با این مسابقهی جمع کردن و بیشتر خواستن، خودتو از نور محروم نکن!
امام صادق علیهالسلام فرمود:
وقتی خدا خیری برای بنده بخواهد، اگر گناهی کند، فوراً او را با رنجی بیدار میکند و یاد استغفار را در دلش میاندازد…
اما اگر شرّی برای بنده بخواهد، و او گناه کند، با نعمتی به ظاهر شیرین، غافلش میکند!
«سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ»
از همانجا که نمیدانی، کمکم سقوط میکنی…
خدایا!
ما را با نعمتهایت نفریب!
ما را با زرق و برق دنیا، دنبال نخودسیاه نفرست!
«لَا تُلْهِينِي بَهْجَتُهُ وَ لَا تَفْتِنِّي زَهَرَاتُ زَهْوَتِهِ»
خدایا!
نمیخواهم آن کسی باشم که مشغول دنیاست، ولی از آخرتش غافله…
«اللَّهُمَّ لَا تَشْغَلْ قَلْبِي بِدُنْيَايَ وَ عَاجِلِ مَعَاشِي عَنْ آجِلِ ثَوَابِ آخِرَتِي…»
پروردگارا…
اگر یک روز، این دل سرگرم بازی دنیا شد،
تو با لطفت، او را به نور برگردان…
چون من دوست دارم از آنهایی باشم که:
«وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا…»
از حزب خدا، که برندهاند… حتی اگر هیچکس نباشد که تشویقشان کند!
«بَادِرُوا بِعَمَلِ الْخَيْرِ قَبْلَ أَنْ تُشْغَلُوا عَنْهُ بِغَيْرِهِ»
ای دل! زودتر برخیز!
کاری نکن که از خوبیها جا بمانی!
«بَادِرُوا» یعنی سبقت بگیر!
مثل دوندهای که میداند اگر لحظهای درنگ کند، از خط پایان جا میماند…
نکند آنقدر درگیر تمنّا شوی
که وقت انجام کار خیر دیگر برایت نماند!
نکند آنقدر دلت را به آرزوهای نرسیده ببندی
که جای خوبیها در آن تنگ شود…
إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَ أَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ
ثروت و فرزند، امتحاناند؛
نه اینکه از خیر باز بمانی،
بلکه با آنها خیر بسازی…
پس اگر دلمشغول شدی…
بگذار مشغول کار نور باشد!
چون امام ع فرمود:
«الْمُحْسِنُ مَشْغُولٌ بِإِحْسَانِهِ»
و وای بر کسی که مشغول گناهش بماند…
«وَ الْمُسِيءَ مَشْغُولٌ بِإِسَاءَتِهِ»
ای دل!
خودت را ببین، سرگرمیهایت را لیست کن…
آیا آنچه تو را در شب و روز درگیر کرده،
واقعاً تو را به خدا نزدیک کرده است؟
یا مثل کودک بازیگوشی هستی که
ساعتها دنبال توپ رنگی آرزوها دویده،
اما هنوز به خانهی امن نور نرسیده…
پس همین حالا دعا کن:
خدایا!
دل ما را آنقدر مشغول خودت کن،
که جایی برای پوچیها نماند…
«وَ اشْغَلْ قَلْبِي بِحِفْظِ مَا لَا تَقْبَلُ مِنِّي جَهْلَهُ»
دل مرا مشغول حفظ آن حقیقتی کن
که جهل به آن، از من پذیرفته نیست…
«يَا عِيسَى
وَ لَا تَلْهُ فَإِنَّ اللَّهْوَ يُفْسِدُ صَاحِبَهُ
وَ لَا تَغْفُلْ فَإِنَّ الْغَافِلَ مِنِّي بَعِيدٌ»
«سرگرم بازى نشو كه تو را نابود مىسازد
و غافل نشو كه از من دور خواهى شد.»
ای عیسی!
«وَ لَا تَلْهُ…»
مبادا دلت را به بازیهای دنیا بسپاری،
که بازی، صاحبش را تباه میسازد…
سرگرمیهای بیثمر،
پاهای روح را برای پرواز میشکند.
