دکتر محمد شعبانی راد

دلِ بینا با نورِ بصیرت! فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ!

The Seeing Heart — The Light of Insight! “Then, they become seeing.” (Qur’an 7:201)


When the heart begins to see, sight is no longer an act of the eyes — it becomes a movement of light.
True basīrah (insight) is not what the eyes capture, but what the heart recognizes when it is touched by divine remembrance.
“Indeed, those who are mindful of God — when a whisper from Satan touches them, they remember, and behold! they become seeing.” (7:201)

In that sacred moment of dhikr, when the heart recalls its Lord, the curtain of heedlessness falls away, and the light of understanding floods in.
The believer doesn’t just see what happens — he perceives why it happens, where it leads, and how to respond.
This is the light of basīrah: the luminous intelligence that turns reaction into reflection, confusion into clarity, and fear into surrender.

The seeing heart is never blind, even in darkness.
It knows that every shadow hides a message, and every trial carries a guiding lesson.
Such a heart listens to the quiet signs of Heaven within itself —
for God never leaves His servants without direction; He first teaches them what pleases Him and what displeases Him,
He inspires the soul with its fujūr and taqwā, and then gives it the freedom to choose: “Either grateful, or ungrateful.”

And when the believer walks with this light, he learns to recognize the whispers of envy, the blindness of desire, and the traps of haste.
He becomes a companion of reason, gentleness, and humility —
His intellect is his friend, patience his minister, kindness his parent, and tenderness his brother.
He watches over his mission, guards his tongue, and understands the value of his time.
Such a heart is never poor, for the wealth of inner sight is beyond measure.


Reflection

To have basīrah is to see the world through the eye of the soul —
to recognize light even when surrounded by night,
to hear guidance even when the world shouts confusion,
and to walk calmly, knowing that every step taken with God’s light
It’s a step away from regret.
“The Seeing Heart — The Light of Insight! Then they become seeing.”

نور بصیرت!
«بصر» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«البصراء بالتجارة»:
تاجری که خیلی به کار تجارت وارده! ناوارد و ناشی نیست! بلده چکار کنه!
«كَمَا يُقَالُ فُلَانٌ بَصِيرٌ بِالشِّعْرِ وَ فُلَانٌ بَصِيرٌ بِالْفِقْهِ وَ فُلَانٌ بَصِيرٌ بِالدَّرَاهِمِ وَ فُلَانٌ بَصِيرٌ بِالثِّيَابِ»

کیه که در بحبوحه تاریکی، قلبش به نور هدایت فرشته نگهبانش روشن میشه
و جواب رو میگیره و بصیر میشه و میفهمه ماموریتش چیه و چکار باید بکنه
و موفق میشه وظیفشو انجام بده و به هدف تولید عمل صالح میرسه؟!
جواب: اهل تقوی:
«إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»
تقوی «وقی» هم یکی از هزار واژه مترادف نور الولایة است.
اهل بصیرت، اهل تقوی، اهل ذکر، اهل هزار واژه مترادف نور!
میگن فلانی «چشمِ بصیرت» داره!
یعنی مکانیسم نورانی قلبش فعال شده!
یعنی با قلب پویای خودش تاریکی و روشنایی رو حس میکنه و متوجه اشتباهاتش میشه.
میفهمه کِی حسدش کار دستش داده!
لذا فورا استغفار میکنه و طلب نور بصیرتِ مجدد می‌نماید.

نور بصیرت! فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ!
بصیرت، نوری است که از درون می‌تابد؛ نه از بیرون.
آن‌گاه که پرده‌های حسد و غفلت از چشم دل کنار می‌رود، نور معلم ربانی در ملک و فرشتۀ مهربان در ملکوت، چراغ فهم را در قلب انسان می‌افروزند.
در این لحظه است که چشمِ درون باز می‌شود، و انسان «مبصر» می‌گردد:
می‌بیند، می‌فهمد، و راه درست را برمی‌گزیند.

بصر در لغت عربی، به معنای «دیدن همراه با آگاهی» است.
در لسان‌العرب آمده است:
«البَصَرُ: نقيض العمى، و البَصِيرُ العالِمُ بالشّيء الخَبِيرُ به.»
یعنی: «بصر، نقطه مقابل نابینایی است؛ و بصیر، کسی است که به چیزی آگاه و در آن خبره است.»

و نیز گفته‌اند:
«كَمَا يُقَالُ فُلَانٌ بَصِيرٌ بِالشِّعْرِ وَ فُلَانٌ بَصِيرٌ بِالتِّجَارَةِ»
یعنی فلان شخص در شعر یا تجارت بیناست، آگاه و کاربلد است.

پس بصیرت تنها «دیدن» نیست، بلکه نوعی «مهارت نورانیِ قلب» است؛
توانایی درک حقایق و تشخیص نور از ظلمت، هدایت از گمراهی.

در آیۀ شریفه آمده است:
«إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» (الأعراف: ۲۰۱)
یعنی: «کسانی که اهل تقوی‌اند، هنگامی که وسوسه‌ای از شیطان به آنان برسد، به یاد [خدا] می‌افتند؛ پس ناگهان بصیر می‌شوند.»

در این آیه، بصیرت نتیجۀ یادآوری و اتصال قلبی است.
یادآوری یعنی باز شدن دوبارۀ درِ ارتباط با نور.
وقتی ذکر در دل زنده می‌شود، چشم دل باز می‌گردد و انسان حقیقت را می‌بیند.

بنابراین، تقوی (وقی) و بصیرت (بصر) هر دو در مدار یک نور قرار دارند؛
هر دو از هزار واژۀ مترادف نور الولایة‌اند.

اهل بصیرت، همان اهل ذکرند؛
اهل دل‌هایی که با یاد نور معلم ربانی و فرشتۀ مهربانشان زنده‌اند.
آنان در لحظه‌های تاریکی و تردید، از نور درونشان یاری می‌گیرند.
به‌محض اینکه وسوسۀ حسد و غفلت به آنان نزدیک می‌شود،
چراغ بصیرت در دلشان روشن می‌گردد و حقیقت را می‌بینند.

می‌فهمند کِی حسدشان چشم دل را تیره کرده،
و فوراً با استغفار و بازگشت به ذکر،
«نور بصیرت» را دوباره فعال می‌کنند.

بصیرت، دیدن با چشمِ قلب است.
دیدنی که از نورِ معلم ربانی در ملک و فرشتۀ مهربان در ملکوت سرچشمه می‌گیرد.
دیدنی که با ذکر زنده می‌شود، با تقوی حفظ می‌گردد،
و با حسد خاموش می‌شود.

پس اگر می‌خواهی ببینی،
ابتدا باید قلبت را نورانی کنی.

بصیرت یعنی نور علم آنلاین در قلب مؤمن!
همان نوری که معلم ربانی در زمین و فرشتۀ مهربان در آسمان، با هم به قلب القا می‌کنند.

خدا اولش همین چشمان بصیرت قلبی رو خلق کرده:
«إِنَّ اللَّهَ لَمَّا خَلَقَ آدَمَ فَكَانَ أَوَّلَ مَا خَلَقَ عَيْنَاهُ»
و وقتی خدا قلبتو روشن میکنه، میفهمی ازت چی میخواد و ماموریتت معلوم میشه:
«فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً فَتَحَ لَهُ الْعَيْنَيْنِ اللَّتَيْنِ فِي قَلْبِهِ فَأَبْصَرَ بِهِمَا الْغَيْبَ وَ أَمْرَ آخِرَتِهِ»
علم همین نوری است که خدا به قلبت میندازه:
«الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاءُ»
آیا قلبت منور به این نور هدایت الهی شده؟
«هَلْ أَشْرَفْتَ عَلَى مُرَادِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟»
واجبه که حتما بدونی خدا ازت چی میخواد:
«وَ عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ بَصِيراً بِزَمَانِهِ مُقْبِلًا عَلَى شَأْنِهِ حَافِظاً لِلِسَانِهِ»
طلب این علم واجبه:
«طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ»
حالا کجا دنبالش بگردیم؟
«فَاطْلُبُوا ذَلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ خَاصَّةً … وَ هُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْلِ»
در ملکوت قلبت میتونی تمثال نورانی فرشته نگهبان رو جستجو کنی و پیداش کنی:
«أَمْثِلَتُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ»
معرفت به این نورِ خصوصیِ مجازی رو خدا واجب کرده:
«افْتَرَضْتُ عَلَى عِبَادِي … مَعْرِفَتِي»
و خدا چیزی رو که نامعلوم باشه واجب نمیکنه:
«أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَا يَفْرِضُ‏ مَجْهُولًا»
پس:
اگه گام‌به‌گام، این آثار نورانی رو دنبال کنی، هدایت میشی و اگه بهش بی‌توجهی کنی، گمراهی و هلاکت حتمی است:
«فَإِنْ تَتَّبِعُوا آثَارَنَا تَهْتَدُوا بِبَصَائِرِنَا  وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا عَنَّا يُهْلِكْكُمُ اللَّهُ بِأَيْدِينَا»
+ «مارپیچ مرگ خودباختگان!»
چیزی که بصیرت قلبتو کور میکنه، تمنّاهای حسدآلود خودته:
«وَ الْأَمَانِيُّ تُعْمِي أَعْيُنَ الْبَصَائِرِ»
حسود از خدا راضی نیست! خدا هم از حسود راضی نیست!
«وَ الْحَسَدُ أَصْلُهُ مِنْ عَمَى الْقَلْبِ وَ جُحُودِ فَضْلِ اللَّهِ تَعَالَى»
خدا دوست داره که ما چهارچشمی مواظب تاریکی و روشنایی قلبهامون باشیم:
«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْبَصَرَ النَّافِذَ عِنْدَ مَجِي‏ءِ الشَّهَوَاتِ وَ الْعَقْلَ الْكَامِلَ عِنْدَ نُزُولِ الشُّبُهَاتِ»
و بمحض اینکه تاریکی رو حس میکنیم، متوجه اشتباهمون بشیم و این در واقع همون بصیرت یا چشم علم است که بمحض رویت تاریکی، متوجه استعمال عیب حسد خودش میشه:
«وَ بَصَرُهُ [الْعِلْمِ] الْبَرَاءَةُ مِنَ الْحَسَدِ».

منطق بصیرت در روایات؛ نقشهٔ روشنِ «چشمِ دل»

۱) آغازِ خلقت با «چشمِ دل»

  • «إِنَّ اللَّهَ لَمَّا خَلَقَ آدَمَ فَكَانَ أَوَّلَ مَا خَلَقَ عَيْنَاهُ»
    آغازِ انسان با «قدرتِ دیدن» است؛ ریشهٔ انسان بودن، توانِ مشاهدهٔ حق است. پس بصرْ «گوهرِ نخستین» است، نه الحاقی.

۲) کیفیتِ گشایش: دو چشم در قلب

  • «فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً فَتَحَ لَهُ الْعَيْنَيْنِ اللَّتَيْنِ فِي قَلْبِهِ فَأَبْصَرَ بِهِمَا الْغَيْبَ وَ أَمْرَ آخِرَتِهِ»
    بصیرت، دوچشمی است:

    1. دیدنِ غیب (جهت و معنا)، 2) دیدنِ آخرت (عاقبت و نتیجه).
      هر تصمیمِ روزمره وقتی نورانی می‌شود که هم «ریشهٔ غیبی» و هم «عاقبتِ اخروی»‌اش دیده شود.

۳) تعریف علم: نورِ افاضیِ الهی

  • «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاءُ»
    علم، صرفِ دانستنی‌ها نیست؛ «نورِ قابل‌قذف» است. پس «یادگیریِ نورانی» یعنی آماده‌سازیِ ظرفِ قلب برای افاضه.

۴) پرسشِ معیار: آیا به مرادِ خدا اشراف یافته‌ای؟

  • «هَلْ أَشْرَفْتَ عَلَى مُرَادِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟»
    شاخصِ سلامتِ بصر: فهمِ مأموریت. بصیرت یعنی «تعیینِ تکلیف»: الآن خدا چه می‌خواهد؟

۵) تکلیفِ عقل: بصیر به زمان، مشغولِ شأن، حافظِ زبان

  • «وَ عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ بَصِيراً بِزَمَانِهِ مُقْبِلًا عَلَى شَأْنِهِ حَافِظاً لِلِسَانِهِ»
    سه نگهبانِ بصر: زمان‌شناسی، مأموریت‌گرایی، مراقبتِ زبان. هر سه، سپرِ قلب در برابر تاریکی‌اند.

۶) طلبِ علم: فریضه

  • «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ»
    چون علمْ نور است، «طلبِ نور» واجب است؛ ترکِ طلب، خاموشیِ تدریجیِ چراغِ قلب است.

۷) راهِ دسترسی: «از اهلش بخواه»

  • «فَاطْلُبُوا ذَلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ خَاصَّةً … وَ هُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْلِ»
    اهلِ نور، «زیستِ علم»‌اند؛ معاش با ایشان، هوا و اکسیژنِ فهم است. در ملک، «معلم ربانی»؛ در ملکوت، «فرشتۀ مهربان».

۸) آینهٔ درونی: تمثال‌های نور در قلب

  • «أَمْثِلَتُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ»
    الگوی هدایت، در حافظهٔ قدسیِ قلب نقش بسته است؛ با ذکر، این تمثال‌ها آشکار می‌شوند.

۹) وجوبِ معرفتِ نورِ خصوصی

  • «افْتَرَضْتُ عَلَى عِبَادِي … مَعْرِفَتِي» و قاعدهٔ کلّی: «أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَا يَفْرِضُ‏ مَجْهُولًا»
    پس آنچه خدا واجب کرده، «قابلِ شناخت» است؛ مسیرِ شناخت، در دسترسِ قلبِ متذکر است.

۱۰) پیروی از آثار: ریلِ هدایت یا سقوط

  • «فَإِنْ تَتَّبِعُوا آثَارَنَا تَهْتَدُوا بِبَصَائِرِنَا وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا عَنَّا يُهْلِكْكُمُ اللَّهُ بِأَيْدِينَا»
    راهْ روشن است: تعاقبِ اثرهای نورانی → هدایت. اعراض → هلاکت.
    این همان «مارپیچ مرگِ خودباختگان» است: دورشدن‌های کوچک، سقوط‌های بزرگ می‌سازند.

۱۱) قاتلِ بصر: أمانی و حسد

  • «وَ الْأَمَانِيُّ تُعْمِي أَعْيُنَ الْبَصَائِرِ»
    خیال‌پردازیِ خودخواهانه، چشمِ دل را کور می‌کند.

  • «وَ الْحَسَدُ أَصْلُهُ مِنْ عَمَى الْقَلْبِ وَ جُحُودِ فَضْلِ اللَّهِ تَعَالَى»
    حسد، هم علامتِ کوری است، هم علتِ کوریِ بیشتر.

۱۲) لحظهٔ آزمون: شهوت‌ها و شبهه‌ها

  • «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْبَصَرَ النَّافِذَ عِنْدَ مَجِي‏ءِ الشَّهَوَاتِ وَ الْعَقْلَ الْكَامِلَ عِنْدَ نُزُولِ الشُّبُهَاتِ»
    دو میدانِ اصلی کورشدن یا بیناشدن: کشش‌های نفسانی و تردیدهای فکری. محبتِ خدا با «نفوذِ نگاه» و «کمالِ عقل» سنجیده می‌شود.

۱۳) تعریفِ کارکردیِ «چشم علم»

  • «وَ بَصَرُهُ [الْعِلْمِ] الْبَرَاءَةُ مِنَ الْحَسَدِ»
    امضای بصرِ سالم: تبری از حسد. هر جا حسد کم شد، بصر افزوده شد.


قوانین کوتاهِ بصیرت

  1. هر نورِ تازه = تکلیفِ تازه (مرادِ خدا روشن‌تر می‌شود).

  2. هر ابهامِ تازه = ذکرِ کم (حافظهٔ نورانی را شارژ کن).

  3. هر لغزشِ شهوت/شبهه = فرصتِ نفوذِ نگاه (نه توجیه).

  4. هر نشانهٔ حسادت = آژیرِ خطرِ کوری (فوراً تبری + استغفار).


«فعال‌سازی چشم دل»

  1. ذکرِ روزانهٔ کوتاه و پیوسته: «یا نور» با حضورِ قلب.

  2. محاسبهٔ شبانه: امروز کجا مرادِ خدا را دیدم/ندیدم؟ یک جمله ثبت شود.

  3. تبریِ عملی از حسد: هر روز یک دعای خیرِ مشخص برای همان کسی که حسادت در او برانگیخته شد.

  4. تطهیرِ زبان: یک تصمیمِ زبانی (عدمِ غیبت/طعنه/تحقیر).

  5. مصاحبت با اهلِ نور: یک ارتباطِ همیشگی با «معلم ربانی» یا متن/مجلسِ حاضرِ او.

  6. تمرینِ دوچشمی: پیش از تصمیم، بپرسم: ریشهٔ غیبی؟ عاقبتِ اخروی؟ هر دو را بنویسم.

  7. ردیابیِ تمثالِ درون: در خلوتِ کوتاه، همان الگوی نورانی را که قلب نشان می‌دهد، یادآوری و پیگیریِ اثرهایش.


هشدارِ راهبردی: «مارپیچِ مرگِ خودباختگان»

  • بی‌اعتنایی‌های کوچک به آثار نورانی، «شیبِ ملایمِ سقوط» می‌سازد.

  • علاج: بازگشتِ سریع با ذکر + تبری از حسد + سؤالِ مأموریت («اکنون خدا از من چه می‌خواهد؟»).


بصرْ نخستین عطیهٔ خلقت، و علمْ نورِ افاضیِ آن است.
بصیرت یعنی: فهمِ مرادِ خدا، در زمانِ خود، با لبِ خاموش و دلِ روشن.
راهِ وصول: طلبِ فریضیِ علم، از اهلِ آن در ملک (معلم ربانی) و ملکوت (فرشتۀ مهربان)، با پیگیریِ آثار نورانی و تبری از حسد.
امضای نهاییِ چشمِ علم: «بی‌حسدی».

آغازِ انسان با «چشمِ دل» است؛ گشودنِ دو چشمِ قلب یعنی دیدنِ غیب و عاقبت.
علم، نوری است که به قلب افاضه می‌شود؛ طلبش فریضه است و مسیرش «اهلِ نور»اند.
قاتلانِ بصر: أمانی و حسد.
درمان: ذکر، تبری از حسد، زمان‌شناسی، مأموریت‌گرایی، و همراهی با معلم ربانی.