لهو، لیز است؛ زمینگیرت میکند!
لهو، مثل آینهای شکسته است
که هر تکهاش تصویری کاذب از خوشبختی نشان میدهد،
اما حقیقت را تکهتکه میکند…
…
و وای اگر غفلت کنی…
«فَإِنَّ الْغَافِلَ مِنِّي بَعِيدٌ»
یعنی غفلت، فاصله میسازد؛
و با این فاصله، عداوت ایجاد میشود،
نه در مکان، بلکه در دل…
هر لحظهی غفلت، گامی دور شدن از نور است…
اما تو ای دل بیدار!
این ندای رحمت را بشنو…
این یک هشدار نیست،
یک بیدارباش عاشقانه است!
ای جان!
اگر دلت سرگرم شد،
بگذار مشغول “نور” باشد، نه “نقش”؛
مشغول «اُذْكُرُ اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا» باشد،
نه «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ»!
اگر قرار است چیزی حواس تو را ببرد،
بگذار یاد خدا باشد،
نه وعدههای قلابیِ شیطان!
بیا با هم اینطور دعا کنیم:
خدایا!
دلم را از بازیهای دنیا بیرون بکش!
نیمنگاهم را از روی لهو بردار!
و با نام خودت،
دلم را به نورت نزدیک کن…
خدایا!
هر جا سرگرمیِ پوچ مرا فرا گرفت،
مرا با تازیانهٔ محبتت بیدار کن…
نذار «غافل» صدام کنی!
نذار از تو «بعید» بشم…
امام صادق علیه السلام:
«وَ إِيَّاكَ أَنْ تَشْتَغِلَ بِالنَّظَرِ إِلَى النَّاسِ وَ أَقْبِلْ قِبَلَ نَفْسِكَ»
«مبادا به تماشاى مردم سرگرم شوى، هماره به فكر خويشتن باش.»
+ «روز عرفه»
و ای دل…
«إيّاكَ أَنْ تَشْتَغِلَ بِالنَّظَرِ إِلَى النَّاسِ…»
مبادا عمرت را پای تماشای دیگران بسوزانی…
مبادا دستت بهجای آینه، به آلبوم زندگی مردم برود!
تماشای حال دیگران، تو را از احوال خودت غافل میکند…
و این، آغاز غربت تو از خودت است!
به خودت برگرد!
قبل از آنکه دیر شود…
«وَ أَقْبِلْ قِبَلَ نَفْسِكَ»
دلات را به دلات بازگردان!
سرت را از پنجرهی مردم بیرون بکش،
و چراغ خانهی خودت را روشن کن…
تو مأمور رصدِ دیگران نیستی،
تو نگهبان باغ خودت هستی…
تا وقتی چشمهات به شاخههای دیگران دوخته شده،
چطور میخواهی بفهمی که باغچهی دلت تشنه است؟!
«مبادا…»
این یک هشدار لطیف است،
که یعنی:
کارِ تو، کارِ تو است…
و رشد تو، وابسته به نور خداست،
نه مقایسه با مردم!
خدایا…
نمیخوام تماشاگر زندگی دیگران باشم…
نمیخوام از خودم غافل باشم،
نمیخوام خودم رو با نور دروغیِ دیگران بسنجــم!
نه به تماشا، نه به حسرت،
نه به رقابت، نه به مقایسه…
به نور خودت، دلم رو مشغول کن،
که نور تو کافیست…
تا راه خودم رو ببینم،
و در سکوت،
در خلوت،
در حضورِ تو،
خودم رو بشنوم…
اهل حسادت با دیدن تمناهای خودشون، آب دهانشون راه می افته!
«وَ اتَّخَذُوهَا رَبّاً فَلَعِبَتْ بِهِمْ وَ لَعِبُوا بِهَا وَ نَسُوا مَا وَرَاءَهَا»
«دنيا را به خدائى خود گرفتهاند،
و دنيا با آنان به بازى پرداخته و آنان سرگرم بازى دنيا، و دنباله آن را از ياد بردهاند!»
اهل حسادت، اسیر تمنّاهای خویشاند!
به جای آنکه با نور خدا قلب خود را سیر کنند،
با زرقوبرق دنیا سیر نمیشن!
با دیدن نعمتهای دیگران،
آب دهان حسرت و حرصشون راه میافته!
اینا همونان که:
«اتَّخَذُوهَا رَبّاً فَلَعِبَتْ بِهِمْ وَ لَعِبُوا بِهَا»
دنیای پر زرق و برق،
براشون شده معلم بازیگوش!
به جای تربیت، باهاشون بازی میکنه،
و اونا هم مشغول بازیاند…
و چه تلخ: «نَسُوا مَا وَرَاءَهَا»
فراموش کردن چیزی فراتر از دنیا رو!
فراموش کردن خدایی مهربان رو!
فراموش کردن مسیر، مقصود، و آن قرار عاشقانه رو…
…
+ «نصایح ناقوس! إِنَّ الدُّنْيَا قَدْ … شَغَلَتْنَا»
اذان: یعنی سرگرمیهای دنیایی «مَشَاغِيلَ الْأَرْضِ» خود را رها کنید!
«أَ تَدْرُونَ مَا قَالَ الْمُؤَذِّنُ؟
… إِذَا قَالَ الْمُؤَذِّنُ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ يَقُولُ
يَا مَشَاغِيلَ الْأَرْضِ قَدْ وَجَبَتِ الصَّلَاةُ فَتَفَرَّغُوا لَهَا»
روز عرفه، یک اذانِ باطنی است!
اذان… این صدای آسمانی،
نه فقط دعوتی برای نماز، بلکه تلنگری است برای دلهایی که در خاک فرو رفتهاند…
دلهایی که مشغولند! مشغول «مَشَاغِيلَ الْأَرْضِ»!
و ناگهان صدای موذّن، بیدارباشی است از بالا:
«اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ…»
یعنی:
ای سرگرمیهای زمینی! بس است!
اکنون وقت خداست!
وقت فارغ شدن از این همه شلوغی، از حسابوکتابهای خاکی، از دویدنهای بیسرانجام…
امام صادق علیهالسلام میفرماید:
«أَ تَدْرُونَ مَا قَالَ الْمُؤَذِّنُ؟
… إِذَا قَالَ الْمُؤَذِّنُ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ، يَقُولُ:
يَا مَشَاغِيلَ الْأَرْضِ، قَدْ وَجَبَتِ الصَّلَاةُ، فَتَفَرَّغُوا لَهَا»
موذّن یعنی فرستادهای از ملکوت که از آسمان فریاد میزند:
به خدا برگردید! دنیا بس است! این ساعت، ساعت قرار با ربّ است.
روز عرفه، یک اذانِ باطنی است؛
اذانی که نه فقط گوش، بلکه دل را از «مَشَاغِيلَ الْأَرْضِ» بیرون میکشد.
عرفه یعنی لحظهای که دلت را از سرگرمیهایت بیرون بکشی و به آن آشنا و محبوبِ ناپیدا، که حالا پیدایش کردهای، سلام بدهی.
همان معلمی که همیشه صدایت میزد… اما تو سرگرم بودی!
اذان، نقاط کور قلب رو پوشش میده:
«نور، نقاطِ کور را پوشش میده!»:
«طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ … مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ»
روز عرفه، روز اذان باطنی است…
نه اذانی از بلندای مناره، که صدایی آرام در عمق جان؛
صدایی که میگوید:
«اللَّهُ أَكْبَر…»
یعنی:
ای دلِ اسیرِ تمنّاها، بیدار شو!
ای چشمِ سرگرمِ زرق و برق دنیا، برگرد!
خدا بزرگتر از این خیالهای پوچ است…
دعای عرفهی امام حسین علیهالسلام، خودش یک اذان است.