دلنوشته
آغازِ «بصیرت»

گاهی شبِ دل، بی‌صدا می‌ریزد روی همه‌چیز؛
نه راه می‌ماند، نه حوصلهٔ پرسیدن.
همان‌جا که خیال‌های تاریک، کمند می‌اندازند،
دستم را می‌گیرند و می‌کشند به سمت «هیچ»…

اما تو—ای فرشتهٔ مهربانِ دلم—
با یک اشاره، نقشه‌ی ولایت در آفرینش را جلوِ چشمم باز می‌کنی.
می‌گویی: «نگاه کن! چراغِ کوچکی هنوز می‌سوزد…»
و من می‌فهمم که چشمِ دلم از اول آفریده شده بود؛
فقط گردِ حسد نشسته بود روی شیشه‌اش.

زمزمه می‌کنم: «یا نور…»
هوای خانهٔ دل عوض می‌شود؛
معلمِ ربانی‌ام از دور پیداست—
نه با صداهای بلند، که با نوری آرام؛
نوری که نمی‌ترسانَد، فقط نشان می‌دهد.
می‌گوید: «اکنون، مأموریتت چیست؟»
و من، به قدر صدقِ همین لحظه، می‌بینم.

می‌بینم کجا لغزیدم، کجا زبانم تیر شد،
کجا جای مهربانی را به تمنّا سپردم.
استغفار می‌کنم، و روشناییِ لطیفی
از شکافِ پنجرهٔ دل می‌ریزد تو.
انگار کسی پرده را کنار زده باشد: فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ.

بصیرت، صدای بلند ندارد؛
قدم‌به‌قدم می‌آید، وقتی دل، راست بایستد.
وقتی به جای «چرا من؟»، آهسته بپرسم:
«الآن، خدا از من چه می‌خواهد؟»
آن‌وقت، آینهٔ درون، تمثالِ آشنا را نشانم می‌دهد—
همان صورتِ راهنما که همیشه بود، و من نمی‌دیدم.

ای نور!
اگر چشمِ دلم را باز کردی، نگهش دار.
مرا از حسد پاک کن تا علمت در دلم بماند.
بگذار هر تصمیمِ کوچکِ امروز،
به مقصدِ عملِ صالح برسد—
آنجا که تویی و آرامشِ روشنِ حضور تو.

اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ … النُّورَ عِنْدَ الظُّلْمَةِ، وَ الْبَصِيرَةَ عِنْدَ تَشَبُّهِ‏ الْفِتْنَةِ

اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ أَمْنِي مِنْكَ‏ فِي هذِهِ الدُّنْيَا خَوْفاً، وَ حَوِّلْ تَثَبُّطِي شَوْقاً، وَ تَهَاوُنِي بِحُجَّتِكَ فَرَقاً مِنْكَ،
ثُمَّ رَضِّنِي‏ بِمَا قَسَمْتَ لِي مِنْ رِزْقِكَ،
يَا كَرِيمُ، أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ رِضَاكَ عِنْدَ السَّخْطَةِ، وَ الْفَرْجَةَ عِنْدَ الْكُرْبَةِ،
وَ النُّورَ عِنْدَ الظُّلْمَةِ، وَ الْبَصِيرَةَ عِنْدَ تَشَبُّهِ‏ الْفِتْنَةِ.
بار خدايا! آسودگى مرا در اين دنيا در ترس از خودت مقرر دار و تنبلى مرا به شوق و نشاط تبديل كن
و اهانت مرا به دليل‏ آوردنت به ترس و هراس بدل كن
سپس راضى دار مرا بدان چه قسمتم كردى از روزيت.
اى كريم، از تو خواهم به نام بزرگت رضايت تو را هنگام خشم و گشايش هنگام گرفتارى و روشنى هنگام تاريكى و بينائى هنگام اشتباه كارى فتنه.

🌿 دلنوشته🌿

اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ النُّورَ عِنْدَ الظُّلْمَةِ، وَ الْبَصِيرَةَ عِنْدَ تَشَبُّهِ الْفِتْنَةِ…

ای خدای مهربان،
چقدر دلم می‌خواهد هرگاه سایه‌های فتنه، خود را شبیه نور نشان می‌دهند،
تو چراغی در درونم برافروزی تا فرقِ میان نور و سایه را بشناسم.
می‌دانم که فتنه‌ها همیشه با لباسِ شباهت می‌آیند؛
همیشه آرام و وسوسه‌گر، درست شبیه خیر و حقیقت…
و تنها آن‌گاه که چشمِ دل به نور تو روشن شود،
می‌توان میان صدای فرشته و زمزمه‌ی شیطان تمایز نهاد.

اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ أَمْنِي مِنْكَ‏ فِي هذِهِ الدُّنْيَا خَوْفاً…
آرامشم را در ترس از خودت قرار ده،
نه در غفلت از یاد تو.
می‌خواهم به جای آسودگیِ فریبنده،
آرامشِ مراقبانه داشته باشم؛
ترسی که مرا به بیداریِ همیشگی فراخوانَد،
و شوقی که مرا از رکود و تنبلی برهاند.

اللَّهُمَّ حَوِّلْ تَثَبُّطِي شَوْقاً…
اگر گاهی کند می‌شوم، بی‌انگیزه و خسته،
تو مرا به شوقِ دیدار و خدمت زنده کن.
بگذار هر خستگی، در شعاعِ امید به لقای تو ذوب شود.

اللَّهُمَّ رَضِّنِي‏ بِمَا قَسَمْتَ لِي مِنْ رِزْقِكَ…
و راضی‌ام کن به همان رزقی که برایم نوشته‌ای،
رزقی از جنسِ نور، نه فقط نان و مال.
بگذار سهمم از دنیا، فهمِ درستِ نور باشد.

یَا كَرِيمُ…
از تو می‌خواهم رضایت در خشم، گشایش در سختی،
و نوری در ظلمت‌هایم عطا کنی،
و بصیرتی در هنگامه‌ی فتنه‌ها.
تا هرگاه راه‌ها شبیه هم شدند،
دل من راه تو را تشخیص دهد؛
تا هرگاه تردید، چون مه، دیدم را گرفت،
تو همان آفتابِ آرامِ درونم شوی،
که به آهستگی می‌تابی و می‌گویی:

«فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ!»

ای نورِ دل‌ها،
تو را سپاس که تاریکی‌ها را تنها نگذاشتی،
و چشمِ دل را آفریدی تا راهِ بازگشت به سوی تو همیشه روشن بماند.
آمین یا ربّ النور. 🌸

«وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»
کِی میخوای این چشم‌بند شک و حسادت رو قیچی کنی
و مراسم افتتاحیه بصیرت قلب خودتو جشن بگیری
و همه رو دعوت به این جشن نورانی و با شکوه آرامش و امنیت روانی قلب سلیم خودت بنمایی؟!
حیف نیست این چشمان زیبا، پشت چشم‌بند سیاه حسادت مخفی شده باشند
و زیبایی جمال نورانی فرشته نگهبان را در ملکوت قلب نظاره‌گر نباشند؟!
تمومش کن دیگه این شک وامونده رو!!! بصیر شو! بصیر شو!

دلنوشته

«وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»
همین‌جاست رازِ رهایی:
وقتی از بُخلِ جان—از شُحّ حسد و تنگیِ دل—وقایه شدی،
فلاح از راه می‌رسد؛
صبحِ دل دم می‌زند و پرده‌ها کنار می‌روند.

کِی می‌خواهی این چشم‌بندِ شک و حسادت را قیچی کنی؟
بیا امشب، با یک «استغفارِ راست»، نخِ سیاهش را پاره کنیم.
«افتتاحیۀ بصیرت» را با یک «یا نور» آغاز کن؛
چراغ‌ها را روشن، دل‌ها را دعوت.
به جشنِ آرامش و امنیتِ روانیِ قلبِ سلیم—
همان جایی که فرشتۀ مهربان،
جمالِ نورانی‌اش را در ملکوتِ قلب نشان می‌دهد.

حیف نیست این چشمانِ زیبا،
پشتِ چشم‌بندِ سیاهِ حسادت مخفی بمانند
و تماشاچیِ آفتابِ درون نباشند؟
حیف نیست لبِ پنجرهٔ دل ننشینی
و طلوعِ معلمِ ربانی را نبینی؟

تمامش کن—همین حالا—این شکِ وامانده را!
بگذار حقیقت، از لابه‌لای مهِ تردید پیدایش شود.
بگو: «اللهمَّ نورَ بصري، و اقطع عن قلبي حبلَ الحسد.»
و گوش کن چگونه قلبت پاسخ می‌دهد:
«فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ.»

بصیر شو! بصیر شو!
که هر قدمِ بی‌حسد، یک فانوسِ تازه است؛
هر تبسّمِ بی‌کینه، یک راهِ باز.
امشب، جشنِ دیدن است—
جشنِ برگشتن به نور.

« تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ … هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ»

[سورة الأعراف (7): الآيات 201 الى 203] :
إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ (201)
در حقيقت، كسانى كه [از خدا] پروا دارند، چون وسوسه‏‌اى از جانب شيطان بديشان رسد [خدا را] به ياد آورند و بناگاه بينا شوند.
وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ (202)
و يارانشان آنان را به گمراهى مى‌‏كشانند و كوتاهى نمى‏‌كنند.
وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى‏ إِلَيَّ مِنْ رَبِّي هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (203)
و هر گاه براى آنان آياتى نياورى، مى‏‌گويند: «چرا آن را خود برنگزيدى؟ »بگو: من فقط آنچه را كه از پروردگارم به من وحى مى‌‏شود پيروى مى‌‏كنم. اين [قرآن‏] رهنمودى است از جانب پروردگار شما و براى گروهى كه ايمان مى‏‌آورند هدايت و رحمتى است.

بصیرت در منطقِ سوره اعراف (۷: ۲۰۱–۲۰۳)

۱) الگوریتمِ بصیرت: «تحریک → تذکّر → إبصار»
إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ (۲۰۱)

  • طائِفٌ: وسوسه‌ای گذرا که دورِ قلب طواف می‌کند؛ لحظه‌ای تماس، نه اقامت.

  • تَذَكَّرُوا: یادِ فعال؛ اتصال دوبارهٔ قلب به «نورِ آنلاین».

  • فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ: نتیجهٔ فوریِ ذکر، «دیدن» است؛ نه صرفاً آرام شدن.

نکتهٔ راهبردی: اهلِ تقوا معصوم از وسوسه نیستند؛ سریع‌الذکر‌اند. بصیرت محصولِ «بازگشتِ لحظه‌ای» است، نه فقدانِ تحریک بیرونی.

  • محرّک را زود تشخیص بده (غضب، حسد، تمنا…).

  • همان لحظه «ذکرِ کوتاهِ حضوری» (مثلاً: یا نور).

  • یک سؤالِ طلایی: الآن مرادِ خدا از من چیست؟

  • اقدامِ کوچکِ مطابقِ خواست خدا (تغییرِ کلام/قصد/جهت).


۲) دوستی‌های خطرناک: «تمدیدِ غی»
وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ (۲۰۲)

  • «إخوانهم» = هم‌دلانِ شیطان؛ هر آن‌کس که با الگوی نفسانی هم‌سویی دارد.

  • «يَمُدُّونَهُمْ» = تغذیهٔ پیوسته؛ سوخت‌رسانی مدام به خطای جهت‌گیری (غی).

  • «لا يُقْصِرُونَ» = کوتاه نمی‌آیند؛ جریان را قطع نمی‌کنند.

بصیرت فقط «بینشِ لحظه‌ای» نیست؛ محیطِ عاطفی–فکری می‌سازد.
اگر حلقهٔ رفاقت/رسانه/الگوها هم‌سو با حسد و تمنّا باشند، چرخهٔ غی قطع نمی‌شود.

  • فهرستِ «تمدیدکنندگانِ غی» را صادقانه بنویس (افراد/کانال‌ها/عادت‌ها).

  • یک «قطعِ تمدید» واقعی: خاموش/ترک/جایگزین.

  • جایگزین: مجلس/متن/رفاقت با «اهلِ نور» (معلمِ ربانی در مُلک + فرشتهٔ مهربان در ملکوت).


۳) مرجعِ مشروعِ بصیرت: «وَحی» و «بَصائر»
وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها… قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى‏ إِلَيَّ مِنْ رَبِّي هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (۲۰۳)

  • مطالبه‌گرانِ فتنه می‌گویند: «آیه‌ای اختیاراً بیاور!»؛ یعنی سلیقه‌محوری بجای حق‌محوری.

  • پاسخِ پیامبر: مرجعِ من = وحی؛ نه ذوق و آرایشِ شخصی.

  • «هذا بَصائر»: قرآن مجموعهٔ چراغ‌های بینایی است (جمعِ بصیره)؛ تابلوهای راهنمای نصب‌شده بر مسیر.

  • ثمره: هُدی + رحمت؛ اما برای مؤمنان—یعنی دل‌هایی که می‌پذیرند و عمل می‌کنند.

بصیرتِ اصیل از «متنِ وحی + اهلِ وحی» تغذیه می‌شود؛ نه از نشانه‌سازی‌های ذوقی. هرگاه معیار عوض شود، «تشبّه الفتنة» شکل می‌گیرد.

  • هر دریافتی را به آیه/سنتِ معتبر سنجش کن.

  • اگر «طلبِ آیهٔ مطابقِ میل» در دل پیدا شد، بدان هشدارِ فتنه است.

  • معیارِ نهایی: تبعیّت از وحی؛ نه از «توقعاتِ من».


  1. تماسِ وسوسه محتمل است؛ ذکر آن را به «دیدن» تبدیل می‌کند.

  2. اگر حلقهٔ معاش، «اخوانِ شیطان» باشند، خطای جهت‌گیری تغذیه و تمدید می‌شود.

  3. مرجعِ مشروعِ بصیرت، وحی است؛ قرآن «بصائر» را در اختیار می‌گذارد و برای دلِ مؤمن، هدایت و رحمت می‌آورد.


  • درون (۲۰۱): تمرینِ «ذکرِ لحظه‌ای → سؤالِ مراد → اقدامِ کوچک».

  • محیط (۲۰۲): قطعِ منابعِ تمدیدِ غی + جایگزینی با مجالس/نصوص نورانی.

  • مرجع (۲۰۳): سنجشِ ادراکات با «بصائرِ قرآن» و پیروی از وحی، نه ذوق.


  • «بصر» همان چشمِ علم است که با ذکر روشن می‌شود، با محیطِ نورانی حفظ می‌گردد، و با وحی اعتبار می‌یابد.

  • آیهٔ ۲۰۱ مکانیزم را می‌گوید؛ ۲۰۲ آفتِ شبکه‌ای را؛ ۲۰۳ منبعِ مشروعِ روشنگری را.

دلنوشته

«سه چراغِ راه»

گاهی وسوسه مثل نسیمی سرد از کنار دلم می‌گذرد؛
ناگهانی، بی‌نام و نشان—«طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ».
همان لحظه که حواسم پرت می‌شود،
ناگهان صدایی آرام درونم می‌گوید: یادَت باشد…
و من، فقط با یک «یا نور»،
به نقشه‌ی ولایت در آفرینش برمی‌گردم؛
«تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»
و جهان، دوباره روشن می‌شود.

امّا من تنها نیستم؛
دور و برِ روحم، «إِخْوانُهُمْ» هستند؛
دوستانی که از تاریکی خوراک می‌گیرند و خاموش نمی‌شوند—
«يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ».
آنجاست که می‌فهمم هر دوستی، هر کانال، هر عادت،
یا فانوسِ راهِ من است یا بادِ مخالفِ چراغم.
باید دستِ بعضی‌ها را، مؤدبانه اما قاطع، رها کنم؛
تا دستِ خودم را دوباره در دستِ فرشتۀ مهربانِ دلم بگذارم.

به من می‌گویند: چرا برای دلِ ما نشانه‌ای تازه نمی‌آوری؟
چرا آیۀ مطابقِ میلِ ما؟
و من یاد می‌گیرم آرام پاسخ بدهم:
«إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي…»
مرجع من ذوقِ من نیست؛ وحیِ اوست.
این کلام، چراغ‌های دیدن است—
«هٰذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ».
رحمت یعنی: در اوجِ تردید، دستی که رهایم نمی‌کند.
هدایت یعنی: در میانه‌ی صداها، صدایی که آرامم می‌کند.
و «بصائر» یعنی: تابلوهای واضحِ جاده؛
هر کدام، نامِ یک پیچِ خطرناک را می‌نویسد: حسد، تمنّا، غی…

ای نور!
به من یاد بده که هرگاه طائفِ تردید از کنار دلم گذشت،
زود «یاد» شوم، نه «یله».
هرگاه «اخوانِ غی» طنابِ سستی به دستم دادند،
فانوسِ همراهی با اهلِ نور را محکم بگیرم.
و هرگاه دل، آیهٔ دلخواه طلبید،
به آیهٔ تو پناه ببرم، نه آرايشِ خودم.

من می‌خواهم از امروز،
هر تصمیمِ کوچکِ شبانه‌روزم را
با سه چراغ بردارم: ذکر، جدایی از تمدیدِ غی، تبعیّت از وحی.
آن‌وقت می‌دانم که ناگهان،
در همان نقطه‌ای که خیالِ تاریکی قد کشیده،
صدای تو را می‌شنوم که آرام می‌گویی:
برگرد…
و چشمِ دلم، دوباره باز می‌شود: فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ.