اذانی از قلبی سوخته، که به ما میآموزد چگونه فارغ شویم:
از دنیا، از خود، از آرزوها، از فراموشی…
امام حسین علیهالسلام میفرماید:
إِلَهِي… أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْيَا مِنْ قَلْبِي
پروردگارا! محبت دنیا را از دلم بیرون کن…
عرفه، وقتِ انداختن زنجیرهای تمنّاست.
وقتِ بریدن از همهی آنچه تو را از خدا مشغول کرده است.
عرفه، یعنی اذانی که تو را از “بازیهای زمین” فرا میخواند،
تا با خضوع در برابر معلم ربانی، با چشمهای اشکبار، بگویی:
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِمَّنْ نَادَيْتَهُ فَأَجَابَكَ، وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ
(دعای عرفه)
…
پس امروز، از مشاغل زمین دست بردار…
از تمناهای نامقدّر، از حسادتهای پنهان، از دلمشغولیهایی که تو را عقیم کردهاند…
امروز، فقط به او نگاه کن…
او که تو را میخواهد، تو را میبیند، و صدایت میزند…
«قَدْ وَجَبَتِ الصَّلَاةُ، فَتَفَرَّغُوا لَهَا»
امروز، وقت خلوت با خداست… وقت آشنایی با معلمِ نورانیِ دل.
عرفه؛ روز شناخت خویشتن، و روز دیدار معلمی است که خدا برای جان تو فرستاده است…
آنکه میفهمد:
اگر دلش را از تمنّاهای بیپایان دنیا پر کند، جایی برای نَفَسِ معلم رحمانی باقی نمیماند!
در دعای عرفه، امام حسین علیهالسلام ناله میزند:
إِلَهِي أَخْرِجْنِي مِنْ ذُلِّ نَفْسِي
خدایا مرا از ذلت نفسم بیرون آور…
و این یعنی:
تا وقتی که به زرق و برق مشغولم، به تو نمیرسم!
تا وقتی خیره به بازیهای مردمم، چهرهی معلم باطنیام را نمیبینم!
حضرت عیسی علیهالسلام، از خدا میشنود:
وَ لَا تَلْهُ فَإِنَّ اللَّهْوَ يُفْسِدُ صَاحِبَهُ
«سرگرم بازی نشو که تو را نابود میسازد…»
پس اگر خواستهای، که دلت عارف شود؛
اگر امید داری که دعای عرفهات بالا رود؛
از نگاه به مردم بازگرد!
صدای بیرون را خاموش کن، تا صدای خدا را درون بشنوی.
آنجا که امام باقر علیهالسلام میفرماید:
اللَّهُمَّ… لَا تَشْغَلْ قَلْبِي بِدُنْيَايَ
«خدایا، دلم را به دنیا مشغول مساز…»
او دارد دعای عارفانهی روز عرفه را تعلیم میدهد:
خدایا… بگذار این روز، روز بیداری من باشد؛
بگذار معلم درونم را بشناسم؛
آنکس که مرا به نور میبرد و از بازیهای دنیا نجات میدهد…
روز عرفه، روزِ معرّفیِ «معلم ربّانی» است؛
آنکس که خداوند در زمین و آسمان برای تو قرار داده…
تا به جای تقلّا برای دلبری از دنیا،
شاگردیِ او را پیشه کنی؛
و به جای سرگردانی در تمنّاها،
راه روشنِ قرب را از زبان او بشنوی…
[در انتهای داستان زیبای بلوهر و یوذاسف]
یوذاسف گفت:
وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تَتَوَثَّقُوا إِلَى أَمَانِيِّ الدُّنْيَا وَ شُرْبِ الْخُمُورِ
وَ شَهْوَةِ النِّسَاءِ مِنْ كُلِّ ذَمِيمَةٍ وَ قَبِيحَةٍ مُهْلِكَةٍ لِلرُّوحِ وَ الْجَسَدِ
مبادا دل ببنديد بدنيا و شراب خورى و شهوت رانى با زنان و كارهاى زشت
كه موجب هلاك روح و بدن مىشود
وَ اتَّقُوا الْحَمِيَّةَ وَ الْغَضَبَ وَ الْعَدَاوَةَ وَ النَّمِيمَةَ
از تعصبهاى ناروا و دشمنى و سخن چينى بپرهيزيد
وَ مَا لَمْ تَرْضَوْهُ أَنْ يُؤْتَى إِلَيْكُمْ فَلَا تَأْتُوهُ إِلَى أَحَدٍ
و هر چه مايل نيستيد نسبت بشما انجام دهند به هيچکس روا نداريد
وَ كُونُوا طَاهِرِي الْقُلُوبِ صَادِقِي النِّيَّاتِ
پاكدل و خوشنيت باشيد
لِتَكُونُوا عَلَى الْمِنْهَاجِ إِذَا أَتَاكُمُ الْأَجَلُ
تا هنگام مرگ در طريق خدا و راه مستقيم قرار گيريد.