امام باقر عليه السلام:
[مجاهده نفس – مجاهده قلبی]:
إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَعْنِيٌّ بِمُجَاهَدَةِ نَفْسِهِ لِيَغْلِبَهَا عَلَى هَوَاهَا
مؤمن، همواره در كار مبارزه با نفْس خويش است تا بر هَوَس آن، چيره آيد.
فَمَرَّةً يُقِيمُ أَوَدَهَا وَ يُخَالِفُ هَوَاهَا فِي مَحَبَّةِ اللَّهِ
گاه نفْس خود را از كژى [و انحراف‏] به راستى مى‌‏آورد و در راه محبّت خدا، با هواى نفس، مخالفت مى‏‌ورزد.
وَ مَرَّةً تَصْرَعُهُ نَفْسُهُ فَيَتَّبِعُ هَوَاهَا
گاه نفْسش، او را بر زمين مى‌‏افكنَد و در نتيجه، پيرو هوس آن مى‏‌گردد؛
فَيَنْعَشُهُ اللَّهُ فَيَنْتَعِشُ‏ وَ يُقِيلُ اللَّهُ عَثْرَتَهُ
امّا خداوند، دستش را مى‏‌گيرد و بر مى‌‏خيزد، و خدا، لغزش او را مى‌‏بخشد
فَيَتَذَكَّرُ وَ يَفْزَعُ إِلَى التَّوْبَةِ وَ الْمَخَافَةِ
و مؤمن، به خود مى‌‏آيد (به ياد خدا مى‌‏افتد) و به توبه و ترس از خدا، پناه مى‌‏بَرد
فَيَزْدَادُ بَصِيرَةً وَ مَعْرِفَةً لِمَا زِيدَ فِيهِ مِنَ الْخَوْفِ
و بر اثر افزايش ترسش [از خدا]، بر بصيرت و معرفت او افزوده مى‏‌گردد.
وَ ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يَقُولُ
گواه اين مطلب، اين سخن خداوند است كه:
إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ‏
در حقيقت، كسانى كه [از خدا] پروا دارند، چون وسوسه‏‌اى از جانب شيطان بديشان رسد، بى درنگ [خدا را] به ياد مى‌‏آورند و آن گاه، بينا مى‌‏شوند.

مجاهدهٔ قلبی؛ موتورِ رشدِ بصیرت

۱) مدار پویای مؤمن: افت‌وخیزِ هدایت
إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَعْنِيٌّ بِمُجَاهَدَةِ نَفْسِهِ لِيَغْلِبَهَا عَلَى هَوَاهَا
فَمَرَّةً يُقِيمُ أَوَدَهَا… وَ مَرَّةً تَصْرَعُهُ نَفْسُهُ… فَيَنْعَشُهُ اللَّهُ… فَيَتَذَكَّرُ… فَيَزْدَادُ بَصِيرَةً…

  • حقیقتِ مسیر: مؤمن، خطّ صافِ بی‌لغزش نیست؛ مدارِ افت‌وخیزِ هدایت است.

  • افتادن پایانِ راه نیست؛ نکوهشِ افتادن بدون تذکّر است.

  • دست‌گیریِ الهی با نشانه می‌آید: تذکّر → توبه → خوفِ مراقبانه؛ خروجیِ این مدار: افزایشِ بصیرت و معرفت.

این دقیقاً همان قاعدهٔ آیهٔ ۲۰۱ اعراف است:
«تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»—یاد که زنده شد، چشمِ دل باز می‌شود.


۲) مدیریت لحظهٔ شکست: چگونه شکست، سرمایهٔ بینایی می‌شود؟

  1. شناختِ سقوط: «الآن هوا غالب شد.» (نام‌گذاریِ دقیق: حسد/تمنّا/غضب…)

  2. تذکّرِ فوری: ذکرِ کوتاهِ حضوری (یا نور / استغفرالله ربّی و أتوب إلیه)

  3. پناه به توبه و خوف: خوف = ترمزدستیِ قلب؛ می‌ایستی تا جهت را درست کنی.

  4. اقدامِ ضامن: یک عملِ کوچکِ ضدّهوای همان لحظه (جبران/سکوت/بخشش/ترکِ مجرّا).

  5. ثبتِ درس: «از این افتاد، چه فهمیدم؟»—این یادداشت، تبدیلِ شکست به بصیرتِ افزوده است.
    نتیجه: هر لغزش، اگر با «ذکر+توبه» پاسخ داده شود، به پلهٔ بینایی تبدیل می‌شود؛ نه به باتلاق.


۳) دشمنِ درونی و یارانِ بیرونی

  • حدیث، نبرد با نفسِ هواخواه را محور می‌گذارد؛ آیهٔ ۲۰۲ اعراف، خطرِ تمدیدِ غی توسط «إخوان» را گوشزد می‌کند.

  • جمع‌بندی: برای رشدِ بصیرت، هم باید درون را با ذکر و توبه مهار کرد، هم محیط را از یارانِ تمدیدکنندهٔ غی پاکسازی.

نسخهٔ محیطیِ کوتاه:

  • امروز یک منبعِ تمدیدِ غی را قطع کن (یک کانال، یک رفاقتِ مسموم، یک عادت).

  • جایگزین: مصاحبت با اهلِ نور (معلم ربانی در مُلک) و اتصالِ دل به فرشتۀ مهربان در ملکوتِ قلب.


۴) چرا «خوف» بصیرت را بیشتر می‌کند؟
فَيَزْدَادُ بَصِيرَةً… لِمَا زِيدَ فِيهِ مِنَ الْخَوْفِ

  • خوفِ نورانی = هوشیاریِ عاشقانه؛ مراقبت از دل در برابر لغزشِ هوا.

  • این خوف، کانونِ توجه را از «خواستهٔ نفس» به «مرادِ خدا» می‌گرداند؛ نتیجه: وضوحِ جهت و تیزیِ دید.

  • پیوند با آیهٔ ۲۰۳ اعراف: رجوعِ معیار به بصائرِ وحی—هدایت و رحمتی که چشمِ دل را تیز می‌کند.


۵) الگوریتمِ اجراییِ «مجاهده → تذکّر → بصیرت»

(الف) صبحِ قبل از لغزش

  • یک آیه/فقرهٔ کوتاه از «بَصائر» (قرآن) + ذکرِ آهستهٔ یا نور

  • نیتِ روز: «امروز کجا ممکن است هوا غالب شود؟ اسمش چیست؟»

(ب) وسطِ روز – لحظهٔ لغزش

  • ذکر کوتاهتوبهٔ فوریاقدامِ ضدّهوای کوچک.

(ج) شبِ جمع‌بندی ورکلایفهای امروز

  1. امروز کجا افتادم؟

  2. کِی «یاد» شدم؟

  3. چه اقدامِ ضدّهوای نفسم انجام دادم؟

  4. یک بصیرتِ جدید که اضافه شد؟


۶) نشانه‌های بالینیِ رشدِ بصیرت (چک‌لیست ورکلایفهای هفتگی)

  • زمانِ برگشت از لغزش کوتاه‌تر شده است.

  • «بهانه‌تراشی» جای خود را به «اقدامِ ضدّهوا» داده است.

  • انتخاب‌های محیطی: از «تمدیدِ غی» به «مصاحبتِ نورانی» تغییر کرده است.

  • «خوفِ مراقبانه» آرامشِ عمیق‌تر آورده، نه اضطراب.

  • پرسشِ محوری بیشتر بر زبانِ دل جاری است: «الآن مرادِ خدا از من چیست؟»


  • بصر، محصولِ یک «فرآیند» است: مجاهدهٔ نفس → تذکّر → توبه → خوفِ مراقبانه → بصیرتِ افزوده.

  • این همان ترجمانِ عملیِ «تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» است؛ و با «بَصائِر» (وحی) اعتبار و جهت می‌یابد.

  • در زبانِ تعبیر ما: بصر = نورِ علمِ آنلاین که از معلم ربانی در مُلک و فرشتۀ مهربان در ملکوت، هم‌زمان به قلب می‌رسد؛ و هر بار که نفس، زمین زد، با ذکر و توبه، قوی‌تر برمی‌خیزد.

دلنوشته
«برخیزِ نور»

گاهی نفسم مرا بر زمین می‌زند؛
کوچه‌ی دل تاریک می‌شود و قدم‌هایم سست.
همان‌جا که هوس، حلقه بر انگشتِ اختیارم می‌اندازد،
ناگهان دستی نامرئی می‌رسد—دستِ مهربانیِ او—
می‌کِشدَم بالا، می‌نشاندَم کنار پنجرهٔ نور.

ای خدای نزدیک!
من همان مؤمنی‌ام که به جنگِ دلش فرستادی:
گاهی کژی را راست می‌کنم، برای محبّتِ تو؛
و گاهی می‌افتم و نفس، مرا به دنبالش می‌کِشد…
اما تو که دست می‌گیری، من برمی‌خیزم؛
تو که می‌بخشی، دلم یادش می‌آید—
و من به توبه و ترسِ نورانی پناه می‌برم؛
ترسی که مرا بیدار نگه می‌دارد، نه شکسته.

زمزمه می‌کنم: «یا نور…»
و در همان لحظه، نقشهٔ نورانیِ هستی در برابر چشمان دلم باز می‌شود:
«تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»
می‌بینم کجا لغزیدم، کجا هوای نفس لباسم شد،
و کجا باید مهرِ معلمِ ربانی را بر پیشانیِ تصمیمم بزنم.

ای فرشتهٔ مهربانِ دلم!
قدم به قدم همراهم باش؛
وقتی می‌لغزم، مرا تکان بده؛
وقتی خام می‌شوم، در من آتشِ شوق بیفروز؛
وقتی زبانم بهانه می‌جوید،
نامِ خدا را بر نوکِ زبانم بگذار تا کژی‌ام راست شود.

می‌خواهم هر شکست، پله‌ای برای دیدن شود؛
هر اشک، آینه‌ای برای فهمیدن.
می‌خواهم خوفم از تو، چراغِ پیاده‌رو باشد؛
که با هر جرقه، آسمانِ دل اندکی روشن‌تر شود—
تا آنجا که سپیده برسد و بگوید:
راه همین است… برو!

خدایا!
دستِ مرا رها نکن در میانِ این رفت‌وآمدها؛
هر بار که می‌افتم، صدایم کن،
و هر بار که صدایت را می‌شنوم،
چشمِ دلم دوباره باز می‌شود—
و من، آرام و مطمئن، برمی‌گردم به سوی تو. 🌿

وقتی یهو قلبت مُلهَم به نور علم فرشته نگهبان میشه!
بصیرت و سیاست از هزار واژگان مترادف نور هستند.

وقتی چشمت به نور بصیرت می‌افته!

نور بصیرت فرشته نگهبان که به دلت بیفته،
قلبِ تاریکت روشن میشه و این روشنایی رو به دیگران هم منتقل میکنی!
«ایده‌های نورانی فرشته نگهبان»؛ مثلا: ظرفارو بشور!

وقتی بصیرتت داره کامل میشه!

وقتی بصیر میشی، خودت میفهمی چجوری باید گره از مشکلات زندگیت باز کنی!
همه ما باید مثل این ماهی، باهوش، بصیر و مدبّر باشیم!

We should all be as resourceful as this clever fish 🐠

«بصیرت» و «تدبیر» از هزار واژگان مترادف «نور».

[+ احراز هویت «معلم ربانی» در ملکوتِ قلب]

۱) عینکِ نزدیکِ ولایت؛ فرقِ «دیدن» و «توهمِ دیدن»

  • وقتی عینکِ «معلم ربانی» را بر چشمِ دل می‌گذاری، آیات را به نیابتِ او می‌بینی؛
    نه نابینایی می‌ماند، نه تاری—بوضوح می‌بینی:

    • حادثه‌ها، آینهٔ اثرِ عیبِ خودت‌اند؛ نه صرفاً بیرون.

    • تنها راهِ آرامش، کلامِ معلم ربانی در دلِ شرایط است.

    • زبانِ اهلِ بهشت را می‌شنوی، می‌فهمی، عمل می‌کنی.

  • این عینک، «نزدیک» است؛ یعنی ولایت را به چشمِ تو نزدیک کرده تا تذکر بدهد:
    بی‌ولایت، هیچ چشمی نمی‌بیند. «هذا بصائرُ مِن ربّکم…»

۲) پروتکلِ احراز هویت (ملکوتِ قلب)

هدف: تمییز «هدایتِ ولایی» از «زمزمۀ نفس/تمنّا».

  1. امضای نور

    • آرامشِ عفیف + شجاعتِ مسئولیت‌پذیر

    • قطعِ تمدیدِ غی (دوستان/کانال‌های محرّک حسد)

    • میل به اصلاحِ خود پیش از نقدِ دیگران
      اگر این سه همراه نیست، عینک، عینکِ او نیست.

  2. سنجش با بصائر

    • دریافتی را به آیه/سنتِ معتبر عرضه کن (نه سلیقهٔ خود).

    • اگر دل «آیهٔ دلخواه» می‌طلبد، هشدار فتنه است؛ برگرد به «ما یوحى».

  3. اثرِ عملیِ فوری

    • کلامِ معلم ربانی در دلِ شرایط، یک گامِ کوچکِ بی‌حسد می‌زاید:
      سکوت به‌جای طعنه، احسان به‌جای انتقام، اعتراف به خطا.

    • اگر نتیجه، «برائت از حسد» نیست، عینک اصل نیست: وَ بَصَرُهُ [الْعِلْمِ] الْبَرَاءَةُ مِنَ الْحَسَدِ.

  4. تداومِ ذکر → إبصار

    • تماسِ وسوسه آمد؟ تذکر → فوراً إبصار (اعراف ۲۰۱).

    • تأخیر در تذکر = بخار روی شیشهٔ عینک.

۳) نشانه‌های «عینکِ نزدیک»

  • وضوحِ علت درون: می‌بینی کجا تمنّا، حادثه را کدر کرده.

  • انس با «کلام در شرایط»: کلام، نسخهٔ انتزاعی نیست؛ دوختِ همان لحظه است.

  • زبانِ بهشت: مهربانیِ کارآمد، نه احساساتِ بی‌ثمر.

  • کم‌شدنِ بهانه‌ها: جای «چرا او؟» را «اکنون وظیفهٔ من چیست؟» می‌گیرد.

۴) تمرین‌های روزانهٔ «عینک‌گذاری»

  • پیش از تصمیم: یک آیهٔ کوتاه از «بصائر» + ذکر «یا نور».

  • حینِ فشار (غضب/حسد/تمنا): یک عملِ ضدّهوای کوچک درجا.

  • پس از حادثه: سه خط ثبتِ اثرِ عیبِ خودم که حادثه نشان داد + یک جبران.

  • مصاحبت: هفتگی، تماس با مجلس/متنِ «معلم ربانی» در مُلک، و مراقبت از حضورِ «فرشتهٔ مهربان» در ملکوتِ قلب.

۵) خطاهای پرتکرار (هشدار)

  • جا‌به‌جایی مرجع: تکیه بر ذوق و حدس به‌جای وحی.

  • تمدیدِ غی: رفاقت/رسانه‌ای که حسد را تغذیه می‌کند.

  • توهمِ دیدن: هیجانِ لحظه‌ای بدون «برائت از حسد» و ثمرهٔ عملی.

۶) جمع‌بندی

عینکِ «معلم ربانی» یعنی ولایتِ نزدیک به چشم:
دیدنِ آیات به نیابتِ او، شنیدنِ زبانِ اهل بهشت، و عمل‌کردن درجا.
وقتی این عینک روی چشم است،
حادثه‌ها درسِ عیب‌زدایی می‌شوند،
دل با کلامِ در شرایط آرام می‌گیرد،
و «بصیرت» از خبر به تصمیمِ صالح تبدیل می‌شود.

قدر این عینکِ نزدیک را بدان؛
هر بار بخار گرفت، با ذکر و تبری از حسد، پاکش کن—
و دوباره بگذار روی چشم؛ تا دیگر تار نبینی.

دلنوشته
«عینکِ نزدیک»

گاهی جهان مثل شیشه‌ای بخارگرفته پیش رویم می‌ایستد؛
نه تو را می‌بینم، نه خودم را.
نفسم، آهِ سردی روی شیشه می‌کشد و همه‌چیز را تیره می‌کند؛
حسدی ریز، تمنایی پنهان… و من خیال می‌کنم کور شده‌ام.

اما تو—ای معلمِ ربانیِ نزدیک—
عینکت را به چشمِ دلم نزدیک می‌کنی؛
نقشه‌ی ولایت در آفرینش، ناگهان جلوه می‌کند.
حوادث، دیگر دشمن نیستند؛
آینه‌اند، ردّ پای عیب من را نشان می‌دهند.
می‌فهمم آرامش، نسخه‌ی بیرون نیست؛
«کلامِ تو در دلِ شرایط» است—
همان واژه‌ی کوتاهی که حالا، همین‌جا، باید به آن عمل کنم.

زبانِ اهلِ بهشت را می‌شنوم: نرم، روشن، کارآمد.
نه تحقیر، نه طعنه، نه توجیه.
فقط یک قدم:
سکوت به‌جای تیرِ زبان،
بخشش به‌جای انتقام،
اعتراف به‌جای انکار.
و شیشه کم‌کم شفاف می‌شود… فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ.

ای فرشته‌ی مهربانِ دلم!
بگذار هر صبح، با «یا نور» عینکم را پاک کنم؛
بگذار هر وسوسه، یادم بیندازد که بدون ولایت،
چشم نمی‌بیند—نه تار، که اصلاً هیچ.
بگذار هر حادثه، کلاسِ درس باشد نه میدانِ جنگ؛
جایی که من نسخه‌ی «درجا»ی تو را می‌شنوم و عمل می‌کنم.

خدایا،
اگر عینکت را به چشمِ من نزدیک کرده‌ای،
یاد بده قدرش را بدانم؛
هر وقت بخار حسد نشست،
با استغفار پاکش کنم و دوباره ببینم.
می‌خواهم از امروز،
به نیابت از معلم ربانی‌ام به آیات نگاه کنم؛
تا دیگر تار نبینم،
تا دیگر کور نباشم،
تا هر روز، اندکی بیشتر
به زبانِ بهشت شبیه شوم. 🌿

رَوَى الْأَعْمَشُ قَالَ:
رَأَيْتُ جَارِيَةً سَوْدَاءَ تَسْقِي الْمَاءَ وَ هِيَ تَقُولُ اشْرَبُوا حُبّاً لِعَلِيِ‏ بْنِ‏ أَبِي‏ طَالِبٍ‏ ع‏ وَ كَانَتْ‏ عَمْيَاءَ قَالَ ثُمَّ أَتَيْتُهَا بِمَكَّةَ بَصِيرَةً تَسْقِي الْمَاءَ وَ هِيَ تَقُولُ اشْرَبُوا حُبّاً لِمَنْ رَدَّ اللَّهُ عَلَيَّ بَصَرِي بِهِ فَقُلْتُ يَا جَارِيَةُ رَأَيْتُكِ فِي الْمَدِينَةِ ضَرِيرَةً تَقُولِينَ اشْرَبُوا حُبّاً لِمَوْلَايَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع- وَ أَنْتِ الْيَوْمَ بَصِيرَةٌ فَمَا شَأْنُكِ قَالَتْ بِأَبِي أَنْتَ إِنِّي رَأَيْتُ رَجُلًا قَالَ يَا جَارِيَةُ أَنْتِ مَوْلَاةٌ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ مُحِبَّتُهُ فَقُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنْ كَانَتْ صَادِقَةً فَرُدَّ عَلَيْهَا بَصَرَهَا فَوَ اللَّهِ لَقَدْ رَدَّ اللَّهُ عَلَيَّ بَصَرِي فَقُلْتُ مَنْ أَنْتِ قَالَ أَنَا الْخَضِرُ وَ أَنَا مِنْ شِيعَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع‏.
روایت از اعمش است که گفت:
روزی در مدینه، کنیز سیاه‌چهره‌ای را دیدم که در حال آب دادن به مردم بود و با صدای بلند می‌گفت:
«بنوشید! به عشقِ علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام بنوشید!»
او نابینا بود.
مدتی گذشت تا در مکه دوباره او را دیدم — این‌بار بینا شده بود! باز هم آب می‌داد و می‌گفت:
«بنوشید! به عشقِ آن کسی بنوشید که خدا به برکت او، بینایی را به من بازگرداند!»
به او گفتم:
ای کنیز، تو را در مدینه دیده بودم در حالی که نابینا بودی و می‌گفتی: «به عشقِ مولایم علی بن ابی‌طالب بنوشید»،
اما اکنون بینا شده‌ای! داستانت چیست؟
گفت:
پدر و مادرم فدایت، روزی مردی را دیدم که به من گفت:
«ای کنیز! آیا تو دوستدار و پیرو علی بن ابی‌طالب هستی؟»
گفتم: آری.
گفت: «خدایا، اگر در گفتارش راست می‌گوید، بینایی را به او بازگردان!»
به خدا سوگند، همان لحظه بینایی‌ام بازگشت.
پرسیدم: «تو که هستی؟»
فرمود:
«من خِضر هستم؛ از شیعیان و دوستداران علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام.»

🌿 دلنوشته: عشقِ علی، بیناییِ دل 🌿

گاهی انسان، می‌بیند و نمی‌بیند…
چشم دارد، اما دل ندارد؛
می‌نگرد، اما حقیقت را در تاریکیِ خود گم می‌کند.
و درست همان‌جاست که علی علیه‌السلام،
در قامتِ «نورِ ولایت» به صحنه می‌آید—
تا چشمِ دلِ نابینا را بیدار کند.

روزی، کنیزی نابینا در مدینه،
با دلی روشن‌تر از بسیاری از بینایان،
کوزه‌ای در دست داشت و به رهگذران می‌گفت:
«بیا و بنوش!
به عشقِ علی بن ابی‌طالب بنوش!»
او نمی‌دید، اما عشقِ علی را می‌فهمید…
نمی‌دید، اما نورِ او را حس می‌کرد.

و روزی، همین کنیز را در مکه دیدند—
این‌بار، بینا!
آب می‌داد و می‌گفت:
«بیا و بنوش،
به عشقِ آن مولایی که خدا به خاطر او
چشمم را روشن کرد!»

چه زیباست این معجزهٔ عشق!
که نابیناییِ جسم، مانعی برای بیناییِ دل نبود،
بلکه مقدمه‌ای شد برای تولدِ نوری در درون.
خضر آمد، پیام‌آورِ ولایت،
و با یک دعای ساده گفت:
«اگر راست می‌گوید که محبّ علی است،
خدایا بینایی را به او بازگردان.»
و خدا، پاسخِ عشق را داد.

آری…
خدا همیشه پاسخِ عشقِ علی را می‌دهد،
زیرا عشقِ علی، خود «دعای مستجابِ خدا»ست.
هر دلی که راست بگوید:
«دوستش دارم»،
چشمش باز می‌شود—
نه فقط این دو چشم،
که چشمِ قلب، چشمِ فهم، چشمِ بصیرت.

ای مولای دل‌ها!
عشقِ تو همان عینکِ نزدیک است
که با آن، هیچ حادثه‌ای تار دیده نمی‌شود.
با تو، هر رنج، نشانه‌ای از لطف است،
و هر اشک، آینه‌ای از فهم.

ای علی،
ای فرشتهٔ نورِ عدالت و رحمت،
چشمِ ما را نیز به برکتِ ولایتت باز کن؛
که دیگر نه از روی حسد ببینیم،
نه از روی شک،
بلکه با نگاهی که از نورِ تو جان گرفته است.

ای مولا،
چقدر زیباست که هر کس،
به اندازهٔ صدقِ عشقش به تو،
سهمی از بصیرتِ الهی می‌گیرد!
تو چراغی هستی که خدا آن را در دل‌های اهل محبت روشن می‌کند—
چراغی که کورانِ حسد را می‌سوزاند،
و نابینایانِ حقیقت را زنده می‌گرداند.

پس، هرگاه دلم تیره شد و نگاهم خاموش،
یاد تو می‌کنم و آرام می‌گویم:
«اِشْرَبُوا حُبّاً لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ…»
بیا بنوش از این عشق،
که بیناییِ دل در همین جام است… 🍃✨

جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع عَنْ آبَائِهِ ع أَلَا إِنَّ أَبْرَارَ عِتْرَتِي وَ أَطَايِبَ أَرُومَتِي أَحْلَمُ النَّاسِ صِغَاراً وَ أَعْلَمُ النَّاسِ كِبَاراً أَلَا وَ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ عَلِمْنَا وَ بِحُكْمِ اللَّهِ حَكَمْنَا وَ مِنْ قَوْلِ صَادِقٍ سَمِعْنَا فَإِنْ تَتَّبِعُوا آثَارَنَا تَهْتَدُوا بِبَصَائِرِنَا وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا يُهْلِكُكُمُ اللَّهُ بِأَيْدِينَا مَعَنَا رَايَةُ الْحَقِّ مَنْ تَبِعَهَا لَحِقَ وَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا غَرِقَ أَلَا وَ بِنَا يُدْرَكُ تِرَةُ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ بِنَا تُخْلَعُ رِبْقَةُ الذُّلِّ عَنْ أَعْنَاقِكُمْ وَ بِنَا فُتِحَ لَا بِكُمْ وَ بِنَا يُخْتَمُ لَا بِكُمْ.

[نور بصیرت در پرتو ولایت اهل‌البیت علیهم‌السلام]

امام صادق علیه‌السلام فرمودند از پدران پاک خویش:
«أَلَا إِنَّ أَبْرَارَ عِتْرَتِي وَ أَطَايِبَ أَرُومَتِي أَحْلَمُ النَّاسِ صِغَاراً وَ أَعْلَمُ النَّاسِ كِبَاراً…»
«بدانید که نیکانِ خاندانم و پاکانِ نسل من، در کودکی بردبارترین و در بزرگی داناترین مردمند. ما خاندانی هستیم که علمِ خود را از علمِ الهی گرفته‌ایم، و حکمِ خود را از حکمِ خدا جاری می‌کنیم، و از سخنِ راستینِ خدا شنیده‌ایم.
اگر از آثار ما پیروی کنید، به بصیرت‌های ما هدایت خواهید شد، و اگر روی‌گردان شوید، خدا شما را به دستِ ما هلاک می‌گرداند.
پرچمِ حق با ماست؛ هر که از آن پیروی کند نجات می‌یابد، و هر که از آن جدا شود، غرق می‌گردد.
به‌وسیلهٔ ماست که خونِ هر مؤمن گرفته می‌شود، و به‌وسیلهٔ ماست که زنجیرِ ذلّت از گردن‌های شما برداشته می‌شود.
آغازِ گشودن‌ها با ماست، نه با شما؛ و پایانِ کار نیز با ماست، نه با شما.»**


✨ تحلیل نورانی و پیوند با مفهوم «بصیرت»

اینجا، امام صادق علیه‌السلام نقشهٔ ولاییِ بصیرت را ترسیم می‌کنند:
بصیرت بدون اتصال به اهل‌بیت، تنها «دیدنِ ظواهر» است، نه حقیقت.

«فَإِنْ تَتَّبِعُوا آثَارَنَا تَهْتَدُوا بِبَصَائِرِنَا»
یعنی:
چشمِ دل، تنها وقتی می‌بیند که نگاهش هم‌جهت با آثار اهل‌نور باشد؛
یعنی در هر تصمیم، در هر تردید، در هر راه،
اثرِ ولایت را بجوید، نه ردّ پای هوای نفس را.

بصائر آنان همان چراغ‌های زنده‌ای است که در مسیرِ فتنه و تاریکی،
جهتِ امن را نشان می‌دهند؛
و هر که از این مسیر جدا شود،
نه تنها گمراه می‌شود، بلکه به تعبیر امام،
در امواجِ جهل و حسد غرق می‌گردد.


🌿 پیامِ ولایت برای اهلِ بصیرت

  1. اهلِ بیت علیهم‌السلام سرچشمهٔ علمِ الهی‌اند
    – «مِنْ عِلْمِ اللَّهِ عَلِمْنَا» یعنی چشمِ بصیرت ما از چشمه‌ای می‌نوشد که بی‌نهایت است.
    – پس هر بصیرتی که به این سرچشمه متصل نباشد، توهمِ دانایی است، نه نور.

  2. هدایتِ ولایی، مسیرِ روشنِ بصائر است
    – «تَهْتَدُوا بِبَصَائِرِنَا» یعنی تنها راهِ دیدنِ درست، نگاه از زاویهٔ ولایت است.
    – ولایت همان عینکِ نزدیک است که تیرگیِ حسد را از دل برمی‌دارد و فهمِ الهی می‌بخشد.

  3. ولایت، کشتیِ نجات و پرچمِ حق است
    – «مَعَنَا رَايَةُ الْحَقِّ» یعنی پرچمِ تشخیصِ حق و باطل در دستِ آنان است.
    – هر که از این پرچم عقب بماند، در گردابِ فتنه‌ها غرق می‌شود.

  4. ولایت، راهِ رهایی از ذلتِ درونی است
    – «بِنَا تُخْلَعُ رِبْقَةُ الذُّلِّ عَنْ أَعْنَاقِكُمْ» یعنی
    با محبت و تبعیت از آنان، زنجیرِ ذلتِ حسد و جهل از گردنِ ما گشوده می‌شود.

  5. آغاز و انجام، به دستِ آنان است
    – «بِنَا فُتِحَ لَا بِكُمْ وَ بِنَا يُخْتَمُ لَا بِكُمْ» یعنی
    هر گشودنِ درِ نور و هر ختمِ مسیرِ هدایت، به برکتِ ایشان است.
    آنان همان خطِ نوری‌اند که از «أولُ النور» تا «آخرُ النور» امتداد دارد.


💫 نتیجه

بصیرت، تنها دانستن نیست؛
راه رفتن با آثارِ اهلِ نور است.
چشمِ دل وقتی بینا می‌شود که از نگاهِ آنان ببیند،
از محبتِ آنان بیاموزد، و از بصائرِ آنان هدایت بگیرد.

هرکس از دلِ خود صدای عشقِ علی و آل علی را بشنود،
دیگر تار نمی‌بیند؛
زیرا همان عشق است که به فرمودهٔ خضر علیه‌السلام،
نورِ بینایی را به دل بازمی‌گرداند.

پس بخوان:
🌿 «فَإِنْ تَتَّبِعُوا آثَارَنَا تَهْتَدُوا بِبَصَائِرِنَا…» 🌿
تا چشمانِ دل، در پرتوِ ولایت،
به روشن‌ترین صبحِ هدایت برسند. 🌸✨

🌿 دلنوشته: پرچمِ حق در دل من 🌿

گاهی در میانِ شلوغیِ صداها،
دلم دنبالِ یک نشانه می‌گردد،
یک پرچم، یک نور، یک نگاهِ مطمئن
که به من بگوید از کجا آمده‌ام و به کجا می‌روم…

و آنگاه که نامِ علی و فرزندانِ علی بر زبانم می‌آید،
ناگهان زمین و آسمان درونم روشن می‌شود.
احساس می‌کنم کسی عینکی از جنسِ ولایت
بر چشمانِ قلبم گذاشته است.
با آن عینک، حادثه‌ها دیگر ترسناک نیستند،
آدم‌ها دیگر دشمن نیستند،
و حتی دردها، نامه‌هایی می‌شوند
از طرفِ خدایی که می‌خواهد با من حرف بزند.

ای اهلِ بیت پیامبر،
شما آرامشِ اندیشه‌ی خسته‌ی منید،
زبانِ نور و نقشه‌ی امنِ ولایت درون من.
وقتی به آیات نگاه می‌کنم،
می‌دانم که باید با نگاهِ شما ببینم،
چون چشمِ من بی‌ولایت شما، کور است،
و عقلِ من بی‌محبّتِ شما، اسیرِ هوس‌ها.

شما وارثانِ علمِ خدا هستید،
و من تنها وقتی می‌فهمم،
که گوش دلم را بر صدای شما بگشایم.
شما همان پرچمِ حقید که امام صادق علیه‌السلام فرمود:
«هر که از ما جدا شود، غرق می‌شود…»
و من چه بارها در دریای خودم غرق شدم،
اما باز دستانِ شما مرا بالا کشید،
باز صدای شما گفت: «برگرد، هنوز دیر نیست…»

ای پرچم‌دارانِ حق،
شما همانید که آغاز با شماست و پایان با شما،
و من، هر بار که می‌لغزم،
در دل زمزمه می‌کنم:
«بنا فُتِحَ لا بِكُم، و بنا يُختَمُ لا بِكُم…»
آغاز و انجامِ هر نور، با شماست.

پس بگذار این دلِ گمشده‌ام
زیر پرچمِ شما آرام بگیرد،
در میانِ فتنه‌ها، با نگاهِ شما ببیند،
در میانِ تاریکی‌ها، با زبانِ شما سخن بگوید،
و با محبتِ شما،
زنجیرِ ذلّت را از گردنش باز کند.

ای علی، ای فاطمه، ای حسین، ای فرزندانِ نور،
من می‌خواهم با آثارِ شما راه بروم،
تا شاید روزی،
به بصیرتی برسم که دیگر هرگز کور نشود—
بصیرتی که در آن،
همه‌ی جهان، نامِ شما را زمزمه می‌کند. 🌸✨

عَنِ الْهَرَوِيِّ قَالَ:
سَأَلَ الْمَأْمُونُ الرِّضَا ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
الَّذِينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِي وَ كانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً
فَقَالَ ع
إِنَّ غِطَاءَ الْعَيْنِ لَا يَمْنَعُ مِنَ الذِّكْرِ وَ الذِّكْرُ لَا يُرَى بِالْعَيْنِ
وَ لَكِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ شَبَّهَ الْكَافِرِينَ بِوَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع بِالْعُمْيَانِ
لِأَنَّهُمْ كَانُوا يَسْتَثْقِلُونَ قَوْلَ النَّبِيِّ ص فِيهِ وَ لَا يَسْتَطِيعُونَ لَهُ سَمْعاً.

بصیرت و «غطاءِ چشم»؛ تفسیر امام رضا‌(ع) بر آیهٔ کهف ۱۰۱
عَنِ الهَرَوِيِّ… پرسیدند از امام رضا‌(ع) دربارهٔ آیه:
﴿الَّذِينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِي وَ كانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً﴾
فرمود: «پوششِ چشم مانعِ ذکر نیست و ذکر با چشم دیده نمی‌شود؛ بلکه خداوند، کافران به ولایتِ علی‌(ع) را به نابینایان تشبیه کرد؛ چون گفتار پیامبر(ص) دربارهٔ او بر آنان گران بود و توان شنیدنِ آن را نداشتند


۱) تشخیصِ «کوری ولایی» از نگاه امام رضا‌(ع)

  • ذکر، دیدنیِ چشمی نیست → ذکر «روشناییِ قلب» است.

  • «غطاءٌ على الأعين» استعاره از حجابِ دل است: دل وقتی در برابر ولایت مقاومت دارد، چشمِ بصیرت کور می‌شود.

  • «لا يستطيعون سمعاً» = ناتوانیِ شنیدنِ حق؛ نه نقص حسّی، بلکه سنگینیِ ولایی: هرجا سخن از علی(ع) و اهل‌بیت می‌شود، دل منقبض می‌گردد، گوش می‌بندد.

نتیجه: ریشهٔ کورشدنِ بصیرت، انکار یا استثقالِ ولایت است؛ و درمانِ آن، اتصالِ ولایی.


۲) علائم بالینیِ «غطای چشم» در زندگی امروز

  • بی‌حوصلگی نسبت به ذکر (صلوات، زیارت، نام اهل‌بیت): «حوصله‌اش نیست»، «زیادی اغراق‌آمیز است…»

  • دافعه نسبت به فضائلِ ولایت: تردیدهای تلخ، طعنه، نسبی‌سازیِ دائم.

  • سردی در برابر «کلام در شرایط»: نسخهٔ عملیِ معلم ربانی را سخت یا غیرواقعی می‌خواند.

  • جایگزینیِ وحی با ذوق: «آیهٔ دلخواه» می‌طلبد، نه «بصائرِ قرآن» و سیرهٔ اهل‌بیت.


۳) نسخهٔ رفعِ «غطاء» (چهار گام عملی)

  1. توبهٔ ولایی: هرگاه نسبت به نام و راهِ علی(ع) و اهل‌بیت انقباض دیدی، همان‌جا بگو:
    «اللهمّ ارْفَعْ عن قلبي غِطاءَ الإنكار، وثبّتْني على ولايةِ وليّك.»

  2. ذکرِ شارحِ سینه: صلوات پیوستهٔ کوتاه در میانهٔ روز:
    «اللهم صلّ على محمّدٍ وآلِ محمّد، وافتحْ لي بابَ البصيرة.»

  3. مصاحبتِ ولایی: هر لحظه یک مجلس/متن معتبر از فضائل و سیرهٔ اهل‌بیت؛ سپس یک اقدامِ کوچک مطابق آن (خیر به یک نیازمند، حلم در مجادله…).