[سورة لقمان (31): الآيات 1 الى 10] لَهْوَ الْحَدِيثِ: سخن بيهوده
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (6)
و برخى از مردم كسانىاند كه سخن بيهوده را خريدارند تا [مردم را] بى[هيچ] دانشى از راه خدا گمراه كنند، و [راه خدا] را به ريشخند گيرند؛ براى آنان عذابى خواركننده خواهد بود.
هر کلامی جز کلام نورانی فرشته نگهبان سخن بیهوده است و لهو الحدیث است …
سخنان بیهوده اهل حسادت، جز ضلالت و گمراهی و عاقبت شوم، چیزی در بر ندارد …
مردانی که «الکیخوش» نیستند!
«رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ!»
آنها به «رازِ شادابی و طراوت قلب!» دست پیدا کردهاند!
«اسْمُهُ … رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ»
[سورة النور (۲۴): الآيات ۳۵ الى ۳۸]
فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (۳۶)
در خانههايى كه خدا رخصت داده كه [قدر و منزلت] آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود. در آن [خانه]ها هر بامداد و شامگاه او را نيايش مىكنند:
رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ (۳۷)
مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى، آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات، به خود مشغول نمىدارد، و از روزى كه دلها و ديدهها در آن زيرورو مىشود مىهراسند.
به چی، الکی خوش میشیم؟! اموال و فرزندان!
[سورة المنافقون (۶۳): الآيات ۶ الى ۱۱]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۹)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، [زنهار] اموال شما و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نگرداند، و هر كس چنين كند، آنان خود زيانكارانند.
(لهو & لعب): ۶ مورد
[سورة الأنعام (۶): الآيات ۳۱ الى ۳۲]
وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (32)
[سورة الأنعام (۶): آية ۷۰]
وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفيعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها أُولئِكَ الَّذينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميمٍ وَ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (70)
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۵۰ الى ۵۱]
الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (51)
[سورة العنكبوت (۲۹): الآيات ۶۱ الى ۶۹]
وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (۶۴)
[سورة محمد (۴۷): الآيات ۳۶ الى ۳۸]
إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ (36)
[سورة الحديد (۵۷): الآيات ۱۶ الى ۲۰]
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (20)
مشتقات ریشۀ «لعب» در آیات قرآن:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياءَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (57)
وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (58)
وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (32)
وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفيعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها أُولئِكَ الَّذينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميمٍ وَ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (70)
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيراً وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ (91)
الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (51)
أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (98)
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ (65)
أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (12)
ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (2)
وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ (16)
قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبينَ (55)
وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (64)
فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذي يُوعَدُونَ (83)
بَلْ هُمْ في شَكٍّ يَلْعَبُونَ (9)
وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ (38)
إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ (36)
الَّذينَ هُمْ في خَوْضٍ يَلْعَبُونَ (12)
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (20)
فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذي يُوعَدُونَ (42)
مشتقات ریشۀ «لهو» در آیات قرآن:
وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (32)
وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفيعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها أُولئِكَ الَّذينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميمٍ وَ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (70)
الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (51)
ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (3)
لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (3)
لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلينَ (17)
رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ (37)
وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (64)
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَري لَهْوَ الْحَديثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ (6)
إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ (36)
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (20)
وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقينَ (11)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (9)
فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى (10)
أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ (1)
«حسود الکیخوش و بازیهای پوچ؛ لهو و لعب، بزاق تمنّا و زمینبازی حسد»
در نگاه قرآنی، لهو (سرگرمیِ بیهوده) و لعب (بازیِ بیثمر)، صرفاً تفریحهای بیضرر نیستند؛ بلکه حالات روحیاند که جهتگیری قلب را نشان میدهند. این دو، نماد دلهاییاند که در توهّم لذتهای زودگذر گرفتار شدهاند، دلخوش به اسبابِ تمنّا و سرگرمِ رقابتهای خودخواهانه و حسادتبار.