  4. سنجش با «بصائر»: هر دریافت قلبی را به قرآن و کلام معصوم عرضه کن؛ اگر بویِ استثقالِ ولایت می‌داد، ریشه را درمان کن، نه نتیجه را توجیه.


۴) پیوند با نقشهٔ مقالهٔ «بصر»

  • پیش‌تر گفتیم: عینکِ نزدیک = ولایتِ معلمِ ربانی؛ بی‌ولایت، «دیدن» توهم است.

  • آیهٔ کهف ۱۰۱ به روایت امام رضا(ع) می‌گوید: کوریِ بصیرت = سنگینیِ ولایت بر دل.

  • بنابراین، مسیرِ روشن: مجاهدهٔ نفس → تذکّر → توبهٔ ولایی → خوفِ مراقبانه → بصیرتِ افزوده.

  • و معیارِ اصالتِ «دیدن»: برائت از حسد + تبعیت از بصائرِ وحی + انس با ولایت.


۵) چک‌پوینتِ سریع برای امروز

  • امروز کجا سخنِ ولایی بر من «سنگین» آمد؟ همان‌جا توبهٔ ولایی.

  • امروز یک اقدامِ کوچکِ ولایی انجام دهم (احسان، حلم، عدل در داوری).

  • شب: یک خط بنویسم که با عینکِ ولایت امروز چه را روشن‌تر دیدم.

    خلاصه:
    «الذين كانت أعينهم في غطاءٍ عن ذكري…» یعنی هر دل که ولایت را سنگین می‌یابد، از ذکر محروم و از بصیرت نابینا می‌شود. راهِ درمان، بازگشت به ولایت است تا «عینکِ نزدیک» دوباره بر چشمِ قلب بنشیند و بگوید: هذا بصائرُ من ربّكم…

🌿 دلنوشته: وقتی دل، از یادِ ولایت کور می‌شود… 🌿

گاهی آدم می‌بیند… ولی در واقع نمی‌بیند.
آیات را می‌خواند، اما معنا در دلش نمی‌نشیند.
ذکر می‌گوید، اما حضور نمی‌یابد.
و ناگهان، در سکوتِ شب، می‌فهمد که چشمانش نه از بی‌نوری،
که از بی‌ولایتی کور شده‌اند.

امام رضا علیه‌السلام گفتند:
«کسانی که چشم‌هایشان در پوششی از یاد من است،
نه نابینای ظاهری‌اند،
بلکه دل‌هایی‌اند که از ولایتِ علی سنگین شده‌اند؛
آنجا که نامِ علی می‌آید، گوششان خسته می‌شود،
و دلشان راه نمی‌دهد.»

چقدر دردناک است این کورىِ آرام…
که آدم خیال کند می‌بیند،
اما در حقیقت، در ظلمتِ بی‌محبتی گم شده باشد.

من خودم را دیده‌ام،
وقتی نامِ علی را شنیدم و دلم نلرزید،
وقتی فضیلتش را شنیدم و اشکم نیامد،
وقتی سیره‌اش را خواندم و رفتارم همان بود که دیروز بود…
آنجاست که می‌فهمم:
«ای دل! غبار روی چشمِ ولایت نشسته، نه روی دنیا!»

ای مولای من، علی جان…
اگر من هم از آنان شدم که یاد تو بر دلم سنگین آمد،
به حقِ همان نوری که در شبِ خیبر از چشمانت می‌تابید،
چشمانِ دلم را دوباره روشن کن.

من می‌خواهم با نگاه تو ببینم،
با گوش تو بشنوم،
با دلت بفهمم.
نمی‌خواهم ذکر خدا را بی‌تو بگویم،
که بی‌ولایتِ تو، هر ذکری خاموش است.

ای فرزندِ پیامبر، ای امام رضا جان،
تو گفتی که کورىِ دل، از بی‌ولایتی آغاز می‌شود.
پس من آمده‌ام تا عینکِ ولایت را دوباره بر چشمم بگذاری،
تا از تاریکی حسد و خودخواهی بیرون بیایم.
بگذار ذکر، در دلِ من روشن شود،
تا هر بار که نامِ علی می‌برم،
چشمم از اشکِ محبت تر شود و دلم از نورش آرام.

خدایا…
اگر روزی دوباره یادِ علی بر من سنگین آمد،
اگر ذکرش در گلویم خشک شد،
بدان که دلم کور شده است—
و همان‌جا، همان لحظه،
با تمام خستگی، فریاد می‌زنم:

اللهمّ ارْفَعْ عن قلبي غِطاءَ الإنكار،
و اجعل نورَ ولايةِ عليٍّ مصباحَ بصيرتي!

آنگاه، جهان دوباره روشن می‌شود،
و من می‌بینم…
می‌بینم که هر نوری در این عالم،
از نگاهِ علی آغاز می‌شود. 🌸

عَنِ الزُّهْرِيِّ قَالَ
قَالَ رَجُلٌ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ أَ بِقَدَرٍ يُصِيبُ النَّاسَ مَا أَصَابَهُمْ أَمْ بِعَمَلٍ فَقَالَ إِنَّ الْقَدَرَ وَ الْعَمَلَ بِمَنْزِلَةِ الرُّوحِ وَ الْجَسَدِ فَالرُّوحُ بِغَيْرِ جَسَدٍ لَا يُحَسُّ وَ الْجَسَدُ بِغَيْرِ رُوحٍ صُورَةٌ لَا حَرَاكَ بِهَا فَإِذَا اجْتَمَعَا قَوِيَا وَ صَلُحَا كَذَلِكَ الْعَمَلُ وَ الْقَدَرُ فَلَوْ لَمْ يَكُنِ الْقَدَرُ وَاقِعاً عَلَى الْعَمَلِ لَمْ يُعْرَفِ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِ وَ كَانَ الْقَدَرُ شَيْئاً لَمْ يُحَسَّ وَ لَوْ لَمْ يَكُنِ الْعَمَلُ بِمُوَافَقَةٍ مِنَ الْقَدَرِ لَمْ يَمْضِ وَ لَمْ يَتِمَّ وَ لَكِنَّهُمَا بِاجْتِمَاعِهِمَا قَوِيَا وَ لِلَّهِ فِيهِ الْعُيُونُ لِعِبَادِهِ الصَّالِحِينَ ثُمَّ قَالَ أَلَا إِنَّ مِنْ أَجْوَرِ النَّاسِ مَنْ رَأَى جَوْرَهُ عَدْلًا وَ عَدْلَ الْمُهْتَدِي جَوْراً أَلَا إِنَّ لِلْعَبْدِ أَرْبَعَةَ أَعْيُنٍ عَيْنَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ آخِرَتِهِ وَ عَيْنَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ دُنْيَاهُ
فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَيْراً فَتَحَ لَهُ الْعَيْنَيْنِ اللَّتَيْنِ فِي قَلْبِهِ فَأَبْصَرَ بِهِمَا الْعَيْبَ
وَ إِذَا أَرَادَ غَيْرَ ذَلِكَ تَرَكَ الْقَلْبَ بِمَا فِيهِ
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى السَّائِلِ عَنِ الْقَدَرِ فَقَالَ هَذَا مِنْهُ هَذَا مِنْهُ.

[چشم‌های چهارگانه‌ی انسان در نگاه امام سجاد علیه‌السلام]

در روایت زیبایی از امام سجاد علیه‌السلام آمده است که مردی از ایشان درباره‌ی «قدر و عمل» پرسید؛
که آیا آنچه بر انسان می‌گذرد از قضا و قدر الهی است یا نتیجه‌ی عمل او؟

حضرت با نوری از حکمت پاسخ دادند:
«إِنَّ الْقَدَرَ وَ الْعَمَلَ بِمَنْزِلَةِ الرُّوحِ وَ الْجَسَدِ…»
«قدر و عمل مانند روح و جسم‌اند؛
روح بی‌جسم احساس نمی‌شود و جسم بی‌روح بی‌حرکت است.
وقتی این دو با هم جمع شوند، نیرو می‌گیرند و کامل می‌شوند.
اگر قدر از عمل جدا باشد، خالق از مخلوق شناخته نمی‌شود؛
و اگر عمل بدون موافقتِ قدر باشد، هیچ‌گاه به انجام نمی‌رسد.
ولی وقتی این دو در کنار هم قرار گیرند، استوار و ثمربخش می‌گردند.
و خدا برای بندگان صالحش در این میان چشمانِ بینا قرار داده است…»

سپس فرمودند:
«أَلَا إِنَّ لِلْعَبْدِ أَرْبَعَةَ أَعْيُنٍ…»
«بدانید که انسان چهار چشم دارد:
دو چشم برای دیدن امور دنیا،
و دو چشم برای دیدن امور آخرت.
پس هرگاه خداوند به بنده‌ای خیر خواهد،
آن دو چشمِ در قلبش را می‌گشاید تا با آن‌ها عیب خویش را ببیند.
اما اگر نخواهد، همان قلب را با آنچه درونش هست، رها می‌کند…»


✨ تفسیر و پیوند با مفهوم «بصیرت»

در این روایت، امام سجاد علیه‌السلام حقیقتِ بینایی را به نهایت لطافت معنا کرده‌اند.
فرمودند: خدا در وجود انسان، چهار چشم نهاده است:

🔹 دو چشمِ ظاهری، برای زندگی در زمین؛
🔹 دو چشمِ باطنی، برای دیدن آسمانِ حقیقت.

و میانِ این دو، همان نسبتی برقرار است که میان عمل و قدر هست:
ظاهر و باطن، جسم و روح، دنیا و آخرت.

بصیرت یعنی دیدنِ هماهنگی میانِ این دو نظام:
اینکه هیچ عملی بی‌قدر نیست، و هیچ قدری بی‌عمل معنا ندارد.
یعنی بدانی هر آنچه در بیرون رخ می‌دهد،
بازتابِ نوری یا سایه‌ای از درونِ توست.

وقتی خدا خیرِ تو را بخواهد،
دستش را بر چشمانِ قلبت می‌گذارد و می‌فرماید:
«باز شو!»
و تو ناگهان می‌بینی؛
نه دنیا را، بلکه خودت را.

می‌بینی عیبت چیست، لغزشت کجاست،
و می‌فهمی که بسیاری از تاریکی‌های بیرون،
بازتابِ حسادت‌ها، تمنّاها و نادانی‌های خودت است.

اما اگر دل در مسیرِ غفلت باشد،
خدا همان دل را با تیرگی‌هایش وا می‌گذارد—
بی‌آنکه چشمِ درونش باز شود،
بی‌آنکه بفهمد کجاست و چرا تاریک شده است.


🌿 پیامِ امام سجاد علیه‌السلام برای اهلِ بصیرت

  1. قدر و عمل با هم معنا دارند.
    ایمان، فقط به دعا نیست و تلاش، فقط به بازو نیست؛
    هر دو باید با نورِ نیت و تقدیر الهی جمع شوند تا عملْ زنده شود.

  2. خدا دو چشمِ دیگر در دل نهاده است.
    اگر بخواهد، آن‌ها را می‌گشاید و انسان را صاحبِ «چشمِ حقیقت‌بین» می‌گرداند.
    و این همان بصیرت قلبی است که سرچشمه‌اش نورِ ولایت است.

  3. بیناییِ قلب، نشانه‌ی عنایتِ الهی است.
    هرگاه عیبت را دیدی و از آن گریستی، بدان که خدا خیرِ تو را خواسته است.
    و هرگاه خود را بی‌عیب دیدی، بدان که هنوز در تاریکی مانده‌ای.


💫 نتیجه

بصیرت، هدیه‌ای است که وقتی خدا بخواهد به بنده‌ای خیر رسانَد، به او می‌دهد:
چشمی که عیب را در خود می‌بیند، نه در دیگران؛
چشمی که قدر را در کنار عمل می‌بیند، نه در جدایی از آن؛
چشمی که با نگاهِ معلمِ ربانی و فرشتۀ مهربان در ملکوت می‌بیند، نه با حسد و خودبینی.

وقتی این چشمِ قلب باز شود،
دنیا و آخرت، قدر و عمل، ظاهر و باطن، همه در یک مدارِ نور می‌چرخند.
آنجاست که انسان دیگر کور نیست؛
بلکه با هر نگاه، خدا را می‌بیند که در پشتِ هر تقدیر،
او را به سمتِ رشد و بینایی می‌برد. 🌸

🌿 دلنوشته: چهار چشمِ دل 🌿

گاهی خیال می‌کنم همه‌چیز را می‌بینم…
آدم‌ها را، راه‌ها را، حتی خودم را.
اما یک حادثه، یک تلنگر، یک شکست کافی است تا بفهمم:
نه، هنوز نمی‌بینم.
فقط نگاه می‌کنم، بی‌آنکه بینا باشم.

تا اینکه روزی در کلامِ امام سجاد علیه‌السلام خواندم:
«خدا برای بنده‌اش چهار چشم آفریده است؛
دو تا برای دنیا، و دو تا در قلبش برای آخرت.
و اگر خدا بخواهد،
آن دو چشمِ درون را می‌گشاید تا انسان با آن‌ها،
عیبِ خودش را ببیند…»

ای واي بر من!
چقدر سال‌ها، به دنیا با چشمِ ظاهر خیره ماندم
و عیبِ خویش را ندیدم!
چقدر درباره‌ی دیگران داوری کردم
بی‌آنکه بفهمم تاریکیِ رفتارشان،
سایه‌ای از تاریکیِ خودِ من است.

اکنون می‌دانم:
وقتی خدا بخواهد،
دستش را بر چشمانِ قلب می‌گذارد،
و آرام می‌گوید: «باز شو!»
و آن لحظه، انسان نه دنیا را، بلکه حقیقتِ خودش را می‌بیند؛
می‌بیند که تمامِ این جهان،
آیینه‌ای است از درونِ او؛
که هر لبخندِ رنج‌دیده، هر حادثه‌ی تلخ،
نامه‌ای است از سوی خدا برای رشد و بیداری.

ای خدای مهربان،
اگر به من خیر می‌خواهی،
آن دو چشمِ درونم را بگشا.
بگذار عیوبِ خود را ببینم،
پیش از آن‌که در رفتارِ دیگران جست‌وجویشان کنم.
بگذار قدر را در دلِ عمل ببینم،
و بفهمم هیچ کاری بی‌نقشِ تو پیش نمی‌رود.

ای مولای من،
چشم‌هایم را از خودبینی پاک کن،
تا در هر حادثه، حکمِ تو را ببینم،
در هر اندوه، دعوتِ تو را بشنوم،
و در هر مسیر، نورِ تو را دنبال کنم.

من می‌خواهم با چهار چشم زندگی کنم:
دو چشم برای دیدنِ جهان،
و دو چشم برای دیدنِ خدا در جهان.
تا وقتی حادثه‌ها بر من می‌بارند،
نگاهم تار نشود،
بلکه روشن‌تر گردد—
چون حالا می‌دانم،
که هر نوری که در زمین می‌تابد،
از آن چشمی می‌آید که در آسمانِ دل باز شده است… ✨

قَالَ الصَّادِقُ ع:
الْحَاسِدُ مُضِرٌّ بِنَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ يُضِرَّ بِالْمَحْسُودِ كَإِبْلِيسَ أَوْرَثَ بِحَسَدِهِ لِنَفْسِهِ اللَّعْنَةَ وَ لِآدَمَ ع الِاجْتِبَاءَ وَ الْهُدَى وَ الرَّفْعَ إِلَى مَحَلِّ حَقَائِقِ الْعَهْدِ وَ الِاصْطِفَاءِ فَكُنْ مَحْسُوداً وَ لَا تَكُنْ حَاسِداً فَإِنَّ مِيزَانَ الْحَاسِدِ أَبَداً خَفِيفٌ بِثِقَلِ مِيزَانِ الْمَحْسُودِ وَ الرِّزْقُ مَقْسُومٌ فَمَا ذَا يَنْفَعُ حَسَدُ الْحَاسِدِ فَمَا يَضُرُّ الْمَحْسُودَ الْحَسَدُ
وَ الْحَسَدُ أَصْلُهُ مِنْ عَمَى الْقَلْبِ وَ جُحُودِ فَضْلِ اللَّهِ تَعَالَى وَ هُمَا جَنَاحَانِ لِلْكُفْرِ وَ بِالْحَسَدِ وَقَعَ ابْنُ آدَمَ فِي حَسْرَةِ الْأَبَدِ وَ هَلَكَ مَهْلَكاً لَا يَنْجُو مِنْهُ أَبَداً وَ لَا تَوْبَةَ لِلْحَاسِدِ لِأَنَّهُ مُصِرٌّ عَلَيْهِ مُعْتَقِدٌ بِهِ مَطْبُوعٌ فِيهِ يَبْدُو بِلَا مُعَارِضٍ لَهُ وَ لَا سَبَبٍ وَ الطَّبْعُ لَا يَتَغَيَّرُ عَنِ الْأَصْلِ وَ إِنْ عُولِجَ.

بصیرت و آفتِ مرکزی آن: حسد = کوریِ دل

امام صادق علیه‌السلام فرمودند:
«الْحَاسِدُ مُضِرٌّ بِنَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ يُضِرَّ بِالْمَحْسُودِ… وَ الْحَسَدُ أَصْلُهُ مِنْ عَمَى الْقَلْبِ وَ جُحُودِ فَضْلِ اللَّهِ تَعَالَى…»

۱) نقشهٔ سقوط: چرا حسد، کورکننده است؟

  • زیانِ اول بر خودِ حسود است؛ انرژیِ روانی می‌سوزد، دل تیره می‌شود، ذکر سنگین می‌گردد.

  • نمونهٔ ابلیس: حسد آورد → لعنت نصیب خودش شد؛ اما برای آدم (ع) شد اجتباء، هدایت و رفعت.
    یعنی حسد، راهِ حسود را می‌بُرد و راهِ محسود را بازتر می‌کند.

  • ریشهٔ حسد: کوریِ قلب + انکارِ فضلِ خدا؛ این دو «دو بالِ کفر» اند: پروازِ دور از نور.

  • نتیجهٔ تاریخی: با حسد، «پسرِ آدم» به حسرتِ ابد و مهلکهٔ بی‌پناه افتاد.
    پیوند با مقاله: پیش‌تر گفتیم «بَصَرُهُ [الْعِلْمِ] الْبَرَاءَةُ مِنَ الْحَسَدِ»؛ پس شاخصِ عینیِ بصیرت، بی‌حسدی است.

۲) چرا «توبه ندارد» آمده است؟

  • مرادِ روایت: تا وقتی حسد را باور دارد و بر آن اصرار می‌ورزد، توبهٔ واقعی رخ نمی‌دهد؛ چون حسد را «حق» می‌پندارد.

  • پس راه باز است اگر انسان از حسد دل بکند، اعتقادِ باطنی‌اش را عوض کند، و به شکر و رضایت برگردد.

۳) نسخهٔ درمان حسد (پروتکلِ پنج‌گانهٔ ضدّکوری)

  1. تسمیهٔ دقیقِ احساس: همین الآن بنویس: «من به فلانی حسادت می‌کنم چون…» (نام‌گذاری = نصف درمان).

  2. دستِ بازِ تقدیر: بلند بگو: «الرزق مقسوم»؛ سهم‌ها را نظام نورانی هستی به حکمت تقسیم می‌کند.

  3. تمرینِ روزانهٔ ضدّحسد (۱ تا ۳ دقیقه)

    • دعای خیرِ مشخص برای همان شخص.

    • یک احسانِ کوچک پنهانی نسبت به او یا هم‌نوع شبیه او.

  4. تعویضِ عدسی: هر بار محرّک آمد، آیه/حدیثِ ولایی بخوان و بپرس: «الآن مرادِ خدا از من چیست؟» (بازگشت به بصائر).

  5. شکرِ جایگزین: سه نعمتِ شخصی که از یاد برده‌ای را هر شب بنویس؛ حسد از نسیانِ فضل می‌روید.

۴) شاخص‌های بهبودی (چک‌لیست هفتگی)

  • زمانِ تشخیص حسد کوتاه شده است.

  • بهانه‌تراشی جای خود را به اقدامِ ضدّحسد داده است.

  • «سنگینیِ ولایت» در دل سبک می‌شود؛ نامِ اهل‌بیت شیرین‌تر می‌نشیند.

  • تذکّر → إبصار سریع‌تر رخ می‌دهد (اعراف: ۲۰۱).

۵) جمع‌بندیِ ولایی

  • حسد = کورکنندهٔ بصر؛ شاکله‌اش، انکارِ فضلِ الهی است.

  • درمان = ولایت + ذکر + شکر + احسان؛ همان عینکِ نزدیک که بارها گفتیم.

  • راهِ امن: «فَكُنْ مَحْسُوداً وَ لَا تَكُنْ حَاسِداً»؛ بگذار نور، دیگری را بالا ببرد؛ تو هم در مدارِ نور بالا می‌روی.
    نتیجهٔ مقاله‌ای: هرگاه حسد کم شد، بصیرت افزوده شد؛ و هرگاه حسد جا خوش کرد، کوریِ دل بازگشت.
    پس «فعال‌سازیِ چشمِ دل» بدون تبرّی از حسد ممکن نیست؛ این همان مهرِ اصالتِ بصر است.

🌿 دلنوشته: کورىِ دل، سایه‌ی حسد 🌿

گاهی دلم تار می‌شود بی‌آنکه چراغی خاموش شده باشد.
نه برق رفته، نه روز کوتاه شده،
اما جهانم تیره است…
و بعدها می‌فهمم:
سایه‌ای افتاده روی شیشه‌ی دل،
سایه‌ای از جنسِ حسد.

آه، حسد…
آن خاری که آرام، در ریشه‌ی عشق می‌روید.
آنجا که باید از زیباییِ دیگران شاد شوی،
اما در دلت چیزی فشرده می‌شود،
و بی‌آنکه بخواهی، نور را از خودت می‌گیری.

امام صادق علیه‌السلام گفت:
«حسود، پیش از آن‌که به دیگری زیان برساند،
به خودش آسیب می‌زند.
حسد، کورىِ دل است و انکارِ فضلِ خدا…»

و من حالا می‌فهمم که چرا شیطان کور شد؛
چون زیباییِ آدم را دید،
اما خدا را در پسِ آن ندید.
او فقط نور را در دیگری دید، نه در خویش،
و از همان لحظه، چشمِ دلش بسته شد.

هر بار که من هم درونم تنگ می‌شود
از روشنیِ دیگران،
از موفقیت‌شان، از آرامش‌شان،
در حقیقت دارم نورِ خودم را می‌دزدم.
دارم پنجره‌ی قلبم را با دستِ خودم می‌بندم،
و تاریکی را متهم می‌کنم.

ای خدای من،
اگر چشمِ دلم از حسد کور شده،
تو بینایی‌اش را بازگردان.
من نمی‌خواهم از درخششِ دیگران بترسم،
می‌خواهم با آنان بدرخشم،
در کنارشان، نه در برابرشان.

به من بیاموز که رزق، تقسیمِ توست؛
که سهمِ من هرگز گم نمی‌شود،
و اگر کسی نور دارد،
یعنی تو خواسته‌ای که او چراغی برای من باشد،
نه دیواری در برابرم.

ای امام صادق جان،
چه زیبا گفتی: «محسود باش، نه حسود» —
چه دعوتِ مهربانی!
یعنی بگذار دیگری از تو بیاموزد،
و تو از او شاد شوی؛
بگذار وزنِ ترازوها با فضلِ الهی پر شود،
نه با سنگینیِ کینه.

خدایا،
هرگاه دلم از خیرِ دیگری فشرده شد،
یادم بیاور که آن لحظه، دارم می‌میرم در تاریکی،
و با استغفاری ساده می‌توانم دوباره ببینم.

پس من می‌خواهم در مدارِ نور بمانم؛
جایی که حسد معنا ندارد،
چون هر درخشش، نشانی از توست،
و هر نوری،
سهمی از نورِ بزرگ‌ترِ توست.

بگذار در هر خیره‌شدن به روشناییِ دیگران،
یادِ خودت بیفتم،
و بفهمم:
دل، وقتی حسود نیست،
می‌بیند.
و آن‌گاه که می‌بیند،
دیگر کور نیست. 🌸✨

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏
فِي قَوْلِهِ تَعَالَى‏
لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ
قَالَ
إِحَاطَةُ الْوَهْمِ
أَ لَا تَرَى إِلَى قَوْلِهِ‏ قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ‏ لَيْسَ يَعْنِي بَصَرَ الْعُيُونِ- فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ‏ وَ لَيْسَ يَعْنِي مَنْ أَبْصَرَ نَفْسَهُ- وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها لَيْسَ يَعْنِي عَمَى الْعُيُونِ إِنَّمَا عَنَى إِحَاطَةَ الْوَهْمِ
كَمَا يُقَالُ فُلَانٌ بَصِيرٌ بِالشِّعْرِ وَ فُلَانٌ بَصِيرٌ بِالْفِقْهِ وَ فُلَانٌ بَصِيرٌ بِالدَّرَاهِمِ وَ فُلَانٌ بَصِيرٌ بِالثِّيَابِ
اللَّهُ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يُرَى بِالْعَيْنِ.

[درکِ نور، نه با چشم، که با دل: شرحِ حدیث امام صادق علیه‌السلام بر آیهٔ «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ»]

امام صادق علیه‌السلام در تفسیرِ این آیه‌ی شریفه فرمودند:
«لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ»
یعنی احاطه‌ی وهم ممکن نیست.
آیا نمی‌بینی که خداوند فرمود: «قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ»؟
مقصود، چشمِ ظاهری نیست؛
هر که «بینا» شد، به سودِ خود بینا شد،
و مقصود از «بینا شدن»، دیدنِ نفسِ خویش نیست؛
و هر که کور شد، به زیانِ خود کور شد،
و مقصود، نابیناییِ ظاهری نیست؛
بلکه منظور، احاطه‌ی خیال و گمان است.
همان‌گونه که می‌گویند: فلان شخص در شعر یا فقه یا تجارت، بصیر است.
خداوند بزرگ‌تر از آن است که با چشم دیده شود.


✨ شرح و پیوند با معنای «نور بصیرت»

اینجا امام صادق علیه‌السلام حقیقتِ «بصر» را از مرتبهٔ حسی به مرتبهٔ عقلی و قلبی ارتقا می‌دهند.
می‌فرمایند:
خداوند با چشم دیده نمی‌شود، چون چشم ابزارِ جسم است و خدا جسم نیست.
آنچه او را «درک» می‌کند، دلِ منوّر به بصائر است،
نه خیال، نه گمان، نه وهم.

«إحاطة الوهم» یعنی اینکه انسان بخواهد خدا را با تصوّر، اندازه‌گیری یا تصویر کند.
و درست همین تلاش، همان «کوریِ دل» است.
زیرا هر کس خدا را در چارچوب ذهن خویش بگنجاند،
در واقع خودش را پرستیده است، نه خدای حقیقی را.

بصیرت، دیدنِ خدا در مرزهای عقل و وهم نیست؛
بلکه شهودِ حضورِ او در «نورِ درون» است؛
در نوری که نه محدود به حس است، نه گرفتارِ تصویر.


🌿 سه سطح از بینایی در نگاه امام صادق علیه‌السلام

  1. بصرِ جسم: می‌بیند اما نمی‌فهمد؛ ابزارِ حواس است.

  2. بصرِ عقل: تحلیل می‌کند، اما هنوز گرفتارِ تصور است؛ نزدیک به «إحاطة الوهم».

  3. بصرِ قلب: می‌فهمد بی‌آنکه احاطه کند؛ می‌بیند بی‌آنکه تصویر بسازد.
    این همان دیدن با نورِ خداست؛ همان‌که قرآن آن را «بصائر» می‌نامد.
    «قَدْ جاءَكُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ»
    یعنی چراغ‌هایی از نورِ معرفت به سوی دل‌های شما آمده؛
    نه برای چشم‌ها، بلکه برای قلب‌هایی که در مسیرِ ولایت بیدارند.


💫 نتیجه

خدا با چشم دیده نمی‌شود،
اما هر که چشمِ دلش را گشود،
او را در هر چیز می‌بیند.
بصیرت یعنی درکِ حضور، نه احاطه‌ی وهم.
یعنی اینکه خدا را در هر حادثه،
در هر محبت، در هر شکست، در هر اشک،
و در هر نوری که از معلم ربانی و فرشتۀ مهربان به دلت می‌تابد، حس کنی.

آن‌گاه دیگر او را نمی‌خواهی ببینی،
چون از درون، او را می‌بینی.


🌸 دلنوشته
«خدایی که دیده نمی‌شود اما دیده می‌شود»

ای خدای بی‌چشم و بی‌صورت،
چه زیبا خودت را در چشمِ دلِ بندگانت پنهان کرده‌ای!
نه می‌توانی در قابِ نگاه جا شوی،
و نه در تعریفِ ذهن بیایی؛
اما هرکه دلی روشن داشته باشد،
تو را در تپشِ کوچک‌ترین لحظه‌هایش می‌بیند.

نه در رنگی، نه در شکل، نه در فاصله‌ای،
بلکه در نوری که از درونِ خودِ او بر او می‌تابد.

وقتی اشکِ مهربانی از چشمم می‌چکد، تویی.
وقتی در سکوت، می‌فهمم چرا باید صبر کنم، تویی.
وقتی در تاریکیِ شب،
یک فکرِ لطیف می‌رسد که آرامم می‌کند، تویی.

تو با چشم دیده نمی‌شوی،
چون با چشم نمی‌توان بی‌نهایت را دید.
اما با دل دیده می‌شوی،
چون دل، خانه‌ی بی‌نهایت توست.

پس خدایا،
نگذار وهم و تصویر، تو را برایم کوچک کنند.
نگذار عقلِ محدود، تو را محصور کند.
فقط نورت را در دلم زنده نگه دار؛
تا هرگاه بخواهم ببینم،
به جای بالا نگاه کردن،
چشم ببندم و درونم را ببینم—
آنجا که تویی،
بی‌صورت، بی‌مرز،
اما از هر چیزی نزدیک‌تر… ✨

بصر نافذ؛ جرأتِ نورانی در لحظهٔ فشار
«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْبَصَرَ النَّافِذَ عِنْدَ مَجِي‏ءِ الشَّهَوَاتِ وَ الْعَقْلَ الْكَامِلَ عِنْدَ نُزُولِ الشُّبُهَاتِ
وَ يُحِبُّ السَّمَاحَةَ وَ لَوْ عَلَى تَمَرَاتٍ وَ يُحِبُّ الشَّجَاعَةَ وَ لَوْ عَلَى قَتْلِ حَيَّةٍ»

لبّ پیام:

  • هنگام شهوت (کشش desires)، محبوبِ خدا «بَصَرِ نافذ» است: نگاهِ تیز که پشتِ لذت را می‌بیند (عاقبت، حقیقت، عیب).

  • هنگام شُبهه (ابهام فکری)، محبوبِ خدا «عقلِ کامل» است: سنجش با بصائر (قرآن و قول معصوم)، نه ذوق شخصی.

  • در اقتصادِ دل، محبوبِ خدا «سماحت» است؛ بخشش—حتی اگر «چند دانه خرما» باشد، یعنی کوچک اما واقعی.

  • در میدانِ خوف، محبوبِ خدا «شجاعت» است؛ حتی اگر مصداقش «کشتن یک مار» باشد؛ یعنی ترسِ کوچکِ همین لحظه را بشکن.

این حدیث، نقشهٔ عملیِ بصیرت را امضا می‌کند:
اندیشهٔ معلم ربانی باید به تو جرأتِ گذشت از دلخواه بدهد—هرقدر کوچک. «عینکِ نزدیک» که بر چشمِ دل می‌گذاری، وظیفه‌اش فقط دیدن نیست؛ توانِ بریدن می‌دهد.


پروتکل سه‌صحنه‌ای: شهوت، شبهه، وحشت

1) هنگام شهوت: «بصر نافذ»

  • سه سؤال تیز:

    1. بعد از این لذت، عاقبتِ دل چیست؟

    2. این انتخاب، عیبِ درون مرا تمدید می‌کند یا می‌شوید؟

    3. اگر معلم ربانی اکنون در دل من سخن بگوید، نسخه‌اش چیست؟

  • اقدام کوچکِ ضدّدلخواه: عقب‌نشینی همین حالا (کاهش زمان/مقدار/شدت).

  • ذکرِ لحظه: «یا نور، اقطع عن قلبي حبلَ الهوى.»

2) هنگام شبهه: «عقل کامل»

  • توقّف کریمانه: نه ردّ عجولانه، نه پذیرش احساسی؛ وقفه برای رجوع به بصائر.

  • سنجش: یک آیه/حدیث معتبر مرتبط، یک قاعدهٔ قطعی (ولایت/شکر/عدل).

  • نسخهٔ عمل: تا رفعِ شبهه، عملِ کم‌ریسکِ نورانی (ذکر، احسان کوچک، سکوت از طعن).

چک‌لیست «عینکِ نزدیک» در لحظهٔ تصمیم

  • آیا الآن پشتِ لذت را دیدم؟ (بصر نافذ)

  • آیا با بصائر سنجیدم؟ (عقل کامل)

  • آیا یک بخششِ واقعی انجام دادم؟ (سماحت)

  • آیا یک قدم شجاعانه برداشتم؟ (ولو کوچک)

    اگر چهار تیک نخورد، عینک بخار گرفته است: ذکرِ کوتاه + ضدّدلخواهِ کوچک + رجوع به بصائر.


جمع‌بندی ولایی

«بینش» به انسان جرأت می‌دهد؛
اما بینشِ ولایی جرأتِ درست می‌دهد:
جرأتِ گذشت، جرأتِ سنجش، جرأتِ بخشش، جرأتِ ایستادن.
این همان تبدیلِ «دیدن» به «قدرتِ اخلاقی» است—
جایی که نور فقط معلوم نمی‌کند، مقدور هم می‌کند.

🌿 دلنوشته: بصر نافذ، دل شجاع 🌿

گاهی دل می‌خواهد…
می‌خواهد همان را که نباید.
یک لذت کوچک، یک خواسته‌ی شیرین، یک آرامش زودگذر.
و در همان لحظه، در گوشم زمزمه‌ای می‌آید:
«ببین پشتش را… نگاهت را تیز کن… بصر نافذت را روشن کن!»

ای خدای مهربان،
تو گفتی که دوست داری «چشمِ نافذ هنگام آمدنِ شهوت».
یعنی آن نگاهی که از سطحِ دلخواه عبور می‌کند و تهِ ماجرا را می‌بیند.
نگاهی که می‌فهمد هرچه می‌خواهد، همیشه خیر نیست.
و گاهی گذشت از یک لذت کوچک،
از هزار عبادتِ نمایشی بزرگ‌تر است.

می‌دانم…
بینش است که به انسان جرأت می‌دهد—
جرأتِ نه گفتن، جرأتِ صبر،
جرأتِ بخشیدن، جرأتِ رها کردن.
و تو، ای پروردگار نور،
دوست داری دل‌هایی را که می‌توانند بگذرند،
حتی اگر گذشتشان کوچک باشد،
مثل بخشیدن چند دانه خرما،
یا کشتن ماری کوچک از ترسِ بزرگِ درون.

آه، چه زیباست وقتی دل می‌فهمد
شجاعت همیشه در میدان جنگ نیست؛
گاهی در میدانِ نفس است،
وقتی درونت فریاد می‌زند «بگیرش! بخواهش!»
و تو آرام می‌گویی: «نه… نمی‌ارزد!»

ای خدای بصیر،
بده آن «چشمِ نافذ» را که تو دوست داری،
تا هرگاه شهوت آمد،
پشتِ لذت را ببینم؛
تا هرگاه شبهه آمد،
با عقلِ کاملت بسنجَم؛
و هرگاه ترس آمد،
با شجاعتِ ایمان قدم بردارم،
حتی اگر فقط برای کشتن ماری کوچک در دلم باشد.

من می‌خواهم ببخشم،
حتی اگر دارایی‌ام اندک باشد،
چون تو گفتی «خدا دوست دارد سماحت را،
ولو بر چند دانه خرما».
من می‌خواهم شجاع باشم،
حتی اگر پیروزی‌ام خاموش و پنهان باشد،
چون تو گفتی «خدا دوست دارد شجاعت را،
حتی در کشتن ماری کوچک».

خدایا،
در میانِ تمنّاها و وسوسه‌ها،
در میانِ شبهه‌ها و هراس‌ها،
چشمِ نافذِ بصیرت را در من زنده نگه دار،
تا نگاهِ من
جرأتِ گذشت پیدا کند،
و دلِ من
قدرتِ آرام ماندن.