چنانکه قرآن هشدار میدهد:
«الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا…»
این «بازی» بیطرف نیست؛ بلکه بیداری را به تأخیر میاندازد، یاد خدا را کمرنگ میکند، و شوق سلوک را میخشکاند. در این حالت است که بزاق تمنّا (تمثیلی برای اشتیاق شهوانی که با دیدن آنچه دیگران دارند، جاری میشود) روان میگردد و حسادت، غفلت و سرگرمیهای بیثمر را تغذیه میکند. آنان که به سراب میدوند، آب حیاتِ حضور را فراموش میکنند.
شادیِ راستین، از آنجاست که لهو پایان میپذیرد؛ آنگاه که دل، از مشغولیتهای سطحی دل میبرد و به معنای ابدی روی میآورد. اما کسی که تصمیم میگیرد «بچرد و بازی کند» (یرتع و یلعب)، در حقیقت پشت به بوستان قرب الهی کرده و در بیابان فراموشی، آواره میچرد.
…
بازی لهو، بزاق تمنّا و صحنهگردان حسد
لهو و لعب، تنها بازی کودکان نیست؛ بازی دلهاییست که هنوز بالغ نشدهاند، دلهایی که در بزاق تمنّا، هر زیبایی زودگذر را طعمه میپندارند. چنین دلی، به جای آنکه گشوده شود به سوی نور و معرفت، اسیر نگاهِ مدام به دست دیگران میشود؛ و حسد، به تدریج زمام دل را میگیرد.
هرچه تمنّا بیشتر، بزاق حسرت روانتر!
و آنگاه که تمنّاها زیاد شد، لهو و لعب شکل جدیتری به خود میگیرد؛ نه فقط در اسباببازیها، بلکه در رقابتهای مالی، علمی، خانوادگی، یا حتی دینی. انسان، گاهی عبادتش را هم تبدیل به لهو میکند؛ آنگاه که نیتش، نمایش است نه انس با خدا.
…
دین، یا بازی؟
قرآن از کسانی یاد میکند که «دینشان را بازی و سرگرمی گرفتند»؛ یعنی به جای آنکه دین، قطبنمایی برای سفر به سوی حقیقت باشد، تبدیل شد به بازیچهای برای شهرت، برتریجویی، یا فرار از مسئولیت.
چنین انسانی، نماز را میخواند، اما دلش در بازار تمنّاست؛ ذکر میگوید، اما چشمش در پی دنیای دیگران است. این همان «لَعِباً وَ لَهْواً» است، که حقیقت دین را در ظاهری زیبا و باطنی پوچ دفن میکند.
پس وای بر دلی که سرگرم باشد و مشغول!
دلِ مشغول، دلِ سرگرم، در حال فرار از خود است.
و عجب آنکه لهو، با همه پوچیاش، قدرت عجیبی در مشغولداشتن دارد.
مثل موسیقیای دلفریب که تو را از صدای وجدان بازمیدارد؛
یا بازیِ چشمنوازِ دنیا، که تو را از نگاه آسمانی محروم میسازد.