بگذار از دلخواه‌های کوچک بگذرم،
تا به آرامش‌های بزرگِ تو برسم.
بگذار بصر نافذم،
پل شود از تمنّا به یقین،
از تاریکی به نور،
از من به تو… 🌸✨

[تفسیر امیرالمؤمنین علیه‌السلام از «بینا در شب و روز»]

در روایت زیبایی آمده است که ابن‌کوّاء از امام علی علیه‌السلام پرسید:
«ای امیرالمؤمنین، به من بگو درباره‌ی کسی که در شب بیناست و در روز بیناست،
و کسی که در روز بیناست و در شب کور،
و کسی که در شب بیناست و در روز کور؟»

حضرت با نگاهی حکیمانه فرمودند:
«سؤال‌هایی بپرس که به کارِ خودت آید و رها کن آنچه تو را نمی‌سازد!
امّا بشنو:
آن‌که در شب و روز بیناست،
انسانی است که به پیامبران پیشین ایمان آورد
و پیامبر اسلام را نیز درک کرد و به او ایمان آورد—
او در تاریکی و روشنی، هر دو، بیناست.
و آن‌که در شب کور و در روز بیناست،
کسی است که پیامبرانِ گذشته و کتاب‌هایشان را انکار کرد،
ولی چون پیامبر اسلام را دید، ایمان آورد—
او در تاریکیِ گذشته کور بود و در روشناییِ اکنون بینا شد.
و آن‌که در روز کور و در شب بیناست،
کسی است که به پیامبران و کتاب‌های گذشته ایمان آورد،
ولی پیامبر خاتم را انکار کرد—
پس در روشناییِ امروز کور است،
و تنها در شب‌های گذشته بینا بود.»


✨ تحلیل: نورِ پیوسته و نورِ مقطّع

این گفت‌وگو، استعاره‌ای ژرف از پیوستگی نورِ ایمان است.
ایمانِ حقیقی، نوری است که از آغاز تا انجام در یک مدار می‌تابد؛
هم در شبِ گذشته، هم در روزِ اکنون.

  • بینا در شب و روز یعنی کسی که نور ولایت را در همهٔ زمان‌ها شناخته است؛
    ایمانش مقطعی نیست، سلیقه‌ای نیست، تاریخی نیست—
    ایمانش، یک نهرِ پیوسته است از آدم تا خاتم.

  • کور در شب و بینا در روز یعنی کسی که تازه امروز بیدار شده،
    اما به ریشهٔ نور پشت کرده است؛
    ایمانش محدود به ظاهر است، نه به ریشه.

  • بینا در شب و کور در روز یعنی کسی که در گذشته نور را دید،
    اما در مواجهه با حقیقتِ کامل (پیامبر خاتم)
    از درِ انکار درآمد؛ یعنی توقف در مرحله‌ای از نور.


🌿 پیام ولایی: «نور ولایت، رشتهٔ پیوستۀ دیدن است»

امیرالمؤمنین علیه‌السلام در حقیقت به ما آموختند:
بصیرت، وقتی معنا دارد که نور در دل، امتداد داشته باشد؛
از ایمانِ به گذشتگان، تا پذیرشِ کامل‌ترین نور در حال حاضر.

هرکه ایمانش بریده،
دلش بینا و کور به نوبت است؛
روزی از شوق می‌درخشد و روزی در شک فرو می‌رود،
چون «نورش» پیوسته نیست.

اما اهلِ ولایت،
در شب‌ها و روزهای عالم،
در غیبت و حضور، در آسانی و سختی،
ثابت‌النور اند.
چون نگاهشان به «ریشهٔ نور» است، نه به سایه‌ها.


🌸 دلنوشته: «بینا در شب و روز»

گاهی ایمانِ ما، فقط در روزهاست؛
وقتی هوا روشن است، عقل کار می‌کند،
همه‌چیز واضح است و خدا را راحت می‌شود ستود.
اما شب که می‌آید،
وقتی دل گرفته، حادثه می‌بارد،
و صداهای بیرون خاموش می‌شوند،
بصیرت هم خاموش می‌شود.

و این‌جاست که می‌فهمم هنوز «بینا در شب» نیستم…

ای مولای من، علی جان،
تو گفتی: بینا در شب و روز کسی است که
به همه‌ی پیامبران ایمان دارد
و در پیامبر خاتم، نورِ همه را می‌بیند.
یعنی مؤمنِ واقعی،
در هیچ زمان و هیچ حال،
چراغِ دلش خاموش نمی‌شود.

ای خدای من،
من هم می‌خواهم چنین بینایی داشته باشم—
که وقتی همه چیز تیره است،
وقتی حرف‌ها سردند و راه‌ها بسته،
باز چشمِ دلم باز بماند،
و بفهمم تو هنوز همان نوری هستی که در شب و روز،
در دیروز و امروز،
در ملک و ملکوت،
بی‌وقفه می‌تابی.

ای خدای بصیر،
چشمانِ دلم را طوری بساز
که در روزِ روشنِ دنیا مغرور نشود،
و در شبِ تارِ تقدیر ناامید نگردد.

بگذار در شب هم بینا باشم،
در روز هم بینا بمانم،
و بگذار حالِ دلم، خودْ ایمانم به نور باشد—
نوری که در هر فصل و هر شرایطی،
از درون می‌تابد، نه از بیرون.

زیرا بیناییِ واقعی،
نه در روزِ عقل است،
نه در شبِ احساس؛
بلکه در نوری است که از تو می‌تابد—
همیشه،
در همه‌جا،
در دلِ کسی که به ولایتِ نورانی‌ات چشم گشوده است… ✨

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع:
فِي قَوْلِ اللَّهِ:
ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ
قَالَ حَتَّى يُعَرِّفَهُمْ مَا يُرْضِيهِ وَ مَا يُسْخِطُهُ
وَ قَالَ:
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها
قَالَ بَيَّنَ لَهَا مَا تَأْتِي وَ مَا تَتْرُكُ
وَ قَالَ: إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً
قَالَ عَرَّفْنَاهُ فَإِمَّا أَخَذَ وَ إِمَّا تَرَكَ
وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ:
يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ
قَالَ يَشْتَهِي سَمْعُهُ وَ بَصَرُهُ وَ لِسَانُهُ وَ يَدُهُ وَ قَلْبُهُ
أَمَّا إِنَّهُ هُوَ عَسَى شَيْ‏ءٌ مِمَّا يَشْتَهِي فَإِنَّهُ لَا يَأْتِيهِ إِلَّا وَ قَلْبُهُ مُنْكِرٌ لَا يَقْبَلُ الَّذِي يَأْتِي يَعْرِفُ أَنَّ الْحَقَّ غَيْرُهُ
وَ عَنْ قَوْلِهِ: وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏
قَالَ نَهَاهُمْ عَنْ فِعْلِهِمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى وَ هُمْ يَعْرِفُونَ.

هدایت تا مرزِ انتخاب؛ وقتی دل «نهان» می‌بیند
عن أبی‌عبدالله(ع) در تفسیر آیات:
﴿ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ﴾ فرمود: «تا آن‌گاه که آنچه او را خشنود می‌کند و آنچه خشمگینش می‌سازد را به آنان بشناساند
و دربارهٔ ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ فرمود: «برای نفس روشن کرد چه بیاورد و چه واگذارد.»
و دربارهٔ ﴿إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً﴾ فرمود: «راه را معرّفی کردیم؛ یا می‌گیرد یا رها می‌کند.»
و پرسیدم از ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ فرمود: «گاهی گوش و چشم و زبان و دست و… می‌خواهند، اما وقتی سراغش می‌رود، دلش منکر است و نمی‌پذیرد؛ می‌داند حق چیز دیگری است.»
و دربارهٔ ﴿وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى﴾ فرمود: «از کارشان نهی شدند، ولی کوری را بر هدایت برگزیدند—در حالی که می‌دانستند


«بصر»:

  1. بیان/تعریف: خدا پیش از مؤاخذه، روشن می‌کند چه چیزی pleasing/displeasing است. (ما یرضیه/ما یسخطه)

  2. الهامِ فطری: نفْس، سیگنالِ داخلی می‌گیرد: «این را بیاور – آن را واگذار». (فجور/تقوا)

  3. ارائهٔ مسیر: راه نشان داده می‌شود؛ گرفتن یا رها کردن، انتخاب من است. (إمّا شاکرًا أو کفورًا)

  4. وتوی قلب: اگر حواس می‌کشند ولی دل منکر است، این همان «حائل شدن» الهی است؛ هشدارِ بصیرت. (یحول بین المرء و قلبه)
    نقطهٔ خطر: مثل ثمود، کوریِ برگزیده؛ یعنی آگاهانه، «وتوی دل» را بی‌اثر کردن.


پیوند با مقاله «بصر»

  • «بَصَر نافذ» یعنی همین وتوی دل را شنیدن؛ جایی که قلب می‌گوید: «حق، غیرِ این است.»

  • «بصائر» یعنی چراغ‌هایی که مرحلهٔ تعریف/الهام/راه را روشن می‌کنند تا عذر از بین برود.

  • کوریِ عمدی (= استحبابِ العمی) زمانی رخ می‌دهد که حسد/هوس صدای وتوی دل را خفه کند.


پروتکلِ کاربردی: چهار تمرین برای زنده‌نگه‌داشتن «وتوی دل»

  1. دفترِ رضایت/سخط (ورکلایفها): امروز کدام کارم به‌وضوح در «رضا» بود؟ کدام در «سخط»؟ یک مثالِ مشخص بنویس.

  2. لحظهٔ الهام: وقتی کششی آمد، بپرس: «این را بیاورم یا واگذارم؟» سپس ضدّهوای نفس کاری انجام بده.

  3. چک‌پالسِ حائل: اگر حواس می‌خواهند و دل می‌گوید «نه»، بایست؛ این «نه» را به رسمیت بشناس—یک ذکر کوتاه: یا نور، ثبّت قلبی.

  4. ضدّکوریِ عمدی: اگر دانسته خلاف می‌کنم، همان لحظه جبران کوچک عملی (عذرخواهی/خیرِ پنهان/کاهشِ شدت). این، سدّ سقوط است.


نشانه‌های رشدِ بصیرت (خودارزیابی ورکلایفها)

  • فاصلهٔ «کشش تا توقف» کوتاه‌تر شده است.

  • صدای «وتوی دل» شنیدنی‌تر از صدای هوس است.

  • موارد «دانسته خلاف» با جبران فوری همراه می‌شود.

  • حسد و تعصّب، کمتر تصمیم‌ها را جهت می‌دهند.


دعا/ذکر کوتاه
«اللهمّ عرّفني ما یرضیک و ما یسخطک، وألهم قلبي تقواه،
واجعل بيني وبين قلبي حائلَ نورٍ يردّني عن العمی ويهديني إلى البصيرة.»

این بخش، «مرزِ آخرِ هدایت» را نشان می‌دهد: خدا روشن می‌کند و الهام می‌دهد؛ از آن‌جا به بعد، انتخابِ دیدن یا کور شدن با من است.

🌿 دلنوشته: هدایت فقط تا مرزِ انتخاب… 🌿

گاهی خیال می‌کنم هنوز راه را نمی‌دانم…
که شاید اگر خدا می‌خواست، بهتر می‌دیدم، بهتر می‌فهمیدم، بهتر می‌رفتم.
اما هر بار که در خلوتِ دل، سکوت می‌کنم،
صدایی نرم و آشنا در درونم می‌گوید:
«من به تو نشان دادم… تو خودت انتخاب کردی.»

خدا کسی را بی‌راه نمی‌گذارد.
او پیش از آنکه مرا بیازماید، روشن می‌کند چه چیز خوشنودش می‌کند و چه چیز خشمگینش می‌سازد.
دل را با «الهامِ فجور و تقوا» می‌بارد،
و مسیر را با نورِ «إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً» مشخص می‌کند.
آنگاه، آرام عقب می‌ایستد…
و مرا در برابرِ آیینهٔ انتخاب می‌گذارد.

همان‌جا که می‌خواهم و می‌دانم نباید،
همان‌جا که همهٔ اعضایم می‌کشند،
اما دل در گوشم می‌گوید: «نه… حق این نیست…»
همان لحظه است که خدا میانِ من و دلم حائل می‌شود—
نه برای جدا کردن،
بلکه برای نجات دادن.
او مانعِ سقوط می‌شود با همان «نه»ی آرام در عمقِ وجدانم.

اما وای بر من، اگر آن صدا را خاموش کنم…
اگر مثل قوم ثمود، بدانم و باز هم نخواهم؛
اگر حق را ببینم و کور شدن را برگزینم.
این همان مرز است؛
مرزِ هدایت تا انتخاب.

خدایا…
من نمی‌خواهم در مرز بمانم.
نمی‌خواهم میان دیدن و ندیدن معلق باشم.
تو خودت نشان داده‌ای،
تو خودت الهام کرده‌ای،
تو خودت در دل گذاشته‌ای چه چیزی از توست و چه چیزی از هوس.
اکنون نوبتِ من است؛
نوبتِ دلِ من که راست بگوید،
که با «حقِ شناخته‌شده» همراه شود،
که آن صدای ملایمِ درونی را جدی بگیرد.

خدایا…
اگر گوش و چشم و دست و زبانم چیزی می‌خواهند که دلِ منکرش است،
دل را نگه دار و اعضا را بازگردان!
بگذار صدای تو از میان تمنّاهایم خاموش نشود.
بگذار هر بار که به سمت تاریکی رفتم،
حائل شوی میان من و قلبم—
نه برای عذاب،
بلکه برای نجات.

من می‌دانم، خدایا…
تو تا مرزِ انتخاب هدایتم کرده‌ای.
اکنون، منم و نوری که نشانم داده‌ای…
منم و دلِ کوچکی که هنوز می‌لرزد بین عشق و هوس.
دستم را بگیر،
تا از مرزِ دانستن،
به ساحلِ خواستن برسم—
و از خواستن،
به بندگیِ واقعیِ نور. ✨

🌿 نوسانِ قلب و حکمتِ صبرِ بصیرانه
قالَ الإمام الصادق علیه‌السلام:
«إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً وَ نَشَاطاً وَ فُتُوراً، فَإِذَا أَقْبَلَتْ بَصُرَتْ وَ فَهِمَتْ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ كَلَّتْ وَ مَلَّتْ، فَخُذُوهَا عِنْدَ إِقْبَالِهَا وَ نَشَاطِهَا، وَ اتْرُكُوهَا عِنْدَ إِدْبَارِهَا وَ فُتُورِهَا.»

ترجمه:

قلب‌ها حال دارند؛
گاه رو به خدا می‌کنند و گاه پشت می‌کنند،
گاه سرشار از شوق و فعالیت‌اند و گاه خسته و خاموش.
وقتی رو می‌کنند، می‌بینند و می‌فهمند،
و چون پشت کنند، کُند و ملول می‌شوند.
پس در هنگامِ روی آوردن و نشاط،
از آن بهره‌گیر،
و در زمانِ دوری و فتور،
آرامش ده و حسد را رها کن.


✨ تحلیل: منطقِ ebb & flow در تربیتِ بصیرت

امام علیه‌السلام، حقیقتی عمیق را دربارهٔ ریتمِ روح بیان می‌کند:
دل انسان همچون دریا، مدّ و جزر دارد—
گاه موجِ اقبال دارد، گاه سکونِ ادبار.

🔹 در حالت اقبال:
نور می‌تابد، فهم آسان می‌شود، اشک و ذکر روان است،
تأمل در آیات، تازه و زنده.
→ این زمان، لحظهٔ یادگیری، تصمیم، و عبور از دلخواه‌هاست.

🔹 در حالت ادبار:
دل گرفته، زبان سنگین، فهم کند، حوصله کم.
→ اینجا زمانِ سکوت، استراحت، و مراقبت از نَفَس ایمان است، نه تحمیل و اجبار.

پس رازِ بصیرت پایدار، شناختِ نوسانِ دل است؛
نه ترس از ادبار، نه غرور در اقبال.
«فخذوها عند إقبالها» = وقتِ نور، حرکت.
«واتركوها عند إدبارها» = وقتِ سایه، صبر.


💫 پیوند با نقشهٔ مقالهٔ بصر

  • إقبال = بصر نافذ + فهم نورانی؛ دل در مدارِ هدایت، فهم در مدارِ لطف.

  • إدبار = کلال و ملال؛ دل در سایهٔ فتور، فهم در مدارِ امتحان.

  • بصیرت یعنی دانستنِ این موج،
    و نلغزیدن در دو دام:

    1. سخت‌گیری در وقتِ خستگی (که به دل‌زدگی می‌انجامد)،

    2. غفلت در وقتِ شور (که به غرور می‌انجامد).


🌿 تمرین‌های حفظِ ریتمِ قلب

  1. دفتر اقبال و ادبار:
    هر شب بنویس امروز دلم کجا بود؟ در حالِ جذب یا فرار؟
    شناختِ الگو، خودِ درمان است.

  2. تدبیرِ فُتور:
    به‌جای توبیخ، مراقبت آرام: ذکر کوتاه، با فکرِ نور.
    «فتور» یعنی «مکث در مسیر»، نه «خروج از مسیر».

  3. استفاده از اقبال:
    هنگامِ الهام یا شورِ دل،
    تصمیم‌های بزرگ و اصلاح‌های واقعی را ثبت کن.
    (اوقاتِ اقبال، لحظه‌های امضای نورند).


🌸 دلنوشته: مدّ و جزرِ دل

دل هم مثل دریاست…
گاهی آرام، گاهی بی‌قرار،
گاهی موج می‌زند از نور،
گاهی می‌افتد در سکوت و خستگی.

امامم گفت:
وقتی رو می‌کند، بینا می‌شود؛
و وقتی پشت می‌کند، کُند و خسته.
پس عجله نکن!
نه وقتِ شور، مغرور شو،
نه وقتِ فتور، مأیوس.

هر دو حال، از اوست.
اقبال، برای رفتن؛
ادبار، برای فهمیدنِ نیاز.
مدّ، برای سیر به سوی او؛
جزر، برای بازگشت به درونِ خود.

خدایا،
به من بیاموز با دلِ خود به نرمی رفتار کنم،
همان‌گونه که تو با من به نرمی رفتار می‌کنی.
وقتی دلم رو به تو دارد،
کمکم کن که از نورش عمل بسازم؛
و وقتی خسته است،
بگذار در آغوشِ مهربانی‌ات استراحت کند.

زیرا ایمان، فقط در شور نیست—
در سکوتِ فتور هم هست،
در اشکِ فهم هم هست،
در مکثِ دل هم هست.

و من…
می‌خواهم دلَم آن‌قدر تو را بشناسد
که بداند هر اقبالی از توست
و هر ادبار، دعوتی برای بازگشت به تو. ✨

«ebb & flow» + «قبض و بسط»

عبارت “ebb & flow” (اِب اَند فلو) از زبان انگلیسی و از رفت‌و‌برگشتِ جزر و مدّ دریا گرفته شده است.

🔹 ebb یعنی پس‌نشستنِ آب، فروکش، عقب‌نشینیِ موج،
🔹 flow یعنی بالاآمدنِ آب، مدّ، جریان‌یافتنِ موج به ساحل.

بنابراین وقتی در روان‌شناسی، عرفان، یا ادبیات گفته می‌شود:
“the ebb and flow of the heart”
یعنی نوسانِ طبیعیِ دل؛ رفت‌و‌برگشتِ حال، گاهی شور و اقبال، گاهی سکوت و ادبار.


در منطقِ روحی و قرآنی:

این تعبیر دقیقاً همان چیزی است که امام صادق علیه‌السلام در حدیث فرمودند:
«إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً…»
یعنی دل‌ها مدّ و جزر دارند.
در یک دوره، پرشور و بینا می‌شوند (flow)
و در دوره‌ای دیگر، خسته و خاموش می‌گردند (ebb).


💡 کاربرد معنویِ «منطقِ ebb & flow»:

یعنی شناخت این ریتم درون:

  • وقتی دل در حال اقبال (flow) است → وقتِ عمل، تصمیم، عبادتِ عمیق، و آموختن است.

  • وقتی دل در حال ادبار (ebb) است → وقتِ سکوت، بازنگری، استراحت، و صبر است.

در واقع، این منطق به ما می‌گوید:
با خودت مهربان باش.
دل همیشه یک‌دست نیست.
نورِ بصیرت در زمان اقبال می‌تابد،
و در زمان ادبار، باید از سایه و تاریکی متوجه اشتباه خودت شوی تا نسوزی.

عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:
إِنَّ صَاحِبَ الدِّينِ فَكَّرَ فَعَلَتْهُ السَّكِينَةُ وَ اسْتَكَانَ فَتَوَاضَعَ وَ قَنِعَ فَاسْتَغْنَى وَ رَضِيَ بِمَا أُعْطِيَ وَ انْفَرَدَ فَكُفِيَ الْأَحْزَانَ وَ رَفَضَ الشَّهَوَاتِ فَصَارَ حُرّاً وَ خَلَعَ الدُّنْيَا فَتَحَامَى الشُّرُورَ وَ طَرَحَ الْحِقْدَ فَظَهَرَتِ الْمَحَبَّةُ وَ لَمْ يُخِفِ النَّاسَ فَلَمْ يَخَفْهُمْ وَ لَمْ يُذْنِبْ إِلَيْهِمْ فَسَلِمَ مِنْهُمْ وَ سَخِطَ نَفْسَهُ عَنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ فَفَازَ وَ اسْتَكْمَلَ الْفَضْلَ وَ أَبْصَرَ الْعَاقِبَةَ فَأَمِنَ النَّدَامَةَ.

سلسلۀ طلاییِ صاحبِ دین؛ از «تفکّر» تا «بصیرتِ عاقبت»
ترجمهٔ روانِ حلقه‌ها

  • اندیشید → آرامش (سکینه) بر او نشست.

  • فروتنی کرد (پس از استکانت) → تواضع.

  • قناعت ورزید → بی‌نیازی یافت.

  • به عطای الهی راضی شد.

  • خلوت گزید → از بسیاری اندوه‌ها کفایت شد.

  • شهوت‌ها را وانهاد → آزاد شد.

  • جامۀ دنیا را کند → از شرور دوری گزید.

  • کینه را دور انداخت → محبت شکوفا شد.

  • مردم را نترسانْد → از آنان نترسید.

  • به مردم ستم نکرد → از شرّشان در امان ماند.

  • نفس را بر همۀ دل‌خواست‌ها ناخشنود ساخت → رستگار شد و فضل را به کمال رساند.

  • و در نهایت: عاقبت را دید → از پشیمانی ایمن گشت.


پیوند با «منطقِ بصر»

آخرین حلقهٔ روایت، مهرِ بصیرت است: «أبصرَ العاقبةَ فأمِنَ الندامة»؛
یعنی همان «النظرُ فی العواقب تلقیحٌ للقلوب» و «بصرٌ نافذٌ عند مجیءِ الشهوات».
این زنجیر نشان می‌دهد که بصیرت، محصولِ اخلاقِ پیشینی است:
بی‌قناعت، بی‌تواضع، بی‌خلوت، بی‌محبت—دیدنِ عاقبت پایدار نمی‌شود.



۱) تفکّر → سکینه 

  • یک پرسش متمرکز: «امروز مرادِ خدا از من چیست؟»

۲) تواضعِ عملی

  • یک عذرخواهی/تشکرِ مشخص همان امروز.

۳) قناعت → استغنا

  • لیستِ «سه نعمتِ امروز» + تصمیمِ کوچک برای پرهیز از مقایسه.

۴) رضا (ذکرِ کوتاه)

  • «رَضيتُ بالله ربًّا…» با حضور قلب.

۵) خلوتِ محافظِ اندوه

۶) ترکِ شهوت

  • کاهش در یک دلخواه (زمان/مقدار/شدت). «کم، اما الآن.»

۷) خلعِ دنیازدگی = دوری از شرور

  • ترکِ یک محرّکِ آلودگی (رسانه/مجلس/عادت).

۸) طرحِ حقد → ظهور محبت (عمل ضدّکینه)

  • دعای خیرِ مشخص یا احسانِ پنهان برای همان شخص.

۹) نه ترساندن، نه ترسیدن (۱ جملهٔ شفاف)

  • بیانِ محترمانهٔ مرز/نیاز بدون تهدید یا کرنش.

۱۰) سخط بر نفس (بازدارندهٔ هوس)

  • نوشتنِ یک «نه» که امروز به نفس گفتی.

  • پایان: یک خط «عاقبت‌نگری» دربارهٔ مهم‌ترین تصمیم امروز.


شاخص‌های رشدِ بصیرت (همیشگی)

  • فراوانیِ اقدامِ ضدّدلخواه بیشتر شده است.

  • خلوت‌های کوتاه غم را کاهش می‌دهند.

  • کینه‌ها با احسانِ پنهان آب می‌شوند.

  • تصمیم‌ها عاقبت‌محور شده و پشیمانی‌ها کمتر.


دلنوشته: «تا نبینی عاقبت، آزاد نمی‌شوی»

آرام که می‌شوم، می‌بینم ریشهٔ آزادی در ترکِ تمنّاهاست،
و ریشۀ محبت در ریختنِ کینه،
و ریشۀ بی‌نیازی در قناعتی که لبخند می‌آورد.
آن‌گاه، نورِ عاقبت می‌تابد:
مسیر روشن می‌شود و دل از پشیمانی می‌رهَد.
ای خدا، همین امروز، سهمی از این سلسلهٔ نور را نصیبم کن—
تا ببینم عاقبت و ایمن شوم از ندامت.

قَالَ ع:
الْعَقْلُ خَلِيلُ الْمُؤْمِنِ وَ الْحِلْمُ وَزِيرُهُ وَ الرِّفْقُ وَالِدُهُ وَ اللِّينُ أَخُوهُ
وَ لَا بُدَّ لِلْعَاقِلِ مِنْ ثَلَاثٍ أَنْ يَنْظُرَ فِي شَأْنِهِ وَ يَحْفَظَ لِسَانَهُ وَ يَعْرِفَ زَمَانَهُ
أَلَا وَ إِنَّ مِنَ الْبَلَاءِ الْفَاقَةَ وَ أَشَدَّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَنِ وَ أَشَدَّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ
أَلَا وَ إِنَّ مِنَ النِّعَمِ سَعَةَ الْمَالِ وَ أَفْضَلَ مِنْ سَعَةِ الْمَالِ صِحَّةُ الْبَدَنِ وَ أَفْضَلَ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ.

عقلِ بصیر؛ نگهبانِ دلِ بینا
قالَ(ع):
العقلُ خليلُ المؤمنِ، والحِلمُ وزيرُه، والرِّفقُ والدُه، واللِّينُ أخوه.
ولا بُدّ للعاقلِ من ثلاثٍ: أن ينظرَ في شأنِه، ويحفظَ لسانَه، ويعرفَ زمانَه.
ألا وإنّ من البلاءِ الفاقةُ، وأشدَّ من الفاقةِ مرضُ البدن، وأشدَّ من مرضِ البدنِ مرضُ القلب.
ألا وإنّ من النِّعَمِ سَعةُ المال، وأفضلُ من سعةِ المالِ صِحّةُ البدن، وأفضلُ من صِحّةِ البدنِ تقوى القلب.

  • عقل دوستِ صمیمیِ مؤمن است؛ حِلم (بردباری) وزیر اوست؛ رِفق (مدارا) همچون پدر، و نرمی برادر او.

  • انسانِ عاقل به سه چیز ناگزیر است: رسیدگی به مأموریت و شأن خویش، حفظِ زبان، و شناختِ زمانه.

  • از بلاها تنگدستی‌ست؛ سخت‌تر از آن بیماریِ بدن؛ و سخت‌تر از هر دو، بیماریِ قلب.

  • از نعمت‌ها گشایشِ مال است؛ برتر از آن سلامتِ بدن؛ و برتر از همه تقوای قلب.


پیوند با «بصر»: چهار رکنِ نگهبانی از چشمِ دل

  1. عقل = خلیل → عقلِ ایمانی، دوستِ نزدیکِ بصیرت است؛ بصر را از هیجان‌های کور حفظ می‌کند.

  2. حِلم = وزیر → در لحظهٔ تحریک، سرعتِ قضاوت را کم می‌کند تا «بَصَرِ نافذ» فرصت ظهور یابد.

  3. رِفق = والد → با خود و دیگران مهربان‌بودن، زمینِ نرم برای ریشه دادنِ نور است.

  4. لین = برادر → نرمی در گفتار/رفتار، بخارِ روی عینکِ دل را می‌زداید؛ فهم را روان می‌کند.

سه فریضهٔ عقلانی:

  • انظر فی شأنه: مأموریت‌گرایی (من الآن چه کاره‌ام نزد خدا؟)

  • احفظ لسانه: زبان‌داری = حراست از بصر (بیشترین خطاها، نورِ دل را کدر می‌کند).

  • اعرف زمانه: زمان‌شناسی = تشخیص میدان‌های شهوت/شبهه/ترس در عصر خود.

سلسلهٔ بلا↔نعمت:

  • اوجِ بلا: مرضِ قلب = کوریِ بصیرت (حسد، کینه، قساوت).

  • اوجِ نعمت: تقوای قلب = سلامتِ بصر (حضور، ذکر، رضایت).


 

درمان سه‌گانهٔ «بیماریِ قلب»

  • حسد → نسخه: دعای خیرِ مشخص برای همان شخص + احسانِ پنهان (هرچند کوچک).

  • کینه → نسخه: یک قدم آشتی/عذرخواهی یا دست‌کم ترکِ بازگویی.

  • قساوت/بی‌ذکری → نسخه: ذکرِ کوتاه «یا نور» با حضورِ آهسته


«تقوای قلب = روشناییِ بصر»

  • آیا این هفته کمتر دربارۀ دیگران حرف زدم؟

  • آیا یک جای فتنه را با معیارِ وحی/ولایت تشخیص دادم؟

  • آیا یک دلخواهِ کوچک را فدای مأموریت کردم؟

  • آیا آرامشِ پس از تصمیم بیشتر از قبل بود؟



عقلِ ایمانی، بصر را در آغوش می‌گیرد؛ حِلم، از شتابِ کور می‌کاهد؛ رِفق و لین، زمینِ دل را نرم می‌کنند تا نور بتابد.
سه نگهبانِ هرروزه—شأن، لسان، زمان—چشمِ دل را از بیماری می‌رهانند و آن را به تقوای قلب می‌رسانند؛ همان نعمتی که از سلامتِ بدن و گشایشِ مال هم برتر است.
دعای کوتاه:
اللهمّ ارزقني عقلًا بصيرًا، وحِلمًا يَحمي، ورِفقًا يُنبتُ نورًا، ولينًا يُليّنُ قلبي؛
و اجعل تقوى قلبي سببَ سلامةِ بصري.

🌿 دل‌نوشته: عقلِ من، رفیقِ راه 🌿

گاهی در شلوغیِ صداها، دلم دنبال یک دستِ آرام می‌گردد؛
دستی که بفهمد، نه فقط بشنود…
آن‌وقت یادم می‌آید: عقل، خلیلِ مؤمن است؛
دوستِ صمیمی‌ای که مرا از لبهٔ تندیِ تصمیم‌ها عقب می‌کشد،
می‌نشاند کنار شانه‌های حِلم—وزیرِ مهربانِ دلم—
و می‌گوید: «نفس بکش… عاقبت را ببین.»

پدرم رِفق است؛
با من مدارا می‌کند وقتی از خودم هم خسته‌ام.
برادرم لین است؛
نرمیِ کلامش، بخارِ عینکِ دلم را می‌زداید تا روشن‌تر ببینم.

به خودم می‌گویم:
اگر عاقل باشی، سه نگهبان داری—
شأنت را می‌شناسی: «الآن، خدا از من چه می‌خواهد؟»
زبانت را نگه می‌داری: تیر نمی‌اندازی وقتی می‌توانی چراغ بیفروزی.
زمانت را می‌فهمی: فتنه را از نور، و فصلِ صبر را از فصلِ رفتن.

آری… تنگدستی بلاست، بیماری سخت‌تر،
اما سخت‌تر از هر دو، بیماریِ قلب است؛
وقتی حسد، کینه، یا قساوت، چراغِ درون را کم‌سو می‌کنند.
و از آن‌سو، گشایش نعمت است، سلامتی برتر،
ولی از هر نعمتی بالاتر، تقوای قلب است—
همان روشناییِ آرامی که شب و روز را یکی می‌کند،
و به تصمیم‌های کوچکِ من، طعمِ ابد می‌دهد.

خدایا،
عقلِ مرا دوستِ نزدیکم کن،
حِلم را وزیرِ تصمیم‌هایم،
رِفق را پدرِ خسته‌حالی‌هایم،
و لین را برادرِ کلامم.
کمکم کن شأنم را از نگاه تو بفهمم،
زبانم را به نور بسپارم،
و زمانه‌ام را با «بصائر» تو بخوانم.

اگر دل بیمار شد،
با یک «یا نور» به زندگی برگردانش؛
و اگر روزی از زیادیِ گفتن، چشمِ دلم تار شد،
یاد بده که سکوت هم عبادت است،
وقتی دل در آن، تقوا یاد می‌گیرد.

من می‌خواهم چنین باشم:
آدمی که آرام می‌بیند، آهسته می‌گوید،
و به‌موقع می‌رود—
تا هر قدمِ کوچک،
پُلی شود میان امروزِ من و فردای روشنِ تو. ✨

مشتقات ریشۀ «بصر» 148 بار در آیات قرآن تکرار شده است.

دلِ بینا، نورِ بصیرت! فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ!

وقتی دل آغاز به دیدن می‌کند،
دیدن دیگر کارِ چشم‌ها نیست—
حرکتی از جنسِ نور است.

بصیرتِ حقیقی (بصیره) آن چیزی نیست که چشم‌ها می‌بینند،
بلکه آن چیزی است که دل، وقتی به یاد خدا لمس می‌شود، می‌شناسد.
«در حقیقت، کسانی که از خدا پروا دارند، چون وسوسه‌ای از جانب شیطان به آنان برسد، خدا را یاد می‌کنند، و ناگهان بینا می‌شوند.» (اعراف ۲۰۱)

در همان لحظهٔ یاد، وقتی دل به پروردگارش بازمی‌گردد،
پردهٔ غفلت کنار می‌رود و نورِ فهم درون می‌تابد.
مؤمن فقط آنچه رخ می‌دهد را نمی‌بیند—
بلکه می‌فهمد چرا رخ می‌دهد، به کجا می‌انجامد، و چگونه باید پاسخ دهد.

این است نورِ بصیرت:
عقلی نورانی که واکنش را به تأمل تبدیل می‌کند،
آشفتگی را به وضوح، و ترس را به تسلیم.

دلِ بینا، در تاریکی هم کور نیست.
می‌داند هر سایه‌ای پیامی در خود دارد
و هر آزمونی، راهنمایی را حمل می‌کند.
چنین دلی نشانه‌های آسمان را درونِ خود می‌شنود—
زیرا خدا هیچ بنده‌ای را بی‌جهت رها نمی‌کند.
او نخست به او می‌شناساند چه چیز خشنودش می‌کند و چه چیز ناخشنودش می‌سازد،
به نفس الهام می‌کند فجور و تقوایش را،
و سپس به او آزادیِ انتخاب می‌دهد:
«یا سپاس‌گزار، یا ناسپاس.»

و چون مؤمن با این نور گام برمی‌دارد،
می‌آموزد وسوسه‌های حسد را بازشناسد،
کورىِ تمنّا را تشخیص دهد،
و از دامِ شتاب و خشم بگریزد.
او همنشینِ عقل است،
یارِ حلم و مهربانی،
فرزندِ رفق، و برادرِ نرمی.
مأموریتِ خود را می‌بیند، زبانش را نگه می‌دارد،
و زمانه‌اش را می‌شناسد.
چنین دلی هرگز فقیر نیست،
زیرا ثروتِ بیناییِ درون، بی‌پایان است.


بصیرت یعنی دیدنِ جهان با چشمِ جان—
شناختنِ نور، حتی میان تاریکی؛
شنیدنِ هدایت، حتی میان فریادِ آشوب؛
و گام زدن با اطمینان،
زیرا هر گامی که با نورِ خدا برداشته شود،
گامی است دور از پشیمانی.
دلِ بینا، نورِ بصیرت! فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ!

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی