Title:
The Evil Teacher and the Herald of Desire:
The One Who Ignites Jealousy and the Darkness of Misguidance
“I shall mislead them, and I shall fill them with false hopes!” (Qur’an 4:119)
Exploring Ḍalālah through Qur’anic and Prophetic Lenses
Abstract:
Misguidance (ḍalālah) is not merely a loss of direction but a spiritual condition rooted in the heart’s resistance to divine light. This article examines the multifaceted meanings of misguidance as expressed in the words of Imam Ali (peace be upon him), who identifies the causes not in mere ignorance, but in active opposition to divine authority, rejection of the appointed Imam, and attachment to personal desires and analogical reasoning (qiyās). True misguidance is when one leaves the illuminated path of revealed guidance for the shadows of self-fashioned opinions.
We discover that misguidance manifests in many forms: abandoning the truth knowingly, following whims instead of divine will, and being pleased with falsehood even when it is not its direct agent. Qur’anic verses such as “كَذَٰلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَاءُ” (Allah leads astray whom He wills) are not declarations of arbitrary divine will, but reflect how divine justice mirrors a person’s own choice to reject light. The article also explores how misguidance spreads through collective deviation, sectarian division, and spiritual blindness—until those afflicted cannot even recognize truth when it shines before them.
This is not just the story of lost nations—it is the story of man’s inner world, when jealousy, pride, or misguided loyalty eclipse the radiant invitation of divine clarity.
حسادت و گمراهی
راه یعنی معلم؛
و گمراه، یعنی کسی که معلمش را گم کرده است.
این است معنای ضلالت.
حالا سؤال اساسی اینجاست:
اگر من معلمم را گم کردهام،
آیا تقصیر خداست؟
یعنی خدا معلم را آشکار نکرده؟
یا خوب آشکار نکرده که من نتوانستم نور او را ببینم؟
یا نه…
اشکال از خود من است که نور معلمم را ندیدم،
قدرش را ندانستم،
و راه خودم را گم کردم
و به ضلالت و خذلان افتادم؟
این همان اعتراف پنهانِ حسود است:
«أَضْلَلْتُ المعلِّم»
خودم، آگاهانه، معلمم را گم کردم.
خودم نورم را مفت فروختم.
خودم باختم.
اینجاست که قرآن از
خودباختگان
سخن میگوید؛
از همان «بَتَر»ها،
حسودانِ دُمبریدهای
که پیوندشان با نور قطع شده است.
اما شیطان این وسط چه میکند؟
شیطان در ملکوت قلب،
نقش معلمِ سوء را بازی میکند؛
منادیِ تمناست، نه صاحبِ اختیار.
وسوسه میکند،
دعوت میکند،
تشویق میکند که پشت به نور کنی؛
اما هرگز مجبور نمیکند.
همانطور که دعوت فرشته به آرامش و نور
اختیار تو را سلب نمیکند،
دعوت شیطان هم اجبار نمیآورد.
در قلب انسان،
دو کانون دعوت فعالاند:
یکی دعوت به نور،
و دیگری دعوت به تمنا.
و قلب،
خودش تولیدکننده محتوا نیست؛
محل انتخاب است.
محل «آری» یا «نه» گفتن.
انسان برای همین آفریده شده است:
برای تشخیص،
برای انتخاب،
برای اینکه بگوید
به کدام صدا پاسخ میدهد
و به کدام پشت میکند.
«ضَلَّ اللَّبَنُ في الماء»
در توضیح واژۀ «ضَلَل» میتوان به یک معنای بسیار دقیق، عمیق و کاربردی رسید که هم ریشه لغوی دارد و هم بار معرفتی ـ قلبی:
ریشۀ «ضَلَل» در منابع لغوی، بهویژه در مقاییساللّغة، به این اصل برمیگردد:
«الضَّلال: ضَياعُ الشَّيءِ و ذَهابُهُ في غيرِ حَقِّه»
ضلالت یعنی تباهشدنِ چیزى و از میان رفتنِ آن در غیر جایگاهِ شایستهاش.
این تعریف بسیار کلیدی است؛
چون نشان میدهد «ضلالت» صرفاً گمکردنِ راه نیست،
بلکه از دستدادنِ ارزشِ حقیقیِ یک چیزِ باارزش است.
مثال لغوی بسیار گویا
در زبان عربی میگویند:
«ضَلَّ اللَّبَنُ في الماء، ثم يقولون: استُهْلِك»
یعنی:
شیر آنقدر با آب مخلوط میشود که مستهلک میگردد؛
نه اینکه ناپدید شود، بلکه خاصیت و ارزشِ واقعیاش را از دست میدهد.
این مثال دقیقاً همان چیزی را میگوید که در ضلالت رخ میدهد:
شیر هست،
اما دیگر «شیر» نیست؛
رقیق شده،
بیاثر شده،
و ارزشش از بین رفته است.
به همین دلیل، این تعبیر بسیار شبیه به معنای تاویلی «قتل» است.
ارتباط با حسد و گمراهی
از اینجا یک برداشت معرفتی بسیار مهم شکل میگیرد:
حسود زمانی گمراه میشود ـ و دیگران را هم گمراه میکند ـ که برای نور، ارزش قائل نباشد.
او نور را:
با تمنا،
با توجیه،
با تحریف،
و با رقیقسازیِ حق
آنقدر مخلوط میکند تا نور مستهلک شود؛
نه اینکه انکارش کند، بلکه آن را بیاثر کند.
شاهد لغوی دیگر
در لغت آمده است:
«الأصل في الضلال الغيبة»
اصلِ ضلالت، غیبت و ناپدیدشدن است.
و از همینجا میگویند:
«ضالّة» برای حیوانی که گم شده؛
نه اینکه نابود شده باشد،
بلکه از جایگاهِ خود خارج شده و دیگر به کار نمیآید.
پس میتوان گفت:
قلبی که نورِ باارزشِ یوسفِ خود را از دست بدهد،
یا آن را آنقدر رقیق کند که دیگر اثر نداشته باشد،
در واقع گمراه شده است؛
نه چون نور نیست،
بلکه چون نور، در این قلب، دیگر خاصیت نورانی ندارد.
این همان ضلالت است:
نه نبودنِ نور،
بلکه بیارزشکردنِ نور.
وقتی نورِ معلم در تمنای قلب حسود مستهلک میشود! وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ!
«معلم سوء و منادی تمنا: آتشافروزِ حسد و تاریکی ضلالت! وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ!»
…
استهلاکِ نور؛ ضلالت یعنی بیاثر کردن کلام معلم
ضلل؛ وقتی نورِ معلم در تمنای قلب حسود مستهلک میشود
ضلالت؛ پروژهی بیارزشسازیِ نور در قلب
(شیطان در ملکوت، سامری در ملک)
وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ؛ یعنی نور را از خاصیت بیندازم
ضلالت، در منطق قرآن، به معنای «گم شدنِ راه» بهصورت ساده و ابتدایی نیست؛
بلکه به تعبیر دقیق اهل لغت، بهویژه آنچه در مقاییساللغة آمده،
ضلل یعنی ضیاع و ذهابِ شیء در غیرِ حقِّ خودش.
نمونۀ روشن آن، تعبیر معروف لغوی است:
«ضَلَ اللّبَنُ فى الماء، ثم يقولون استُهْلِك.»
یعنی آنقدر آب به شیر میافزایند که شیر دیگر «شیر» نیست؛
نه اینکه ناپدید شده باشد،
بلکه خاصیت، غلظت و ارزشش از بین رفته است.
ضلالت دقیقاً همین است:
نه حذفِ نور،
بلکه استهلاکِ نور.
در ملکوت قلب، شیطان با شعار صریح خود میگوید:
«وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ»
یعنی من رهایشان نمیکنم؛
آنقدر تمنا را برجسته میکنم،
آنقدر خواستههای نفسانی را ارزشمند جلوه میدهم،
تا نورِ معلم در دل کمرنگ شود،
تا کلام او دیگر اثر نکند.
و در ملک، این مأموریت را سامریها بهعهده میگیرند؛
لیدرهای سوء،
منادیان تمنا،
کسانی که با ظاهری غلطانداز،
ظاهرا نور را انکار نمیکنند،
اما آن را بیخاصیت میکنند.
در چنین قلبی، معلم هنوز هست،
آیه هنوز خوانده میشود،
اما نورِ یوسف، در آبِ تمنا مستهلک شده است.
اما قلبی که نور یوسف را
باارزشترین هدیهی خدا میداند،
قلبی که نور را «حق» میشناسد،
نه تنها گمراه نمیشود،
بلکه تلاش شیطان و سامری
در آن قلب اثرگذار نخواهد بود.
ضلالت،
نه فقدانِ معلم است،
نه کمکاریِ خدا؛
بلکه خودباختگیِ قلبی است که نورش را ارزان فروخت.
حسادت و تاریکی ضلالت!
«ضلل – ضلّ» یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.
«الضلالة الحسادة»
مشتقات ریشۀ «ضلل» 189 بار در آیات قرآن تکرار شده است.
در فرهنگ لغات عربی می نویسند:
««ضَلَّ اللَّبَنُ في الماء»
«أَضْلَلْتُ البعيرَ: شتر را گم كردم و از من دور شد، نمیدانم کجاست!»
«ارْضٌ مَضَلَّة: زمينى كه در آن راه را گم كنند».
+ «امر – امر الله»
قلبی که به نور هدایتش حسادت کنه، عداوت کنه یعنی ازش فاصله بگیره، یعنی بهش پشت کنه، سرنخ نورانی رو گم میکنه و از نورش دور میشه و او دیگه نمیدونه نورش کجاست و کجا رفته و دیگه پیداش نمیکنه!
«ضَلَ الطَّريقَ اوْ عَنْهُ: راه را گم كرد و بدان نرسيد»،
پس حسادت، گمراهی میاره!
حسود، راه نورانی خودشو یهو گم میکنه!
چی شد؟ یک لحظه غفلت، یک لحظه حسادت، یک عمر پشیمانی و خلود در نار جهنّم!!!
شیطان قسم خورده همه رو گمراه کنه:
«وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ»،
اما چجوری؟
«وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ»
با غلغلک کردن تمناها و حسد دنیای قلب اونها،
پس، از آیه «وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ» در واقع میفهمیم که اگه راضی به تقدیرات بشیم و تمنّا، بشه بیتمنّا، القائات شیطانی برای گمراه نمودن ما بی اثر خواهد شد.
در حقیقت این خود ما هستیم که اختیارا گوش به حرف شیطان میدهیم و آگاهانه راه بهشت را با بیراهه جهنم عوض میکنیم.
«راه بهشت – بیراهه جهنم»
حسادت میشه گمراهی و سرگردانی و ولگردی!
قلبی که مکانیسم نورانیاش فعال بشه، از این سرگردانی در میاد!
«وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»،
«الحکمة ضالّة المومن»،
تا قبض و بسط نور قلبتو نفهمی، نمیتونی برای خودت و دیگران امنیت روانی ایجاد کنی،
نمیتونی مومن باشی:
«أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ مُؤْمِناً أَنْ … يُعَرِّفَهُ حُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ …
وَ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ ضَالًّا أَنْ لَا يَعْرِفَ حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِهِ
الَّذِي أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِهِ وَ فَرَضَ وَلَايَتَهُ».
نداشتن ارتباط قلبی با نور خدا، یعنی گمراهی!
اما قلب سلیم هیچوقت راه خونشو و ماوای گرم آرامششو گم نمیکنه!
گزینههایی که همراه و همگام با شیطان، برای گمراهی مردم تلاش می کنند طبق آیات قرآن مثل چه کسانی هستند؟ مثل اینها: سامریها! فرعونها! بتها! :
«وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُ»
«وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى»
«وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ».
«إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الْخَلْقِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ … رَجُلٌ… فَهُوَ … مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ»
کسانی که اصرار بر ضلالت و گمراهی خودشان و فالوئرهایشان دارند، حرفشون چیه؟
«وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا
أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ».
با اتباع از کسی که اهل نور هدایت نیست، خودشونو به هلاکت میکشانند و هیچ عذری هم از اونها پذیرفته نخواهد شد:
امام علی علیه السلام:
«إِنَّهُ لَيْسَ لِهَالِكٍ هَلَكَ مَنْ يَعْذِرُهُ فِي تَعَمُّدِ ضَلَالَةٍ حَسِبَهَا هُدًى وَ لَا تَرْكِ حَقٍّ حَسِبَهُ ضَلَالَةً …
كسى كه عمدا ضلالت را هدايت پندارد، و حقّ را گمراهى انگارد و آن را فروگذارد و بدين سبب به هلاكت و نابودى درافتد، عذرش پذيرفته نيست.»
هلاکت کذّاب و متبعینش، داستان تکراری تاریخ است:
«إِنَّ الْكَذَّابَ يَهْلِكُ بِالْبَيِّنَاتِ وَ يَهْلِكُ أَتْبَاعُهُ بِالشُّبُهَات».
خداوند با همه اتمام حجت میکند.
«أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ».
ترجمه حدیث امام علی السلام:
«همانا هیچ هلاکشدهای را، که در ضلالتی تعمداً گام نهاده و آن را هدایت پنداشته، یا حقی را بهجا نیاورده و آن را گمراهی دانسته، عذری نیست.»
یا به تعبیر روانتر:
«کسی که آگاهانه به گمراهی روی آورَد ولی آن را هدایت بداند، یا عمداً حقی را ترک کند ولی آن را ضلالت بپندارد، هرگز در هلاکت خود معذور نیست.»
توضیح و تحلیل:
این عبارت، دو نوع انحراف و هلاکت روحی را معرفی میکند:
گمراهیِ پنداشتهشده بهعنوان هدایت:
«تَعَمُّدِ ضَلَالَةٍ حَسِبَهَا هُدًى»
یعنی فردی به وضوح دارد راه باطل را میرود، اما چون تعصّب، هوای نفس و پیروی کورکورانه در دلش ریشه دارد، آن ضلالت را بهظاهر دین و هدایت میبیند!
این همان چیزی است که خداوند دربارهی دشمنان پیامبر(ص) میفرماید:
﴿يَحْسَبُونَ أَنَّهُم يُحسِنُونَ صُنْعاً﴾
«میپندارند کار نیک انجام میدهند!» (سوره کهف، 104)
این عقیدۀ خطرناک معارین حسود است؛
چرا که انحراف در این افراد، بشدت دیگران را به متشابهات میاندازد.
ترک حق، به گمان گمراهی:
«تَرْكِ حَقٍّ حَسِبَهُ ضَلَالَةً»
گاهی انسان، حقی را ـ مثلاً نور ولایت، صدق، یا نصیحتِ اهل نور را ـ ترک میکند،
چون فکر میکند آن حق، اشتباه یا افراط است!
مثلاً پذیرفتن کلامی نورانی را که با معیارهای دنیای او سازگار نیست،
را کنار میگذارد،
چرا؟ چون گمان میکند اینها گمراهیاند.
📌 امام میفرماید: در هر دو حالت، این شخص «معذور» نیست.
چرا؟
چون این «جهل»، از جنس جهل بیپرسوجو است، از تعمد در ندانستن،
از همانجایی که میداند باید بپرسد، اما نمیپرسد!
…
کسی که دلش را به «معلم نورانی» نسپارد،
و معیار هدایت را از نور قرآن و اهلبیت ع نگیرد،
در باتلاق گمراهی میافتد، اما خود را در اوج هدایت میبیند!
و این، بدترین نوع هلاکت است.
چون نهتنها در تاریکی است، بلکه چراغش را هم خاموش کرده و خیال کرده خورشید به دست دارد!
دلنوشته
حسادت؛ گمکردنِ آگاهانۀ راهِ نور!
گاهی انسان خودش میداند…
میداند که نورِ معلم روبهرویش ایستاده،
میداند که جادۀ مستقیم روشن است،
میداند که راه یعنی معلم،
و هر که معلمش را گم کند، یعنی «راه» را گم کرده…
اما باز هم برمیگردد، پشت میکند،
و تاریکیِ دل خودش را ترجیح میدهد!
این همان لحظهٔ تلخِ «ضلالت» است؛
لحظهای که آدم تصمیم میگیرد نور را نبینَد…
نه اینکه نور نیست،
نه اینکه خدا آشکار نکرده،
نه اینکه حجتاش پنهان است،
بلکه خودِ او چشمش را میبندد.
گمکردنِ معلم، تقصیر خدا نیست؛
تقصیر دلِ حسودی است که به نورِ معلمش حسادت میکند،
به جای اینکه دل را به نور بسپارد،
به تمنّاهای خودش تکیه میکند.
قلبی که به نور حسادت کند،
پشت به نور کرده است،
و پشت به نور یعنی سایه،
و سایه یعنی ضلالت.
همین!
این است معنای «ضلالت» در زندگیِ هر انسان:
«أَضْلَلْتُ الطَّريق» یعنی
راه را گم کردم؛
اما در حقیقت یعنی:
معلم را گم کردم!
و اینجا آدمِ حسود یک حقیقت هولناک را میفهمد:
«من خودم نور خودم را مفت فروختم و باختم.»
هیچکس مقصر نیست.
نه خدا، نه تقدیر، نه شرایط…
این «خودباختگی» حسود است،
حسودی که دُمبریده میشود و راه بهشت را با بیراهۀ جهنم عوض میکند.
شیطان هم در این میان چه میکند؟
نه مجبور میکند،
نه حکم میکند،
نه اختیار را از انسان میگیرد؛
او فقط نقش یک معلم سوء را بازی میکند؛
یک منادیِ تمنا،
آتشافروزِ حسد،
کسی که فقط صدا میزند:
«برگرد! تمنّا را ترجیح بده! پشت کن به نور!»
او میخواهد راه را گم کنی،
اما نمیتواند وادارت کند؛
همانطور که فرشۀ آرامش هم مجبورت نمیکند نور را انتخاب کنی.
قلب، سرزمین دو دعوت است:
یک دعوت به نور،
یک دعوت به تمنّا.
و قلب خودش هیچ تولیدی ندارد…
تنها برای یک کار خلق شده:
تصدیق یا تکذیب این دو دعوت!
و حسود، وقتی تکذیب نور را انتخاب میکند،
وقتی دعوتِ فرشته را رد میکند،
و دعوت شیطان را تأیید میکند،
خودش با دست خودش چراغ را خاموش میکند
و وارد تاریکیِ ضلالت میشود.
این است داستان ضلالت:
گمکردن معلم، گمکردن راه،
و گمکردن راه، نتیجهٔ آگاهانۀ حسادت!
دلنوشته
قلبی که نورش را پیدا کند، دیگر سرگردان نمیماند…
قلبی که مکانیسم نورانیاش بیدار شود،
قلبی که صدای معلمِ ربانی را دوباره بشنود،
قلبی که از زیر خاکستر حسادت، یکبار دیگر شعلهٔ نور را حس کند،
چنین قلبی از گمگشتگی درمیآید؛
همانطور که خداوند فرمود:
«وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»
این یعنی نورِ حکمت، همان ریسمانی است که آدم را از تهِ چاه ضلالت بالا میکشد.
حکمت، گمشدۀ مؤمن است:
«الحِکمَةُ ضالّةُ المؤمن»
و شگفتا!
ضالّة (گمشده) را فقط کسی پیدا میکند که واقعاً دنبالش بگردد،
نه کسی که خود را در تاریکی جا داده و اصلاً نمیخواهد پیدا شود.
کسی که قبض و بسط نورِ قلبش را نشناسد،
نمیتواند خودش را مدیریت کند،
نمیتواند برای دیگران امنیت روانی ایجاد کند،
نمیتواند از دوگانگیها عبور کند،
و در منطق قرآن «مؤمن» نامیده نمیشود.
در روایت آمده:
«أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ مُؤْمِناً… أَنْ يُعَرِّفَهُ حُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ»
کمترین حد ایمان این است که خدا حجّت خود را به انسان بشناساند…
و در مقابل:
«أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ ضَالّاً أَنْ لَا يَعْرِفَ حُجَّةَ اللَّهِ…»
کمترین حدّ گمراهی، نشناختن حجّت است.
یعنی نبودنِ ارتباط قلبی با نور خدا = ضلالت.
اما قلبِ سلیم،
قلبی که خودش را به نور سپرده،
هیچوقت خانهاش را گم نمیکند؛
هیچوقت نمیگذارد بادهای تمنا او را آواره کنند.
چه کسانی مردم را در ضلالت میاندازند؟
قرآن برای کسانی که نقش «مضلّ» را بازی میکنند چند الگو نشان داده:
🔹 سامری:
«وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ»
کسی که تشخیص را از مردم گرفت و بتِ زرّین را به جای نور جا زد.
🔹 فرعون:
«وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى»
کسی که ادعای ربوبیّت کرد اما کوچکترین هدایت نداشت.
🔹 بتها:
«إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ»
چیزهایی که انسان آنها را به جای نور میپرستد و نمیداند که او را میبلعند.
🔹 و در حدیث آمده:
«أَبْغَضُ الخَلْقِ… مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ في حَیاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ»
بدترینِ مردم کسی است که دیگران را — در زندگی و پس از مرگش — گمراه میکند.
اینها همانهاییاند که امروز اسمشان عوض شده:
اینفلوئنسرها، منادیان تمنا، قبیلهسازانِ جهل.
همانها که لجوجانه و با صدایی پر از اعتمادبهنفس میگویند:
«ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا…!»
یعنی: «ما همان راه پدرانمان را میرویم!»
هرچند پدرانشان نه عقل داشتند، نه هدایت!
ضلالتِ لجوجانه؛ هلاکتِ بیعذر
امام علی(ع) میفرماید:
«لَيْسَ لِهَالِكٍ هَلَكَ… مَنْ يَعْذِرُهُ فِي تَعَمُّدِ ضَلَالَةٍ حَسِبَهَا هُدًى…»
هیچ هلاکشدهای که با عمد وارد ضلالت شده و آن را هدایت پنداشته،
هیچ عذری ندارد.
ترجمه سادهترش:
🔸 کسی که با چشم باز، راه باطل را انتخاب کند اما خیال کند هدایت یافته است، هیچ عذری ندارد.
🔸 و کسی که حقی را ترک کند اما گمان کند آن حق گمراهی بوده، او هم هیچ عذری ندارد.
این همان دو درد تاریخی است:
1) ضلالتی که انسان آن را هدایت میپندارد:
«تَعَمُّدِ ضَلَالَةٍ حَسِبَهَا هُدًى»
این همان لحظهای است که قرآن دربارهاش میگوید:
«يَحْسَبُونَ أَنَّهُم يُحسِنُونَ صُنْعاً»
این لحظهٔ سقوطِ بسیاری از معارین حسود است؛
چون وقتی خودت را حق مطلق بدانی،
ضلالتت را هم زرورق میکشی!
2) ترک حق به گمانِ گمراهی بودنِ حق:
«تَرْكِ حَقٍّ حَسِبَهُ ضَلَالَةً»
وقتی نور معلم ربانی،
وقتی حکمت،
وقتی صداقت،
وقتی ولایت،
چون با تمنّاهای دینسازیشده نمیسازد،
ناخودآگاه «رد» میشود…
این بدترین جهل است؛
جهلی که انتخاب شده!
کسی که چراغ دلش را خاموش میکند
و بعد در تاریکی دنبال خورشید میگردد،
هرگز راه را پیدا نمیکند؛
چون خورشید بود،
هست،
و خواهد بود؛
این اوست که پشت کرده!
ضلالت یعنی:
من خودم پشت به نور کردم.
من خودم معلمم را گم کردم.
من خودم، چاه را بهجای راه انتخاب کردم.
و این انتخاب،
هیچوقت—هیچوقت—عذری ندارد.
تعلیم باب هدایت – تعلیم باب ضلالت
امام باقر عليه السلام:
مَنْ عَلَّمَ بَابَ هُدًى فَلَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهِ وَ لَا يُنْقَصُ أُولَئِكَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئاً
هر كس راه هدايتى بياموزاند، پاداشى بهسان عمل كنندگان به آن دارد،
بىآن كه از پاداش آنان، چيزى كاسته شود؛
وَ مَنْ عَلَّمَ بَابَ ضَلَالٍ كَانَ عَلَيْهِ مِثْلُ أَوْزَارِ مَنْ عَمِلَ بِهِ وَ لَا يُنْقَصُ أُولَئِكَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَيْئاً.
و هر كس راه گمراهىاى بياموزانَد، گناهى بهسان گناهان كسانى كه بدان عمل كنند، دارد،
بى آن كه چيزى از گناهان آنان كاسته شود.
«مَنْ عَلَّمَ بَابَ هُدًى…»
هر کس دری از هدایت را تعلیم دهد، همانند اجر کسی را دارد که به آن عمل کند،
بدون اینکه از اجر عملکنندگان چیزی کاسته شود.
«وَ مَنْ عَلَّمَ بَابَ ضَلَال…»
و هرکس دری از گمراهی را بیاموزاند، به اندازه گناه کسانی که از آن پیروی میکنند، گناهکار است؛ بیآنکه از گناه آنها کاسته شود.
…
آموزش، یک جریانِ پایدار است، نه لحظهای
نقش معلم و مربی تا ابد امتداد دارد.
هدایت یا ضلالت، مثل بذری است که با آموزش کاشته میشود.
هرکس از آن استفاده کند، سهمی از اثرش به معلم برمیگردد؛ چه خیر، چه شر.
قانون «تکثیر نور» یا «تکثیر ظلمت»
کسی که یک «باب هدایت» میگشاید، گویا چراغی را روشن کرده است که هر کس در پرتو آن راه رود، نوری به دستان او بازمیگردد، بیآنکه نوری از دیگری کم شود.
و کسی که راه گمراهی میآموزاند، آتشی افروخته که هرکس در آن بسوزد، گرمای آن آتش در نامهی او نیز نوشته میشود، بیآنکه از درد سوختگان چیزی کم شود.
آموزگار نور یا معلم سوء؟
«إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الْخَلْقِ إِلَى اللَّهِ… مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ»
از مبغوضترین خلق نزد خدا، کسی است که دیگران را در زمان حیات یا حتی پس از مرگ، گمراه کند.
یعنی آموزشِ باطل، نه فقط یک گناه شخصی، بلکه یک منبع تولید گناه است که تا سالها و نسلها میتراود.
…
قلبِ انسان، در مسیر زندگی، دائماً با «ابواب» روبهرو میشود:
درهای نور و درهای تاریکی.
هر معلم حقیقی، مأمور باز کردن «باب هدایت» است، همانطور که پیامبران آمدند تا درهای بستهی آسمان را بر دلها بگشایند.
اما وای بر کسی که درِ ضلالت را نشان دهد.
نه فقط خودش وارد تاریکی شده، بلکه مثل سامری، فرعون یا کذّابان، مردم را هم به همان سو کشانده است.
و در این میان، کسی که درهای نور را به دیگران نشان دهد، تکثیرکنندهی نور الهی است؛ مثل شمعی که صدها شمع را روشن کند، بیآنکه از روشنیاش کاسته شود.
…
این حدیث، ما را نسبت به اثر دائمیِ آموزش و تأثیرات رفتاریمان بر دیگران هشدار میدهد.
اگر با گفتار، رفتار، نوشته یا حتی یک پست ساده در فضای مجازی، بابی از هدایت را گشودی، در ثواب راهیافتگان شریک خواهی بود.
و اگر خدای ناکرده راه باطلی را ترویج دادی، بار گناه دیگران نیز بر دوشت خواهد بود، حتی اگر دیگر نباشی.
…
پس سؤال محوری برای ما این است:
من، درِ کدام خانه را به دیگران نشان میدهم؟ نور یا ظلمت؟ هدایت یا ضلالت؟
…
معلمِ هدایت یا آموزگار ضلالت؟
امام باقر عليه السلام:
«مَنْ عَلَّمَ بَابَ هُدًى فَلَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهِ وَ لَا يُنْقَصُ أُولَئِكَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئاً،
وَ مَنْ عَلَّمَ بَابَ ضَلَالٍ كَانَ عَلَيْهِ مِثْلُ أَوْزَارِ مَنْ عَمِلَ بِهِ وَ لَا يُنْقَصُ أُولَئِكَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَيْئاً.»
🕊️ آموزگار نور
هرکس در دل دیگری، چراغی از هدایت بیفروزد، در پاداش تمام گامهایی که با آن چراغ به روشنی پیموده، شریک است.
بیآنکه از نور دیگران چیزی کاسته شود.
مثل آفتابی که هر آینهای را نور میبخشد، بیآنکه کوچک شود.
معلم هدایت، یک لحظه تعلیم نمیدهد؛
بلکه راهی از نور در دلها میکشد، که هرکه از آن عبور کند، گامهایش به نام او نیز ثبت میشود.
🔥 آموزگار ضلالت
و وای بر آنکه درِ تاریکی را نشان دهد.
او نه فقط خودش به ظلمت میافتد، بلکه دیگران را نیز بدان میکشاند.
بار گناهانشان بر دوش او نیز خواهد بود؛ گویی آتشی افروخته که هیزماش از اعمال دیگران نیز افزوده میشود، اما شعلهاش در پروندهی اوست.
…
سنّت الهی: تکثیر نور یا تکثیر ظلمت
خداوند راهِ حق را چون نوری قرار داده که با هر انعکاس، بیشتر دیده میشود.
و راه باطل را چون تاریکی که با گسترشش، غلیظتر و گمراهکنندهتر میگردد.
آموزگار هدایت، شریک همهی خیرات ناشی از کلام و عملش خواهد بود.
معلم سوء، حاملِ وزر تمام گمراهیهاییست که از سخنش، سکوتش، یا نوشتهاش سر برآوردهاند.
…
مخاطب این حدیث، من و توییم
تو با گفتار، رفتار، مقاله، پست، یا حتی سکوتت، معلمی.
پس بپرس از خودت:
📌 آیا من دَرِ نوری به دل دیگران میگشایم؟
یا بیآنکه بدانم، نشانیِ بیراهه میدهم؟
@@@
دلنوشته
«تعلیم باب هدایت؛ تعلیم باب ضلالت»
آنجا که قلب، خودش تبدیل به یک “درگاه” میشود…
در دل هر انسانی، لحظهای میرسد که میفهمد:
او فقط “رهرو” نیست؛
او خودش راهساز است.
او فقط “دریابنده” نیست؛
او درگشاست… چه بخواهد، چه نخواهد.
و همینجاست که حدیث امام باقر علیهالسلام مثل آتشی بر تاریکی میافتد:
«مَنْ عَلَّمَ بَابَ هُدًى… فَلَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهِ…
وَ مَنْ عَلَّمَ بَابَ ضَلَالٍ… كَانَ عَلَيْهِ مِثْلُ أَوْزَارِ مَنْ عَمِلَ بِهِ…»
این یعنی:
هیچ هدایت و هیچ ضلالتی در جهان، بیمنبع آغاز نمیشود.
هر راهی، یک «در» دارد؛
هر در، یک «معلم» دارد؛
و هر معلم، چه نورانی چه سوء، اثرش تا ابد جاری میماند.
قلبی که نورش بیدار شود، میشود “باب هدایت” برای دیگران
وقتی قلب در قبض و بسط نورش آگاه شود،
وقتی حکمت را که گمشدهٔ مؤمن است، بیابد،
وقتی حجّت را در زمین بشناسد،
از آن لحظه به بعد، فقط “مؤمن” نمیشود؛
میشود چراغ راه دیگران.
تعلیم فقط کلاس درس نیست،
فقط درسنامه و منبر نیست،
فقط سخنرانی و مقاله نیست؛
هر واکنش ما،
هر لبخند ما،
هر نوشته ما،
هر اخم و سکوت ما،
یک «آموزش دائمی» است.
نور، تکثیر میشود؛
ظلمت هم تکثیر میشود.
کسی که باب هدایت را باز کند،
انگار چراغی در دلها روشن کرده باشد.
هرکه در پرتو آن راه برود،
نوری از او به ثبت میرسد؛
بیآنکه از نور کسی کم شود؛
مثل آفتابی که هزاران آینه را روشن میکند و خودش خاموش نمیشود.
🔥 اما معلم سوء… درِ تاریکی را باز میکند
آنکه باب ضلالت را تعلیم دهد،
نهتنها خودش تاریک میشود،
بلکه تاریکیاش، تکثیر میشود.
هرکس از ضلالتی که او تعلیم داده پیروی کند،
گناهش مثل گناه آن شاگرد بر دوش او هم هست.
نه یکبار،
نه در یک لحظه،
بلکه تا هرجا که اثرش ادامه یابد.
او تبدیل میشود به همان چیزی که دربارهاش گفته شد:
«مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ»
کسی که در زمان حیات و پس از مرگ، دیگران را گمراه میکند.
این دیگر یک گناه ساده نیست؛
این مثل چاهی است که هزاران نفر در آن بیفتند،
و نام همهٔ سقوطها کنار نام او نوشته شود.
تاریخ، اسم این معلمانِ سوء را خوب میشناسد:
سامریها که زرّ را به جای نور نشاندند:
«وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ»
فرعون که ادعای ربوبیّت کرد اما نه هادی بود نه راهبلد:
«وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى»
اصنام—بتهایی که بشر میساختند و بعد خودشان را به پای همانها قربانی میکردند:
«إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ»
و امروز،
سامریها اسمشان عوض شده:
لیدر جذاب!
اینفلوئنسر محبوب!
تحلیلگر پُرطمطراق!
مربی انرژیدرمانی!
و هزار عنوان دیگر…
ولی خروجیشان همان است:
ضلالت تکثیر میشود!
هلاکتِ بدون عذر؛ قانون سخت عدالت الهی
امام علی(ع) میفرماید:
🔸 کسی که عمداً ضلالت را هدایت بپندارد، عذری ندارد.
🔸 و کسی که حقی را ترک کند و آن را گمراهی تصور کند نیز معذور نیست.
چرا؟
چون این انتخاب از روی «جهل بیپرسش» است؛
خودش نخواست بفهمد؛
خودش نخواست بپرسد؛
خودش راه نور را رها کرد و به تمنا چسبید.
این همان ضلالتی است که خداوند دربارهاش فرمود:
«يَحْسَبُونَ أَنَّهُم يُحسِنُونَ صُنْعاً»
و همین پندار پاکبودن،
ریشهٔ هلاکت بسیاری از فالوئرها و کذّابان است.
نتیجهٔ دلنوشته — پرسش بزرگ:
من، در زندگیام،
با یک کلمه،
یک نگاه،
یک مقاله،
یک تصمیم،
یا حتی یک سکوت…
باب هدایت را به روی دل انسانها باز میکنم؟
یا باب ضلالت را؟
کاش هرکدام از ما از خود بپرسیم:
من نور را تکثیر میکنم؟
یا تاریکی را؟
من معلم هدایت هستم؟
یا آموزگار ضلالت؟
این پرسش،
سرنوشت ابدی یک قلب را تعیین میکند.
وَ لَا الضَّالِّينَ و مفهوم «ضلالت»:
در پایان سورهی فاتحه، خداوند از ما میخواهد از راه کسانی که «ضالّ» هستند، دوری کنیم.
اما «ضلالت» چیست؟ و «ضالّین» چه کسانیاند؟
در نگاه اهلبیت علیهمالسلام، «ضالّ» تنها کسی نیست که راه را گم کرده؛
بلکه کسی است که رابطهاش با حقیقت قطع شده؛
رابطهاش با «نور»، با «معلم»، با «حجت خدا»، با «آل محمد علیهمالسلام» گسسته است.
«وَ لَا الضَّالِّينَ» یعنی:
ما را از راه کسانی که از ولایت دور شدهاند، محافظت کن!
🔥 ضلالت یعنی بریدن از نور یقین!
«لَمْ يَضِلُّوا؛ یعنی اهل یقین راه خونشو گم نمیکنه!»
این تعبیر، بسیار لطیف و عمیق است.
اهل یقین، در هر پیچ تاریخ، در هر فتنه، در هر تاریکی، راه خانۀ اهلبیت علیهمالسلام را گم نمیکند.
او همیشه میداند «حق با کیست»، چون نور یقین در دلش راه را روشن کرده است.
اهل یقین، اگر هم در ظاهر ساکت باشد،
اما در دلش سمت علی ع روشن است؛
او هیچگاه «صراط آل محمد» را با صراط معلمین سوء منادی تمناها اشتباه نمیگیرد.
…
«صراط الضالّین»: یعنی قطع رابطهی اعتقادی با آل محمد علیهمالسلام
صراطِ گمراهان، مسیر کسانی است که:
عمداً خود را از نور ولایت جدا کردهاند،
و باورشان به آل محمد علیهمالسلام سطحی و شعاری بوده و در بزنگاهها، به خانۀ امنشان پشت کردهاند.
آری، ضالّین کسانیاند که در واقعهها، دلشان با اهلبیت ع نبود.
چه در بدر و اُحد،
چه در کربلا،
چه در غیبت امام ع،
و چه در عرصههای زندگی امروز…
…
ضالّین، دشمنان آل محمد ع هستند!
چه بسیار کسانی که ظاهری دیندار دارند، اما راهشان به ضلالت ختم میشود؛
چون نور اهلبیت ع را بهعنوان «معلم نورانی»، «صراط یقین» و «نور تأویل» نپذیرفتهاند.
در نگاه امام صادق علیهالسلام، قرآن بیتأویل، دین بیولایت، عمل بیحجت،
همه، راه به ضلالت میبرد.
اللّهُم اجعلنا من الّذین یُبصرون صراط آل محمد علیهمالسلام،
و لا تجعلنا من الضالّین، و لا من التائهین عن نورک فیهم.
دلنوشته
«وَ لَا الضَّالِّينَ»؛ ترسناکترین پایانِ سورهٔ فاتحه
آنجا که سورهٔ فاتحه تمام میشود،
دعایی آغاز میشود که اگر معنايش فهمیده شود،
قلب انسان را به لرزه میاندازد:
«اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ… وَ لَا الضَّالِّينَ»
پروردگارا!
ما را در مسیر کسانی قرار ده که به نور رسیدهاند…
نه در راه گمراهان!
اما ضلالت یعنی چه؟
و «ضالّین» چه کسانیاند؟
آیا فقط کسانیاند که مسیر زندگیشان را اشتباه رفتهاند؟
نه… نگاه اهلبیت علیهمالسلام بسیار عمیقتر است.
🔥 ضلالت یعنی قطع رابطه با حقیقت!
ضلالت یعنی دل، رشتهاش با نور را برید.
با حقیقتِ جاری در هستی—
با معلم، با نور، با آل محمد علیهمالسلام—
پیوندش را گسست.
«وَ لَا الضَّالِّينَ» یعنی:
ای خدا! ما را در مسیر کسانی قرار مده که از ولایت جدا شدند،
که نور آموزگار ربانی را نشنیدند،
که از صراط آل محمد ع فاصله گرفتند.
ضلالت، فقط گم کردن راه نیست؛
گم کردن رابطه است.
🌟 اهل یقین: کسانی که هرگز خانهٔ نور را گم نمیکنند
اهل یقین، هرگز «گم» نمیشوند؛
نه در فتنههای بدر و احد،
نه در عاشورا،
نه در پیچ تاریخ،
نه در زمان غیبت،
نه در آزمونهای زندگی امروز.
اهل یقین همیشه میدانند:
«حق با کیست»
حتی اگر همهٔ دنیا در تاریکی فرو رود.
چون نور ولایت در دلشان میدرخشد.
این همان معنای لطیف روایت است:
«لَمْ يَضِلُّوا» — یعنی اهل یقین راه خونشو گم نمیکنه!
خانهٔ اهلبیت ع برای او همیشه روشن است.
قبلهٔ وجودش هرگز نمیچرخد.
هیچوقت صراط آل محمد ع را با صراط سامریها، فرعونها،
یا معلمان سوء منادی تمنا اشتباه نمیگیرد.
اهل یقین، اگر سکوت هم کنند،
اما دلشان سمت علی ع است.
نور راه را به آنها نشان میدهد.
صراط «الضالّین» یعنی رابطهٔ اعتقادیِ قطعشده با آل محمد(ع)
ضالّین کسانیاند که:
عمداً از نور ولایت جدا شدند،
ایمانشان به اهلبیت سطحی، طوطیوار، و بیریشه بود،
در بزنگاهها پشت کردند،
در آزمونهای الهی، نور را رها کردند و به تمنا چسبیدند.
در بدر و احد،
در سقیفه،
در کوفه،
در کربلا،
در غیبت امام زمان ع،
و در امتحانهای روزمرهٔ ما…
ضالّین همانهاییاند که «دل»شان با اهلبیت ع نبود،
هرچند ظاهری متشرّع داشتند.
ضلالت، لباس دین هم میپوشد.
همیشه در کِسوَت بیدینی ظاهر نمیشود.
گاهی در لباس عالم،
در لباس زاهد،
در لباس خطیب،
در لباس تحلیلگر مذهبی،
اما بدون نور تأویل و بدون حجت.
🔥 ضالّین = دشمنان آل محمد علیهمالسلام
هرکس نور هدایت آل محمد ع را بهعنوان «معلم نورانی» نپذیرد،
حتی اگر نماز شب بخواند،
حتی اگر ظاهرش آراسته باشد،
در مسیر ضلالت است.
زیرا امام صادق ع فرمودند:
قرآن بدون تأویل (= بدون علی و اولاد علی)
عمل بدون حجت،
دین بدون ولایت،
همه انسان را به ضلالت میکشاند.
صراط مستقيم،
یعنی صراط آل محمد.
و هر صراط دیگری،
صراط الضالّین است؛
حتی اگر نامش دین باشد،
یا معنویت،
یا اخلاقگرایی،
یا عرفان خودساخته.
دعای دل مؤمن:
اللّهُم…
ما را از کسانی قرار مده که نور تو را در اهلبیتت ندیدند؛
که به جای معلم ربانی، معلمان سوء را دنبال کردند؛
که صراط آل محمد را با صراط تمنّا اشتباه گرفتند.
پروردگارا…
دل ما را در خانهٔ امن ولایت نگه دار؛
دلهایی که در فتنهها گم نشوند؛
دلهایی که راهشان را با نور علی و اولاد علی بیابند؛
دلهایی که هرگز، هرگز، هرگز
در شمار الضالّین نوشته نشوند.
اللّهُم اجعلنا من الّذین یُبصرون صراط آل محمد علیهمالسلام،
و لا تجعلنا من الضالّین،
و لا من التائهین عن نورک فیهم.
در ادامه این دعای زیبا و دلنوشته:
داستان زیبای «هدایت و ضلالت» در اول سورۀ بقره به زیبایی در مورد اهل نور و اهل حسد بیان شده:
«ذلِكَ الْكِتابُ … هُدىً»
کتاب یعنی معلم هدایت!
خدای مهربان، این کتاب آموزش مهربانی و معلم این دروس نورانی را برای عدهای آشکار میکند.
اما حسود، این معلم هدایت را با لیدرهای گمراهکننده عوض میکند:
«الضَّالِّينَ … الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى»
برای چه؟ برای تایید تمناهایش!
در واقع حسود جای هدایت و ضلالت را عوض میکند.
نور هدایت معلمی زیبا بنام یوسف را بی ارزش میداند و تایید تمنای خوش به دست لیدر سوء را بسیار با ارزش تلقی میکند.
در این سوره مهم و زیبا هم میبینیم که باز همان قصه تکراری بیان شده یعنی خدای مهربان برای آموزش مهربانی برای اهل حسادت، کتابی همراه با معلم این کتاب برای عده ای آشکار کرده است و مخاطبین به دو دسته اهل ایمان و اهل کفر تقسیم میشوند.
اهل ایمان برای این نور هدایت ارزش قائل هستند و آن را انتخاب می کنند اما اهل کفر با ارزش گذاری خدا موافق نیستند و تمناها را با ارزش تر از این کتاب نورانی و معلم منتخب میدانند برای همین است که برادران حسود یوسف، نه فقط پدر را، بلکه خود خدا را متهم می کنند به ضلالت و گمراهی آشکار به این معنا که خود خدا هم اشتباه میکند و گمراه است که این قدر یوسف را با ارزش میداند و او را برای این منسب انتخاب میکند. پس حسود با خود خدا و تقدیراتش مشکل دارد و این مشکل حسود یک مشکل اساسی است که اگر با اقرار به فضل معلم ربانی اصلاح نشود، خلود در آتش ابدی جهنم حتمی است.
«ذلِكَ الْكِتابُ … هُدىً … أُولئِكَ عَلى هُدىً»
[سورة البقرة (۲): الآيات ۱ الی ۲۰]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
الم (۱)
الف، لام، ميم.
ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (۲)
اين است كتابى كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست؛ [و] مايه هدايت تقواپيشگان است:
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (۳)
آنان كه به غيب ايمان مىآورند، و نماز را بر پا مىدارند، و از آنچه به ايشان روزى دادهايم انفاق مىكنند؛
وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (۴)
و آنان كه بدانچه به سوى تو فرود آمده، و به آنچه پيش از تو نازل شده است، ايمان مى آورند؛ و به آخرت يقين دارند.
أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۵)
آنهايند كه از هدايتى از جانب پروردگارشان برخوردارند و آنها همان رستگارانند.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (۶)
در حقيقت كسانى كه كفر ورزيدند -چه بيمشان دهى، چه بيمشان ندهى- برايشان يكسان است؛ [آنها] نخواهند گرويد.
خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (۷)
خداوند بر دلهاى آنان، و بر شنوايى ايشان مُهر نهاده؛ و بر ديدگانشان پردهاى است؛ و آنان را عذابى بزرگ است.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ (۸)
و برخى از مردم مىگويند: «ما به خدا و روز بازپسين ايمان آوردهايم»، ولى گروندگان [راستين] نيستند.
يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (۹)
با خدا و مؤمنان نيرنگ مىبازند؛ ولى جز بر خويشتن نيرنگ نمىزنند، و نمىفهمند.
فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ (۱۰)
در دلهايشان مرضى است؛ و خدا بر مرضشان افزود؛ و به [سزاى] آنچه به دروغ مىگفتند، عذابى دردناك [در پيش] خواهند داشت.
وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ (۱۱)
و چون به آنان گفته شود: «در زمين فساد مكنيد»، مىگويند: «ما خود اصلاحگريم.»
أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ (۱۲)
بهوش باشيد كه آنان فسادگرانند، ليكن نمىفهمند.
وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ (۱۳)
و چون به آنان گفته شود: «همان گونه كه مردم ايمان آوردند، شما هم ايمان بياوريد»، مىگويند: «آيا همان گونه كه كمخردان ايمان آوردهاند، ايمان بياوريم؟» هشدار كه آنان همان كمخردانند؛ ولى نمىدانند.
وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (۱۴)
و چون با كسانى كه ايمان آوردهاند برخورد كنند، مىگويند: «ايمان آورديم»، و چون با شيطانهاى خود خلوت كنند، مىگويند: «در حقيقت ما با شماييم، ما فقط [آنان را] ريشخند مىكنيم.»
اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (۱۵)
خدا [است كه] ريشخندشان مىكند، و آنان را در طغيانشان فرو مىگذارد تا سرگردان شوند.
أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ (۱۶)
همين كسانند كه گمراهى را به [بهاى] هدايت خريدند، در نتيجه داد و ستدشان سود[ى به بار] نياورد؛ و هدايتيافته نبودند.
مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ (۱۷)
مَثَل آنان، همچون مَثَل كسانى است كه آتشى افروختند، و چون پيرامون آنان را روشنايى داد، خدا نورشان را برد؛ و در ميان تاريكيهايى كه نمىبينند رهايشان كرد.
صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ (۱۸)
كرند، لالند، كورند؛ بنابراين به راه نمىآيند.
أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ (۱۹)
يا چون [كسانى كه در معرض] رگبارى از آسمان -كه در آن تاريكيها و رعد و برقى است- [قرار گرفتهاند]؛ از [نهيب] آذرخش [و] بيم مرگ، سر انگشتان خود را در گوشهايشان نهند، ولى خدا بر كافران احاطه دارد.
يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (۲۰)
نزديك است كه برق، چشمانشان را بربايد؛ هرگاه كه بر آنان روشنى بخشد، در آن گام زنند؛ و چون راهشان را تاريك كند، [بر جاى خود] بايستند؛ و اگر خدا مىخواست شنوايى و بينايىشان را برمىگرفت، كه خدا بر همه چيز تواناست.
دلنوشته
داستان «الضالّین» سورۀ حمد، چگونه در آغاز سورۀ بقره آشکار میشود؟
اینجا، نقطه اتصال دو سوره است:
پایان حمد → آغاز بقره
پایانِ حمد با این ناله بسته میشود:
«غَيرِ المَغضُوبِ عَلَیهِم وَ لا الضّالّین»
و آغاز بقره، همان دعای حمد را باز میکند و شرح میدهد که
ضالّین چه کسانیاند
و مهتدین چه کسانی.
«ذلِكَ الْكِتابُ… هُدًى»
کتاب یعنی معلم هدایت!
خدای مهربان، نور هدایت را در دو چیز میگذارد:
یک کتاب،
و یک معلم که این کتاب را روشن کند.
کتاب تنها، چراغ است؛
معلم، دستِ مهربانی است که چراغ را برافروخته نگه میدارد،
و دلها را به نور آشنا میکند.
اما این چراغ فقط برای کسانی میتابد که دلشان رو به نور است:
«هُدًى لِلمُتَّقین…»
و اگر دلی پشت به نور کند،
نور برای او،
تاریکی میشود.
🔥 حسود، هدایت را با ضلالت عوض میکند
قرآن میگوید:
«الضَّالِّينَ … الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى»
این یعنی:
دلِ حسود،
هدایت را میبیند،
میشناسد،
اما قیمت آن را نمیپذیرد.
چرا؟
چون هدایت،
تمناها را خاموش میکند.
اما ضلالت،
حسادت را تأیید میکند.
پس حسود،
چراغ را خاموش میکند
تا سایههای خودش دیده شوند.
در قاموس حسود، نور بیارزش است
همان که در داستان یوسف رخ داد:
پدری که نور را میدید،
گمراه خوانده شد؛
و پسری که معدنِ نور بود،
بیارزش.
حسود میگفت:
یوسف؟!
این همه ارزش؟!
این بزرگی؟!
این نور؟!
نه…
یوسف بیارزش است؛
ارزش واقعی یعنی تمنّاهای خودم!
اینجاست که «الضالّین» معنی میشود:
کسی که نور را بیارزش میبیند
و تاریکی را ارزشمند.
سوره بقره همین حقیقت را باز میکند
در آیه دوم میگوید:
«ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ… هُدىً»
اما چهار آیه بعد، میرسیم به:
«أُولئِكَ عَلىٰ هُدىً…»
اینها اهل نورند.
دلشان آمادهٔ هدایت است.
میپذیرند.
میبخشند.
میبینند.
و نور در جانشان رشد میکند.
اما انگار دو صفحه بعد،
همان دعای حمد به صدا در میآید:
«الضَّالّین… الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى»
اینها همان کسانیاند که:
نور را دیدند
اما انتخابش نکردند.
معلم را دیدند
اما تأییدش نکردند.
کتاب را شنیدند
اما تسلیم نشدند.
و قرآن میگوید:
آنها خسارت بزرگی دیدند؛
تجارتشان سود نداد؛
قلبشان تاریک شد.
چرا تاریک؟ چون با خدا بهخاطر «ارزشگذاری» جنگیدند!
برادران حسود یوسف گفتند:
«إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالِ مُبینٍ»
پدر اشتباه میکند…
قلبش گمراه است…
ارزشها را غلط چیده است…
و در باطن،
داشتند به خدا میگفتند:
تو اشتباه کردی!
یوسف را نباید بر ما مقدم میکردی!
نور را در جای نادرست قرار دادی!
و امروز هم قرآن میگوید:
«الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى»
اینها فقط مردم همان دوره نیستند؛
اینها همهٔ اهل حسدی هستند که ارزشگذاری خدا را قبول نمیکنند.
به زبان بیزبانی میگویند:
«خدایا، تو هدایت را اشتباه تعیین کردی؛
ما انتخاب دیگری داریم!»
و همینجا،
درگیری با تقدیرات خدا آغاز میشود
و مسیر به سوی «الضالّین» باز میشود.
فرجام ضلالت: خاموش شدن نور قلب
آیه 17 میگوید:
«ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ»
نورشان را خدا برد…
چرا؟
چون خودشان پشت به آن کردند.
چون تجارت حسد کردند.
چون معلم نورانی را با «لیدرهای گمراهکننده» عوض کردند.
و خدا نور را نمیبرد مگر از دلی که نمیخواهد ببیند.
تا آنجا که قرآن میگوید:
«صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ»
اینها دیگر نه میشنوند،
نه میبینند،
نه حرف میزنند.
چون دل خاموش شده است.
ای دل…
اگر از تهِ جان گفتی:
«اهْدِنَا الصِّراطَ المُستَقیم»
و از خدا هدایت خواستی،
خدا دستت را میگیرد
و میبردت به شروع سورهٔ بقره
و به تو نشان میدهد که هدایت چیست:
یک کتاب نورانی،
یک معلم آسمانی،
و یک راه روشن.
اما همانجا،
در آیه 16،
به تو هشدار میدهد:
مبادا این نور هدایت را بیارزش ببینی،
مبادا تقدیر خدا را با تمنّاهای خودت مقایسه کنی،
مبادا معلم هدایت را
با معلمانِ تمنّا معامله کنی.
زیرا…
هرکه هدایت را رها کند،
ضلالت را خریده است.
و هرکه نور را نپذیرد،
در ظلمات سهگانه رها میشود.
خدایا…
دل ما را از جرگهٔ «الضالّین» بیرون ببر،
و در زمرة «أُولئِكَ عَلى هُدىً» ثابت بدار؛
و نگذار این چراغی که در دل ما افروختهای،
به بهای تمنّاهای زودگذر خاموش شود.
آمین یا ربّ النور.
«اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ … وَ لا الضَّالِّينَ … الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى»
[سورة البقرة (۲): الآيات ۱۷۴ الی ۱۷۶]
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (۱۷۴)
كسانى كه آنچه را خداوند از كتاب نازل كرده، پنهان مىدارند و بدان بهاى ناچيزى به دست مىآورند، آنان جز آتش در شكمهاى خويش فرو نبرند. و خدا روز قيامت با ايشان سخن نخواهد گفت، و پاكشان نخواهد كرد، و عذابى دردناك خواهند داشت.
أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (۱۷۵)
آنان همان كسانى هستند كه گمراهى را به [بهاى] هدايت، و عذاب را به [ازاى] آمرزش خريدند، پس به راستى چه اندازه بايد بر آتش شكيبا باشند!
ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ (۱۷۶)
چرا كه خداوند كتاب [تورات] را به حق نازل كرده است، و كسانى كه در باره كتاب [خدا] با يكديگر به اختلاف پرداختند، در ستيزهاى دور و درازند.
دلنوشته
آغاز هدايت با «اهْدِنَا» و فرجام ضلالت با «فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ»
همهچیز از همان نجواى عاشقانهٔ سورهٔ حمد شروع میشود؛
وقتی دستمان را بالا میبریم و با صدایی آرام و لرزان میگوییم:
«اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ… وَ لا الضَّالِّينَ»
اما خدا، در پاسخ این دعا،
سورهٔ بقره را باز میکند
و با مهربانی میگوید:
اگر میخواهی هدایت شوی،
باید نور را ارزشمند بدانی؛
باید آنچه را من نازل کردهام—
«ما أنزل الله»—
بشناسی،
بگذاری در مرکز قلبت،
و ارزان نفروشی.
وگرنه…
چیزی نیست جز «الضَّالِّينَ»،
جز آنهایی که
هدایت را دادند و ضلالت خریدند!
حسود، نور را کتمان میکند؛ یوسف را بیارزش میبیند
وقتی خدا نور میفرستد—
یک یوسف،
یک معلم نورانی،
یک آیه،
یک الهام،
یک بوی دلانگیز از ملکوت—
قلبِ سالم آن را میگیرد و بزرگ میدارد.
اما حسود…
حسود نور را میبیند،
اما کتمان میکند.
نور را میشنود،
اما انکار میکند.
نور را حس میکند،
اما بیارزش میشمارد.
و همین است که قرآن دربارهشان میگوید:
«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ…»
اینها کسانیاند که نورِ نازل شده را پنهان میکنند…
و برای چه؟
«وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا»
برای بهدست آوردن تمنّاهای کوچک،
حسادتهای کودکانه،
برتریهای بیارزش…
حسود، یوسف را «مفت» میفروشد
اما تمنای خود را «گرانترین» چیز دنیا میبیند.
پس خدا میفرماید:
این معامله، آتش است!
«ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ»
هر لقمهای که با کتمان نور میخورند،
آتش میشود.
هر نفسی که با انکار هدایت میکشند،
آتش میشود.
هر انتخابی که به تمنّا میدهند،
آتش میشود.
🔥 حسود با چه جرأتی چنین سرنوشت شومی را انتخاب کرد؟!
قرآن با شگفتی میپرسد:
«فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ؟!»
چه جرأتی!
چه شجاعتی!
چه بیفکری!
چه بیحیایی در برابر نور!
گویی خدا با تعجب میپرسد:
چطور اینها آتش را انتخاب کردند
در حالی که هدایت کنارشان بود؟
چطور آمرزش را رها کردند
و عذاب را خریدند؟
«اُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى»
اینها همانهایی هستند که
هدایت را در برابر گمراهی فروختند!
نور را دادند
و تاریکی گرفتند!
بخشش را رها کردند
و عذاب را چسبیدند!
چقدر باید به تمنّاهای خود تعصب داشته باشند
تا یوسف را بیارزش ببینند…
تا معلم نورانی را کنار بگذارند…
تا فرشتهٔ درون را خفه کنند…
و شیطان را معلم خود کنند؟
قلبی که تزکیه نشد، هیچگاه معلم ملکوتیاش را نمیبیند
خدا دربارهٔ آنان میگوید:
«وَلا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ… وَلا يُزَكِّيهِمْ»
نه خدا با آنها سخن میگوید،
نه فرشته،
نه نور…
چون قلبشان تزکیه نشده،
چون حسد هنوز در ریشهٔ دلشان نشسته.
این قلبها
هیچوقت صدای فرشته را نمیشنوند؛
چون همیشه در «استحواذ شیطان» هستند:
اسیر،
درگیر،
محاصرهشده
در تمنا.
و چقدر دردناک است
که انسان خودش،
با دستان خودش،
راه ملاقات با فرشتهٔ مهربان قلبش را ببندد.
هدایت یعنی: ارزشگذاری نور
ضلالت یعنی: معامله کردن نور با تمنّا
وقتی میگوییم:
«اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُستَقِيمَ»
یعنی:
خدایا ما را در جایی نگه دار که
ارزشگذاریمان مطابق ارزشگذاری تو باشد.
اما اگر به تمنّا نگاه کنیم
و بگوییم:
«این از نور مهمتر است!»
همان لحظه،
چشممان به تاریکی عادت میکند،
نور کمکم محو میشود،
و تبدیل میشویم به همانها که قرآن گفت:
«صُمٌّ بُكمٌ عُميٌ»
نه میشنوند،
نه میبینند،
نه بازمیگردند…
ای دل! نور را مفت نفروش…
ای دل…
اگر نور هدایت به تو رسید—
چه آیهای،
چه معلمی،
چه یوسفی،
چه الهامی،
چه بویی از ملکوت—
مبادا آن را ارزان بفروشی.
مبادا بگویید: «این چیز مهمی نیست… تمنای من مهمتر است!»
مبادا معلم نورانیات را با صدای شیطان معامله کنی.
زیرا هرکه نور را کتمان کند،
خدا میفرماید:
«ما یأکلون إلا النار»
سرنوشتش آتش است.
و هرکه نور را بپذیرد،
خدا میفرماید:
«أُولئِكَ عَلى هُدى من ربّهم»
بر هدایت است،
بر نور است،
بر صراط مستقیم است،
بر مسیر آرامش و سعادت ابدی.
پروردگارا…
ما را از کسانی قرار ده که نور را مفت نمیفروشند،
و هدایت را با تمنّا معامله نمیکنند.
قلبهای ما را تزکیه کن
تا صدای فرشتهٔ مهربان را بشنویم،
و در صراط نور حرکت کنیم.
وَلا تَجْعَلْنا مِنَ الضَّالِّينَ،
الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى.
آمین یا ربّ النور.
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ … أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ»
[سورة آلعمران (۳): الآيات ۹۰ الی ۹۱]
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ (۹۰)
كسانى كه پس از ايمان خود كافر شدند، سپس بر كفر [خود] افزودند، هرگز توبه آنان پذيرفته نخواهد شد، و آنان خود گمراهانند.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (۹۱)
در حقيقت، كسانى كه كافر شده و در حال كفر مردهاند، اگر چه [فراخناى] زمين را پر از طلا كنند و آن را [براى خود] فديه دهند، هرگز از هيچ يك از آنان پذيرفته نگردد؛ آنان را عذابى دردناك خواهد بود، و ياورانى نخواهند داشت.
دلنوشته
وقتی نور را دیدی و پشت کردی… این دیگر «ضلالت» است، نه خطا
گاهی دل آدم از شنیدن بعضی آیات میلرزد…
چون آیه نه درباره یک گناه ساده،
بلکه درباره بریدن از نور سخن میگوید؛
درباره لحظهای که انسان،
چراغی را که خدا برای نجاتش فرستاده،
خودش خاموش میکند.
قرآن با صراحت میگوید:
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ… أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ»
اینها کسانی نیستند که نور را نشناخته باشند.
اینها نور را دیدهاند، چشیدهاند، فهمیدهاند…
اما حسد، تمنّا، تعصب، و عشق به سایهها
آنها را وادار کرد که پشت به نور کنند.
این «ضلالت» است…
ضلالتی که از جنس گم کردن مسیر نیست،
از جنس انکار نوری است که دیده شد.
حسد چگونه دل را از ایمان به کفر میکشاند؟
داستان یوسف علیهالسلام،
روی دیگر همین آیه است.
برادران یوسف،
نور را دیده بودند:
مقام یوسف،
پاکی او،
نشانههای الهیِ آشکار،
محبتِ پدر که نوعی الهام بود،
خواب نورانی یوسف…
اما حسد اجازه نداد حق را بپذیرند.
درونشان گفت:
«یوسف چقدر با ارزش است! نور خدا در اوست!»
ولی تمنا گفت:
«نه! این خیال توست… ارزش با ماست، نه با او!»
و حسود، همیشه ارزشگذاری خدا را زیر سؤال میبرد.
میگوید:
«خدا اشتباه کرده؛ انتخابش غلط است؛
یوسف ارزش ندارد؛
حق من بود!»
اینجاست که کفر آغاز میشود.
کفر یعنی:
پوشاندن نور بعد از دیدنش.
و این همان چیزی است که آیه فرمود:
«كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ»
🔥 وقتی پلِ یوسف را خراب کردی… دیگر راهی نیست
یوسف، یک پل است؛
پل عبور از تمنّا به نور،
پل نجات از حسد،
پل رسیدن به خدا.
اما وقتی حسود با دست خودش این پل را خراب میکند—
یعنی یوسف را میکشد،
یا او را به چاه میاندازد،
یا آبروی او را میبرد،
یا شخصیتش را نزد دیگران لکهدار میکند—
در حقیقت راه بازگشت خود را میبُرد.
همان کاری که قرآن دربارهاش فرمود:
«لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ»
توبهشان هرگز پذیرفته نمیشود.
چرا؟
چون ابزار توبه، نور است.
تو وقتی نور را کشتی،
از چه راهی میخواهی توبه کنی؟
وقتی پلی که خدا برای عبور تو ساخته بود
با دستان خودت ویران شد،
از کدام مسیر برمیگردی؟
بازگشت با چه چیزی؟
با کدام نور؟
داستان دردناک مردمانِ بیپل
قرآن میگوید:
«ثُمَّ ازْدادُوا كُفْرًا»
یعنی:
کفرشان را زیاد کردند؛
یعنی پافشاری کردند؛
یعنی بهانه آوردند؛
یعنی حسد را توجیه کردند؛
یعنی به جای توبه،
به دنبال اثبات برتری تمنّاهای خود رفتند.
اینها همانهاییاند که
اگر بهاندازهٔ زمین طلا بیاورند
تا فدیه دهند،
تا بگویند:
«برگردانید ما را! جبران میکنیم!»
خدا میفرماید:
«فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءَ الْأَرْضِ ذَهَبًا وَلَوِ افْتَدَى بِهِ»
نه طلا،
نه گریه،
نه فریاد،
نه خواهش…
هیچچیز آن پلِ شکسته را باز نمیگرداند.
چون ضلالتِ حسد،
ضلالتِ بریدن از حجت خداست.
و بریدن از حجت،
یعنی بریدن از خدا.
و بریدن از خدا،
یعنی خلود در آتش.
این آیات، فریاد مهربانی خداست؛ نه تهدید
خدا نمیخواهد کسی بسوزد.
آیات تهدید نیستند؛
آیات التماساند.
خدا میگوید:
حواست باشد…
نور را مفت نفروش.
یوسف را با تمنّا مقایسه نکن.
معلم ربانی را در برابر خواهشهای کوچک دل کنار مگذار.
چون اگر چنین کردی…
سرانجام، دل تو در آتشی خواهد افتاد
که خودت آن را روشن کردهای.
«فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ»
این آیه، فریادِ تعجبِ خداست:
چطور انسان با دستان خودش
چنین سرنوشت هولناکی را انتخاب میکند؟
پروردگارا…
ما را از کسانی قرار نده
که نور را دیدند و پشت کردند؛
که یوسف را شناختند و بیارزش پنداشتند؛
که حجت تو را رها کردند و تمنّا را برگزیدند.
قلب ما را چنان روشن کن
که ارزشگذاریهای تو را بپذیریم،
نه اینکه بر تو خرده بگیریم.
ما را در زمرهٔ کسانی قرار بده که میفرمایی:
«أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»
نه کسانی که میگویی:
«أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ».
آمین یا ربّ النور و الهدى.
دلنوشته
«هدایت و ضلالت»
وقتی نور را دیدی… و پشت کردی!
آیات خدا گاهی آنقدر تکاندهندهاند که دل، تا عمق وجود میلرزد…
نه از ترس عذاب،
بلکه از حیرتِ این حقیقت تلخ:
بعضی انسانها نور را میبینند، اما عمداً پشت میکنند.
این همان داستان «هدایت و ضلالت» است؛
داستانی که در آخر سوره حمد آغاز میشود:
«وَ لا الضَّالِّينَ»
و در سطرهای اول سوره بقره ادامه پیدا میکند:
«الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى»
و سپس در سوره آلعمران به اوج هشدار میرسد:
«لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ… أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ»
این پیوستگی عجیب، یک حقیقت تکاندهنده را توضیح میدهد:
🔥 ضلالت یعنی: نور را دیدن، فهمیدن… و سپس پشت کردن!
این ضلالتِ سادهلوحان نیست؛
ضلالتِ گمگشتهها هم نیست.
این ضلالتِ کسانی است که:
– یوسف را دیدند،
– نور او را چشیدند،
– فضیلت او را فهمیدند،
– مقام او را با عقل و دل دریافتند…
اما حسد اجازه نداد بپذیرند.
حسد همیشه یک کار میکند:
ارزشگذاری خدا را زیر سؤال میبَرَد.
همانطور که برادران یوسف به پدر گفتند:
«إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ»
یعنی:
«تو در ارزشگذاری یوسف گمراهی! خدا هم اشتباه میکند! یوسف ارزش ندارد!»
اینجاست که دل، از ایمان به کفر میلغزد.
از هدایت به ضلالت.
از نور به نار.
حسود، نور را با تمنّا معامله میکند
خدای مهربان «ما اُنزِلَ الله» را—یعنی نور هدایت، یعنی یوسف، یعنی معلم ربانی—برای دلهای پاک فرستاد.
اما حسود چه کرد؟
کتمانش کرد.
بیارزشش کرد.
مفت فروختش.
قرآن میگوید:
«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهِ… أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاّ النَّارَ»
چرا؟
چون هرکس نور را پنهان کند،
به جای نور، آتش میخورد.
به جای هدایت، ضلالت میخرد.
به جای مغفرت، عذاب انتخاب میکند.
دردناکتر اینکه:
«فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ»
چطور اینقدر بر آتش صبر میکنند؟!
چطور چنین سرنوشت وحشتناکی را انتخاب میکنند؟!
🔥 وقتی پلِ یوسف را خراب کردی… بازگشتی نیست
یوسف، پلی است برای رسیدن به نور.
پلی است میان تمنّا و تزکیه.
پلی است میان انسان و خدا.
اما وقتی حسود این پل را میسوزاند—
یعنی شخصیت یوسف را میکشد،
یا او را از صحنه حذف میکند،
یا آبروی او را برای راحت شدن تمنّاهای خود میبَرَد—
در حقیقت راه بازگشت خودش را میبندد.
برای همین خدا میگوید:
«لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ»
توبهشان پذیرفته نمیشود.
چرا؟
چون ابزار توبه نور است.
و تو نور را کشتی.
از چه راهی میخواهی برگردی؟
با کدام چراغ؟
با کدام حجت؟
و باز خدا هشدار میدهد:
«فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءَ الْأَرْضِ ذَهَباً»
اگر زمین را پر از طلا کنند،
اگر هزار برابر فدیه دهند،
اگر گریه و التماس کنند…
آن پلِ شکسته بازنمیگردد.
اهل ضلالت، همیشه رهبران نور را متهم میکنند
همانطور که برادران یوسف
پدر را «گمراه» خواندند؛
و همانطور که سران قوم نوح گفتند:
«إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبين»
متهم کردن پیامبران و اوصیاء به «گمراهی»،
علامت روشنِ دل حسود است.
چون نمیتواند بپذیرد:
کسی که خدا انتخاب کرده،
بیش از تمنّاهای او ارزش دارد.
ضلالت یعنی:
معیارهای خدا را با معیارهای تمنّا تغییر دادن.
یعنی:
«من بهتر میفهمم! یوسف شایسته نیست! نوح اشتباه میکند!»
و این، همان گمراهی آگاهانه است
که خداوند دربارهاش فرمود:
«أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ»
هدایت یعنی: رو به نور
ضلالت یعنی: پشت به نور
این حقیقت را حدیث شریف تکمیل میکند:
رسول خدا صلّىاللهعلیهوآله فرمود:
امکان هدایت تنها برای کسانی است
که پرتویی از نور ما به قلبشان برسد.
و هرکس از آن نور محروم شد،
راهی به سوی ما ندارد.
«وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»
دل حسود، دلِ بینور است.
وقتی دل به تمنّا پشت نمیکند،
قهراً به نور پشت خواهد کرد.
و این یعنی ضلالت.
پروردگارا…
ما را از کسانی قرار نده که نور را به بهای تمنّا فروختند؛
که یوسف را دیدند و گفتند: «ارزش ندارد»؛
که کتاب تو را کنار گذاشتند و به تقویم حسد اقتدا کردند؛
که پل نور را خراب کردند و راه بازگشت را بستند.
دل ما را از حسد پاک کن،
تا راه نور را ببینیم،
تا حجت تو را بشناسیم،
تا یوسف را بیارزش نشماریم،
تا در شمار کسانی باشیم که میفرمایی:
«أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ»
نه کسانی که خودشان سرنوشتشان را چنین نوشتند:
«أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ»
آمین یا ربّ النور و الهدى. 🌿
[سورة النساء (۴): الآيات ۴۴ الى ۴۵]
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ (۴۴)
آيا به كسانى كه بهرهاى از كتاب يافتهاند ننگريستى؟ گمراهى را مىخرند و مىخواهند شما [نيز] گمراه شويد.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَ كَفى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَ كَفى بِاللَّهِ نَصِيراً (۴۵)
و خدا به [حالِ] دشمنان شما داناتر است؛ كافى است كه خدا سرپرستِ [شما] باشد، و كافى است كه خدا ياورِ [شما] باشد.
دلنوشته
وقتی خودت گم شدی… و میخواهی دیگران را هم گم کنی!
گاهی قرآن پرده را کامل کنار میزند.
آیاتی میآیند که کاری میکنند دلت با تمام قدرت فریاد بزند:
«خدایا پناه میبرم به تو از اینکه مثل اینها شوم…»
در ادامه مسیر «الضالّین» و «الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى»،
این بار خدا پرده از چهرۀ گروهی برمیدارد که نه فقط خودشان گمراه شدند،
بلکه میخواهند دیگران را هم از صراط خارج کنند.
و این دقیقاً روحِ حسد است:
خودش سقوط میکند، اما سقوطِ دیگران را هم میخواهد.
قرآن میفرماید:
«يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ»
ضلالت را با دست خودشان میخرند!
اینها کسانیاند که خدا دربارۀ آنان گفت:
«أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتاب»
یعنی نور دیدند،
آیات را شنیدند،
معلم را شناختند،
حجت را دیدند،
اما با این حال…
باز ضلالت را خریدند!
خریدن یعنی معامله آگاهانه.
یعنی تصمیم.
یعنی انتخاب.
این جملۀ قرآن یعنی:
اینها گمراهی را دوست دارند، میخواهند، انتخاب میکنند، و برایش قیمت میپردازند.
این همان کاری است که حسود میکند.
برای تأیید تمنّاهایش،
برای توجیه انتخابهایش،
برای لذت از دنیای خودش،
نور را میفروشد و تاریکی را میخرد.
اما فاجعه بزرگتر اینجاست:
«وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ»
اینها میخواهند شما هم گمراه شوید!
این خاصیت قلب حسود است:
چون خودش از نور جدا شده، نمیخواهد تو به نور وصل بمانی.
چون خودش یوسف را رد کرده، نمیخواهد تو به یوسف بچسبی.
چون خودش از معلم سوء پیروی کرده، نمیخواهد تو معلم نورانی را بشناسی.
حسود تنها سقوط نمیکند؛
سقوط جمعی طراحی میکند.
زبانش پر از شبهه،
عملش پر از تردیدافکنی،
نگاهش پر از تحقیر نور،👉
و دعوتش همیشه به سوی تمنّاست.
همان داستان تکراری تاریخ:
قوم نوح، قوم عاد، برادران یوسف، معارین حسود صدر اسلام…
همه در یک چیز مشترک بودند:
نمیخواستند کسی از اهل نور جلوتر از آنها حرکت کند!
اینجاست که خدا آرام در گوش دل اهل ایمان میگوید:
«وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ»
خدا بهتر از هرکس دشمنان پنهان شما را میشناسد.
گاهی ما دشمن را نمیشناسیم؛
گاهی چهرۀ او پشت نقاب دین،
پشت نقاب محبت،
پشت نقاب روشنفکری،
یا حتی پشت نقاب خویشاوندی پنهان است.👉
اما خدا میگوید:
تو فقط نور را نگه دار…
من دشمنانت را بهتر از خودت میشناسم.
بعد خدا میفرماید:
«وَ كَفى بِاللَّهِ وَلِيًّا»
اگر نور را انتخاب کردی،
اگر یوسف را نفروختی تا تمنّایت برآورده شود،
اگر دل را به معلم ربانی سپردی،
بدان که خدا کافیست.
وقتی خدا «ولیّ» تو باشد،
هیچ گمراهی نمیتواند تو را منحرف کند.
نه حسود،
نه کتمانکننده نور،
نه کسانی که ضلالت را میخرند و میفروشند،
نه کسانی که میخواهند راهت را ببُرند.
و در پایان، نوید شیرین:
«وَ كَفى بِاللَّهِ نَصِيرًا»
خدا خودش تو را یاری میکند.
تو فقط نور را نگه دار…
راه را رها نکن…
یوسف را مفت نفروش…
معلم سوء را جای معلم نورانی نگذار…
و هرگز پشت به نور و رو به تمنّا نکن…
در اینصورت،
نه تو گمراه میشوی،
نه کسی میتواند تو را از صراط جدا کند.
پروردگارا…
ما را از کسانی قرار مده که ضلالت را میخرند
و هدایت را میفروشند.
دلهای ما را از حسد پاک کن،
تا هرگز تمنّا را به جای نور ننشانیم.
ما را از کسانی قرار بده که
نه تنها خود گمراه نمیشوند،
بلکه سپری میشوند در برابر دعوت گمراهکنندگان.
و ما را در پناه خودت نگه دار،
که تو بهترین ولیّ و کاملترین نصیر هستی.
آمین یا ربّ الهدى و النور.
[سورة النساء (۴): الآيات ۶۰ الى ۶۱]
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعِيداً (۶۰)
آيا نديدهاى كسانى را كه مىپندارند به آنچه به سوى تو نازل شده و [به] آنچه پيش از تو نازل گرديده، ايمان آوردهاند [با اين همه] مىخواهند داورىِ ميان خود را به سوى طاغوت ببرند، با آنكه قطعاً فرمان يافتهاند كه بدان كفر ورزند، و[لى] شيطان مىخواهد آنان را به گمراهىِ دورى دراندازد.
وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً (۶۱)
و چون به ايشان گفته شود: «به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر [او] بياييد»، منافقان را مىبينى كه از تو سخت، روى برمىتابند.
دلنوشته
وقتی دل، موسی را رها میکند و به سامری پناه میبرد…
گاهی انسان در ظاهر، زیباترین شعارهای ایمانی را بر زبان دارد:
«آمَنَّا بِاللَّه… آمَنَّا بِما أُنزِلَ إِلَيْكَ…»
اما وقتی پای داوری به میان میآید،
وقتی باید حقیقت را بپذیرد،
وقتی باید نور را معیار قرار دهد،
ناگهان دلش رو به سامری میرود،
نه به موسی.
این همان نقطۀ سقوط اهل حسادت است.
🔥 «يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ»
میگویند مؤمنیم… اما داوری معلم ربانی را نمیپذیرند!
این آیه، پرده از یکی از پنهانترین ویژگی بیماری قلبی حسود برمیدارد:
حسود، حرف از ایمان میزند
ولی در عمل، حکمیت معلم نورانی را قبول ندارد.
بلکه میخواهد برود پیشِ طاغوت؛
پیشِ سامری؛
پیشِ همان کسی که تمناهایش را تأیید میکند،
نه حقیقت را.
این یعنی چه؟
یعنی دلِ حسود دنبال «نور» نیست؛
دنبال «تأیید» است.
و نور، تمنّای او را تأیید نمیکند!
به همین دلیل، حسود دنبال معلمی میگردد که
نه او را اصلاح کند،
نه او را به حقیقت برگرداند،
نه آیینۀ دلش را پاک کند…
بلکه فقط
تمناهایش را تقدیس کند.
🔥 و قرآن میگوید: این آغاز سقوط است.
«وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعِيداً»
شیطان از همین نقطه وارد میشود…
از همین ضعف…
از همین «نخواستنِ داوری نور»…
او میبیند این قلب،
نه میخواهد بشنود،
نه میخواهد اصلاح شود،
نه میخواهد به سوی حقیقت بیاید.
و شیطان بهترین بهره را میبرد:
او این دل را بیانتها در ضلالت پیش میبرد.
ضَلالاً بَعِيداً
یعنی گمراهیای که بازگشت ندارد.
این همان دل است که نور یوسف را دید،
اما پشت کرد،
حرف معلم را شنید،
اما نپذیرفت،
راه صراط را دانست،
اما قدم در بیراهه گذاشت.
آیه بعد، پرده را کامل کنار میزند:
«تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ»
وقتی به آنان گفته میشود:
«بیایید به سوی وحی،
بیایید به سوی رسول،
بیایید به سوی نور…»
چه میکنند؟
«رَأَيْتَ الْمُنافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً»
میبینی که از تو سخت روی میگردانند.
چرا؟
چون در این رویگردانی،
تمنّاهایشان آزاد میماند…
حسدشان بیمزاحم نفس میکشد…
هیچ معلم ربانیای نیست که
برایشان «نه» بگوید…
هیچ نوری نیست که
چشمشان را باز کند…
پس با تمام وجود میگریزند.
اینجاست که راز دل حسود آشکار میشود:
مسئله، عدم فهم نیست؛
عدمِ خواستن است.
او میفهمد موسی کیست،
اما سامری را انتخاب میکند.
میداند یوسف نور است،
اما تمنّای خود را بر نور ترجیح میدهد.
میداند داور حقیقی کیست،
اما داوری طاغوت را ترجیح میدهد.
این همان «اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى» است،
اما در سطحی عمیقتر
طاغوت را خریدند
و معلم نورانی را فروختند.
آه خدای من… چه ظلمی به خودشان کردند!
دلِ حسود از درون یک تصمیم بزرگ دارد:
یا
تمنا را بزرگ کند و نور را کوچک،
یا
نور را بزرگ کند و تمنّا را قربانی.
و حسود، با انتخاب اول،
خودش را به شیطان تحویل میدهد.
پروردگارا…
ما را از کسانی قرار مده که
در حرف، مؤمناند
اما در عمل، داوری طاغوت را میپذیرند.
دل ما را چنان پاک کن
که وقتی به ما گفتی:
«تعالوا… بیایید به سوی نور…»
رو برنگردانیم،
بلکه با تمام وجود بگوییم:
«لبیک یا ربّ النور…»
خدایا…
قلب ما را از دام سامریها و طاغوتها نجات بده،
و ما را در صراط موسی،
در صراط یوسف،
در صراط معلم ربانی،
تا آخرین لحظه عمر ثابتقدم نگهدار.
آمین یا ربّ العالمین.
[سورة النساء (۴): الآيات ۸۸ الی ۸۹]
فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (۸۸)
شما را چه شده است كه در باره منافقان، دو دسته شدهايد؟ با اينكه خدا آنان را به [سزاى] آنچه انجام دادهاند سرنگون كرده است. آيا مىخواهيد كسى را كه خدا در گمراهىاش وانهاده است به راه آوريد؟ و حال آنكه هر كه را خدا در گمراهىاش وانهد هرگز راهى براى [هدايتِ] او نخواهى يافت.
وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتَّى يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (۸۹)
همان گونه كه خودشان كافر شدهاند، آرزو دارند [كه شما نيز] كافر شويد، تا با هم برابر باشيد. پس زنهار، از ميان ايشان براى خود، دوستانى اختيار مكنيد تا آنكه در راه خدا هجرت كنند. پس اگر روى برتافتند، هر كجا آنان را يافتيد به اسارت بگيريد و بكشيدشان؛ و از ايشان يار و ياورى براى خود مگيريد.
دلنوشته
وقتی حسود منافق میخواهد تو را هم با خودش پایین بکشد…
قلب حسود، وقتی نور را رها میکند،
وقتی داوری معلم ربانی را نمیپذیرد،
وقتی سامری را در ملکوت دلش مینشاند،
حالا وارد مرحلهای خطرناکتر میشود:
میخواهد دیگران را هم با خودش بیندازد.
اینجاست که قرآن، با لحنی تکاندهنده خطاب به مؤمنان میگوید:
«فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقِينَ فِئَتَيْنِ؟»
شما را چه شده؟! چرا درباره منافقان دو دسته شدهاید؟
یعنی:
چرا دربارۀ این افراد دچار تردیدید؟
اینها را میشناسید؛
راهشان روشن است؛
نیتشان آشکار است؛
مسیرشان مشخص است.
چرا هنوز دربارۀ آنها اختلاف میکنید؟
چرا هنوز امید دارید شاید روزی برگردند؟
قرآن پاسخ میدهد:
«وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا»
خدا آنان را بهسبب آنچه خودشان کسب کردند سرنگون ساخت.
این سقوط، سقوط بیاختیار نبود.
خودشان کردند…
با انتخابشان، با حسادتشان، با ترک نورشان.
نور را دیدند و پشت کردند.
یوسف را دیدند و فروختند.
معلم را شناختند و تحقیر کردند.
کتاب را فهمیدند و کتمان کردند.
این سقوط، مزدِ رفتار خودشان بود.
آیه بعد ضربه را کامل میکند:
«أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ؟»
آیا میخواهید کسی را هدایت کنید که خدا او را در گمراهی رها کرده؟
بهعبارت دیگر:
وقتی خودش نخواسته، دیگر هدایت دست شما نیست.
اینها همان کسانیاند که:
نور را دیدند و رد کردند،
حقیقت را شناختند و پشت کردند،
تذکر را شنیدند و تمسخر کردند،
و امروز خدا دلشان را به حال خودشان گذاشته…
و قرآن میگوید:
«وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً»
وقتی خدا – بهسبب اعمالشان – دل را واگذارد،
دیگر هیچ راهی برای هدایت باقی نمیماند.
این همان ضلالت بعید است.
ضلالتی که شریعت، آن را سقوط آگاهانه مینامد.
حالا ماهیت درونی آنها را ببین:
«وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا…»
آرزو دارند شما هم مثل آنها کافر شوید!
این دقیقاً روح حسادت است:
چون خودش سقوط کرده،
تحمل نمیکند تو بالا بمانی.
چون خودش نور را ترک کرده،
نمیخواهد تو به نور چنگ بزنی.
چون خودش سمت سامری رفته،
میخواهد تو را نیز از موسی جدا کند.
چون خودش یوسف را بیارزش دانسته،
میخواهد محبت یوسف در دل تو هم خاموش شود.
اینها نمیخواهند تنها گمراه باشند؛
میخواهند تو نیز با آنها برابر شوی:
«فَتَكُونُونَ سَواءً»
تا همسطح شوند.
تا همه چیز عادی جلوه کند.
تا گمراهی آنها توجیه شود.
تا قلبشان آرام شود—
اما آرامشِ شیطانی، نه الهی.
دستور الهی برای اهل ایمان:
اصلِ طلایی فاصلهگذاری با حسد
«فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ»
برای خود از میان آنها دوست و تکیهگاه نسازید.
این جمله یعنی:
آنها را محرم قلب خود نکنید.
با نگاهشان نگاه نکنید.
با ارزشگذاریشان ارزش نگذارید.
با فرهنگشان، هدایت را تعریف نکنید.
قلب مؤمن، جای نور است،
نه جای طاغوت، نه جای سامری، نه جای منافق.
شرط بازگشت چیست؟
قرآن میگوید فقط یک راه دارند:
«حَتّى يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ»
اگر هجرت کنند—
از ظلمت به نور،
از تمنا به تسلیم،
از حسادت به حقیقت،
از سامری به موسی—
آنوقت میشود دوباره به آنان نزدیک شد.
اما اگر این هجرت انجام نشود؟
«فَإِنْ تَوَلَّوْا… فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيّاً وَ لا نَصِيراً»
اگر پشت کردند،
اگر به همان راه تاریکشان ادامه دادند،
تو هم پشت کن.
نه یعنی دشمنی ظاهری،
بلکه یعنی مراقبت از قلبت.
چون قلب، با دوستی، با معاشرت، با اعتماد،
شکل میگیرد.
و خدا نمیخواهد قلب نورانی تو، با همنشینی و اعتماد به اهل گمراهی، تضعیف شود، آلوده شود یا شکاف بردارد.
دل حسود،
تا زمانی که در تاریکی حسادت مانده،
نه نور میپذیرد،
نه هدایت،
نه معلم ربانی.
و مصیبتی بالاتر از این نیست که
آرزو کند دیگران نیز مانند خودش سقوط کنند.
اما دل مؤمن…
دل سلیم…
دل اهل نور…
هیچگاه به این دعوت نزدیک نمیشود.
او نور را انتخاب میکند،
محبت یوسف را در دل نگه میدارد،
به داوری طاغوت تن نمیدهد،
و تنها داوری معلم نورانی را معیار میگذارد.
و خداوند در این مسیر،
ولیّ اوست،
نصیر اوست،
و حافظ او.
پروردگارا…
ما را از کسانی قرار مده که
دلشان شیفته حکم طاغوت است
و داوری نورانی تو را نمیپذیرند.
ما را از آنان قرار بده که
وقتی صدای «تعالوا إلی نور» را میشنوند،
با جانشان لبیک میگویند.
و قلب ما را در برابر حسادت منافقان،
و دعوت پنهان و آشکار آنان به ضلالت،
چنان استوار کن
که هرگز از صراط مستقیم جدا نشود.
آمین یا ربّ النور.
[سورة النساء (۴): الآيات ۱۱۳ الى ۱۱۴]
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً (۱۱۳)
و اگر فضل خدا و رحمت او بر تو نبود، طايفهاى از ايشان آهنگِ آن داشتند كه تو را از راه به در كنند، و[لى] جز خودشان [كسى] را گمراه نمىسازند، و هيچ گونه زيانى به تو نمىرسانند. و خدا كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و آنچه را نمىدانستى به تو آموخت، و تفضّل خدا بر تو همواره بزرگ بود.
لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (۱۱۴)
در بسيارى از رازگوييهاى ايشان خيرى نيست، مگر كسى كه [بدين وسيله] به صدقه يا كار پسنديده يا سازشى ميان مردم، فرمان دهد. و هر كس براى طلب خشنودى خدا چنين كند، به زودى او را پاداش بزرگى خواهيم داد.
دلنوشته
وقتی خدا سپرِ نورانیِ دل تو میشود…
در مسیر هدایت، همیشه کسانی بودهاند که
میخواستند نور را خاموش کنند،
راه را بپیچانند،
معلم ربانی را از جایگاه نورانیاش پایین بیاورند،
و حتی پیامبر را نیز – آن خورشید روشن –
به گمراهی بکشانند!
اینجاست که خداوند، حقیقتی تکاندهنده را آشکار میسازد:
«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ…»
اگر فضل خدا بر تو نبود،
گروهی از منافقان تصمیم داشتند تو را نیز منحرف کنند.
این آیه نشان میدهد که
اهل حسد چه اندازه خطرناکاند؛
قدرت تخریبشان کوچک نیست؛
توطئهشان سطحی نیست.
اما همزمان این آیه میگوید:
نور، همیشه از تاریکی قویتر است.
چون خدا خود، حافظ دل پیامبر شد—
و به تبع آن، حافظ دل هر کسی که راه نور را میپیماید.
«لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنهُم أَنْ يُضِلُّوكَ…»
آری، آنان عزم کرده بودند تو را از مسیر نور خارج کنند!
چرا؟
چون نمیتوانستند نور را تحمل کنند.
چون نور، دروغهایشان را آشکار میکرد.
چون محبت تو در دل مردم، حسادتشان را شعلهور میکرد.
اما بعد خدا میفرماید:
«وَ ما يُضِلُّونَ إِلّا أَنْفُسَهُم»
آنها هرگز تو را گمراه نمیکنند؛
آنها فقط خودشان را نابود میکنند.
چقدر این جمله زیباست!
اهل حسد خیال میکنند
با تهمت، با نجوا، با فتنه، با سامریسازی،
میتوانند نور را خاموش کنند؛
اما قرآن میگوید:
اینها در حال سوزاندن خودشاناند؛
نه تو را.
وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ
هیچ آسیبی به تو نمیرسد.
دل نورانی،
دل متصل به معلم،
دل متصل به کتاب و حکمت،
دل آشنا با ملکوت،
دل تربیتشده زیر دست فرشته مهربان—
از تیرهای حسد نمیترسد؛
چون در حصن الهی است.
این آیه وعدهای برای پیامبر است،
اما پرتوی از آن بر سرِ هر کسی میتابد
که نور را انتخاب کرده باشد.
راز این حفاظت چیست؟
«وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ…»
خدا بر تو کتاب و حکمت نازل کرد.
این یعنی:
نورِ هدایت، سپر توست.
هر کس با نور حرکت کند،
نه حسادت،
نه فتنه،
نه تلاش منافقان،
نه زمزمه سامریها،
نمیتواند او را منحرف کند.
و بعد خدا میفرماید:
«وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ…»
خدا تو را با علم خود بالا برد.
و این علم، چیزی است که
منافق و حسود هرگز درکش نمیکنند.
اما چرا؟ برای چه این فضل عظیم؟
«وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً»
چون تو ظرف نور بودی…
چون دلت آماده بود…
چون خدا نمیگذارد دلِ پاک به ظلمت آلوده شود.
آیه بعد، پرده مهمی را کنار میزند:
«لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ…»
بیشترِ نجواهایشان، هیچ خیری ندارد.
نجوا یعنی حرفهای پنهانی،
جلسههای درگوشی،
شایعهپراکنیها،
دورهمیهای پنهانی اهل حسد که در آن نور را تخریب میکنند،
نه اینکه درون خود اصلاحی ایجاد کنند.
توهمهای جمعی برای تخریب یوسف…
تمام آنچه اهل حسد با آن زندگی میکنند.
خدا میگوید: خیر در اینها نیست.
اما در چه هست؟
«إلّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ… أَوْ مَعْرُوفٍ… أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ»
نجوایی سالم است که
دعوت به صدقه باشد،
دعوت به کار نیک،
دعوت به اصلاح،
دعوت به نور…
نه دعوت به حسد،
نه دعوت به تفرقه،
نه دعوت به تحقیر نور یوسف،
نه دعوت به مخالفت با معلم ربانی.
و پایان آیه، کلید فهم راه هدایت است:
«ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ… فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً»
هر کس کارش را برای رضای خدا انجام دهد،
پاداشی عظیم میگیرد.
این یعنی:
نجوای تو،
گفتگوی تو،
جلسههای تو،
کلامِ تو،
قلمِ تو،
انتخابهای تو—
وقتی نورانیاند که از «هوا» خالی و از «رضای خدا» پر باشند.
و این همان نقطهای است که
اهل حسد از آن محروماند.
پروردگارا…
ما را از کسانی قرار بده که
در میان وسوسهها و نجواهای تاریک اهل حسد،
به صدای نور گوش میدهند.
ما را از کسانی قرار بده که
دیوارهای قلبشان را
با کتاب و حکمت تو مستحکم میکنند.
و ما را از کسانی قرار بده که
نه تنها خود از ضلالت دورند،
بلکه چراغ کوچکی میشوند
برای کسی که در تاریکی راه را گم کرده است.
آمین یا ربّ النور و الهدى.
[سورة النساء (۴): الآيات ۱۱۷ الى ۱۲۱]
إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ إِناثاً وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاَّ شَيْطاناً مَرِيداً (۱۱۷)
[مشركان]، به جاى او، جز بتهاى مادينه را [به دعا] نمىخوانند، و جز شيطانِ سركش را نمىخوانند.
لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً (۱۱۸)
خدا لعنتش كند، [وقتى كه] گفت: «بىگمان، از ميان بندگانت نصيبى معيّن [براى خود] برخواهم گرفت.
وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً (۱۱۹)
و آنان را سخت گمراه و دچار آرزوهاى دور و دراز خواهم كرد، و وادارشان مىكنم تا گوشهاى دامها را شكاف دهند، و وادارشان مىكنم تا آفريده خدا را دگرگون سازند.» و[لى] هر كس به جاى خدا، شيطان را دوست [خدا] گيرد، قطعاً دستخوش زيان آشكارى شده است.
يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُوراً (۱۲۰)
[آرى،] شيطان به آنان وعده مىدهد، و ايشان را در آرزوها مىافكند، و جز فريب به آنان وعده نمىدهد.
أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحِيصاً (۱۲۱)
آنان جايگاهشان جهنّم است، و از آن راه گريزى ندارند.
دلنوشته
«آرزوهای شیطانی و گمراهیِ از نور»
ای دوست مهربان من…
ای کسی که دلش میخواهد صراط نور را پیدا کند و از ضلالتِ تاریکی دور بماند…
نگاه کن که خدای مهربان در این آیات، پرده از یکی از عمیقترین رازهای سقوط انسان برمیدارد.
اینجا سخن از دلهایی است که نور را دیدند، شنیدند، چشیدند…
اما پشت کردند.
دلهایی که میتوانستند «أُولئِكَ عَلى هُدى…» باشند،
اما شیطان را «ولیّ» گرفتند.
این همان نقطۀ آغاز ضلالت است:
رو به شیطان
پشت به نور.
قرآن در این آیهها میگوید:
«إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً…»
یعنی اینها، بهجای معلم ربانی، بهجای نور یوسف، بهجای علم آسمانی…
به سمت بتهای نرم، ظاهراً مهربان، جذاب و فریبنده میروند؛
«اناثاً» یعنی بتهایی با ظاهر لطیف اما باطنی فریبنده.
این یعنی چه؟
یعنی انسان حسود، نور را رها میکند
و دنبال چیزهایی میرود
که نوازشگر تمناهایش باشد.
«لیدر سوء»،
«سامری»،
«هوس»،
«آرزوهای ساختگی»…
همهشان شکل تازهای از همان «اناثاً» هستند—
بتهایی که انسان را از نور جدا میکنند.
و شیطان چه میگوید؟
«لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً»
شیطان سوگند خورده نصیب خودش را از میان بندگان خدا بگیرد—
اما نه از میان اهل نور،
بلکه از دلهایی که با حسد،
با تمنا
و با رأی نفس،
درِ قلب را به روی او باز گذاشتهاند.
شیطان چگونه میگیرد؟
سه تیر خلاص دارد:
۱) وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ – گمراهشان میکنم
۲) وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ – آرزوهای خیالی در دلشان میاندازم
۳) وَ لَآمُرَنَّهُمْ – فرمانشان میدهم تا برخلاف فطرت نورانی عمل کنند
تمام سقوط،
تمام ضلالت،
تمام بریدن سر معلم و تقدیمش به «تمنا»،
از همین سه نقطه شروع میشود.
شیطان، اهل حسادت را با آرزوهای دروغین میفریبد:
با وعدههایی که برق میزنند
اما نور ندارند.
با خواستههایی که ظاهرشان شیرین است
اما باطنشان گودال آتش.
و قرآن چه زیبا میگوید:
«یَعِدُهُم وَ یُمَنِّیهِم وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیطانُ إِلَّا غُرُوراً»
شیطان فقط وعدهی توخالی میدهد.
وعدهی تمنای زودگذر.
وعدهی لذت بدون نور.
وعدهی موفقیت بدون صراط.
وعدهی عشق بدون وفای به معلم.
وعدهی پیشرفت بدون ولایت.
وعدههایی که همهشان یک نتیجه دارند:
گمراهیِ دور، بسیار دور…
ضَلالاً بَعیدا
نتیجهٔ این مسیر چیست؟
«أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ…»
نه فقط جهنّم آخرت،
بلکه جهنّم همین دنیا:
جهنّم بیمعلمی
جهنّم بینوری
جهنّم بیتزکیه
جهنّم آرزوهای بیسرانجام
جهنّم حسد
جهنّم مقایسه
جهنّم اضطراب و بیثباتی درونی.
و قرآن میگوید:
«وَ لا یَجِدُونَ عَنْهَا مَحِیصاً»
هیچ راه فراری از آن نیست.
چرا؟
چون شخص خودش،
با دست خودش،
نور را فروخت
و ظلمات را انتخاب کرد.
پیام این آیهها برای ما امروز چیست؟
دل ما یا «ولیّ نور» دارد
یا «ولیّ شیطان».
حدّ وسط ندارد.
هر بار که تمنای بیحساب را انتخاب میکنیم،
هر بار که رأی خود را بالاتر از رأی معلم میگذاریم،
هر بار که حسد را مینوازیم،
هر بار که از نور دل فرار میکنیم،
داریم به یکی از این سه فرمان شیطان پاسخ مثبت میدهیم:
گمراهت میکنم…
آرزو در دلت میگذارم…
و دستور میدهم برخلاف فطرت عمل کنی…
اما هر بار که نور معلم ربانی را انتخاب میکنیم،
هر بار که تمنای نفسی را ذبح میکنیم،
هر بار که حرف فرشته مهربان را میشنویم،
داریم راهی را میرویم
که پایانش نور است:
«یَهْدِی اللهُ لِنُورِهِ مَن یَشاءُ»
[سورة النساء (۴): الآيات ۱۳۶ الى ۱۳۹]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِيداً (۱۳۶)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، به خدا و پيامبر او و كتابى كه بر پيامبرش فرو فرستاد، و كتابهايى كه قبلاً نازل كرده بگرويد؛ و هر كس به خدا و فرشتگان او و كتابها و پيامبرانش و روز بازپسين كفر ورزد، در حقيقت دچار گمراهى دور و درازى شده است.
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً (۱۳۷)
كسانى كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند؛ و باز ايمان آوردند، سپس كافر شدند؛ آنگاه به كفر خود افزودند، قطعاً خدا آنان را نخواهد بخشيد و راهى به ايشان نخواهد نمود.
بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (۱۳۸)
به منافقان خبر ده كه عذابى دردناك [در پيش] خواهند داشت.
الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً (۱۳۹)
همانان كه غير از مؤمنان، كافران را دوستان [خود] مىگيرند. آيا سربلندى را نزد آنان مىجويند؟ [اين خيالى خام است،] چرا كه عزّت، همه از آنِ خداست.
دلنوشته
«ای کسانی که ایمان آوردهاید… دوباره ایمان بیاورید!»
ای دوست مهربان من…
این آیات، تلنگری است برای دلهایی که خیال میکنند «ایمانِ زبانی» کافی است.
ای دلهایی که به نور معلم ربانی میگویید ایمان داریم؛
اما در بزنگاهها،
در امتحانها،
در صحنههای واقعی زندگی…
هنوز قلبتان با نور هماهنگ نشده است.
خدای مهربان با صدای بلند میفرماید:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا…»
یعنی:
ای کسانی که به زبان گفتید ایمان آوردیم—
اکنون با قلبتان مؤمن شوید!
این یعنی:
ای کسی که واژههای نورانی را خوب تکرار میکنی،
اما بدان که زیر نور آفتاب امتحان،
ساختار قلبت آشکار میشود…
ایمانِ قلبی، تنها جایی است که نمیشود آن را «بازی کرد».
نمیشود نقشش را زد.
نمیشود با زبان، جانشینش کرد.
نمیشود با چاپلوسی و ظاهرسازی آن را ساخت.
خداوند، صاحب قلبهاست؛
و دیر یا زود پرده را کنار میزند و حقیقتِ درون را آشکار میکند.
اهل حسادت، نمونهٔ روشنِ ایمانِ زبانی و کفرِ قلبیاند
اهل حسد نزد یعقوب آمدند و گفتند:
«وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ… ما خیرخواه او هستیم»
اما در دل، کفر به نور یوسف موج میزد.
اینجا خدا میگوید:
«فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً»
هرکس حقیقت ایمان را رها کند و به قالبها و نقشها بچسبد،
در ضلالتی بسیار دور غرق خواهد شد.
ضلالتی که از کجا شروع میشود؟
از همینجا:
از لحظهای که انسان دلش را به روی نور میبندد
ولی زبانش را مثل مؤمنان حرکت میدهد.
آیه بعدی، پرده را بالاتر میزند:
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا…»
اینها چه کسانیاند؟
اینها همانهاییاند که:
یکبار با نور معلم روبهرو شدند،
دلشان گرم شد، اشکی ریختند، حرفهای قشنگ زدند…
بعد که تمنا به سراغشان آمد،
هوس، آنها را به سمت دیگر کشید.
دوباره برگشتند،
دوباره گریختند،
دوباره نزدیک شدند،
دوباره دور شدند…
اینجا خدا میگوید:
«لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ…»
این بازیکردن با نور، عاقبتش تباهی است.
دلِ بازیگر، دلِ معاملهگر، دلِ حسود…
به جایی میرسد که نه آمرزش میماند،
نه راه هدایت.
چرا چنین میشود؟
چون اینها قلب خود را به جای نور،
به دست «تمنا» و «ولیّ باطل» سپردند.
و آیه ۱۳۹ میفرماید:
«أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ؟»
آیا عزت را نزد کسانی میجویند
که خودشان در خاک ذلت افتادهاند؟!
اهل حسد همینگونهاند:
به جای آنکه برای سربلندی،
سر بر آستان نور بگذارند،
سراغ کسانی میروند که سخنانشان
فقط بوی هوس، خودنمایی، و عطش مقایسه دارد.
اما خدا میگوید:
«فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً»
عزت فقط نزد خداست—
و نزد کسانی که خدا آنان را به نور خود پیوند زده است؛
یعنی پیامبر، اهلبیت، و معلم ربانی.
پیام آیه برای دل امروز ما چیست؟
اگر ایمان ما فقط «زبانی» باشد،
در اولین امتحان قلبی،
حسادت فوران میکند،
آزمایش فرومیریزد،
و پردهٔ دل کنار میرود.
و آنگاه معلوم میشود
که دلِ انسان با نور بود
یا با تمنای خود.
ایمان واقعی یعنی:
در لحظهای که تمنای نفس میگوید:
«بگیر! بخواه! اصرار کن! لج کن!»
دل بگوید:
«نه—نور من این را نمیخواهد.
معلم من این را نمیخواهد.
فرشتهٔ من این را نمیخواهد.»
در آن لحظه است که ایمانِ قلبی
جایگزین ایمانِ زبانی میشود.
و آنوقت هدایت،
نه یک شعار،
بلکه یک حالت دائمی قلب میشود.
[سورة النساء (۴): الآيات ۱۴۲ الى ۱۴۳]
إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ
وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلِيلاً (۱۴۲)
منافقان، با خدا نيرنگ مىكنند، و حال آنكه او با آنان نيرنگ خواهد كرد ؛ و چون به نماز ايستند با كسالت برخيزند. با مردم ريا مىكنند و خدا را جز اندكى ياد نمىكنند.
مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (۱۴۳)
ميانِ آن [دو گروه] دو دلند؛ نه با اينانند و نه با آنان.
و هر كه را خدا گمراه كند، هرگز راهى براى [نجات] او نخواهى يافت.
دلنوشته
«میانِ نور و ظلمت نمیتوان ایستاد…»
گاهی انسان خیال میکند میتواند میانِ نور و ظلمت معلق بماند؛
نه دل به نور بدهد، نه کاملاً به تاریکی؛
نه با اهل ایمان باشد، نه با اهل حسد.
اما این وضعیتِ نیمهروشن، نیمهتاریک…
در منطق قرآن، همان نفاق است.
«إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ…»
منافق گمان میکند میتواند خدا را «فریب» دهد؛
اما حقیقت این است که خدا پردهٔ دلش را کنار میزند
و بازی او را به خودش بازمیگرداند.
اینجا، قرآن تصویر عجیبی از این دلها میدهد:
«وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى…»
وقتی نوبت به عبادت میرسد،
دلشان خاموش است؛
پوست عبادت را انجام میدهند،
اما مغزش خالی از نور است.
نه شوق دارند، نه عشق، نه حضور…
چون این عبادت، برای خدا نیست،
برای دیگران است.
«يُراؤُنَ النَّاسَ»
عبادتِ بینور، نمایش است، نه ارتباط.
و از آنسو:
«وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا»
ذکرِ اندک یعنی:
نور، در وجودشان نفوذ نکرده.
توجهشان به خدا، لحظهای و سطحی است؛
در حالیکه توجه واقعی به خدا،
مثل تنفس است—
نه نمایشی، نه اضطراری؛
بلکه پیوندِ دائمیِ قلب با آسمان.
اما آیهٔ بعد، پردهٔ بزرگتر را کنار میزند:
«مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ…»
اینها همان دلهاییاند که:
نه جرأت میکنند با نور یوسف همراه شوند،
نه جرأت دارند از او صریحاً جدا شوند.
نه دلشان را به سمت معلم ربانی تنظیم میکنند،
نه صریحاً میگویند ما باطل را برگزیدیم.
این دو دلی،
این تردید دائمی،
این درجا زدن میان نور و ظلمت،
ریشهٔ همهٔ سقوطهاست.
دلِ اهل یقین، روشن است:
فقط نور.
اما دلِ اهل حسادت و نفاق،
همیشه «بین بین» است:
گاهی با مؤمنان،
گاهی با شیاطین…
گاهی از نور تعریف میکند،
اما وقتی پای عمل میرسد،
سمت تاریکی میایستد.
این دلها، از درون پارهپارهاند.
دلِ وصلهوصلهشده،
نه آرامش دارد،
نه جهت،
نه مقصد.
نتیجهٔ نهایی این حال چیست؟
«وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا»
یعنی:
وقتی انسان بارها و بارها نور را میبیند،
اما پشت میکند،
وقتی معلم هدایت را میشناسد،
اما با تمنای خودش معامله میکند،
وقتی دو دل میماند و این دودلی را انتخاب میکند…
در نهایت، راه هدایت از او گرفته میشود.
نه اینکه خدا نمیخواهد او هدایت شود؛
بلکه او، خودش درِ دلش را بسته.
خدا نور را میتاباند،
اما این دل، پشت به نور ایستاده است.
و این پشتکردنِ مکرر،
باعث میشود نور، دیگر در آن دل وارد نشود.
پیام آیه برای دل امروز ما
ای انسان…
میان نور و ظلمت نمیتوان ایستاد.
یا باید نور را انتخاب کرد،
یا تاریکی خودش ما را انتخاب میکند.
ای دل مهربان…
وقتی نماز، ذکر، محبت، خدمت،
همه با عشق و نور باشد،
قلبت روشن میشود.
اما اگر عبادتت برای مردم باشد،
نه برای خدا،
در حقیقت داری «نفس» را عبادت میکنی.
اگر در بزنگاهها،
نور را رها کنی و دنبال محبوبیت،
دنبال تمنا،
یا دنبال قضاوت طاغوت بروی،
قلبت «مُذَبْذَب» میشود—
سرگردان،
بیصدا،
بیسمت.
و سرنوشت دلِ سرگردان، روشن است:
نه نور را میگیرد،
نه از تاریکی خارج میشود.
[سورة النساء (۴): الآيات ۱۶۷ الى ۱۶۹]
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعِيداً (۱۶۷)
بىترديد، كسانى كه كفر ورزيدند و [مردم را] از راه خدا باز داشتند، به گمراهىِ دور و درازى افتادهاند.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً (۱۶۸)
كسانى كه كفر ورزيدند و ستم كردند، خدا بر آن نيست كه آنان را بيامرزد و به راهى هدايت كند،
إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (۱۶۹)
مگر راه جهنّم، كه هميشه در آن جاودانند؛ و اين [كار] براى خدا آسان است.
دلنوشته
ضلالتِ صدّ سبیل؛ وقتی حسد، میان شاگرد و معلم دیوار میکشد
گاهی ضلالت،
نه با انکار آشکار خدا شروع میشود،
نه با کفرِ زبانی،
بلکه با خرابکردن یک رابطهٔ مقدس آغاز میشود:
رابطهٔ شاگرد با معلم نورانیاش.
قرآن، این نوع ضلالت را بیپرده نام میبرد؛
ضلالتی عمیق، دور، و بیبازگشت:
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ
قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعِيداً»
آنان که خودشان کفر ورزیدند
و دیگران را هم از راه خدا بازداشتند،
به گمراهیای افتادهاند
که بازگشت از آن بسیار دور است.
صدّ سبیل یعنی چه؟
یعنی ایستادن سرِ راه نور.
یعنی کاری کنی که شاگرد،
بهجای شنیدن صدای معلم،
دچار تردید شود.
یعنی ارزش معلم ربانی را در دل شاگرد کوچک کنی؛
با تهمت،
با تمسخر،
با القای شک،
با مقایسههای مسموم،
با نیشهای پنهانِ حسادت.
اینها شاید در ظاهر «حرف» باشند،
اما در باطن،
سدّی هستند میان قلب و هدایت.
و قرآن میگوید:
این فقط یک خطا نیست؛
این ظلم است.
ظلمی که آمرزش ندارد
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا
لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ
وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً»
چرا؟
چون اینها فقط خودشان را خراب نکردند؛
بلکه راه دیگران را هم بستند.
نور را نه فقط نپذیرفتند،
بلکه نخواستند دیگران هم به نور برسند.
حسد، وقتی به این مرحله برسد،
دیگر یک بیماریِ درونی نیست؛
تبدیل میشود به پروژهٔ ضلالت.
پایان این مسیر کجاست؟
قرآن بدون تعارف میگوید:
«إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ
خالِدِينَ فِيها أَبَداً»
نه از سر انتقام،
بلکه از سر عدالت.
کسی که آگاهانه
راه نور را میبندد،
وجههٔ معلم را میشکند،
و دل شاگرد را از هدایت خالی میکند،
خودش با اختیار، این مسیر را انتخاب کرده است.
و این برای خدا آسان است؛
چون انتخاب، انتخابِ خود انسان بوده:
«وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً»
پیام این آیات برای ما
اگر روزی دیدی
کسی با نیش و کنایه،
با خنده و شوخی،
با ژست دلسوزی،
میخواهد رابطهٔ تو را با معلم نورانیات خراب کند،
بدان که این صدّ سبیل است.
و اگر خدای ناکرده
خودت روزی خواستی
معلمی را در دل کسی کوچک کنی،
بدان که این بازی،
بازی با آتش است.
نور، امانت است.
رابطهٔ شاگرد و معلم، امانت است.
و حسد،
وقتی به تخریب این امانت برسد،
دیگر «اشتباه» نیست؛
ضلالتِ بعید است.
خدایا…
دل ما را از حسدی که به صدّ سبیل میرسد،
پاک کن.
ما را از کسانی قرار بده
که راه نور را باز میکنند،
نه آنان که سدّ راه هدایت میشوند.
و رابطهٔ ما را با معلمان نورانیات
محفوظ بدار
تا آخر راه.
[سورة المائدة (۵): آية ۱۲]
وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ (۱۲)
در حقيقت، خدا از فرزندان اسرائيل پيمان گرفت. و از آنان دوازده سركرده برانگيختيم.
و خدا فرمود: «من با شما هستم.» اگر نماز برپا داريد و زكات بدهيد و به فرستادگانم ايمان بياوريد و ياريشان كنيد و وام نيكويى به خدا بدهيد، قطعاً گناهانتان را از شما مىزدايم، و شما را به باغهايى كه از زير [درختان] آن نهرها روان است در مىآورم.
پس هر كس از شما بعد از اين كفر ورزد، در حقيقت از راه راست گمراه شده است.
دلنوشته
داستان تکراری محزون «میثاق شکسته»
خدا، وقتی معلم را میفرستد،
فقط برای آموزشِ واژهها نمیفرستد؛
او را میفرستد برای آموزشِ مهربانی،
برای یاد دادن راهِ درستِ دوست داشتن،
برای اینکه دلها یاد بگیرند
چطور نور را بشناسند و قدرش را بدانند.
و خدا، پیش از آنکه معلم را آشکار کند،
از دلها پیمان میگیرد.
نه پیمانی لفظی،
نه امضایی روی کاغذ؛
پیمانی در ژرفای قلب:
«وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ…»
پیمان گرفت که
این معلمان را دوست بدارید،
حرمتشان را نگه دارید،
نورشان را سبک نشمارید،
و در تاریکیها،
دومیِ نورشان باشید.
و خدا چه وعدهای داد…
وعدهای از جنس رحمتِ بیمرز:
«لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ…»
اگر کنار معلم بایستید،
اگر نماز را زنده نگه دارید،
اگر دل را اهل بخشش و انفاق کنید،
اگر رسولان را یاری دهید،
من همهٔ بدیهایتان را میبخشم…
و شما را به باغهای نور میبرم.
خدا حتی شرطِ سختی نگذاشت؛
گفت فقط با نور بمانید.
اما آه…
همیشه جایی هست
که دل،
نور را میبیند
و باز هم پشت میکند.
جایی که تمنا،
زیباتر از هدایت جلوه میکند؛
جایی که خواستِ نفس،
بلندتر از صدای معلم میشود.
و آنجا،
فاجعه شروع میشود.
نه با یک خطا،
بلکه با خیانت به میثاق.
«فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ
فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ»
این کفر،
کفرِ ندانستن نیست؛
کفرِ بعد از شناختن است.
کفرِ کسی است
که معلم را دید،
نور را لمس کرد،
اما برای رسیدن به تمنایی پوچ،
همهچیز را فروخت.
کفرِ کسی است
که برای خوشایندِ قطامها،
برای لذتِ لحظهای،
برای تاییدِ یک هوس…
دستش به خونِ معلم آغشته شد.
و اینجا دیگر
سخن از لغزش نیست؛
سخن از شکستنِ عهد خداست.
اینجاست که دل،
سنگین میشود؛
اینجاست که ضلالت،
دیگر راهِ بازگشت ندارد.
نه چون خدا نخواست ببخشد،
بلکه چون دل،
خودش راهِ نور را سوزاند.
کسی که بعد از آشنایی با معلم،
به او پشت میکند،
در حقیقت میگوید:
«من نور را نمیخواهم؛
تمنا را میخواهم.»
و این،
تلخترین انتخابِ انسان است.
خدایا…
ما را از شکستنِ میثاق حفظ کن.
از آن لحظهای که تمنا،
چشم ما را از نور کور میکند،
به تو پناه میبریم.
دل ما را چنان نگه دار
که اگر معلمت را شناخت،
هرگز به او پشت نکند؛
و اگر نور را دید،
آن را به بهای هیچ تمنایی نفروشد.
ما را از وفاداران به عهدت قرار بده،
نه از کسانی که
پس از شناختن،
راه را گم کردند.
[سورة المائدة (۵): آية ۶۰]
قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ (۶۰)
بگو: «آيا شما را به بدتر از [صاحبانِ] اين كيفر در پيشگاه خدا، خبر دهم؟ همانان كه خدا لعنتشان كرده و بر آنان خشم گرفته و از آنان بوزينگان و خوكان پديد آورده، و آنانكه طاغوت را پرستش كردهاند. اينانند كه از نظر منزلت، بدتر، و از راه راست گمراهترند.»
دلنوشته
«وقتی دل، تمنا را انتخاب میکند… سقوط از نور تا مسخ روح»
گاهی انسان به جایی میرسد
که دلش نه فقط از نور میبُرد،
بلکه به تاریکی علاقهمند میشود.
و این همان سقوطی است
که خدا در آیهای تکاندهنده آن را برای ما پردهبرداری میکند:
«قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ…»
خدا میگوید:
میخواهید بدترین سرنوشت ممکن را بشناسید؟
بدترین جایگاه، بدترین پایان، بدترین روح؟
اینها کسانیاند که:
خدا لعنتشان کرد،
خدا غضب کرد،
ماهیتشان را تغییر داد،
و به جای نور،
طاغوت را پرستیدند.
چرا؟ چون از نور بریدند…
چون معلمشان را کوچک شمردند…
چون برای رسیدن به تمنایی حقیر،
ارزش نور را لگدمال کردند…
این مردم به جایی میرسند که دیگر
چهرهٔ انسانیِ دلشان از بین میرود.
نه اینکه ظاهرشان میمون و خوک شود؛
بلکه باطنشان،
اخلاقشان،
جانشان…
به موجودی تقلیدگر، شهوانی، و بیتعهد تبدیل میشود؛
بیریشه، بیثبات، بینور.
اینها همان کسانیاند که:
از نور دل معلم فرار کردند،
از صدای فرشته رمیدند،
به زمزمهٔ شیطان گفتند: «چشم!»
و در نهایت،
طاغوت شد قبلهٔ دلشان…
«أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً
وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ»
آنان بدترین جایگاه را دارند،
زیرا راهِ مستقیم را نهفقط گم کردند،
بلکه عمداً رهایش کردند.
اینجا ضلالت، دیگر فقط گمراهی نیست؛
این انتخابِ عامدانهٔ تاریکی است.
مثل همان برادران حسود یوسف
که با صراحت گفتند:
«پدر ما در ضلال مبین است!»
یعنی تو اشتباه میکنی که یوسف را باارزش میدانی.
نور را دیدند،
اما به جای پیروی،
تصمیم گرفتند طاغوتِ حسد را عبادت کنند.
این همان روحیهای است
که انسان را از «بندگان رحمان»
به «بوزینگان و خوکانِ طاغوت» تبدیل میکند.
دردناک است…
وقتی دلی، نور الهی را میبیند
و باز انتخاب میکند که تاریکی را دوست داشته باشد.
وقتی دل به مرحلهای میرسد که
خشم خدا بر او مینشیند؛
نه به خاطر ندانستن،
بلکه به خاطر پشت کردن به دانستن.
وقتی انسانی،
برای رسیدن به تمنایی کوچک،
سرِ یحیا را میبُرد
و در سینیِ تعلقاتش تقدیم قطام میکند…
آنجاست
که راه بازگشت نابود میشود.
خدایا…
ما را از این قلبهای واژگونشده حفظ کن.
از اینکه نور را ببینیم و پشت کنیم.
از اینکه معلمت را بشناسیم
و برای تمنایی کوتاهمدت،
حرمتش را بشکنیم.
ما را از کسانی قرار بده
که نور را میبینند و
نور را انتخاب میکنند؛
نه از آنان که
نور را میبینند
و تاریکی را میپرستند.
و پناه بده دلهای ما را
از آن لحظهٔ وحشتناک
که انسان تبدیل میشود به چیزی
غیرِ آنچه آفریده شده بود.
الهی… ما را از «أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ» نجات بده.
[سورة المائدة (۵): الآيات ۷۵ الى ۷۷]
مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (۷۵)
مسيح، پسر مريم جز پيامبرى نبود كه پيش از او [نيز] پيامبرانى آمده بودند؛ و مادرش زنى بسيار راستگو بود. هر دو غذا مىخوردند. بنگر چگونه آيات [خود] را براى آنان توضيح مىدهيم؛ سپس ببين چگونه [از حقيقت] دور مىافتند.
قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (۷۶)
بگو: «آيا غير از خدا چيزى را كه اختيار زيان و سود شما را ندارد، مىپرستيد؟ و حال آنكه خداوند شنواى داناست.»
قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ (۷۷)
بگو: «اى اهل كتاب، در دين خود بناحق گزافهگويى نكنيد، و از پى هوسهاى گروهى كه پيش از اين گمراه گشتند و بسيارى [از مردم] را گمراه كردند و [خود] از راه راست منحرف شدند، نرويد.»
دلنوشته
«وقتی نور، زیادی شبیه ماست… و حسادت تابش را انکار میکند»
باز هم همان قصهی تکراری…
قصهای که تاریخ، بارها و بارها آن را گریسته است.
خدای مهربان، پیامرسانی زیبا فرستاد؛
مسیحِ روحالله را،
با کتابی نورانی به نام انجیل.
معلمی از جنس خودشان؛
در میان مردم،
غذا میخورد،
در کوچهها راه میرفت،
رنج میکشید،
و با قلبی سرشار از رحمت،
دعوت به نور میکرد.
اما حسادت،
همیشه با نور مشکل دارد.
چشمهایی که به نور عادت نکردهاند،
از دیدن معلم ربانی میهراسند.
دلهایی که اسیر تمنا شدهاند،
نمیتوانند بپذیرند که هدایت،
از میان خودشان برخاسته باشد.
«كانا يَأكُلانِ الطَّعام»
بهانه شد…
بهانهای کودکانه برای انکار حقیقت.
گفتند:
چگونه ممکن است معلم الهی،
مثل ما غذا بخورد؟
چگونه ممکن است فرستادهی خدا،
از جنس بشر باشد؟
و خدای مهربان فرمود:
بنگر چگونه آیات را روشن میکنیم،
و بنگر چگونه از حقیقت منحرف میشوند…
اینجاست که ضلالت رخ میدهد؛
نه از ندانستن،
بلکه از نخواستن.
نه از نبودن نور،
بلکه از پشتکردن به نور.
وقتی انسان،
به جای خدا،
چیزی را میپرستد که
نه نفعی دارد و نه ضرری،
وقتی دل،
به جای تسلیم در برابر نور،
به دنبال توجیه تمنای خود میرود،
این همان لحظهی سقوط است.
و باز هشدار مهربانانهی خدا:
ای اهل کتاب،
در دین، غلو نکنید…
راه حق،
راه افراط و تفریط نیست.
از هوسهای کسانی پیروی نکنید
که پیشتر گمراه شدند
و بسیاری را هم با خود گمراه کردند.
این همان زنجیرهی خطرناک است:
حسادت → تمنا → انکار معلم → ضلالت → اضلال دیگران.
قصهی مسیح،
قصهی یوسف،
قصهی موسی،
قصهی همهی معلمین ربانی است.
نور،
همیشه ساده میآید؛
بیتکلف،
بیادعا،
از میان مردم.
و حسود،
همیشه نور را کوچک میشمارد،
تا مجبور نشود
از تمنای خود دست بکشد.
خدایا…
دل ما را از این سرنوشت تکراری حفظ کن؛
دلهایی که نور را دیدند
اما نخواستند.
[سورة المائدة (۵): آية ۱۰۵]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ
لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ
إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۰۵)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، به خودتان بپردازيد.
هر گاه شما هدايت يافتيد، آن كس كه گمراه شده است به شما زيانى نمىرساند.
بازگشت همه شما به سوى خداست. پس شما را از آنچه انجام مىداديد، آگاه خواهد كرد.
«عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ؛ نسخهی آرامش اهل نور»
«وقتی قطبنمای قلب سالم است»
«رجوع به قلب؛ امنیت از ضلالت»
«اهتدا کافی است»
«نور را نگه دار، هیاهو کاری با تو ندارد»
دلنوشته
«حواست به قلبت باشد؛ اگر هدایت شدی، گمراهیِ دیگران به تو آسیبی نمیزند»
چقدر این آیه آرامبخش است برای دلهایی که راه نور را پیدا کردهاند…
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ…»
یعنی نگاهت را برگردان به درون؛
نه از سر خودخواهی،
بلکه از سر مسئولیت نورانی قلب.
یعنی ای کسی که ایمان آوردی،
حواست به قلبت باشد؛
به همان جایی که ولیّ خدا در ملکوتش امر و نهی میکند،
به همان نقطهای که فرق کلام فرشته و زمزمهی شیطان روشن میشود.
اینجا خدا آرام میگوید:
اگر اهتدا پیدا کردی،
اگر رو به نورت ایستادی و پشت به تمنا کردی،
دیگر فریاد شیاطین انس و جن
نه تو را میترساند
و نه راهت را میرباید.
«لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ»
گمراهیِ دیگران،
وقتی قطبنمای قلبت سالم است،
به تو آسیبی نمیزند.
نه لازم است با همه بجنگی،
نه لازم است همه را اصلاح کنی،
نه لازم است دل خودت را خرج اثبات حقانیت برای اهل حسادت کنی.
کافی است
هر روز، هر لحظه،
برگردی به قلبت؛
به همان جایی که نور ولیّ خدا در آن جاری است.
این آیه،
نسخهی نجات اهل نور است در زمانهی هیاهو:
اول خودت را گم نکن،
اول پل نور را پشت سرت خراب نکن،
اول رجوع را از قلبت نگیر.
و بعد خدا با اطمینان میگوید:
«إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً»
آخرش همه برمیگردند؛
هم اهل نور،
هم اهل حسادت،
هم آنان که تمنا را انتخاب کردند
و هم آنان که به نور وفادار ماندند.
و آن روز،
نه هیاهو کارساز است،
نه توجیه،
نه اتهام زدن به معلم نورانی…
آن روز فقط یک چیز باقی میماند:
اینکه در لحظههای انتخاب،
دلات رو به کدام نور ایستاده بود.
خوشا به حال کسی که در این دنیا
حواسش به خودش بود…
نه به بازی شیاطین،
نه به تمسخر اهل ضلالت،
بلکه به نوری که بیصدا
راه را نشان میداد.
[سورة الأنعام (۶): الآيات ۲۰ الى ۲۴]
الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (۲۰)
كسانى كه كتاب [آسمانى] به آنان دادهايم، همان گونه كه پسران خود را مىشناسد، او [=پيامبر] را مىشناسد. كسانى كه به خود زيان زدهاند، ايمان نمىآورند.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۲۱)
و كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بسته يا آيات او را تكذيب نموده؟ بى ترديد، ستمكاران رستگار نمىشوند.
وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۲۲)
و [ياد كن] روزى را كه همه آنان را محشور مىكنيم، آنگاه به كسانى كه شرك آوردهاند مىگوييم: «كجايند شريكان شما كه [آنها را شريك خدا] مىپنداشتيد؟»
ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ (۲۳)
آنگاه عذرشان جز اين نيست كه مىگويند: «به خدا، پروردگارمان سوگند كه ما مشرك نبوديم.»
انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (۲۴)
ببين، چگونه به خود دروغ مىگويند و آنچه برمىبافتند از ايشان ياوه شد.
«شناختی به روشنیِ فرزند، انکاری به تلخیِ خیانت»
«وقتی شناخت، مانعِ ضلالت نشد»
«انکارِ نور، با چشمِ باز»
«خسارتِ شناختِ بیتسلیم»
«دیدند، شناختند، و عمداً نپذیرفتند»
«معلمی که شناخته شد و انکار شد»
«میدانستند… و انتخاب کردند»
«پشت کردن به نوری که میشناختند»
«خیانتِ پس از یقین»
دلنوشته
«میشناختندش… مثل فرزندشان؛ اما پشت کردند»
«شناختی به روشنیِ فرزند، انکاری به تلخیِ خیانت»
نه…
محال است پدر و مادری، فرزند خودشان را نشناسند.
محال است در میان هزاران کودک، نگاهشان بلغزد و دلشان اشتباه کند.
شناختِ فرزند، با عقل نیست؛
با جان است…
با ریشه است…
با پیوندِ خون و روح است.
و قرآن، دقیقاً همین مثال را میآورد؛
تا عمقِ فاجعه را نشان دهد.
«يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ…»
آری، اهل حسادت،
معلم ربانیِ خود را میشناختند؛
نه کم،
نه مبهم،
بلکه به همان روشنی که پدر، پسرش را میشناسد.
نور را دیده بودند،
صدا را شنیده بودند،
عطرِ حضور را چشیده بودند.
اما…
با این همه شناخت،
آگاهانه پشت کردند.
و چه ظلمی از این سنگینتر؟
چه انتخابی از این مرگبارتر؟
اینکه انسان
نور را بشناسد
و انکارش کند؛
معلم را بشناسد
و رهایش کند؛
حق را ببیند
و عمداً مسیر باطل را انتخاب کند.
«الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ…»
اینها فقط ایمان را از دست ندادند؛
خودشان را باختند.
سرمایهشان را سوزاندند.
دلشان را به تاریکی فروختند.
و بعد، برای توجیه این خیانت بزرگ،
به خدا دروغ بستند،
آیات را تکذیب کردند،
و با جسارتی تلخ گفتند:
ما مشرک نبودیم…
اما قیامت،
آینهای است بیرحم.
آنجا دیگر
نقابها فرو میریزد،
بهانهها میسوزد،
و انسان میفهمد
چگونه به خودش دروغ گفته است.
«انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ…»
چه اندوهی بالاتر از این
که انسان،
معلمش را بشناسد
و باز هم به او پشت کند؟
چه خسارتی عمیقتر
از اینکه نور،
در آغوشش باشد
و خودش
چشمهایش را ببندد؟
این قصه،
قصهی ندانستن نیست؛
قصهی حسادتِ آگاهانه است.
قصهی دلهایی است
که نور را شناختند
اما تمنا را ترجیح دادند.
و این،
تلخترین شکلِ ضلالت است.
[سورة الأنعام (۶): الآيات ۳۸ الى ۳۹]
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ (۳۸)
و هيچ جنبندهاى در زمين نيست و نه هيچ پرندهاى كه با دو بال خود پرواز مىكند؛ مگر آنكه آنها [نيز] گروههايى مانند شما هستند، ما هيچ چيزى را در كتاب [لوح محفوظ] فروگذار نكردهايم؛ سپس [همه] به سوى پروردگارشان محشور خواهند گرديد.
وَ الَّذِينَ كَذَبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ مَنْ يَشَأِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (۳۹)
و كسانى كه آيات ما را دروغ پنداشتند، در تاريكيها[ىِ كفر] كر و لالند، هر كه را خدا بخواهد گمراهش مىگذارد؛ و هر كه را بخواهد بر راه راست قرارش مىدهد.
دلنوشته
«وقتی گوشِ دل بسته میشود؛ انتخابِ آگاهانۀ تاریکی»
تکذیبِ معلم، فقط یک «نه» گفتنِ زبانی نیست؛
یک فروبستنِ تدریجی است…
بستنِ گوشِ دل،
بستنِ زبانِ فهم،
و فرو رفتن در تاریکیهایی که خودِ انسان، چراغش را خاموش کرده است.
قرآن با لحنی اندوهگین میگوید:
آنها که آیات ما را تکذیب کردند،
«صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ» شدند؛
نه اینکه گوش نداشتند،
نه اینکه زبان نداشتند،
بلکه نخواستند بشنوند
و نخواستند بگویند آنچه را که حق است.
چقدر تصویر تکاندهندهای است…
تمام موجودات،
جنبندههای زمین،
پرندگان آسمان،
هر کدام امتی هستند با نظم، با مسیر، با رجوع…
همه به سوی پروردگارشان بازمیگردند.
هیچکدام از این نظام بیرون نیستند.
هیچچیز در کتاب فروگذار نشده است.
اما انسانِ حسود،
با اینکه نشانهها را میبیند،
با اینکه معلم ربانی در برابر او ایستاده،
با اینکه آیه برایش خوانده میشود،
خودش را به کری و لالی میزند.
نه از ندانستن،
بلکه از انتخاب.
و اینجاست که ضلالت معنا پیدا میکند:
نه گم شدنِ اتفاقی،
بلکه انتخابِ آگاهانهی تاریکی به جای نور.
«مَنْ يَشَإِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ…»
نه به این معنا که خدا کسی را بیدلیل گمراه کند؛
بلکه یعنی:
وقتی کسی درِ شنیدن را بست،
وقتی با معلمِ آشکار لجاجت کرد،
وقتی نور را دید و پشت کرد،
خدا هم او را به همان راهی واگذار میکند که خودش انتخاب کرده است.
و چه دردناکتر از این؟
اینکه انسان،
در تاریکی بماند،
در حالی که راه روشن،
معلم روشن،
و صراط مستقیم،
در برابر چشمانش بوده است.
اما آنکه دلش را باز نگه میدارد،
آنکه هنوز میشنود،
هنوز میپرسد،
هنوز تسلیم نور است،
خدا او را
«عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»
قرار میدهد.
پس ضلالت،
نه فقدانِ نشانههاست،
نه کمبودِ معلم؛
ضلالت،
خاموش کردنِ گوشِ دل است…
و هدایت،
فقط یک چیز است:
شنیدنِ نور، و ماندن با آن.
[سورة الأنعام (۶): آية ۵۶]
قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ
قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ (۵۶)
بگو: «من نهى شدهام كه كسانى را كه شما غير از خدا مىخوانيد بپرستم.»
بگو: «من از هوسهاى شما پيروى نمىكنم، وگرنه گمراه شوم و از راهيافتگان نباشم.»
دلنوشته
«معلم، مأمورِ نور است نه مُهرِ تأییدِ تمنا»
ای معلمِ ربانی،
این را آرام، اما قاطع به شاگردان حسود بگو:
من نیامدهام که آینهی تمناهای شما باشم.
من نیامدهام که هوسهایتان را مُهر تأیید بزنم.
اگر معلم، دنبالهروِ خواستِ دلِ آلودۀ حسود شود،
دیگر معلم نیست؛
او فقط نامی از هدایت دارد و حقیقتش، ضلالت است.
قرآن با صدایی روشن و بیابهام، مرز را مشخص میکند:
«لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ…»
من از هوسهای شما پیروی نمیکنم؛
چون اگر چنین کنم،
خودم گمراه شدهام
و دیگر از هدایتشدگان نخواهم بود.
این جمله،
اخلاقِ معلم است،
شرفِ هدایت است،
و خط قرمز نور.
شاگرد حسود،
از معلم انتظار دارد
که دین را خم کند،
نور را تفسیر به نفع تمنا کند،
و حق را طوری بگوید
که دلِ ناآرامش آرام بگیرد.
اما معلمِ نور،
برای آرامکردنِ هوس نیامده؛
او آمده تا هوس را
در محضر نور،
به زانو درآورد.
اگر معلم،
مرجع اطاعتِ هوا گردد،
یا شریکِ هوای نفس او،
اگر معلم،
ملاکِ خواستهای شاگرد شود نه راهنمایِ نور
اگر معلم،
تابعِ هوای شاگرد شود
هم شاگرد سقوط میکند
و هم معلم.
و این دقیقاً همان ضلالتی است
که قرآن از آن برحذر میدارد.
پس ای شاگرد،
اگر سخن معلمت
بر خلاف میل توست،
اگر نور،
بر تمنایت سایه انداخته،
بدان که این نشانهی هدایت است
نه دشمنی.
و ای معلم،
با مهر بگو
اما کوتاه نیا:
من مأمور به پیروی از نورم،
نه مأمورِ رضایتِ تمنا.
اگر قرار بود
از هوای شما پیروی کنم،
خودم اولِ گمراهان بودم
و دیگر،
هیچکس را به راه نمیرساندم.
دلنوشته
«وقتی پدر شاگرد میشود و تمنا در برابر نور میایستد»
اینجا قصه، لطیفتر و در عین حال دردناکتر میشود…
چرا که معلم، پسر است و شاگردِ حسود، پدر.
ابراهیم علیهالسلام، نه از موضع برتری، نه با تحقیر،
بلکه با دلی سرشار از محبتِ پسرانه، رو به آزر میایستد؛
همان کسی که او را بزرگ کرده،
همان که ابراهیم دوست دارد از دایرهی «معارینِ حسود» بیرون بیاید
و به جمع «مستقرینِ اهل نور» بپیوندد.
با صداقتِ تمام میگوید:
پرستشِ غیرِ نور،
پرستشِ بتها،
پرستشِ تمناها،
چیزی جز ضلالتِ مبین نیست.
«إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ»
ای پدر…
تو باید اعتقادِ منِ پسر را،
این نوری را که خدا در قلبم نهاده،
از هر بتِ سنگی و هر تمنای دیرینهای ارزشمندتر بدانی.
باید به نور من رو کنی،
نه به سایههای عادت.
باید دل به ولایتِ حق بسپاری،
نه به میراثِ تمنا.
اما اینجاست که حقیقت تلخ آشکار میشود…
وقتی انسان، ارزشِ تمنا را از ارزشِ نور بالاتر بداند،
دیگر مسئله فقط اختلاف نسل یا نگاه نیست؛
این یعنی عداوت با خدا.
ابراهیم میبیند که با وجود همهی این مهر،
با وجود این آگاهی،
دلِ پدر هنوز به بتها بسته است.
هنوز تمنا، عزیزتر از نور است.
و آنگاه، لحظهی سنگینِ انتخاب فرا میرسد:
نه از سر کینه،
نه از سر خشم،
بلکه از سر وفاداری به حق.
وقتی برای ابراهیم روشن میشود که این راه،
راهِ دشمنی با خداست،
دیگر نمیتواند در این پیوند بماند:
«فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ»
تبرّی، اینجا نفیِ پدر نیست؛
تبرّی، نه گفتن به بتهاست.
تبرّی، نه گفتن به ضلالت است.
تبرّی، یعنی حفظِ نور،
حتی اگر به قیمتِ بریدن از عزیزترین پیوندهای ظاهری باشد.
این قصه، هشدارِ آرام اما عمیقِ قرآن است:
گاهی شاگرد، پدر است؛
گاهی معلم، پسر.
و معیارِ حق، نه سن است، نه جایگاه؛
معیار، نور است.
هرجا تمنا بر نور ترجیح داده شود،
هرچند با سابقه،
هرچند با عاطفه،
نامش یک چیز است: ضلالتِ مبین.
[سورة الأنعام (۶): الآيات ۱۱۶ الى ۱۲۰]
وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (۱۱۶)
و اگر از بيشتر كسانى كه در [اين سر]زمين مىباشند پيروى كنى، تو را از راه خدا گمراه مىكنند. آنان جز از گمانِ [خود] پيروى نمىكنند و جز به حدس و تخمين نمىپردازند.
إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (۱۱۷)
بارى، پروردگار تو به [حالِ] كسى كه از راه او منحرف مىشود داناتر است، و او به [حالِ] راهيافتگان [نيز] داناتر است.
فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآياتِهِ مُؤْمِنِينَ (۱۱۸)
پس، اگر به آيات او ايمان داريد از آنچه نام خدا [به هنگام ذبح] بر آن برده شده است بخوريد.
وَ ما لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ (۱۱۹)
و شما را چه شده است كه از آنچه نام خدا بر آن برده شده است نمىخوريد؟ با اينكه [خدا] آنچه را بر شما حرام كرده -جز آنچه بدان ناچار شدهايد- براى شما به تفصيل بيان نموده است. و به راستى، بسيارى [از مردم، ديگران را] از روى نادانى، با هوسهاى خود گمراه مىكنند. آرى، پروردگار تو به [حال] تجاوزكاران داناتر است.
وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِما كانُوا يَقْتَرِفُونَ (۱۲۰)
و گناه آشكار و پنهان را رها كنيد، زيرا كسانى كه مرتكب گناه مىشوند، به زودى در برابر آنچه به دست مىآوردند كيفر خواهند يافت.
دلنوشته
«وقتی اکثریت، معیار نمیشود و نور، میزانِ راه است»
گاهی خدا، برای نجات دلِ ما، صریح و بیپرده هشدار میدهد؛
نه از سر تندی، بلکه از سر دلسوزیِ عمیقِ یک معلم مهربان.
میگوید:
مبادا چشم به «اکثریت» بدوزی…
مبادا خیال کنی چون خیلیها راهی را میروند، پس آن راه حتماً درست است.
اکثریتِ بینور، اگر معیار شد، نتیجهاش یک چیز است:
گمشدن از صراط خدا.
چه بسیار جمعهایی که با هم راه میروند،
اما مقصدشان «نور» نیست؛
بلکه فقط دنبال هم حرکت میکنند،
بر اساس گمان،
بر اساس حدس،
بر اساس پسندِ نفس.
خدا آرام میگوید:
من بهتر میدانم چه کسی گم شده و چه کسی هدایت یافته.
نه فریاد جمع،
نه تشویق اکثریت،
نه محبوبیت،
هیچکدام معیار نیست.
بعد، مثال را به زندگی روزمره میکشد:
«بخورید از آنچه نام خدا بر آن برده شده…»
یعنی چه؟
یعنی زندگیای که نام خدا در آن جاری است، امن است.
رزقی که با یاد خدا شروع میشود،
راهی که با نور او انتخاب میشود،
تصمیمی که از دلِ متصل به او بیرون میآید.
و هشدار میدهد:
بسیاری، دیگران را با «هوسهای خودشان» گمراه میکنند؛
نه با علم،
نه با نور،
بلکه با تمناهای شخصی،
با سلیقه،
با میلِ خامِ دلِ تربیتنشده.
اینجاست که ضلالت، شکلِ آراسته میگیرد؛
به اسم تحلیل،
به اسم عقل،
به اسم خیرخواهی،
اما ریشهاش همان هوای نفس است.
و بعد، یک جمعبندیِ عمیق:
گناه فقط آن نیست که دیده میشود.
بعضی از گناهها در دل اتفاق میافتد؛
در نیت،
در قضاوت،
در پشتکردن به نور معلم،
در ترجیح تمنا بر هدایت.
ظاهرِ گناه را رها کن،
و باطنش را هم.
چون هر انتخابِ آگاهانه،
بالاخره روزی پاسخ داده میشود.
این آیات، دل را به یک نقطه میبرند:
معیار هدایت، نه جمع است و نه صدا؛
معیار، نور است.
اگر راهی تو را به خدا نزدیکتر میکند،
اگر نام او در آن زنده است،
اگر دل را آرامتر و صادقتر میکند،
آن راه، هرچند خلوت، صراط است.
و اگر راهی تو را از نور جدا میکند،
حتی اگر شلوغ و پرهیاهو باشد،
حتی اگر همه تشویقت کنند،
آن راه، ضلالت است؛
بیآنکه لازم باشد اسمش را ضلالت بگذارند.
[سورة الأنعام (۶): آية ۱۲۵]
فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ
وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ
كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ (۱۲۵)
پس كسى را كه خدا بخواهد هدايت نمايد، دلش را به پذيرش اسلام مىگشايد؛ و هر كه را بخواهد گمراه كند، دلش را سخت تنگ مىگرداند؛ چنانكه گويى به زحمت در آسمان بالا مىرود. اين گونه، خدا پليدى را بر كسانى كه ايمان نمىآورند قرار مىدهد.
دلنوشته
«شرحِ صدر؛ نشانهٔ دلِ رو به نور و تنگیِ سینهٔ دلِ پشتکرده»
هدایت، قبل از آنکه یک «راه بیرونی» باشد،
یک حالِ درونیِ قلب است.
خدا میگوید:
اگر کسی را بخواهم هدایت کنم،
اول دلش را باز میکنم…
نه با اجبار،
نه با فشار،
بلکه با شرح صدر.
شرح صدر یعنی چه؟
یعنی دل، جا باز میکند برای نور.
یعنی حقیقت، سنگین نیست.
یعنی شنیدن نام خدا،
شنیدن کلام معلم نورانی،
پذیرفتن امر الهی،
دل را خسته نمیکند؛
آرام میکند.
دلِ هدایتیافته،
با نور نفس میکشد.
با حق، سبک میشود.
با صدق، جان میگیرد.
اما آنکه آگاهانه پشت میکند…
آنکه نور را میبیند و نمیپذیرد…
آنکه تمنا را عزیزتر از هدایت میداند…
دلش تنگ میشود.
نه به حکم ظلم،
بلکه به نتیجهی انتخاب.
خدا میفرماید:
دلش را آنقدر تنگ میکنم
که انگار میخواهد در آسمان بالا برود؛
نفس کم میآورد،
آرامش ندارد،
حق برایش سخت میشود،
ذکر خدا سنگین،
و نام معلم، آزاردهنده.
این تنگی،
نشانهی نبودِ نور است.
نشانهی دلِ بسته به تمناست.
نشانهی قلبی است که دیگر جای هدایت ندارد
چون پر شده از خواستنهای بیپایان.
و اینجاست که آلودگیِ درون،
نه از بیرون،
که از بیایمانیِ آگاهانه زاده میشود.
پس هدایت و ضلالت،
دو حکم ناگهانی نیستند؛
دو حالتِ قلبیاند
که آرامآرام ساخته میشوند.
دلِ رو به نور،
باز میشود…
و دلِ پشتکرده به نور،
خودش، خودش را تنگ میکند.
و چه نشانهای روشنتر از این؟
اگر حقیقت تو را آرام میکند،
در مسیر نوری.
و اگر حق، تو را خفه میکند،
بدان که دل، جای دیگری خانه کرده است.
[سورة الأنعام (۶): آية ۱۴۰]
قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ (۱۴۰)
كسانى كه از روى بىخردى و نادانى، فرزندان خود را كشتهاند، و آنچه را خدا روزيشان كرده بود -از راه افترا به خدا- حرام شمردهاند، سخت زيان كردند. آنان به راستى گمراه شده، و هدايت نيافتهاند.
دلنوشته
«قتلِ نور؛ وقتی حسادت، رزقِ هدایت را بر خود و نسلها حرام میکند»
باز هم قرآن، بیآنکه نامی ببرد، پرده را کنار میزند
و چهرهی حسادتِ سفیهانه را عریان نشان میدهد.
حسود، فقط به خودش ظلم نمیکند؛
دایرهی تاریکیاش را به نسل بعد هم میکشاند.
وقتی پشت به نور معلم میکند،
وقتی نعمتِ «علمِ زنده» و «رزقِ نورانی» را سبک میشمارد،
در حقیقت دست به قتلِ اولاد میزند؛
نه فقط به تیغ،
بلکه به قطعِ نور.
قتلِ اولاد، همیشه خونریزیِ ظاهری نیست.
گاهی یعنی اینکه نگذاری فرزندت نور را بشناسد.
یعنی راه یوسف را از خانهات ببندی.
یعنی علمِ پاک، هدایت، معلم ربانی،
در دلِ تو و بچههایت جایی نداشته باشد.
این همان سفاهت است؛
بیخردیای که از حسادت زاده میشود.
حسودی که میگوید:
«اگر من از این نور بهرهای ندارم،
تو هم نداشته باش؛
و فرزندم هم نداشته باشد.»
و چه افترايی بالاتر از این
که رزقِ شیرینِ خدا را
حرام اعلام کنی؟
رزقی که خدا برای جانها فرستاده،
برای رشد،
برای زندگی،
برای روشن ماندن چراغ نسلها.
حسود، به نام دین،
نور را میبُرد؛
به نام غیرت،
علم را میکُشد؛
به نام عقل،
هدایت را قربانی میکند.
و قرآن با صراحت میگوید:
اینها خاسرند؛
نه فقط زیانکار،
بلکه باختهاند؛
در دنیا،
و در آخرت.
نه راه را شناختند،
نه خودشان به مقصد رسیدند،
نه اجازه دادند فرزندانشان راهی به نور پیدا کنند.
این است خسرانِ مبین:
اینکه خدا روزی بدهد،
و تو آن را حرام کنی؛
اینکه نور بیاید،
و تو چشم ببندی؛
اینکه هدایت درِ خانهات را بزند،
و تو، با دست خودت،
در را ببندی و کلیدش را هم بشکنی.
و چه ضلالتی از این روشنتر؟
گمراهیای که هم خودت را میسوزاند،
و هم آینده را.
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۲۹ الى ۳۰]
قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ
وَ أَقيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ
وَ ادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ
كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ (۲۹)
بگو: «پروردگارم به دادگرى فرمان داده است، و [اينكه] در هر مسجدى روى خود را مستقيم [به سوى قبله] كنيد، و در حالى كه دين خود را براى او خالص گردانيدهايد وى را بخوانيد، همان گونه كه شما را پديد آورد [به سوى او] برمىگرديد.»
فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (۳۰)
[در حالى كه] گروهى را هدايت نموده، و گروهى گمراهى بر آنان ثابت شده است، زيرا آنان شياطين را به جاى خدا، دوستان [خود] گرفتهاند و مىپندارند كه راهيافتگانند.
دلنوشته
«سجدهٔ دل؛ قبلهای که هدایت یا ضلالت را رقم میزند»
معلم، مأمورِ پوشاندن نیست؛
مأمورِ آشکار کردن نور است.
نورِ علم را میآورد، بیکموکاست،
صاف، روشن، بیمصلحتاندیشیِ نفسانی.
میگوید این راه است، این قبله است،
این میزان است.
و شاگرد؟
وظیفهاش فقط شنیدن نیست؛
وظیفهاش اقامۀ وجه است.
یعنی دلش را راست کند،
رویِ دلش را به سمت نور بگیرد،
و در برابر این حقیقت،
سجدهی قلب کند.
سجدهی دل یعنی:
من معیارم را کنار میگذارم،
تمناهایم را پایین میآورم،
و علمِ نورانی را بالا مینشانم.
یعنی دین را خالصانه برای خدا میخواهم،
نه برای تأیید نفس،
نه برای آرامکردن حسادت.
خدا، راه را واضح گذاشته است:
رو به نور بایستید،
خالص باشید،
و بدانید بازگشتتان به همانجاست که آغاز شدید؛
به سوی او،
با دلی سالم یا دلی زخمی.
اما حقیقت تلخ اینجاست:
همه این دعوت را نمیپذیرند.
نه چون راه مبهم است،
بلکه چون تمنا بلندتر از نور شده است.
قرآن بیپرده میگوید:
مردم دو گروه میشوند.
گروهی که هدایت را میگیرند،
و گروهی که ضلالت،
بر دلشان «حق» میشود.
چرا؟
چون این گروه دوم،
به جای خدا،
شیطان را ولیّ خود میگیرند.
نه با زبان،
بلکه با انتخاب.
با گوشدادن به وسوسه،
با توجیه حسادت،
با ترجیح تمنا بر حقیقت.
و فریبِ ماجرا همینجاست:
آنان خیال میکنند هدایت یافتهاند.
چون شیطان،
هرگز خود را به نام ضلالت معرفی نمیکند؛
خودش را به نام عقل،
به نام مصلحت،
به نام حقطلبیِ دروغین،
و حتی به نام دین عرضه میکند.
حسود،
وقتی رو به تمنا ایستاد،
شیطان را دوست خود گرفت،
و گمان کرد در مسیر نور است؛
در حالی که قبلهی دلش عوض شده بود.
و اینجاست که ضلالت،
نه یک سقوط ناگهانی،
بلکه یک سجدهی اشتباه است؛
سجدهای که به جای نور،
برای تمنا انجام شد.
پس خوشا به حال دلی
که قبلهاش را گم نکرد،
و وای بر دلی
که رو به شیطان ایستاد
و خیال کرد
در صف هدایت ایستاده است.
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۳۷ الى ۳۹]
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَبَ بِآياتِهِ أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصِيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ (۳۷)
پس كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بندد يا آيات او را تكذيب كند؟ اينان كسانى هستند كه نصيبشان از آنچه مقرّر شده به ايشان خواهد رسيد، تا آنگاه كه فرشتگان ما به سراغشان بيايند كه جانشان بستانند، مىگويند: «آنچه غير از خدا مىخوانديد كجاست؟» مىگويند: «از [چشم] ما ناپديد شدند» و عليه خود گواهى مىدهند كه آنان كافر بودند.
قالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ (۳۸)
مىفرمايد: «در ميان امّتهايى از جنّ و انس، كه پيش از شما بودهاند، داخل آتش شويد.» هر بار كه امّتى [در آتش] درآيد، همكيشان خود را لعنت كند، تا وقتى كه همگى در آن به هم پيوندند؛ [آنگاه] پيروانشان درباره پيشوايانشان مىگويند: «پروردگارا، اينان ما را گمراه كردند، پس دو برابر عذاب آتش به آنان بده.» [خدا] مىفرمايد: «براى هر كدام [عذاب] دو چندان است ولى شما نمىدانيد.»
وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (۳۹)
و پيشوايانشان به پيروانشان مىگويند: «شما را بر ما امتيازى نيست. پس به سزاى آنچه به دست مىآورديد عذاب را بچشيد.»
دلنوشته
«وقتی نور شاهد میشود؛ پایانِ حسادت و آغازِ شهادتِ علیهِ خویش»
حسود، وقتی میخواهد وجهۀ معلم را مخدوش کند،
در حقیقت دارد با خودِ خدا درگیر میشود.
انگار میگوید:
«خدا در ارزشگذاری اشتباه کرده است؛
این گزینه، این معلم، این نور، آنقدرها هم باارزش نیست.»
و این یعنی چه؟
یعنی ترازوی خدا را متهم میکند.
یعنی میگوید:
میزانِ الهی فرقِ نور و تاریکی را نمیفهمد،
و من، با ترازوی تمنا و حسادت خودم،
بهتر میسنجم!
تکذیب آیات و رسولان،
همینجاست؛
نه فقط در انکار لفظی،
بلکه در سنجشِ وقایع زندگی با میزانِ کذبِ دل.
حسود، معلم را با ترازوی خودش وزن میکند،
ورکلایفها را با پیشفرضهای تاریکش تفسیر میکند،
و هر چه نور است،
یا کوچک میشود،
یا وارونه دیده میشود.
و چه دردناکتر اینکه
گاهی این حسود، مدتی با نور همنشین میشود؛
کنار معلم مینشیند،
میشنود،
میبیند،
اما دل از تمنا نمیبُرد.
این همنشینیِ بیتسلیم،
نهتنها نجاتش نمیدهد،
بلکه حجت را بر او تمام میکند.
نور، وقتی وارد دلِ ناسپاس شد،
یا شفاست،
یا شاهدِ محکومیت.
تا آنجا که در لحظۀ پایان،
وقتی فرستادگان خدا برای گرفتن جان میآیند،
پردهها کنار میرود.
دیگر نه سامریای مانده،
نه بتِ توجیه،
نه لیدرِ دروغین.
همه آنچه غیر خدا بود،
«ضَلّوا عَنّا»
گم میشود.
و آنجا،
خودِ حسود
علیه خودش شهادت میدهد:
آری، خدا مهربان بود.
خدا راه را نشان داد.
خدا نور فرستاد.
این من بودم که پشت کردم.
و این صحنه،
داستان یک نفر نیست؛
تاریخِ تکرارشوندۀ امتهاست.
در آتش،
پیروان، پیشوایان را نفرین میکنند؛
و پیشوایان میگویند:
شما انتخاب کردید،
ما مجبور نکردیم.
هیچکس بار دیگری را برنمیدارد.
نه معلمِ سوء،
نه لیدرِ دروغین،
نه سامریِ دلربا.
هر کس،
طعم همان چیزی را میچشد
که با دست خودش کاشت.
و این است عاقبتِ
کسی که نور را دید،
شناخت،
اما با ترازوی حسادت سنجید؛
نه تنها گمراه شد،
بلکه خودش، شاهد و گواه گمراهیِ خویش شد.
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۱۷۵ الى ۱۸۱]
وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ (۱۷۵)
و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت؛ آنگاه شيطان، او را دنبال كرد و از گمراهان شد.
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ
ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (۱۷۶)
و اگر مىخواستيم، قدر او را به وسيله آن [آيات] بالا مىبرديم، امّا او به زمين [=دنيا] گراييد و از هواى نَفْس خود پيروى كرد. از اين رو داستانش چون داستان سگ است [كه] اگر بر آن حملهور شوى زبان از كام برآورد، و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام برآوَرَد. اين، مَثَل آن گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند. پس اين داستان را [براى آنان] حكايت كن، شايد كه آنان بينديشند.
ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ (۱۷۷)
چه زشت است داستان گروهى كه آيات ما را تكذيب و به خود ستم مىنمودند.
مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۷۸)
هر كه را خدا هدايت كند، او راهيافته است؛ و كسانى را كه گمراه نمايد، آنان خود زيانكارانند.
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (۱۷۹)
و در حقيقت، بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريدهايم. [چرا كه] دلهايى دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمىبينند، و گوشهايى دارند كه با آنها نمىشنوند. آنان همانند چهارپايان بلكه گمراهترند. [آرى،] آنها همان غافلماندگانند.
وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (۱۸۰)
و نامهاى نيكو به خدا اختصاص دارد، پس او را با آنها بخوانيد، و كسانى را كه در مورد نامهاى او به كژى مىگرايند رها كنيد. زودا كه به [سزاى] آنچه انجام مىدادند كيفر خواهند يافت.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (۱۸۱)
و از ميان كسانى كه آفريدهايم، گروهى هستند كه به حقّ هدايت مىكنند و به حقّ داورى مىنمايند.
دلنوشته
«آشنایی با نور، بیسجدهٔ دل؛ قصهٔ تکراریِ بلعمها»
اینجا قرآن، پرده را کاملاً کنار میزند و نامِ ماجرا را بیهیچ تعارفی میگوید:
داستانِ آشنایی با نور، بدونِ سجدهی دل.
بلعم باعورا، غریبه نبود.
بیخبر نبود.
بیکتاب نبود.
او آیات را داشت، معلم را دیده بود، با موسی و تورات آشنا شده بود،
اما یک چیز را نداشت:
دلِ رو به نور.
نور را میشود دید،
میشود شنید،
میشود حتی نقلش کرد؛
اما اگر دل، سجده نکند،
نور، در جان نمیماند.
قرآن میگوید:
«فَانْسَلَخَ مِنْها»
پوست انداخت از آیات.
نه اینکه آیات را از او گرفتند؛
او خودش از آن بیرون خزید.
مثل کسی که لباس نجات را درمیآورد
چون با تمنایش سازگار نیست.
و اینجاست که شیطان وارد میشود؛
نه با زور،
بلکه با دعوتی همجنسِ هوا.
وقتی دل، رو به زمین کرد،
وقتی آسمان دیگر خواستنی نبود،
شیطان فقط همراهی کرد.
مثالِ سگِ لاهث،
توهین نیست؛
تشخیص است.
یعنی اینگونه انسانها
دروناً آرام نمیگیرند.
چه رهایشان کنی،
چه با آنان درگیر شوی،
همیشه زبانِ اعتراض، طعنه، تخریب،
و تلاش برای جدا کردن شاگرد از معلم در کار است.
اینها با اهل نور کار دارند؛
نه چون نور را نمیشناسند،
بلکه چون نور را نمیخواهند.
و قرآن برای رو کردن دست حسود، بیرحمانه صادق است:
مشکل، نداشتن چشم و گوش نیست؛
مشکل، نخواستنِ دیدن و شنیدن است.
دل هست،
اما نمیفهمد.
چشم هست،
اما نور را نمیبیند.
گوش هست،
اما کلام معلم را عبور نمیدهد.
و اینجا، جملهای کلیدی میآید:
«وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها»
یعنی چه؟
یعنی خدا، خودش را
در اسمها نشان میدهد؛
و این اسمها،
در هر زمان،
در هر امت،
در قالب معلمِ هدایت آشکار میشوند.
شناختِ خدا،
بدون شناختِ این اسمِ جاری،
شناختی انتزاعی و بیاثر است.
برای همین است که عدهای
خدا را میخواهند،
اما اسمِ خدا را نه.
دین را دوست دارند،
اما معلم دین را نه.
نور را میپسندند،
اما چراغ را خاموش میکنند.
و در مقابل،
قرآن آرام میگوید:
همیشه گروهی هستند
که «يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ»
نه پرسر و صدا،
نه اکثریت،
اما ثابت،
متصل،
و نورانی.
این، قصهی تکراری هدایت و ضلالت است.
نه مخصوص بلعم،
نه محدود به گذشته.
هر جا آیات آمد،
هر جا معلم آمد،
و دل بین نور و تمنا مردد ماند،
این قصه دوباره نوشته میشود.
و سؤال آخر، همیشه همان است:
آیا نور را میشناسم؟
یا واقعاً، نور را میخواهم؟
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۱۸۲ الى ۱۸۶]
وَ الَّذِينَ كَذَبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ (۱۸۲)
و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج، از جايى كه نمىدانند گريبانشان را خواهيم گرفت.
وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ (۱۸۳)
و به آنان مهلت مىدهم، كه تدبير من استوار است.
أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ (۱۸۴)
آيا نينديشيدهاند كه همنشين آنان هيچ جنونى ندارد؟ او جز هشداردهندهاى آشكار نيست.
أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (۱۸۵)
آيا در ملكوت آسمانها و زمين و هر چيزى كه خدا آفريده است ننگريستهاند؛ و اينكه شايد هنگام مرگشان نزديك شده باشد؟ پس به كدام سخن، بعد از قرآن ايمان مىآورند؟
مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (۱۸۶)
هر كه را خداوند گمراه كند، براى او هيچ رهبرى نيست، و آنان را در طغيانشان سرگردان وا مىگذارد.
دلنوشته
«استدراجِ آرام؛ سقوطی که با مهلت آغاز میشود»
و اینجا قصه به نقطهای میرسد که دل آدم میلرزد…
نه از شدت عذاب، بلکه از نحوهٔ عادلانه و دقیقِ رفتار خدا با قلبی که نور را دیده و عمداً تکذیب کرده است.
خدا عجله نمیکند.
فریاد نمیزند.
ناگهان هم نمیگیرد.
میفرماید:
«سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ»
آرامآرام… پلهپله…
از همان جایی که خودشان دوست دارند،
از همان تمنایی که به آن دل بستهاند،
از همان موفقیت ظاهری،
از همان تأییدهای فریبنده،
از همان احساس «حق با من است».
و چه هولناک است این نوع سقوط؛
👈سقوطی که با احساس پیروزی آغاز میشود،👉
نه با شکست.
خدا میفرماید:
«وَ أُمْلي لَهُمْ»
به آنان مهلت میدهم…
نه از سر ناتوانی،
بلکه چون کید من متین است؛
چون حجت باید تمام شود،
چون خودِ این دل باید روزی شهادت بدهد
که من دیدم، فهمیدم، شنیدم…
اما نخواستم.
و بعد، برای آخرین بار،
درِ تفکر را میکوبد:
آیا نیندیشیدند؟
آیا فکر نکردند که این معلم،
این پیامآور،
این همنشینِ نور،
دیوانه نیست؟
«ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ»
او فقط هشداردهندهای آشکار است؛
نه دنبال قدرت است،
نه تمناهای شما را تأیید میکند،
نه برای دلِ حسودتان نسخه همسو با خواستههای شما میپیچد.
و باز دعوت میکند:
نگاه کنید…
نه با چشمِ سر،
بلکه با چشمِ قلب؛
به ملکوت آسمانها و زمین،
به نظم نورانی هستی،
به این همه نشانهای که
همه یک چیز را فریاد میزنند:
هدایت با نور است،
نه با هوس.
اما وقتی اجل نزدیک میشود
و دل هنوز به تمنا چسبیده،
وقتی قرآن هم دیگر اثر نمیکند،
آنوقت سؤال سنگین مطرح میشود:
«فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ؟»
بعد از این نور،
دیگر به چه میخواهید ایمان بیاورید؟
و اینجاست که حقیقت تلخ آشکار میشود:
گمراهی، انتخاب خودِ دل است.
و وقتی دل،
اصرار بر پشتکردن به نور دارد،
خدا هم او را به حال خودش وا میگذارد:
«يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»
در طغیانشان رها میشوند؛
سرگردان،
بیجهت،
بیقبله،
بیمعلم.
این پایانِ قصهٔ کسانی است
که نور را دیدند
اما به آن سجده نکردند.
[سورة التوبة (۹): الآيات ۳۶ الی ۳۷]
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (۳۶)
در حقيقت، شماره ماهها نزد خدا، از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده، در كتاب [علمِ] خدا، دوازده ماه است؛ از اين [دوازده ماه]، چهار ماه، [ماهِ] حرام است. اين است آيين استوار، پس در اين [چهار ماه] بر خود ستم مكنيد، و همگى با مشركان بجنگيد، چنانكه آنان همگى با شما مىجنگند، و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است.
إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ
يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ
زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (۳۷)
جز اين نيست كه جابجا كردنِ [ماههاى حرام]، فزونى در كفر است كه كافران به وسيله آن گمراه مىشوند؛ آن را يكسال حلال مىشمارند، و يكسال [ديگر]، آن را حرام مىدانند، تا با شماره ماههايى كه خدا حرام كرده است موافق سازند، و در نتيجه آنچه را خدا حرام كرده [بر خود] حلال گردانند. زشتىِ اعمالشان برايشان آراسته شده است، و خدا گروه كافران را هدايت نمىكند.
نَسیء؛ جابهجاییِ حرمتِ نور
وقتی عدد خدا دستکاری میشود
نَسیء؛ حسابگریِ حسود با تقدیر الهی
چهار ماهِ خدا، نه چهار ماهِ تمنا
بازی با حرمت؛ از نَسیء تا ضلالت
تعویقِ اطاعت؛ تولدِ کفر پنهان
وقتی احترام هست، اما ولایت نیست
نَسیء؛ فریبِ مقدسنما
حرمتِ جابهجا شده، هدایتِ از دست رفته
عدد را نگه داشتند، نور را کشتند
دلنوشته
«نَسیء؛ جابهجاییِ حرمتِ نور»
و اینجاست که پرده کنار میرود و چهرۀ ضلالتِ حسابگرانه آشکار میشود…
خدای مهربان، در نظام نورانی هستی، همهچیز را با عدد و حرمت آفریده است؛
دوازده ماه، نه کمتر و نه بیشتر؛
و در میانشان، چهار ماهِ حرام، چهار حریم امن برای دل،
چهار فرصت ناب برای بازگشت،
چهار ایستگاه مکث تا قلب، دوباره رو به نور بایستد.
اما حسود،
نه با عدد خدا کنار میآید
و نه با حرمت خدا.
او نمیگوید «حرمت را شکستم»؛
بلکه حرمت را جابهجا میکند.
میگوید:
این چهار ماه، نه آن چهار ماه.
این علی، نه آن علی.
این احترام، نه آن ولایتی که خدا خواسته بود.
و قرآن نام این بازی خطرناک را صریح میگوید:
«إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ»
نَسیء یعنی
تعویقِ اطاعت،
جابجاییِ فرمان،
دستکاریِ تقدیر به نفع تمنا.
حسود،
ظاهرِ عدد را نگه میدارد
اما روحِ عدد را میکُشد.
ظاهرِ چهار ماه را محترم میشمارد
اما چهار امامِ نور را از معنا تهی میکند.
او میخواهد هم
قتل یوسف را نگه دارد
و هم خود را دیندار نشان دهد.
پس یک سال، حرمت را میشکند
و سال بعد، همان شکستن را «جبران» مینامد.
گمان میکند با این حسابگری،
خدا را دور زده است؛
در حالی که فقط خودش را فریب داده.
و شیطان،
این دروغ را برایش زیبا جلوه میدهد.
زشتیِ کار، در چشمش زیور میشود.
و حسود با خیالِ «ما حرمت را رعایت کردیم»،
تا عمق ضلالت فرو میرود.
این همان لحظهای است که
مهلت تمام میشود.
چهار ماهِ آشنایی دوباره،
چهار فرصتِ شنیدن نام علی به معنای ولایت و علو و مهربانی،
به پایان میرسد…
و وقتی هنوز همان حرفِ روز اول را میزند—
نه احترام،
نه توبه،
نه بازگشت—
آنگاه خدا میفرماید:
دیگر نه نَسیء،
نه تعویق،
نه بازی با عدد.
چون کسی که حرمتِ نور را جابهجا میکند،
در حقیقت
خودش را از هدایت خارج کرده است.
و خدا،
قومِ کافرِ حسابگرِ بیتقوا را
هدایت نمیکند.
[سورة التوبة (۹): الآيات ۱۱۵ الى ۱۱۶]
وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (۱۱۵)
و خدا بر آن نيست كه گروهى را پس از آنكه هدايتشان نمود بىراه بگذارد، مگر آنكه چيزى را كه بايد از آن پروا كنند برايشان بيان كرده باشد. آرى، خدا به هر چيزى داناست.
إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (۱۱۶)
در حقيقت، فرمانروايى آسمانها و زمين از آنِ خداست. زنده مىكند و مىميراند، و براى شما جز خدا يار و ياورى نيست.
دلنوشته
«وقتی خدا راه را تمام میکند و انتخاب به گردنِ دل میافتد»
این آیات، تیرِ خلاصِ همهی بهانههاست.
خدا راه را میشناسانَد، نور را آشکار میکند، حدّ و مرز تقوا را شفاف و بیابهام جلو چشم میگذارد؛
بعد از این مرحله، دیگر گمراهی «حادثه» نیست، انتخاب است.
«وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ…»
یعنی خدا کسی را در تاریکی رها نمیکند مگر آنگاه که خودش،
با چشم باز، پشت به نور کند.
حسود دقیقاً همینجا میایستد؛
نه از ندانستن،
نه از ابهام،
نه از نبودِ راهنما…
بلکه از جایی که راه را دیده، معلم را شناخته،
و آگاهانه گفته است:
«این نور به نفع تمنای من نیست.»
خدا، پیش از بریدن، بیان میکند؛
پیش از داوری، فرصت میدهد؛
پیش از محرومیت، هدایت را تمام میکند.
و وقتی همهی اینها تمام شد،
اگر کسی هنوز دل به تمنا بسته باشد،
دیگر ظلم از جانب خدا نیست؛
این، داوریِ خودِ قلب است علیه خودش.
و آیهی بعد، آخرین پناه را هم برمیدارد:
«وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ»
یعنی اگر از ولیّ خدا بریدی،
اگر نورِ انتخابشدهی او را سبک شمردی،
اگر خیال کردی میشود بیولایت، زنده ماند…
بدان که هیچ تکیهگاهی نمانده است.
نه شیطان،
نه تمنا،
نه اکثریت،
نه مصلحتاندیشی،
نه توجیههای زیبا…
ملکِ آسمان و زمین از آنِ اوست؛
حیات و ممات هم به دست اوست؛
و هر که از این حقیقت رو بگرداند،
نه کسی را گم کرده،
بلکه خودش را.
اینجا دیگر قصهی «گمراه شد» نیست؛
قصهی «نخواست که هدایت شود» است.
دلنوشته
«بعد از حق، فقط یک راه میماند؛ نور یا ضلالت»
این آیات، پردهی پایانیِ داستان انتخاباند؛
داستان دلهایی که رو به نور ایستادند و دلهایی که پشت به نور کردند.
آنجا که قرآن میفرماید:
«لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ…»
یعنی برای آنان که احسان کردند؛
نه فقط کار خوب انجام دادند،
بلکه در انتخاب نور، نیکو انتخاب کردند،
پاداش فقط بهشت نیست؛
«زیاده» است…
نوری افزون، قربی افزون، آرامشی که هیچ غبار و ذلتی روی صورت دلشان نمینشیند.
چهرهشان آرام است، چون دلشان با نور آشنا بوده است.
و در مقابل، آنان که «كَسَبُوا السَّيِّئات»
نه فقط خطا کردند،
بلکه اصرار کردند بر پشتکردن به حق،
صورت دلشان تیره میشود؛
نه چون خدا خواسته تحقیرشان کند،
بلکه چون خودشان، نور را با دست خود خاموش کردند.
تاریکیای که بر چهرهشان مینشیند،
نتیجهی شبهایی است که آگاهانه، روزِ نور را انکار کردند.
و روزی میرسد که همه جمع میشوند…
نه برای انتقام،
بلکه برای شفافشدن حقیقت.
آنجا که معبودهای دروغین،
لیدرها، بتهای تمنا،
توجیهها و شریکهای خیالی،
یکییکی کنار میروند
و میگویند:
«ما اصلاً معبود شما نبودیم…»
و انسان میماند و انتخاب خودش.
آنجاست که هر نَفْس،
عملِ پیشفرستادهی خودش را میچشد؛
نه چیزی کم، نه چیزی زیاد.
و همه به سوی مولای حق بازگردانده میشوند؛
همان که همیشه بود،
اما بعضیها نخواستند او را ببینند.
بعد خدا سؤال سادهای میپرسد؛
سؤالی که جوابش را همه میدانند:
چه کسی روزی میدهد؟
چه کسی گوش و چشم را میگرداند؟
چه کسی حیات را تدبیر میکند؟
و همه میگویند: «خدا».
و درست همینجاست که آیهی تکاندهنده میآید:
«فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ»
بعد از حق، دیگر راه سومی وجود ندارد.
یا نور
یا ضلالت.
نه چون خدا تنگنظر است،
بلکه چون حقیقت واحد است
و دل، نمیتواند همزمان قبلههای متناقض داشته باشد.
و آنجا که میفرماید:
«حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ…»
یعنی اینها کسانیاند که
نه از ندانستن،
بلکه از فسقِ انتخاب
ایمان نیاوردند.
خدا راه را نشان داد،
معلم را فرستاد،
نور را آشکار کرد،
اما دلهایی بودند که
خواستند نخواهند…
و این، پایانِ داستان نیست؛
این، آینهای است برای امروزِ من و تو.
تابلوی حق کنار جادهی انتخاب
هدایت تا مرز انتخاب
معلم؛ نشاندهندهی راه، نه رانندهی دل
وقتی حق آمد، انتخاب با ماست
تابلو روشن است، سرعت با توست
نه وکیل، نه ضامن؛ فقط راهنما
حق آمد… و داوری با خداست
جاده باز است، خدا داور است
معلم و قانونِ سرعتِ دل
از اینجا به بعد، انتخاب توست
دلنوشته
معلم؛ نشاندهندهی راه، نه رانندهی دل
هدایت تا مرز انتخاب
معلم، بیشتر از این نیست و کمتر از این هم نیست؛
تابلویی روشن کنار جادهی زندگی.
نه فرمان ماشین دست اوست،
نه پایش روی پدال گاز یا ترمز.
فقط ایستاده، بیصدا اما واضح،
و نوشته است: «اینجا، بیش از این سرعت، خطر دارد.»
حق که میآید، شبیه همین تابلوست؛
نه پنهان است، نه مبهم.
«قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ»
حق آمده، تمام شده، روشن شده.
از اینجا به بعد،
هر که آرام میرود،
به نفع خودش رسیده است:
«فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ»
و هر که چشمش را ببندد،
پا را روی گاز تمنا فشار دهد،
و خیال کند قانون برای دیگران است،
خودش را به خطر انداخته است، نه معلم را:
«وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها»
معلم، وکیل نیست.
ضامن نیست.
نگهبان انتخابهای ما نیست.
او فقط «حق» را آورده؛
تا مرز انتخاب.
تا همانجایی که عقل و دل باید تصمیم بگیرند.
از آنجا به بعد،
دیگر نه فریاد معلم کارساز است
و نه خواهش شاگرد.
حساب، حساب خداست.
و چه آرامبخش است این جمله:
«وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ»
پس معلم، راه را نشان میدهد
و صبر میکند؛
نه از ناتوانی،
بلکه از اعتماد به عدالت خدا.
او میداند
اگر کسی به نور پشت کرد،
این انتخاب خودش بوده؛
و اگر کسی رو به نور ایستاد،
پاداشش هم سهم خودش است.
حق آمده است.
تابلو سر جایش ایستاده.
جاده باز است.
و خدا…
بهترین داورِ تمام این عبور و انتخابهاست.
دلنوشته
حبطِ عمل؛ وقتی یوسفِ خدا با زینت دنیا معامله میشود
باز هم قصه همان است؛
قصهی دلهایی که نور را دیدند اما دنیا را خواستند.
خدا با این دلها معاملهای شفاف میکند؛
نه ظلمی، نه کمفروشیای.
هر چه برای دنیا کار کردند،
همانجا به حسابشان ریخته میشود.
موفقیت، شهرت، قدرت، رضایت نفس،
همه را میگیرند…
اما همهاش همینجاست.
اینها همانهاییاند که
زیباییِ یوسف را دیدند
و به جایش، زینتِ زودگذر دنیا را برگزیدند.
همانهایی که فکر کردند
تبعید یوسف،
خاموش کردن نور،
و حذف معلم،
راه رسیدن به تمناهایشان است.
خدا نمیخواهد
اینها، طلبکار، به قیامت بروند؛
پس در همین دنیا با آنها تسویه میکند.
ثواب اعمالشان، در همین دنیا، «پر»، به آنها داده میشود،
و ثواب اخروی، حبط میشود؛
یعنی اعمالشان نتیجۀ ظاهری دارد، اما وزن معنایی ندارد.
ثمر دنیایی دارد، بقا اخروی ندارد.
و چه خسرانی از این بالاتر
که سورپرایز خدا را بکشی، نفهمی، یا تبعید کنی.
یوسف،
نه یک انسان معمولی،
که هدیهی خاص خدا برای قلبهایی خاص بود.
کسی که قدرش را دانست،
به سلطنتِ نور رسید؛
و کسی که او را حذف کرد،
به آتشِ تهیبودن رسید.
در برابر این جماعت،
قرآن آرام و محکم،
یک خط نور میکشد:
کسی که
بر بینّهای روشن از پروردگارش ایستاده،
و شاهدی الهی همراه اوست،
و تاریخ انبیا پشت سرش صف کشیده،
راه را گم نکرده است؛
حتی اگر تنها بماند.
اما آنان که
بر خدا دروغ بستند،
راه را کج نشان دادند،
و شاگرد را از معلم بریدند،
روزی خواهند دید
که همهی آنچه ساخته بودند
از دستشان رها میشود.
نه پشتیبانی میماند،
نه توجیه،
نه جمع،
نه قدرت.
آنجا
خودشان شهادت میدهند
که مشکل از خدا نبود،
از نور نبود،
از یوسف نبود؛
از انتخاب خودشان بود.
اینها همانهاییاند که
نه توان شنیدن داشتند
و نه قدرت دیدن.
نه گوش دل،
نه چشم قلب.
و قرآن، بیهیچ تعارف،
مهر آخر را میزند:
اینها
نه فقط زیانکارند،
که زیانکارترینِ زیانکارانند؛
چون
نور را دیدند
و آگاهانه
به سایه پناه بردند.
دعوتِ نور؛ میان برقِ هدایت و وسوسۀ ضلالت
برق و رعد؛ زبانِ آفاق برای انتخاب دل
دعوتِ حق و دستهای خالیِ تمنا
سجدهی هستی، انتخابِ دل
از رعدِ آسمان تا تصمیمِ قلب
آنجا که نور دعوت میکند و دل انتخاب میشود
میان صدای فرشته و وسوسۀ سامری
دعوتِ واحد؛ پاسخهای متفاوت
دلنوشته
دعوتِ نور؛ میان برقِ هدایت و وسوسۀ ضلالت
میان صدای فرشته و وسوسۀ سامری
خدای مهربان،
هیچوقت بندگانش را بیخبر رها نمیکند.
حرفش را آرام و پیوسته،
در آفاق و انفس میفرستد؛
با زبان نور و ظلمت،
با برق و رعد،
با ترس و طمع،
با هشدار و امید.
برق را نشان میدهد
تا دل بترسد و بیدار شود،
و همان برق،
امید را هم روشن میکند
که هنوز راه بازگشت هست.
ابرهای سنگین را میسازد
تا بفهمیم
رحمت، بیحساب نمیبارد؛
دلِ آماده میخواهد.
رعد،
بیهیچ تردیدی
تسبیحگوی اوست؛
فرشتگان،
از شناخت عظمتش،
سرشار از خشیتاند.
اما انسانِ گرفتار تمنا،
در همین صحنههای روشن،
باز هم مجادله میکند؛
انگار صدای رعد را میشنود
ولی پیامش را نه.
دعوتِ حق فقط یکی است؛
دعوتی که دست میگیرد،
میرساند،
سیراب میکند.
اما دعوتهای بدل،
دعوتهای سامری،
مثل دست دراز کردن به سوی آباند
بیآنکه قطرهای به دهان برسد.
حرکتی هست،
تلاشی هست،
اما رسیدنی نیست.
این است معنای ضلالت:
دویدنِ بیثمر
به سمت چیزی که آب نیست.
خدا راه را نشان میدهد،
اما اجبار نمیکند.
قدرت انتخاب را
خودش به انسان داده است.
فرشته دعوت میکند به نور،
شیطان وسوسه میکند به تمنا.
و این دلِ انسان است
که تصمیم میگیرد
به کدام صدا پاسخ بدهد.
در نهایت،
تمام هستی
خواه ناخواه
در حال سجده است؛
حتی سایهها،
صبح و شام،
بیصدا و بیادعا
رو به حق خم میشوند.
اما خوشا به حال دلی
که پیش از اجبار،
با اختیار سجده کند؛
سجدهای آگاهانه،
نه از ترس صاعقه،
بلکه از فهم نور.
اینجاست که
هدایت معنا پیدا میکند؛
و ضلالت،
تنها نتیجهی انتخابی است
که خود دل کرده است.
دلنوشته
«آرامشِ دلها یا خندهی کوتاه دنیا؟»
پیمان که شکسته میشود،
اول دل میبُرد،
بعد رشتهی نور را.
آنچه خدا فرمان داده بود به وصل،
به احترام،
به پیوندِ دل با حقیقت،
گسسته میشود
و نامش را میگذارند «فهم»،
اما ثمرهاش فساد است؛
فسادی آرام،
بیصدا،
در زمینِ دل.
روزی،
به دست خداست؛
اوست که میگشاید
و اوست که تنگ میگیرد.
اما بسیاری
به همان سهم اندکِ دنیا دلخوش میشوند
و میخندند،
بیآنکه بدانند
این خنده،
در ترازوی آخرت
جز متاعی گذرا نیست.
باز میگویند:
«اگر حق است،
پس نشانهای بزرگتر کجاست؟»
و نمیدانند
که نشانه،
همین دلِ باز یا بسته است.
هدایت،
برای کسی است که بازمیگردد؛
که «انابه» دارد،
نه برای کسی که فقط مطالبهی معجزه میکند
اما دلش را نمیسپارد.
آرامش،
در غوغای دنیا نیست؛
در ذکر است.
در آن لحظهای که دل
نام خدا را
نه با زبان،
بلکه با اعتماد صدا میزند.
آنجاست که قلب
قرار میگیرد
و میفهمد چرا
طوبی
سهم اهل ایمان و عمل است؛
نه اهل ادعا.
رسول،
در امتهای تکراری فرستاده میشود؛
نه از سرِ تازهبودن پیام؛
از سرِ تکرارِ فراموشیِ دلهاست.
و باز هم
به «رحمان» کفر میورزند،
در حالی که
او تنها پناه است
و تنها بازگشت.
حتی اگر قرآنی بود
که کوهها را به حرکت درمیآورد،
زمین را میشکافت،
و مردگان را به سخن میآورد،
دلِ نخواسته
باز هم نمیخواست.
هدایتِ همگانی
با زور نمیآید؛
انتخاب میخواهد.
و تاریخ،
پر است از تمسخرِ پیامآوران؛
مهلت داده شد،
بارها و بارها،
اما آنگاه که وقت رسید،
گرفتن،
قاطع بود.
خدا مراقب هر نفس است؛
هیچ کاری گم نمیشود.
شرک،
گاهی نام ندارد؛
فقط آراسته است.
مکر،
زیبا جلوه میکند
و راه،
کج نشان داده میشود.
و آنگاه که خدا کسی را
به انتخاب خودش واگذارد،
دیگر هادیای در کار نیست.
عذاب،
فقط آنسوی مرگ نیست؛
در همین زندگی هم
دلِ بیپناه
میچشدش.
و آنجا،
هیچ سپری
میان انسان و حقیقت نیست.
این قصه،
قصهی دلهایی است
که پیمان را شکستند،
و دلهایی
که با یاد خدا
آرام گرفتند.
دلنوشته
«کتاب آمد تا دل را جهت بدهد»
«قصهی تکراریِ نور و دلهای دنیادوست»
چقدر این آیات، قصهای را میگویند که کهنه نمیشود؛
نه چون تکرار بیثمر است،
بلکه چون دلِ انسان، مدام میان نور و ظلمت انتخاب میکند.
کتاب آمد
نه برای افزودن دانستهها،
بلکه برای جابجا کردن جهت دل؛
برای بیرون کشیدن انسان
از لایهلایهی تاریکیها
به سوی نوری که راه است،
نه فقط روشنی.
«لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور»
یعنی انسانی که در تاریکی فرو رفته؛
او به این تاریکی عادت کرده،
او با این تمناها سرگرم شده.
پس معلم میآید
تا دست بگیرد،
تا بیرون بیاورد،
نه با اجبار،
بلکه «بِإِذْنِ رَبِّهِم».
اما باز همان دو راه قدیمی پیش روی دلهاست:
یا رو به صراطِ عزیزِ حمید،
یا دلسپردن به زرقوبرقِ فانی.
و اینجاست که چهرهی اهل حسادت آشکار میشود:
آنان که زندگی دنیا را دوستتر میدارند،
نه از سر ندانستن،
بلکه از سر دلبستگی.
میدانند نور کجاست،
اما دنیا را خوشدستتر میبینند.
بدتر از آن،
به خودشان بسنده نمیکنند؛
راه را هم میبندند،
نور را هم کج نشان میدهند،
صراط را هم معوج تفسیر میکنند.
و قرآن با صراحت میگوید:
این فقط خطا نیست،
این ضلال بعید است؛
گمراهیای که فاصلهاش
نه در قدمها،
که در جهت دل افتاده است.
پس هر بار که کتاب نازل میشود،
هر بار که معلمی برانگیخته میشود،
داستان همان است:
نور هست،
راه هست،
دعوت هست؛
اما انتخاب…
همچنان با دلِ انسان است.
دلنوشته
«لسانِ قوم؛ وقتی خدا با زبانِ زندگی حرف میزند»
«لسانِ قومِ امروز» یعنی همان زبانی که دلِ امروز میفهمد.
نه صرفاً واژهها،
نه فقط عربی یا فارسی،
بلکه زبانِ تجربه، زبانِ رنج، زبانِ انتخابهای روزمره، زبانِ ورکلایفها، زبانِ نور و ظلمتی که هر روز در قلبمان با آن روبهرو میشویم.
خدای مهربان هیچوقت با زبانِ نامفهوم حرف نمیزند.
هیچگاه پیامش را در لفافهای نمیپیچد که فقط خواص بفهمند.
«لِسانِ قوم» یعنی همان چیزی که تو هر روز با آن زندگی میکنی:
موفقیت و شکست،
محبت و حسادت،
تمنا و قناعت،
ترس و امید.
امروز «لسانِ قوم»
گاهی یک معلم است،
گاهی یک اتفاق ساده،
گاهی یک فرزند،
گاهی یک ورکلایف کوتاه،
گاهی برقِ ناگهانیِ یک بیدارباش در دل،
و گاهی ابری سنگین که خبر از آزمونی بزرگ میدهد.
خدا با همین زبانِ آشنا
حرفش را روشن میزند؛
نه برای تحمیل،
بلکه برای بیان.
تا کسی نگوید نفهمیدم.
تا حجت تمام شود.
تا نعمت کامل گردد.
موسی هم با همین قاعده آمد؛
نه با زبانی غریب،
بلکه با یادآوریِ همان روزهایی که قومش با پوست و استخوان لمس کرده بودند:
روزهای نجات،
روزهای فشار،
روزهای ذبح فرزندان،
روزهای تحقیر،
و روزهای آزمون.
«یادِ ایّامِ خدا» یعنی همین:
اینکه بفهمی کجا در ظلمت بودی
و چه کسی دستت را گرفت.
اینکه بفهمی هر نجاتی،
هر معلمی،
هر نورِ آشکارشدهای
یک نعمت است،
و هر نعمت،
یک امتحان بزرگ.
اما باز هم داستان تکرار میشود؛
عدهای زبانِ خدا را میشنوند و صبر میکنند،
شکر میکنند،
و از ظلمت به نور میآیند.
و عدهای همان زبانِ روشن را
نادیده میگیرند،
تحریف میکنند،
یا به تمناهای خود ترجمهاش میکنند.
پس «لسانِ قومِ امروز»
یعنی خدا دقیقاً از همان دری وارد میشود
که تو بیشترین تماس را با آن داری.
نه بهانهای باقی میماند،
نه ابهامی.
و خوشا به حال آن دلهایی
که وقتی خدا با زبانِ زندگی با آنها سخن گفت،
گفتند:
شنیدیم،
فهمیدیم،
و رو به نور کردیم.
دلنوشته
«قولِ ثابت یا معامله با آتش؛ سرنوشت دلها در برابر نعمت نور»
خدا، دلِ اهل ایمان را تنها نمیگذارد.
وقتی کسی دلش را به نور سپرد،
وقتی «قولِ ثابت» را نه فقط با زبان،
که با جان پذیرفت،
خدا خودش ایستادگی را در دلش میکارد؛
در همین دنیا، وسط تلاطمها،
و آنسوتر، در لحظههای سختِ عبور.
اما آنطرف ماجرا هم روشن است.
کسانی که نعمت را دیدند
و به جای شکر، انکار را انتخاب کردند؛
کسانی که نور را گرفتند
و آن را خرج تمنا، قدرت، حسادت و خودخواهی کردند؛
نه فقط خودشان،
که قومشان را هم با خود
به سراشیبیِ «دارِ بَوار» کشاندند.
چه تعبیر تلخی دارد قرآن
وقتی میگوید:
نعمت خدا را
به کفر بدل کردند.
یعنی نور بود،
اما خاموشش کردند؛
راه بود،
اما پیچاندندش؛
معلم بود،
اما بدلسازی کردند
و برای خدا «همتا» تراشیدند
تا مردم را از راه دور کنند.
و خدا…
نه عجول است،
نه بیحساب.
میگوید:
بروید،
تمتع ببرید،
از همین دنیایی که انتخابش کردید.
اما بدانید
این مسیر،
آخرش آتش است؛
نه چون خدا نخواست،
بلکه چون خودتان
نور را فروختید
و تاریکی را خریدید.
در مقابلِ این همه وضوح،
قولِ ثابت یعنی چه؟
یعنی دل به نور دادن
و پایش ایستادن.
یعنی نعمت را
نردبان دیدن،
نه ابزار سقوط.
یعنی فهمیدن این حقیقت ساده و عمیق:
خدا، راه را نشان میدهد؛
انتخاب با ماست،
و سرانجام،
همیشه شبیه همان چیزی است
که دل، به آن خو گرفته است.
دلنوشته
«ذریّهٔ نور؛ دعای ابراهیم برای شاگردانِ فردا، نسلی که با سجده متولد میشود.»
چه دعای عجیبی است این نجواهای ابراهیم؛
دعایی که فقط برای «خود» نیست،
برای یک نسل است،
برای یک جریان نورانی که قرار است
در طول تاریخ
به دور یک «بلدِ امین» جمع شود.
ابراهیم،
اول از امنیت میگوید؛
امنیت دل.
امنیت قلبی که اگر از بتهای حسادت،
از اصنامِ تمنا،
از حلقههای شیطانیِ سامریگونه دور نماند،
دیگر هیچ عبادتی در آن قد نمیکشد.
او خوب میداند
پرستش بت، فقط خم شدن مقابل سنگ نیست؛
گاهی پرستشِ تحلیل،
پرستشِ قیاس،
پرستشِ رأی شخصیِ جدا از نور معلم است.
همانجاست که انسان خیال میکند عاقل شده
اما در واقع
به دام ضلالتی افتاده
که «بسیاری» را پیش از او بلعیده است.
و بعد،
این جملهی لطیف و تکاندهنده:
«فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي»
هر که از من تبعیت کند،
از من است.
اینجا نسبت خونی معیار نیست؛
نسبت نوری است.
شاگردِ عاشق،
فرزندِ حقیقیِ معلم است.
ذریّهی نورانی،
نه با ژن،
بلکه با سجدهی دل شکل میگیرد.
ابراهیم،
ذریّهاش را در سرزمینی بیکِشت میگذارد؛
جایی که هیچ چیزِ ظاهری
ضامن بقا نیست.
اما کنار «خانه».
کنار محوری که اگر دلها
به سویش میل کنند،
رزق از آسمان خواهد رسید.
«فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ»
دلهایی که میل میکنند،
نه به سمت دنیا،
بلکه به سمت نور.
دلهایی که بلدند
به دور این خانه بچرخند،
به دور معلم ربانی،
به دور بلدِ امین،
و از همین چرخش
نمازِ زندگی بسازند.
رزق این جماعت،
فقط نان و ثمر نیست؛
رزقِ اصلیشان
علم آنلاینِ فرشتهی مهربان است،
جریانی زنده از فهم،
که اگر شکرش را بهجا آورند
قطع نمیشود.
و ابراهیم میداند
که خدا
پنهان و آشکار را یکی میبیند.
حسادتِ پنهان،
تمناهای دفنشده،
و نیتهای دوپهلو
همه پیش او روشناند.
در پایان،
دعایش دوباره به «نماز» برمیگردد؛
نه فقط نمازِ قامت،
بلکه نمازِ دل.
دلِ ایستاده مقابل نور،
دلِ تسلیمشده،
دلِ بیبهانه.
و اینجا
دیگر فقط ابراهیم دعا نمیکند؛
هر معلم ربانی
هر شب همین دعا را
برای شاگردانش زمزمه میکند:
خدایا،
این حلقهی نور را حفظ کن،
دلها را از بتهای حسادت دور بدار،
رزق فهم را قطع مکن،
و ما را
جزو همان ذریّهای قرار بده
که به وقت حساب
سرافکنده نیستند.
ضَیفِ ابراهیم؛ بشارتِ نور و رسواییِ یأس
چه کسی از رحمت ناامید میشود؟ جز گمراهان!
سلامِ فرشتگان یا قنوطِ گمراهان؟
مرزِ نور و ضلالت؛ از بشارت تا عذاب
قنوط؛ امضای قلبی که به نور پشت کرده است
بشارت برای اهل نور، هشدار برای اهل ضلالت
وقتی رحمت میآید و دلها دو دسته میشوند
دلنوشته
ضَیفِ ابراهیم؛ بشارتِ نور و رسواییِ یأس
قنوط؛ امضای قلبی که به نور پشت کرده است
اینجا صحنه، صحنۀ دیدارِ نور با قلبی است که هنوز زنده است.
«ضَیفِ ابراهیم» فقط مهمان نیستند؛
فرشتگانِ تشخیصاند،
فرشتگانِ جداکنندۀ امید از یأس،
و نور از ظلمت.
وقتی وارد میشوند،
سلام میآورند؛
سلامی که بوی اطمینان میدهد،
اما ابراهیم میلرزد…
نه از نور،
بلکه از عظمتِ مأموریت.
قلب بیدار، همیشه مسئولیت را حس میکند.
بشارت میآورند؛
آن هم نه برای جسم،
برای معنا:
«غلامٍ علیم»
فرزندی از جنسِ علم،
از جنسِ نورِ جاری.
و چه زیباست واکنش ابراهیم؛
نه انکار،
نه تمنا،
بلکه تعجبِ عاشقانه،
دلش به رحمت خدا زنده است.
و آن جمله…
جملهای که مرز اهل نور و اهل حسادت را یکباره روشن میکند:
«وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّونَ»
یأس،
علامتِ خستگی نیست؛
علامتِ بریدن از نور است.
قلبی که به نور پشت کرده،
طبیعی است که رحمت را محال بداند.
اما قلبی که رو به نور ایستاده،
حتی در تاریکترین سناریوها
باز هم منتظرِ بشارت است.
بعد، صحنه عوض میشود؛
نور همیشه دو کار میکند:
برای اهلش، بشارت
و برای معاندانش، اتمام حجت.
قوم لوط،
نه بهخاطر ندانستن،
بلکه بهخاطر اصرار بر ظلمت،
در مسیر عذاب افتادند.
و حتی در آن خانه،
کسی که دلش با نور نبود
— هرچند در کنار پیامبر زندگی میکرد —
جا ماند.
اینجاست که قرآن آرام، قاطعانه و بیپرده میگوید:
همنشینی کافی نیست،
نسبت کافی نیست،
شعار کافی نیست؛
جهتِ دل مهم است.
فرشتگان میآیند؛
همیشه هم میآیند.
برای بعضیها با سلام،
برای بعضیها با هشدار.
و تنها کسانی که از رحمت ناامید میشوند،
همانهایی هستند که
پیشتر،
آگاهانه
به نور پشت کردهاند.
دلنوشته
«معلم، مقصرِ انتخابِ شاگرد نیست»
باز هم همان قصۀ همیشگیِ انسان و انتخابش تکرار میشود؛
وقتی نورِ معلم ربانی آشکار میشود
و راه، بیابهام پیشِ چشم قرار میگیرد،
حسود به جای اعتراف به انتخاب خود،
بهانهای کهنه از جیب بیرون میآورد:
«اگر خدا میخواست…»
اگر خدا میخواست،
نه ما گمراه میشدیم،
نه پدرانمان،
نه بت میساختیم،
نه تمنا را قبله میکردیم…
چه دروغ بزرگی.
نه از ناآگاهی،
بلکه از فرار.
فرار از مسئولیتِ انتخابِ آگاهانه.
انگار میخواهند بگویند:
دلِ ما دستِ ما نیست،
تصمیمِ ما تصمیمِ ما نیست،
و گناهِ ما هم گناهِ ما نیست!
و قرآن، آرام و بیپرده،
این خودفریبی را کنار میزند
و رو به معلم میگوید:
تو مسئول فرمان قلبِ کسی نیستی.
نه گاز در دستِ توست،
نه ترمز.
تو فقط تابلو هستی؛
تابلوی واضحِ «حداکثر سرعت».
عدهای میایستند،
سرعت را کم میکنند،
و سالم میرسند.
عدهای هم پدال را تا ته فشار میدهند
و بعد،
جاده را مقصر میدانند.
و خدا به معلم دلداری میدهد:
این قصه تازه نیست.
پیش از این هم بوده،
و باز هم خواهد بود.
در هر امت،
رسولی آمد،
نور آورد،
و بعد،
بعضیها هدایت شدند
و بعضیها،
خودشان ضلالت را انتخاب کردند.
حرص نخور.
اندوهِ بیش از حد،
سهمِ تو نیست.
وظیفۀ تو
همان «بلاغ مبین» بود
و آن را انجام دادی.
از اینجا به بعد،
میدان، میدانِ داوریِ من است.
من میدانم
و آن دلهایی که
باز هم
اشتباه مرگبارِ نخستین را
با لجاجت
تکرار میکنند.
دلنوشته
«فروپاشی شراکت در ضلالت؛ روزی که لیدر و فالوئر یکدیگر را انکار میکنند»
وقتی پردهها کنار میرود
و صحنهٔ حساب برپا میشود،
یکی از عجیبترین گفتوگوها شکل میگیرد؛
گفتوگوی لیدرهای سوء با فالوئرهایشان.
آنها که در دنیا
با هم خندیدند،
با هم موج تهمت علیه معلم ساختند،
با هم «روایت جایگزین» ساختند،
با هم نور را تمسخر کردند
و معلم را تخریب…
آنجا که چشمشان به هم میافتد،
دیگر خبری از رفاقت نیست.
فالوئرها فریاد میزنند:
«پروردگارا!
اینها همانهایی بودند که ما را صدا میزدند،
همانها که بهجای تو گوششان دادیم،
همانها که مسیر را عوض کردند…»
و لیدرها،
بیدرنگ،
با وقاحتی آشنا پاسخ میدهند:
«دروغ میگویید!
انتخاب خودتان بود…»
اینجاست که همه چیز فرو میریزد؛
نه فقط بتها،
نه فقط روایتها،
بلکه توهمِ شراکت در گناه.
آن روز،
همه ناگهان «تسلیم» میشوند؛
نه از روی فهم،
بلکه از روی بیپناهی.
و تمام آنچه بهدروغ ساخته بودند،
از دستشان میلغزد
و محو میشود.
اما ماجرا اینجا تمام نمیشود.
آنها که
نهفقط گمراه شدند،
بلکه دیگران را هم از راه نور بازداشتند،
سهمی افزوده از عذاب دارند؛
چون فساد،
وقتی شبکهای میشود،
سنگینتر حساب میشود.
و در برابر این آشوب،
خدا صحنه را دوباره روشن میکند:
در هر امت،
گواهی از خودشان؛
و در این امت،
کتابی که
همه چیز را روشن کرده،
نه مبهم،
نه دوپهلو،
نه قابل توجیه.
کتابی برای هدایت،
برای رحمت،
برای بشارت؛
نه برای فریب.
و در پایان،
قانونِ ساده و شفاف الهی دوباره خوانده میشود؛
قانونی که از اول هم روشن بود:
عدل،
احسان،
رعایت پیوندها؛
و پرهیز از زشتی،
از منکر،
از بَغی.
نه راز پیچیدهای دارد،
نه تفسیر امنیتی.
فقط یادآوری است…
یادآوری اینکه:
در دنیا میشود
لیدر ساخت،
موج ساخت،
فالوئر جمع کرد؛
اما آنسوی پرده،
هر کس
تنها با انتخابِ خودش
روبهرو میشود.
دلنوشته
«سوگندهای فروختهشده؛ داستان نقضِ آگاهانهی عهد»
اینجا قرآن پرده را آرام کنار میزند و ریشهی بسیاری از سقوطها را نشان میدهد؛
نه ندانستن، نه نشنیدن،
بلکه نقض آگاهانهی عهد.
عهدی که با خدا بسته شد،
عهدِ رو به نور بودن،
عهدِ نچرخیدن به سمت تمنا،
عهدِ وفاداری به معلمی که راه را نشان داد.
اما بعضی دلها،
وقتی نور به سودشان نیست،
وقتی دنیا پررنگتر میشود،
همان رشتهای را که با زحمت بافته بودند
خودشان یکییکی باز میکنند؛
مثل زنی که پس از استحکام،
غزلش را به «اَنکاث» تبدیل میکند.
اینجا مشکل، ضعف نیست؛
فریب است.
سوگند، وسیلهی معامله میشود.
پیمان، ابزار برتریطلبی.
حق، خرج مصلحت.
قرآن میگوید:
لغزش از همانجاست که
پا ثابت شده بود
اما دل،
به وسوسهی «بیشتر بودن»،
به فریبِ «قویتر شدن»،
به خیالِ «زرنگتر بازی کردن»
تن داد.
و بعد چه میشود؟
نه فقط سقوطِ خود،
بلکه صدّ سبیل؛
دیگران را هم از راه نور بازداشتن،
و اینجاست که لغزش،
دیگر شخصی نیست؛
جمعی میشود،
سنگین میشود،
و عذابش عظیم.
خدا میفرماید:
اگر میخواست، همه را یکدست میآفرید؛
اما نخواست ایمان، بیاختیار باشد.
خواست انتخاب معنا داشته باشد.
خواست هر قدم، مسئولیت داشته باشد.
پس سؤال خواهد کرد؛
نه از ندانستن،
بلکه از آنجا که
چرا بعد از ثبوت،
پا را لغزاندید؟
چرا بعد از نور،
به تاریکی رضایت دادید؟
چرا پیمان را
نردبان فریب کردید؟
این دلنوشته،
هشدار است برای دلهایی که
هنوز ایستادهاند؛
که مراقب باشند
لغزش،
همیشه از جهل شروع نمیشود،
گاهی از خیانت به عهدِ روشن آغاز میشود.
دلنوشته
«هدایت تا مرز انتخاب؛ حکمت، صبر و واگذاری به خدا»
اینجا لحنِ خدا عوض میشود.
نه فریاد است،
نه تهدید،
نه جدالِ خشن.
اینجا،
مسیرِ معلم ربانی ترسیم میشود.
دعوت، نه اجبار
حکمت، نه تحقیر
موعظهی نیکو، نه زخمزبان
«اُدعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَة…»
یعنی معلم آمده
تا نور را نشان بدهد،
نه اینکه دلها را هل بدهد.
او مأمور است:
حقیقت را روشن کند،
راه را صاف نشان دهد،
و بعد…
یک قدم عقب بایستد.
چون اینجا هدایت تا مرز انتخاب است.
اگر کسی گوش داد،
اگر دلش لرزید،
اگر نور را خواست
→ خودش به سمت صراط قدم برداشته.
و اگر نخواست،
اگر بهانه آورد،
اگر گفت «خدا اگر میخواست…»
→ این دیگر انتخابِ خودش است.
و خدای مهربان،
به معلم میگوید:
«تو غصه نخور…
من بهتر میدانم چه کسی گمراه شده
و چه کسی راه را یافته.»
حتی اگر اذیتت کردند،
حتی اگر تمسخر شدی،
حتی اگر مکر چیدند…
میگوید:
اگر پاسخ دادی، عادلانه پاسخ بده
اما اگر صبر کردی…
صبر، زیباتر است.
نه از سر ضعف،
بلکه از سر قدرتِ نور.
و بعد، این جملهی آرامبخشِ پایانی:
«وَ اصْبِر…
صبر تو، فقط با خدا ممکن است.»
یعنی:
اگر دلتنگ شدی، طبیعی است،
اگر خسته شدی، انسانی است،
اما تکیهگاهت منم.
نه آنهایی که پشت کردند،
نه آنهایی که مکر کردند،
نه آنهایی که نور را فروختند و بعد انکار کردند.
و آخرِ این قطعه،
یک وعدهی شفاف و بیابهام:
خدا با اهل تقواست،
و با محسنین.
نه با پر سر و صداها،
نه با اهل جدل،
نه با حسودانِ پرادعا.
بلکه با آنهایی که:
دلشان را پاک نگه داشتند،
نیتشان را صاف کردند،
و کار را برای خدا انجام دادند،
نه برای نتیجه.👉
اینجا،
هدایت یعنی وفاداری به نور،
و ضلالت یعنی اصرار بر تاریکی،
بعد از دیدنِ راه.
و معلم…
آرام،
حکیم،
صابر،
کنار میایستد
و کار را به خدا میسپارد.
دلنوشته
«نور نشان داده شد، انتخاب با توست؛
پس از اتمام حجت، هر دل پاسخگوی خود است و هیچکس بارِ دیگری را برنمیدارد.»
اینجا، پردهی آخر کنار میرود؛
نه با فریاد،
نه با تهدید،
بلکه با یک حقیقتِ آرام و قاطع:
هر انسان،
سرنوشتش را
خودش
به گردن انداخته است.
«وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ…»
پرندهی اعمال،
نه بر شانهی دیگریست
و نه در دست تقدیری کور؛
به گردنِ خودِ ما بسته شده است.
همانجا که دل میتپد،
همانجا که انتخاب شکل میگیرد.
خدای مهربان،
بیخبر رها نمیکند؛
معلم ربانی را آشکار میکند،
نور را مقابل چشم دل میگذارد،
و راه را تا مرز انتخاب روشن میسازد.
اما از آنجا به بعد،
نه اجبار است
و نه بهانه.
روزی میرسد
که کتاب،
خودش به حرف میآید؛
نه کتاب کاغذ،
که کتابِ دل،
کتابِ نیتها،
کتابِ پشتکردنها و روآوردنها.
«اقْرَأْ كِتابَكَ…»
بخوان!
دیگر قاضی بیرونی لازم نیست؛
خودت
خودت را میخوانی،
خودت
حساب خودت را میرسی.
اینجاست که
هیچ حسودی
نمیتواند تقصیر را
گردن معلم بیندازد،
هیچ سامریای
نمیتواند بگوید «من فقط دعوت کردم»،
و هیچ پیروِ گمراهی
نمیتواند بگوید «مرا بردند».
«مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ…»
هدایت،
سود شخصی است؛
و ضلالت،
خسارت شخصی.
نه کسی بارِ دیگری را برمیدارد،
نه کسی بهجای دیگری
تاوان میدهد.
و عذاب،
هرگز پیش از پیام نیست؛
پیش از نور نیست؛
پیش از اتمام حجت نیست.
پس اگر کسی
بعد از دیدن نورِ معلم،
بعد از شنیدن کلام فرشته،
و بعد از فهمیدن راه،
باز هم
حسادت را انتخاب کرد،
بداند که
این انتخاب
امضای خودش را دارد.
خدا،
پیش از داوری،
آگاه کرده است؛
و پیش از عقوبت،
دعوت کرده است.
پردههای پنهانِ دل؛ چرا نور فهمیده نمیشود؟
حجابِ انتخاب؛ وقتی دل خودش راه را میبندد
میشنوند، اما برای نفهمیدن
اکِنّه بر دلها؛ داستان فرار از نور
وقتی شنیدن هست، فهمیدن نه
تهمت به معلم، فرار از حقیقت
حجاب مستور؛ گمراهیِ خودساختهی دل
دلهایی که طاقت نور ندارند
از قرآن میگریزند، نه از صدا بلکه از معنا
گمراهی پس از مثالسازی؛ قصهی حسادت پنهان
حجابِ مستور؛ وقتی دل، خودش راه نور را میبندد👉
دلنوشته
«حجابِ مستور؛ وقتی دل، خودش راه نور را میبندد»
ببین خدای مهربان چطور لایهلایه دلِ اهل حسادت را برای ما عریان میکند؛
نه با فریاد،
نه با برچسب،
بلکه با توصیفی دقیق از آنچه در قلب میگذرد.
میگوید وقتی قرآن خوانده میشود،
وقتی نور آشکار میشود،
وقتی معلم ربانی شروع به سخن میکند،
میان تو و آن دلها حجابی پنهان میافتد؛
نه حجابی بیرونی،
بلکه پردهای که خودشان با دستِ انتخابشان بالا کشیدهاند.
دلهایی که اکِنّه گرفتهاند؛
نه چون نور ضعیف است،
بلکه چون این دلها دیگر طاقت فهمیدن ندارند.
سنگینیای در گوشهاست،
اما نه از کمشنوایی،
بلکه از نخواستنِ شنیدن.
و عجیبتر اینجاست:
میشنوند…
اما برای فهمیدن نه؛
برای شکار کردن کلمهای،
برای تحریف،
برای نجواهای پشتپرده.
در خلوتهایشان میگویند:
«جز مردی مسحور را پیروی نمیکنید!»
این همان حربهی قدیمی حسادت است:
وقتی نتوانستی نور را انکار کنی،
به صاحب نور تهمت بزن.
وقتی نتوانستی معنا را خاموش کنی،
گوینده را بیاعتبار کن.
و قرآن آرام میگوید:
ببین چه مثالهایی میزنند…
ببین چطور برای فرار از حقیقت،
داستان میسازند،
برچسب میزنند،
و خیال میکنند راهی تازه یافتهاند.
اما نتیجه یکی است:
فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً
گم شدند؛
نه چون راه نبود،
نه چون معلم نبود،
نه چون نور نرسید؛
بلکه چون دل،
تصمیم گرفت پشت کند.
این است دنیای قلبِ معارین حسود:
پردهدارِ خود،
سنگینگوشِ انتخاب،
و گمراهیای که با زبانِ مثال
برای خود توجیه میشود.
و تو ای اهل نور،
اگر دیدی کسی از شنیدن نور میگریزد،
اگر از یادِ رب یکتا نفرت دارد،
اگر به جای فهم، برچسب میزند،
بدان مشکل در پیام نیست؛
در قلبیست که دیگر راهی برای عبور نور باقی نگذاشته است.
کرامت انسان؛ حق انتخاب امامِ نور یا امامِ ضلالت
رزقِ کرامت؛ محشور با کدام امام؟
از کرامت تا کوری؛ انتخابی که سرنوشت را رقم میزند
نورِ کرامت و آزمونِ امام
هر گروه با امامش؛ قصۀ کرامت و انتخاب
وقتی کرامت، به انتخاب گره میخورد
چشمِ دل؛ معیارِ کرامت یا سقوط
با موسی یا با سامری؟ مسئلۀ کرامت انسان
کرامتِ آدمی و لحظۀ انتخاب امام
از نورِ کرامت تا تاریکیِ کوری دل
دلنوشته
«کرامت انسان؛ حق انتخاب امامِ نور یا امامِ ضلالت؛
با موسی یا با سامری؟»
خدا،
با ما خسیسانه رفتار نکرد.
منت گذاشت؛
اما نه منتِ تحقیرکننده،
منتِ کریمانه.
«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ…»
کرامتِ انسان
نه به قد و قامت است،
نه به ثروت و قدرت؛
کرامتش این است که
دلش میتواند
محلِّ نزولِ نورِ علم شود،
و گوشش
توان شنیدنِ صدای معلم ربانی را دارد.
این بزرگترین رزقِ طیب است؛
رزقی که نه فاسد میشود
و نه تمام.
رزقِ «علمِ آنلاینِ خدا»
که از طریق معلمش
به قلب میرسد.
اما همینجا
دو راه باز میشود.
و همه یک امام را انتخاب نمیکنند.
روزى مىرسد
که خدا صدا مىزند:
هر گروهى،
با امامِ خودش!
یکی با موسی؛
که نور را دید
و دل سپرد.
یکی با سامری؛
که نور را دید
اما دل را
به تمنا فروخت.
و عجیب نیست
که قرآن میگوید:
کوری،
از همان دنیا شروع میشود.
نه اینکه چشم نداشته باشند؛
بلکه
چشمِ دیدنِ نور را
خودشان بستهاند.
کسی که اینجا
از دیدن معلم،
از شنیدن آیه،
از پذیرفتن نور
رویگردان است؛
در آنجا هم
راهی نمیبیند.
کورِ دل،
در دنیا؛
و گمراهتر،
در آخرت.
و این
نه بیعدالتی است
و نه سختگیری؛
این نتیجهی انتخابی است
که انسان
با دستِ خودش
امضا کرده است.
کرامت، داده شد؛
نور، آشکار شد؛
معلم، فرستاده شد؛
دیگر فقط یک سؤال میماند:
با کدام امام
میخواهی
محشور شوی؟
کهفِ دل؛ رازِ قبض و بسطِ نور و ولایتِ پنهان
کهفِ دل؛ جغرافیای قبض و بسط نور
قلبِ کهفی؛ طلوع و غروبِ نور در آیات الهی
کهف اهل نور؛ وقتی خدا حالِ دل را میچرخاند
در فجوهای از نور؛ رازِ قلبهای هدایتشده
قبض و بسطِ نور در کهف دل
ولیّ مرشدِ پنهان؛ گفتوگوی خدا با قلب بیدار
کهف، خانهی امنِ نور
طلوع از یمین، غروب از شمال؛ زبانِ خاموشِ دل
دلنوشته
«ولیّ مرشدِ پنهان و کهفِ دل؛
رازِ قبض و بسطِ نور و زبانِ خاموشِ دل؛ گفتوگوی پنهانِ خدا با قلب هدایتشده»
اینجا «کهف» دیگر یک غارِ سنگی نیست؛
کهف، قلبِ اهل نور است.
قلبی که در آن، طلوع و غروب معنا دارد؛
نه طلوعِ خورشید آسمان،
بلکه طلوع و افولِ نورِ الهی در جان.
«تَرى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَت…»
یعنی صاحب این قلب،
وقتی نور میآید،
میفهمد از کدام سمت آمده،
و وقتی میرود،
میداند چرا رفته است.
این دل،
دلِ بیخبر نیست؛
دلِ هوشیارِ خوابنماست.
ظاهراً آرام،
اما در باطن،
در قبض و بسطی دائمی.
طلوعِ نور،
بسط است؛
انبساط، فهم، اشراق.
غروبِ نور،
قبض است؛
جمعشدن، مراقبت، سکوتِ آگاهانه.
و این رفتوآمد،
بینظم نیست.
خدا خودش میگوید:
«وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ»
یعنی:
من خودم این قلب را میچرخانم.
من خودم میزانِ نورش را تنظیم میکنم.
من خودم با بندهام حرف میزنم،
نه با زبان صدا،
بلکه با تقلبِ حالِ دل.
و چه وسعتی دارد این کهف:
«وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ»
قلب اهل نور تنگ نیست؛
حتی در قبض،
جا برای فهم هست.
جا برای معنا هست.
جا برای نفس کشیدن با خدا هست.
اینجاست که ولیّ مرشد معنا پیدا میکند؛
نه کسی بیرون از دل،
بلکه فرشتۀ مهربانی
که در همین تغییر حالات،
دستِ دل را میگیرد
و نمیگذارد گم شود.
اما این اسرار،
برای هر گوشی نیست.
هر چشمی طاقت دیدنش را ندارد.
قرآن خودش میگوید:
اگر سرک بکشی،
اگر بیاذن وارد شوی،
دلَت پر از رعب میشود
و فرار میکنی.
چرا؟
چون بارِ امانت سنگین است.
چون همه نمیتوانند
قبض و بسط نور را بفهمند
بیآنکه بشکنند.
اینجا مرزِ هدایت و ضلالت است:
آنکه خدا هدایتش کند،
در همین تقلبِ حال،
ولیّ مرشدش را پیدا میکند.
و آنکه پشت به نور کند،
نه کهف دارد،
نه فجر،
نه غروب معنادار؛
و هرگز برایش ولیّ مرشدی نخواهی یافت.
این،
داستان کهف است؛
داستان قلبی
که خانهی امنِ نور شده است.
تحویلِ سالِ دل؛ گفتوگوی پنهانِ خدا با قلب
یا مُقَلِّبَ القلوب؛ هر لحظه، یک تحویلِ نورانی
قبض و بسطِ دل؛ رازِ تحویلِ حال در هر نفس
سال نوِ حقیقی؛ وقتی دل به نور برمیگردد
تحویلِ حال، نه زمان؛ دعای دلِ بیدار
کهفِ دل و تحویلِ نور؛ هر لحظه یک سال نو
حول حالنا…؛ قصۀ بازگشتِ دل به احسنِ حال
دلنوشته
«قبض و بسطِ دل؛ رازِ تحویلِ حال در هر نفس»
یا مُقَلِّبَ القلوبِ وَ الأبصار…
ای خدایی که دل را میگردانی،
نه فقط از حالی به حال دیگر،
بلکه از غفلتی به فهم،
از تاریکیای به هشدار،
و از نوری به مسئولیت.
ای مُدَبِّرَ اللّیلِ وَ النّهار…
ای خدایی که شب و روز را میگردانی
تا ما بفهمیم
دل هم شب دارد و روز،
قبض دارد و بسط،
طلوع دارد و غروب؛
و هیچکدام تصادفی نیست.
ای مُحَوِّلَ الحَولِ وَ الأحوال…
تو سال را عوض نمیکنی
مگر آنگاه که دل آمادهی تغییر باشد.
و چه رازی از این بالاتر
که «حالِ دل»
زبان گفتوگوی تو با بندهات است.
خدایا،
ما آموختهایم که
هر قبضِ دل، اخطار است
و هر بسطِ دل، تأیید.
هر تنگی، نشانهی انحراف
و هر گشایش، امضای مسیر درست.
تو با نور و ظلمتِ قلب،
با ما حرف میزنی
بیآنکه کلمهای گفته شود.
ای خدای مهربان،
اگر گاهی
بهخاطر عیبِ حسدمان
یا لغزشِ تمنایمان
از مسیر نور منحرف شدیم،
از ما دریغ نکن
آن قبضِ بیدارکننده را؛
آن تنگیِ نجاتبخش را؛
آن هشدارِ عاشقانه را
که میگوید:
«اینجا راه نیست، برگرد.»
و به ما توفیق بده
که زبان دل را بلد باشیم،
اشتباه را زود بفهمیم،
دوربرگردان بزنیم،
و به نور بازگردیم
پیش از آنکه دیر شود.
خدایا،
ما سال نو را
با تقویم نمیخواهیم،
با دل میخواهیم.
میخواهیم
هر لحظه،
تحویل سال باشد؛
تحویل از غفلت به حضور،
از حسد به تسلیم،
از خودخواهی به نور.
حول حالَنا
الی أحسنِ الحال…
نه یکبار در سال،
بلکه هر بار
که دلمان
به کهفِ امنِ تو بازمیگردد.
و این است آرزوی ما:
قلبی که
همیشه در حال تحویل است،
همیشه در گفتوگو با تو،
و همیشه
در مدارِ نور.
«تحویلِ حال، نه زمان؛ گفتوگوی پنهانِ خدا با دل»
«تحویلِ سالِ دل؛ هر لحظه یک بازگشت به نور»
«یا مُقَلِّبَ القلوب؛ قصّهٔ احسنِ حالِ دل»
دلنوشته
«تحویلِ سالِ دل؛ هر لحظه یک بازگشت به نور»
تحویلِ سالِ دل؛
گفتوگوی پنهانِ خدا با قلب…
اینجا زمان عوض نمیشود،
اینجا دل ورق میخورد.
اینجا خدا با عقربهها حرف نمیزند،
با قبض و بسطِ نور قلب سخن میگوید.
یا مُقَلِّبَ القلوب…
هر لحظه، یک تحویلِ نورانی است،
اگر دل بیدار باشد
و زبان خاموشِ نور و ظلمت را بفهمد.
قبض و بسطِ دل؛
رازِ تحویلِ حال در هر نَفَس…
نه سالی که میآید و میرود،
بلکه حالی که میشکند
و دوباره رو به نور برمیگردد.
سال نوِ حقیقی،
آنجاست که دل
از لجاجتِ حسد
برمیگردد،
دور میزند،
و به آغوشِ فهمِ نور پناه میآورد.
تحویلِ حال، نه زمان؛
دعای دلِ بیدار…
دلی که فهمیده
خدا گاهی با آرامش حرف میزند
و گاهی با تنگیِ سینه،
تا راه را گم نکنیم.
کهفِ دل و تحویلِ نور؛
هر لحظه یک سال نو…
طلوعی از سمتِ راستِ دل،
غروبی از سمتِ چپِ دل،
و ما در فجوهای از رحمت
میان این دو،
در حال تربیت شدن.
حول حالنا…
قصۀ بازگشتِ دل به احسنِ حال.
قصۀ دلی که هر وقت لغزید،
علامت را دید،
پیام را فهمید،
و بیدرنگ
به نور برگشت.
خدایا،
سال ما را نو نکن،
دلِ ما را نو کن؛
و کاری کن
هر لحظه که قلبمان میلرزد،
تحویلِ سالی تازه آغاز شود…
انشاءالله تعالی. 🤲✨
@@@
تلاش خدا برای هدایت! تلاش شیطان برای ضلالت!
شیطان برای خنثی کردن فعالیتهای رسولان الهی تلاش میکند و این تلاش او در قلوبی که استعمال حسد می کنند موثر واقع می شود، اما قلبی که مکانیسم نورانیاش فعال شده، با کمک این نور هدایت، اقدامات شیطانی به نتیجه نخواهد رسید و این قلوب پویا با این نور زیبا، به ثبات می رسند.
[سورة الحج (22): الآيات 52 الى 55]
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (52)
و پيش از تو [نيز] هيچ رسول و پيامبرى را نفرستاديم جز اينكه هر گاه چيزى تلاوت مىنمود، شيطان در تلاوتش القاى [شبهه] مىكرد. پس خدا آنچه را شيطان القا مىكرد محو مىگردانيد، سپس خدا آيات خود را استوار مىساخت، و خدا داناى حكيم است.
لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ (53)
تا آنچه را كه شيطان القا مىكند، براى كسانى كه در دلهايشان بيمارى است و [نيز] براى سنگدلان آزمايشى گرداند، و ستمگران در ستيزهاى بس دور و درازند.
وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (54)
و تا آنان كه دانش يافتهاند بدانند كه اين [قرآن] حق است [و] از جانب پروردگار توست. و بدان ايمان آورند و دلهايشان براى او خاضع گردد. و به راستى خداوند كسانى را كه ايمان آوردهاند، به سوى راهى راست راهبر است.
وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ (55)
و[لى] كسانى كه كفر ورزيدهاند، همواره از آن در ترديدند، تا بناگاه قيامت براى آنان فرا رسد، يا عذاب روزى بدفرجام به سراغشان بيايد.
دلنوشته
تلاش خدا برای هدایت؛ تلاش شیطان برای ضلالت
در جهانِ قلب، همیشه دو جریان فعال است:
جریان هدایت که از جانب خدا، ملائکه و معلم ربانی جاری میشود،
و
جریان ضلالت که از سوی شیطان و معلمان سوء به دلها میوزد.
اما این دو جریان، در همهٔ قلبها یکسان عمل نمیکنند.
قلبهایی که آلوده به حسد و تمنّا هستند،
محل رسوب وسوسه میشوند.
اما قلبی که مکانیسم نورانیاش فعال شده،
تبدیل میشود به زمینی که شیطان بر آن قدم میگذارد
اما جای پا پیدا نمیکند.
خداوند، در آیات روشن سورهٔ حج، پرده از این حقیقت برداشته:
🔥 شیطان در تمنّای مخاطبین پیامبران القا میکند، اما… خدا نسخ میکند!
خدا میفرماید:
«وَ ما أَرْسَلْنا… إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ»
یعنی:
در مسیر هر رسولی،
شیطان تلاش میکند «تحریف»، «شبهه» و «غبار» بیفکند؛
اما بلافاصله:
«فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ»
خدا هرچه را شیطان میاندازد، پاک میکند!
و سپس:
«ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ»
آیات را محکمتر، روشنتر، نافذتر میسازد.
یعنی با هر وسوسهٔ شیطان،
نور خدا قویتر میشود،
نه ضعیفتر!
این دقیقاً همان اتفاقی است که در قلب انسان میافتد:
وقتی نور معلم ربانی فعال باشد،
شیطان هرچه بیفکند،
نسخ میشود؛
پاک میشود؛
بیاثر میشود.
💔 اما چرا بعضی دلها اسیر میشوند؟
چون قرآن توضیح میدهد:
«لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ…»
شیطان موفق نمیشود
مگر در دلهایی که:
بیماری حسد دارند
قلبشان قسی و سنگی شده
نور معلم را نشنیده گرفتهاند
پیوندشان با ولایت قطع شده
این دلها،
شبهه را «نور» میبینند،
وسوسه را «الهام»،
تمنا را «قضا و قدر»،
و معلم سوء را «استاد محبوب»!
شیطان چیزی را زورکی تزریق نمیکند؛
فقط دعوت میکند،
و دل بیمار، دعوت او را میپذیرد.
این، ضلالتِ اختیاری است.
🌟 اما دلِ اهل نور چه؟
آیه بعد میفرماید:
«وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ… فَيُؤْمِنُوا بِهِ»
اهل نور، اهل علم،
کسانی که در مکتب معلم ربانی تربیت شدهاند،
با همان القائات شیطان،
نه تنها نمیلغزند،
بلکه بصیرتشان بیشتر میشود!
وسوسه، برای آنها تبدیل به «نشانهٔ راه» میشود.
چون نور درونشان،
میان حق و باطل را به خوبی جدا میکند.
نتیجه؟
«فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ»
دلهایشان آرام،
خاضع،
و مطمئن میشود.
اهل نور، با این جریانها
به ثبات میرسند؛
به «قرار» میرسند؛
به «طمأنینه» میرسند.
و بعد خداوند وعده میدهد:
«إِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»
گویی میفرماید:
قلبی که نور را انتخاب کند،
محفوظ است؛
هدایت تضمین شده است؛
و هیچ فتنهای زمینش نمیزند.
و اما اهل شک، اهل تمنا، اهل حسد…
قرآن میگوید:
«وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ…»
اینها همیشه در تردیدند؛
نه به یقین میرسند،
نه آرام میگیرند،
نه نور را میپذیرند،
نه از وسوسه جدا میشوند.
تا زمانی که ناگهان یا مرگ،
یا عذاب غیرقابلفرار،
به سراغشان برسد.
این یعنی:
کسی که خودش را از نور جدا کند،
تا لحظهٔ آخر،
در تاریکیِ تردید،
در شک،
در اضطراب،
در فریب شیطان،
زندگی میکند.
شیطان همیشه کار خودش را میکند؛
اما موفقیت شیطان،
وابسته به وضعیت دل ماست.
اگر دل بیمار باشد → شیطان پیروز میشود.
اگر دل سنگ شده باشد → ضلالت ریشه میگیرد.
اگر دل حسود باشد → فتنه همیشه اثر میکند.
اگر دل نورانی شده باشد → شیطان نسخ میشود.
اگر دل در مسیر معلم ربانی باشد → تثبیت میشود.
اگر دل در مسیر ولایت باشد → هدایت، قطعی است.
خدا میخواهد هدایت کند.
شیطان میخواهد گمراه کند.
و دل ما…
میان این دو دعوت،
با انتخاب خود،
سرنوشتش را میسازد.
«تیه» یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.
عبارت «يَتيهُونَ فِي الْأَرْضِ» داستان اهل حسادت را بیان میکند!
در فرهنگ لغات عربی می نویسند:
«المَتاهَة: جاى بيراهه كه در آن گم شوند.»
[سورة المائدة (5): الآيات 25 الى 26]:
«يَتيهُونَ فِي الْأَرْضِ»
حسود با خروج از محدوده نورانی امن الهی، محکوم به سرگردانی در بیابان تاریکیهاست!
قصه تکراری قوم بنیاسرائیل!
قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ (25)
[موسى] گفت: «پروردگارا! من جز اختيار شخص خود و برادرم را ندارم؛ پس ميان ما و ميان اين قوم نافرمان جدايى بينداز.
قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعينَ سَنَةً يَتيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقينَ (26)
[خدا به موسى] فرمود: «[ورود به] آن [سرزمين] چهل سال بر ايشان حرام شد، [كه] در بيابان سرگردان خواهند بود. پس تو بر گروه نافرمانان اندوه مخور.»
دلنوشته
تیهِ حسادت؛ سرگردانیِ همیشه تکرارشوندهٔ دلِ بینور
در میانهٔ این بحث نور و ضلالت،
واژهای وارد میشود که تاریخِ هزار انسان را در خود خلاصه کرده:
«تِیه».
این واژه، تنها یک «گمگشتگیِ مکانی» نیست؛
یک حالت روحی است،
یک عقوبتِ باطنی است،
یکی از هزار واژهٔ مترادف حسد است.
چرا؟
چون حسادت، اول راه را میگیرد،
بعد نور را خاموش میکند،
و در نهایت انسان را وارد سرزمینی میکند به نام:
متاهه — سرزمینِ بیراههها.
در فرهنگ لغت مینویسند:
«المَتاهَة: جایی بیرون از مسیر که انسان در آن گم میشود.»
همان جایی که دل حسود،
وقتی از محدودهٔ نورانی خدا بیرون میزند،
در آن سقوط میکند.
یَتِیهُونَ فِی الأرض — حکم همیشگیِ حسود
قرآن دربارهٔ بنیاسرائیل حسود میفرماید:
«يَتيهُونَ فِي الْأَرْضِ»
چهل سال سرگردانی!
اما این «چهل سال» فقط یک تاریخ نیست؛
یک قانون است:
هر دلی که به نور حسادت کند،
از محدودهٔ امن الهی خارج میشود،
و وارد «تیه» میگردد—
و این تِیه، گاهی یک عمر طول میکشد،
گاهی چند نسل،
گاهی تا قیامت.
چون حسادت، انسان را از مبدأ نور جدا میکند،
و انسانی که نور ندارد،
حتی اگر هزار راه جلوی پایش باشد،
باز هم بیراهه را انتخاب میکند!
دعای موسی ع: من فقط دل خودم و برادرم را اختیار دارم
در سورهٔ مائده میخوانیم:
«قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسِي وَ أَخِي»
موسی عرض کرد:
پروردگارا! من فقط صاحب دل خودم و برادرم هستم؛
من نمیتوانم بهزور دلِ حسود این قوم را اصلاح کنم.
این یعنی:
معلم، فقط تا مرز اختیار و انتخاب انسان راه میرود.
نور را نشان میدهد،
ولی کسی را مجبور نمیکند.
اگر قلب آلوده به حسد باشد،
حتی معجزهٔ عصا،
دریای شکافتهشده،
مائدهٔ آسمانی،
همه دیده میشود…
ولی راه دیده نمیشود!
چون نور خارج از دل،
تا زمانی که پیوند قلبی ایجاد نشود،
اثر ندارد.
حکم خدا برای قوم حسود: محرومیت از ورود به سرزمین نور
خداوند فرمود:
«فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً»
ورود به سرزمین مقدس،
ورود به فضای نور،
ورود به آرامش،
بر این قوم حرام شد.
چرا؟
چون حسادت، دل را از مقام ورود ساقط میکند.
کسی که به نور معلم ربانی حسادت کند،
نه راه را میبیند،
نه میتواند وارد سرزمین امن الهی شود.
و سپس این جملهٔ تکاندهنده:
«يَتيهُونَ فِي الْأَرْضِ»
یعنی:
بگذار سرگردان باشند…
بگذار بچرخند…
بگذار بیراههها را تجربه کنند…
این عقوبت حسادت است:
نه کشتن،
نه عذاب ظاهری،
بلکه سرگردانی.
یک سرگردانی که خداوند به موسی میفرماید:
«فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ»
غم نخور…
این تیه،
نتیجهٔ انتخاب خودشان است.
تیهِ حسادت: سرگردانیای که امروز هم تکرار میشود
تیه بنیاسرائیل،
نقشهٔ تمام کسانی است که به نور ولایت حسادت میورزند.
آنها:
راه را نمیبینند
معلم ربانی را گم میکنند
بین تمناهای خودشان میچرخند
از چاهی به چاهی دیگر میافتند
در هر فتنه، سردرگم میشوند
در هر انتخاب، اشتباه میکنند
و آخرش… خسته، بیراه، بینور، میمانند.
تیه،
بیابانِ تاریکِ دل است
وقتی که چراغ معلم خاموش شده باشد.
اما دل نورانی، هرگز وارد تیه نمیشود
چون نور،
راه را روشن میکند،
پرتگاهها را نشان میدهد،
و از لغزشها عبور میدهد.
دل نورانی ممکن است لحظهای خسته شود،
لحظهای بایستد،
لحظهای اشک بریزد…
اما گم نمیشود.
چون با نور معلم ربانی،
جهت همیشه مشخص است.
پروردگارا…
ما را از تیه حسد نجات بده؛
از سرگردانیهای بیپایان تمنّا حفظ کن؛
دلهای ما را، مثل موسی و هارون،
در محدودهٔ نور و امنیت نگه دار.
و کاری کن که هرگز،
هرگز،
هرگز
به سرنوشتِ «يَتيهُونَ فِي الْأَرْضِ» دچار نشویم.
چون سرگردانی،
از هر عذابی تلختر است.
این حدیث، بسیار زیبا و مهم است.
امام علی علیه السلام:
عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ:
…
الضَّلَالَةُ عَلَى وُجُوهٍ
ضلالت دارای اقسام و وجوه گوناگونی است:
…
فَمِنْهُ مَحْمُودٌ
برخی از آن ستوده و پسندیده است،
وَ مِنْهُ مَذْمُومٌ
و برخی ناپسند و مذموم است،
وَ مِنْهُ مَا لَيْسَ بِمَحْمُودٍ وَ لَا مَذْمُومٍ
و برخی نه پسندیده است و نه ناپسند،
وَ مِنْهُ ضَلَالُ النِّسْيَانِ
و برخی ضلالت از نوع فراموشی است.
…
فَأَمَّا الضَّلَالُ الْمَحْمُودُ
اما ضلالتِ پسندیده،
وَ هُوَ الْمَنْسُوبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى
كَقَوْلِهِ
يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ
هُوَ ضَلَالُهُمْ عَنْ طَرِيقِ الْجَنَّةِ بِفِعْلِهِمْ
آن، همان ضلالتی است که به خداوند متعال نسبت داده شده،
مانند فرموده او:
«اللَّهُ گمراه میکند هرکه را بخواهد.»
این، گمراه کردن آنها از راه بهشت است بر اثر کارهای خودشان.
…
وَ الْمَذْمُومُ
و اما ضلالتِ ناپسند،
هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى
وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُ
وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى
وَ مِثْلُ ذَلِكَ كَثِيرٌ
همان است که در این آیه آمده:
«سامری آنان را گمراه ساخت»
«فرعون قوم خود را گمراه کرد و هدایت نکرد»
و آیات بسیاری همانند این.
…
وَ أَمَّا الضَّلَالُ الْمَنْسُوبُ إِلَى الْأَصْنَامِ
و اما ضلالتی که به بتها نسبت داده شده،
فَقَوْلُهُ فِي قِصَّةِ إِبْرَاهِيمَ
وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ الْآيَةَ
در گفتۀ خدا در ماجرای ابراهیم علیهالسلام آمده است:
«مرا و فرزندانم را از پرستش بتها دور بدار، پروردگارا، آنان بسیاری از مردم را گمراه کردند.»
وَ الْأَصْنَامُ لَا يُضْلِلْنَ أَحَداً عَلَى الْحَقِيقَةِ
إِنَّمَا ضَلَّ النَّاسُ بِهَا وَ كَفَرُوا حِينَ عَبَدُوهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
و حال آنکه بتها به حقیقت کسی را گمراه نمیکنند،
بلکه مردم بهسبب آنها گمراه شدند و هنگامی که آنها را بهجای خدا پرستیدند، کافر شدند.
…
وَ أَمَّا الضَّلَالُ الَّذِي هُوَ النِّسْيَانُ
و اما ضلالتی که همان فراموشی است،
فَهُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى
أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى
در گفتۀ خدا آمده:
«اگر یکی از آن دو (زن شاهد) فراموش کند، دیگری او را به یاد آورد.»
…
وَ قَدْ ذَكَرَ اللَّهُ تَعَالَى الضَّلَالَ فِي مَوَاضِعَ مِنْ كِتَابِهِ
و خداوند متعال «ضلالت» را در مواضعی از کتاب خود ذکر کرده است.
فَمِنْهُمْ مَا نَسَبَهُ إِلَى نَبِيِّهِ عَلَى ظَاهِرِ اللَّفْظِ كَقَوْلِهِ سُبْحَانَهُ
از جمله، ضلالتی که ظاهراً به پیامبرش نسبت داده، مانند فرمودهاش:
وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى
«و تو را گمراه یافت، پس هدایت کرد.»
مَعْنَاهُ وَجَدْنَاكَ فِي قَوْمٍ لَا يَعْرِفُونَ نُبُوَّتَكَ فَهَدَيْنَاهُمْ بِكَ
یعنی: ما تو را در میان قومی یافتیم که نبوت تو را نمیشناختند،
پس آنان را به واسطۀ تو هدایت کردیم.
…
وَ أَمَّا الضَّلَالُ الْمَنْسُوبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى الَّذِي هُوَ ضِدُّ الْهُدَى
و اما ضلالتی که به خداوند نسبت داده شده و ضد هدایت است،
وَ الْهُدَى هُوَ الْبَيَانُ
و هدایت، همان بیان و روشنگری است؛
وَ هُوَ مَعْنَى قَوْلِهِ سُبْحَانَهُ
و این است معنای گفتۀ او:
أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ
«آیا برای آنان روشن نساختهایم؟»
مَعْنَاهُ أَ وَ لَمْ أُبَيِّنْ لَهُمْ
یعنی: آیا بیان نکردهایم؟
مِثْلُ قَوْلِهِ سُبْحَانَهُ
مانند فرموده او:
فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى
«آنان را هدایت کردیم، اما نابینایی را بر هدایت ترجیح دادند.»
أَيْ بَيَّنَّا لَهُمْ
یعنی: برای آنان بیان کردیم.
وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى
و نیز فرمودهاش:
وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ
«و خداوند قومی را پس از آنکه هدایتشان کرده، گمراه نمیسازد مگر آنکه آنچه باید از آن بپرهیزند برایشان بیان کند.»
…
وَ أَمَّا مَعْنَى الْهُدَى
و اما معنای هدایت،
فَقَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ
فرمودۀ اوست:
إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ
«تو فقط بیمدهندهای، و برای هر قومی هدایتگری هست.»
وَ مَعْنَى الْهَادِي الْمُبَيِّنُ لِمَا جَاءَ بِهِ الْمُنْذِرُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ
و «هادی»، همان کسی است که روشنگرِ آن چیزی است که منذر از سوی خداوند آورده است.
…
وَ قَدِ احْتَجَّ قَوْمٌ مِنَ الْمُنَافِقِينَ عَلَى اللَّهِ
گروهی از منافقان، بر خداوند خرده گرفتند و گفتند:
إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها
«خدا شرم نمیکند که مثلی بزند، خواه پشهای باشد یا بزرگتر از آن.»
وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمَّا أَنْزَلَ عَلَى نَبِيِّهِ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ
ماجرا چنین بود که چون خداوند فرمود:
«و برای هر قومی هدایتگری است»،
قَالَ طَائِفَةٌ مِنَ الْمُنَافِقِينَ
گروهی از منافقان گفتند:
ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً
«خدا از این مَثَل چه میخواهد؟»
و گفتند:
«او با آن بسیاری را گمراه میسازد.»
فَأَجَابَهُمُ اللَّهُ تَعَالَى بِقَوْلِهِ
پس خداوند در پاسخشان فرمود:
إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها إِلَى قَوْلِهِ
يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ
«خدا شرم نمیکند که مثلی بزند، خواه پشهای باشد یا بزرگتر.
با آن بسیاری را گمراه میسازد و بسیاری را هدایت میکند.
و جز فاسقان را با آن گمراه نمیکند.»
…
فَهَذَا مَعْنَى الضَّلَالِ الْمَنْسُوبِ إِلَيْهِ تَعَالَى
پس این است معنای ضلالتی که به خداوند نسبت داده شده:
لِأَنَّهُ أَقَامَ لَهُمُ الْإِمَامَ الْهَادِيَ لِمَا جَاءَ بِهِ الْمُنْذِرُ
زیرا او امامِ هادی را که تفسیرکنندۀ پیام آورده شده از سوی منذر است، برای آنان برپا داشت،
فَخَالَفُوهُ وَ صَرَفُوا عَنْهُ بَعْدَ أَنْ أَقَرُّوا بِفَرْضِ طَاعَتِهِ
اما آنان با او مخالفت کردند و از او روی گرداندند با اینکه به لزوم پیروی از او اقرار کرده بودند.
وَ لَمَّا بَيَّنَ لَهُمْ مَا يَأْخُذُونَ وَ مَا يَذَرُونَ
فَخَالَفُوهُ ضَلُّوا هَذَا مَعَ عِلْمِهِمْ بِمَا قَالَهُ النَّبِيُّ ص
و چون خداوند برایشان بیان کرد که چه چیز را باید برگیرند و چه چیز را ترک گویند،
ولی آنان مخالفت کردند، گمراه شدند،
با اینکه میدانستند پیامبر چه گفته است.
…
وَ هُوَ قَوْلُهُ
لَا تُصَلُّوا عَلَيَّ صَلَاةً مَبْتُورَةً إِذَا صَلَّيْتُمْ عَلَيَّ
بَلْ صَلُّوا عَلَى أَهْلِ بَيْتِي وَ لَا تَقْطَعُوهُمْ مِنِّي
فَإِنَّ كُلَّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا سَبَبِي وَ نَسَبِي
و این همان است که فرمود:
«بر من درود نفرستید درودی بُریده.
بلکه بر اهل بیتم نیز درود بفرستید و آنان را از من جدا نکنید،
زیرا هر خویشی و نسبی در روز قیامت قطع خواهد شد، جز خویشی و نسب من.»
…
وَ لَمَّا خَالَفُوا اللَّهَ تَعَالَى ضَلُّوا فَأَضَلُّوا
و چون با خداوند مخالفت کردند، گمراه شدند و دیگران را نیز گمراه ساختند.
فَحَذَّرَ اللَّهُ تَعَالَى الْأُمَّةَ مِنِ اتِّبَاعِهِمْ
فَقَالَ سُبْحَانَهُ
پس خداوند امت را از پیروی ایشان بر حذر داشت و فرمود:
وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ
«و از هواهای قومی که پیشتر گمراه شدند و بسیاری را گمراه ساختند و از راه راست منحرف گشتند پیروی مکنید.»
وَ السَّبِيلُ هَاهُنَا الْوَصِيُّ
و راه (السبیل) در اینجا، همان وصی است.
وَ قَالَ سُبْحَانَهُ
و نیز فرمود:
وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ الْآيَةَ
«و از راههای (گوناگون) پیروی نکنید که شما را از راه او پراکنده سازد. این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است.»
فَخَالَفُوا مَا وَصَّاهُمُ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ
اما آنان آنچه را خداوند بدانها سفارش کرده بود، مخالفت کردند
وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ
و از هواهای نفس خود پیروی نمودند؛
فَحَرَّفُوا دِينَ اللَّهِ جَلَّتْ عَظَمَتُهُ وَ شَرَائِعَهُ
پس تحریف کردند دین خدا را ـ که عظمت او والا و جلیل است ـ
و شریعتهای او را دگرگون ساختند،
وَ بَدَّلُوا فَرَائِضَهُ وَ أَحْكَامَهُ وَ جَمِيعَ مَا أُمِرُوا بِهِ
و واجبات و احکام الهی و هر آنچه را مأمور به انجام آن بودند، تغییر دادند؛
كَمَا عَدَلُوا عَمَّنْ أُمِرُوا بِطَاعَتِهِ
چنانکه از کسی که مأمور به اطاعتش بودند نیز عدول کردند،
وَ أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْعَهْدَ بِمُوَالاتِهِ
و با آنکه خداوند از ایشان پیمان دوستی و پیروی از او را گرفته بود، به راهی دیگر رفتند.
وَ اضْطَرَّهُمْ ذَلِكَ إِلَى اسْتِعْمَالِ الرَّأْيِ وَ الْقِيَاسِ
فَزَادَهُمْ ذَلِكَ حَيْرَةً وَ الْتِبَاساً
و همین انحراف، آنان را ناگزیر کرد تا به رأی و قیاس پناه برند؛
و این تکیه بر رأی شخصی، حیرتی افزونتر و سرگردانی بیشتر برایشان پدید آورد.
…
وَ مِنْهُ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ
و از جمله نشانههای این گمراهی، فرموده خداوند سبحان است که:
وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ
«و تا آنکه کسانی که در دلهایشان بیماری است و نیز کافران بگویند:
“خدا از این مثل چه قصدی دارد؟”
آری، اینگونه خدا هر که را بخواهد گمراه میسازد»
فَكَأَنَّ تَرْكَهُمُ اتِّبَاعَ الدَّلِيلِ الَّذِي أَقَامَ لَهُمْ ضَلَالَةٌ لَهُمْ
پس گویی رها کردن آن راه روشنی که برایشان اقامه شده بود،
خود دلیل روشنی شد بر گمراهیشان؛
فَصَارَ ذَلِكَ كَأَنَّهُ مَنْسُوبٌ إِلَيْهِ تَعَالَى لِمَا خَالَفُوا أَمْرَهُ فِي اتِّبَاعِ الْإِمَامِ
و چون از فرمان خداوند در پیروی از امام سر باز زدند،
این گمراهی، به شکلی به خود خدا نسبت داده شد؛
چرا که آنان دستور او را مخالفت کردند.
ثُمَّ افْتَرَقُوا وَ اخْتَلَفُوا
وَ لَعَنَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً
وَ اسْتَحَلَّ بَعْضُهُمْ دِمَاءَ بَعْضٍ
فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ.
سپس میان خود پراکنده شدند و با یکدیگر به اختلاف افتادند؛
تا جایی که بعضی، برخی دیگر را لعن کردند،
و خون یکدیگر را حلال شمردند.
پس بعد از حق، جز گمراهی چه میماند؟!
پس چرا از حق رویگردان میشوید؟!
کجا میروید؟!
دلنوشته
ضلالت؛ وقتی دل از امام جدا میشود، همهچیز در دل فرو میریزد…
گاهی واژهای چنان بزرگ است که انسان خیال میکند معنایش را میداند،
اما وقتی در آینهٔ اهلبیت علیهمالسلام نگاه میکند،
میبیند این واژه،
یک جهان است:
جهانی به نام ضلالت.
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود:
«الضَّلَالَةُ عَلَى وُجُوهٍ…»
ضلالت یک چهره ندارد؛
چندین چهره دارد.
گاهی ستوده است،
گاهی نکوهیده،
گاهی فراموشی است،
گاهی تحریف،
گاهی بریدن از حقیقت.
و این یعنی:
گمگشتگیِ دل، تنها یک مسیر ندارد؛
هرکسی به اندازهٔ بریدگیاش از نور،
نوعی از ضلالت را تجربه میکند.
🔥 ضلالت مذموم؛ وقتی دل دست سامری و فرعون میافتد
علی علیهالسلام گفت:
«وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ… وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ…»
این ضلالت، همان است که ما در زندگی امروز هم میبینیم:
وقتی کسی فرمان خدا را کنار میگذارد،
و پیروی از «هوا» را جاگزین «هدایت» میکند؛
وقتی نور معلم ربانی را رها میکند و به بتهای نسل جدید—
سلبریتی، تحلیلگر، استاد جذاب، رأی شخصی، قیاس—
پناه میبرد؛
وقتی به جای صراط آل محمد علیهمالسلام،
به مسیرهایی میرود که خدا فرمود:
«وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ…»
راههای فرعی را دنبال نکنید!
آنها شما را از راه من جدا میکنند.
چرا جدا میکنند؟
چون آن راهها،
راه امام نیستند.
ضلالتِ بتها؛ وقتی انسان خودش خالق گمراهی خویش میشود
علی علیهالسلام فرمود:
بتها کسی را گمراه نمیکنند؛
این مردماند که خود را با پرستش آنها ساقط میکنند.
این یعنی:
هر «تیه»،
هر «گمگشتگی»،
هر «سرگردانی»،
از درون آغاز میشود،
نه از بیرون.
انسان خودش،
با نافرمانی،
با حسادت،
با پشتکردن به نور،
خودش را به تیه میبرد.
خدا فقط آینه میگیرد و میگوید:
ببین…
به خودت نگاه کن…
این راه را تو انتخاب کردی.
ضلالتِ نسیان؛ وقتی دل وظیفهٔ یاد کردن نور را فراموش میکند
گاهی ضلالت، از جنس سقوط و فساد نیست؛
از جنس فراموشی است:
«أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما…»
فراموشیِ عهد،
عهدِ ولایت،
عهدِ معرفت،
عهدِ همراهی با معلم ربانی.
دل فراموشکار،
کمکم نور را گم میکند،
و گمشدن نور،
یعنی آغاز حیات در تاریکی.
ضلالتِ ستوده؛ وقتی خدا راهِ باطلِ انسان را از او میگیرد
علی علیهالسلام فرمود:
ضلالتی هست که ستوده است؛
ضلالتی که به خدا نسبت داده میشود:
«يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ»
و معنا چیست؟
اینکه خدا، نتیجهٔ اعمال انسان را به خودش برمیگرداند:
کسی که راه بهشت را رها کند،
خدا همان راه را بر او میبندد؛
این عذاب نیست؛
این عدالت است.
ضلالتِ ستوده،
بستنِ راه سعادت برای کسی است که خودش آن را عمداً ترک کرده است.
مثل کسی که نور را دید،
اما نپذیرفت،
پس خدا همان نور را از او میگیرد
تا دیگر به اسم دین، به اسم تفسیر، به اسم معنویت،
حق را تحریف نکند.
خطرناکترین ضلالت؛ ضلالتی که با امام آغاز میشود
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود:
خدا ضلالت را زمانی به خود نسبت میدهد که:
خدا امامِ هادی را نصب کرده،
راه را بیان کرده،
حق و باطل را آشکار کرده،
اما مردم:
مخالفت کردند،
به جای امام، رأی خود را هادی گرفتند،
شریعت را تحریف کردند،
احکام را تغییر دادند،
از ولایت بریدند،
و به هوای نفس پناه بردند.
اینجاست که ضلالتشان
«به خدا نسبت داده میشود»؛
چون بعد از بیان کاملِ حق،
انتخاب با خودشان بود.
💔 وقتی دل از امام جدا شود، امت به جان هم میافتد
علی علیهالسلام فرمود:
وقتی مردم امام را رها کردند:
پراکنده شدند،
اختلاف کردند،
همدیگر را لعن کردند،
خون یکدیگر را حلال شمردند.
آیا این شرح تاریخ اسلام نیست؟
آیا این شرح حال امت نیست؟
امتی که با وجود قرآن،
دچار تفرقه و تیه شده…
چرا؟
چون «امام» را رها کرده است.
🌟 و این سؤالِ بزرگ دل…
پس از حق،
جز ضلالت چه میماند؟
وقتی امام هست،
چرا به راههای فرعی میرویم؟
وقتی نور هست،
چرا به سایهها پناه میبریم؟
وقتی معلم ربانی هست،
چرا به معلمان سوء گوش میدهیم؟
کجا میرویم؟
به کدام سو؟
چرا از خانهٔ نور دور میشویم؟
خدایا…
دل ما را از همهٔ وجوه ضلالت پاک کن؛
از نسیان،
از تحریف،
از رأیپرستی،
از حسادت،
از تیه،
از بریدن از نور امام.
ما را از کسانی قرار ده که:
وقتی تو «هادی» را نصب کردی،
راه او را رها نکنند؛
وقتی نور را بیان کردی،
به سایه نروند؛
وقتی صراط را نشان دادی،
به بیراهه نلغزند.
پروردگارا…
بعد از حق،
جز ضلالت چیزی نیست.
پس دست ما را بگیر
و در صراط آل محمد علیهمالسلام نگه دار.
آمین یا ربّ النور.
ضلالت و گمراهی معارین حسود:
آغاز ضلالت: ترک نورِ یکتاپرستی
معارین حسود از مسیر «توحید» خارج شدند؛
وقتی که آگاهانه به نور معلم خود پشت کردند.
و این یعنی رو کردن به سوی معلمی سوء که منادی تمناهای آنهاست،
در ملک و در ملکوت،
در ملک سامری و در ملکوت شیطان قلب آنها!
و در نهایت، این اشتباه مرگبار آنها به کفر به خدا، تکذیب قرآن، و پرستش بتها منجر شد.
عملکرد این گروه معارین، انحراف آشکار و صریح است؛
آنان که دعوت الهی را دیدند و شنیدند اما آگاهانه انکار کردند و به شکل علنی، راه شرک و کفر را در پیش گرفتند. به این میگن ضلالت، آنهم افراطیترین شکل گمراهی.
در واقع هرکه از نور وحدت جدا شود، در تاریکی تکثرات و بتهای ذهنی و اجتماعی غرق خواهد شد.
در این گمراهی، با وجود داشتن ظاهری متدیّن، دین به نام دین تحریف میشود!
وَ مِنْهُمْ مَنْ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ…
این عده، هوا و هوس خود را معبود خویش ساختند؛
یعنی در ظاهر، اهل دین بودند اما ملاک عملشان خواستهای نفسانیشان بود.
اینجا ضلالت شکل پنهانتری دارد که باید متوجه آن باشیم:
در قالب دینداری اما بدون تسلیم به امام ع و راه خدا.
نکته اینجاست:
این افراد دین را با هواهای خود میسنجند، نه خود را با دین.
در واقع دین را فدای تمناهای خود میکنند نه اینکه تمناهای خود را فدای نور خود بنمایند!
در قرآن نیز آمده:
أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ
این نوع ضلالت، خطرناکترین نوع ضلالت است؛ چرا که با ظاهر حق، باطن باطل را ترویج میدهد.
معارین حسود خود را صاحب رای میدانند! حال آنکه از نور معلم خود، پس از آشنایی با او، دل بریدهاند.
گمراهی اهل رأی:
معارین حسود، دیندارانی هستند با عقل بریده از نور معلم!
وَ مِنْهُمْ مَنْ أَضَلَّهُ الْقِيَاسُ فِي دِينِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ…
گروهی که با قیاس و رأیورزی در دین بدون علم گمراه شدند.
آنان ورکلایفهای روزمرۀ زندگی خودشان را با سنجشهای عقلی خود تفسیر میکنند (نه با شنیدن دو کلام درون قلب، کلام فرشته و کلام شیطان، و سپس انتخاب آگاهانه کلام فرشته و دور کردن کلام شیطان از خود،) لذا گرفتار حیرت میشوند.
اینها اهل اجتهاد قیاسیاند، بدون اتصال به منبع نور عصمت.
گمان میکنند میتوان با عقل عرفی، احکام الهی را سنجید؛ اما نتیجه آن، ابهام، حیرت و اختلاف است.
امام ع، خطر این رویکرد معارین را در آن میداند که منبع نور علم (امام معصوم ع) نادیده گرفته شده است.
دین، با نور علم اهلبیت ع تفسیر میشود، نه با ذهنیات درگیر متشابهات معارین حسود.
و این میشه:
گمراهی از رهگذر عقل خودبنیاد!
وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَ بِالرَّأْيِ… فَصَارَ دِينُهُ بِسَبَبِ ذَلِكَ كَالشَّاكِّ فِي الْمُرِيبِ
این عده دین را بر پایه رأی شخصی ساختند؛ دینی بیثبات، پر از تردید و تشکیک.
این افراد درگیر عقلگراییِ بدون حجتاند؛
در ظاهر اهل اندیشهاند، ولی چون رابطهشان با امام و نور معصوم بریده، دچار نسبیگرایی و شکاکیت شدند.
دین بدون امام ع، تبدیل میشود به نوعی سبک زندگی ناپایدار؛ بیریشه، بینور، بیثمر.
روش معارین حسود این است:
اختلاط حق و باطل، و در نتیجه سرگردانی در دین!
فَصَارَ دِينُهُ مُخْتَلِطاً مُمْتَزِجاً يَأْخُذُ مِنْ هَذَا قَوْلاً وَ مِنْ هَذَا قَوْلاً…
این گروه، دین و روشی برای زندگی کردن پدید میآوردند که از هر سو قطعهای برداشتهاند؛ از این گروه، از آن گروه، و … بدون شاخصه مشخص و بدون میزانی معین!
این وضع، حاصل نبود معیار ثابت و معصوم است.
دین چنین کسانی شبیه به یک پازل درهم است؛ حق و باطل در هم آمیخته، بدون امکان تشخیص.
پیامد نهایی این ضلالت معارین حسود میشه این اشتباه مرگبار: ترک امام نورانی
كَذَلِكَ كَانَ أَصْلُ الضَّلَالَةِ
در واقع ضلالتیک ریشه دارد:
ترک امام هدایت.
پشت کردن به نور میشه ضلالت!
معارین حسود، کسی را که خدا برای راهبری مردم تعیین کرده بود (علی ع)، را کنار گذاشتند.
سند قرآنی این داستان تکراری معارین حسود این آیۀ زیبا و مهم است:
فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ…
هرجا امام نورانی نباشد، مردم به متشابهات چنگ میزنند و در ضلالت غرق میشوند.
دلنوشته
ضلالتِ معارین حسود؛ سقوطی که از یک «پشت کردن» آغاز شد…
ضلالت همیشه از جایی شروع میشود؛
از یک نقطهٔ کوچک،
اما نقطهای که به اندازۀ یک تصمیم،
به اندازۀ یک پشتکردن،
سرنوشت یک امت را میتواند عوض کند:
آغاز ضلالت: ترک نورِ یکتاپرستی.
معارین حسود، دقیقاً از همینجا شروع به سقوط کردند.
آنها وقتی که نور معلم ربانیشان را دیدند و شناختند،
آگاهانه به او پشت کردند.
این لحظه، لحظهٔ خروج از «توحید» بود.
چرا؟
چون توحید تنها گفتن «لا اله الا الله» نیست؛
توحید یعنی:
یک قلب، یک نور، یک امام، یک اطاعت.
وقتی دل به جای نورِ واحد،
به چندین صدا گوش میدهد،
به چندین تمنا رو میکند،
به چندین معیار تکیه میکند،
این یعنی آغاز شرک پنهان.
و معارین حسود چنین کردند:
از نور معلم خود رو برگرداندند
و به «معلم سوء» دل دادند؛
منادی تمنّایی که در ملک، لباس سامری پوشیده بود
و در ملکوت، شیطانِ قلب آنان بود.
اینجا بود که مسیرشان تغییر کرد.
از صراط مستقیم به چاه افتادند.
و همان اشتباه مرگبار،
آنان را تا مرز کفر،
تا تحریف قرآن،
تا پرستش بتها،
تا انکار معجزه و حقیقت،
سوق داد.
این است ضلالت؛
افراطیترین شکل گمراهی.
راهی که از «ترک نور» آغاز میشود
و به «عبادت هوا» ختم میشود.
🔥 وَ مِنْهُمْ مَنْ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ…
اینجاست که قرآن پرده را کنار میزند:
برخی از مردم، خدا را نمیپرستند؛
معبود واقعیشان هوا و هوس خودشان است.
ظاهرشان متدیّن است،
کلماتشان دینی است،
لباسشان مذهبی،
اما قلبشان تسلیم امام نیست،
تسلیم تمنّاست.
این خطرناکترین نوع ضلالت است؛
چون با ظاهر حق،
باطن باطل را سرِ سفرهٔ دین مینشانند.
اینجا دین،
به جای اینکه انسان را تغییر دهد،
تحت فرمان تمناهای انسان تغییر میکند.
آنها دین را با هواهای خود میسنجند،
نه خود را با دین.
و اینگونه:
«دین» به ابزار خودخواهی تبدیل میشود.
این همان شرکِ پنهان است.
همان بتِ درونی که از هر بت برونى خطرناکتر است.
گمراهی اهل رأی؛ عقلِ بریده از نور معلم ربانی
معارین حسود، خود را «صاحب رأی» میدانستند.
گمان میکردند چون عقل دارند،
میتوانند بدون حجتِ خدا،
بدون نور معصوم،
دربارۀ هدایت و دین و ولایت داوری کنند.
اما عقل، وقتی از نور جدا شود،
به جای چراغ، تبدیل میشود به سایه.
قرآن میگوید:
«فَصارَ دينُهُ بِسَبَبِ ذلكَ كَالشّاكِّ فِي المُريبِ…»
دینشان میشود مثل دین مردد،
پر از تردید،
پر از ظن،
پر از سردرگمی.
معارین حسود روزگار ما نیز همیناند:
ورکلایف روزمرۀ خودشان را با عقلِ قیاسی تحلیل میکنند،
نه با گوش دادن به دو ندای درون:
صدای فرشته
و صدای شیطان
و سپس انتخاب آگاهانهٔ نور.
نتیجه؟
حیرت.
ابهام.
تشتت.
و سرگردانی.
همان چیزی که امیرالمؤمنین علیهالسلام هشدار داد:
قِیاس، دین را خراب میکند.
و اینان دین را بر پایۀ رأی خود ساختند،
نه بر پایۀ نور اهلبیت ع.
🔥 اختلاط حق و باطل؛ دینی پازلی و بیریشه
امام علیهالسلام میفرمایند:
«یَأْخُذُ مِنْ هَذَا قَوْلًا وَ مِنْ هَذَا قَوْلًا…»
یعنی دینشان مثل یک پازل درهم است؛
از هرجا چیزی برداشتهاند—
کمی از قرآن،
کمی از فلسفهٔ مجازی،
کمی از روانشناسیِ سطحی،
کمی از عرفانهای نوظهور،
کمی از حرفهای سلبریتیها…
و اسمش را میگذارند «دین» یا «سبک زندگی نورانی»!
نه…
این نور نیست.
این جمعِ متناقضات است.
این نتیجهٔ نداشتن معیار ثابت است.
معیار ثابت = امام.
بدون امام، دین تبدیل میشود به مخلوطی از نور و سایه،
و در چنین وضعی،
هیچ چیز روشن نیست.
✨ ریشهٔ همهٔ ضلالت: ترک امام نورانی
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود:
«كَذلِكَ كانَ أَصلُ الضَّلالَةِ»
ریشهٔ تمام ضلالتها یکی است:
ترک امامِ هدایت.
وقتی کسی که خدا برای راهبری مردم تعیین کرده بود (علی علیهالسلام) کنار گذاشته شد،
آشوب آغاز شد.
تشتت آغاز شد.
متشابهات زیاد شد.
تیه آغاز شد.
بتسازی آغاز شد.
رأیپرستی آغاز شد.
و امت، از نور واحد،
به هزار سایه پناه برد.
و قرآن این حقیقت را فریاد میکند:
«فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ…»
وقتی امام نیست،
مردم به متشابهات آویزان میشوند.
دینِ بدون امام،
چارهای جز ضلالت ندارد.
پروردگارا…
ضلالت، همیشه از یک نقطه آغاز میشود:
پشت کردن به نور.
و هرکه پیشانیاش را از نور برگرداند،
به سایهها دل خواهد بست.
ما را محفوظ دار
از این سقوط پنهان،
از این گمراهی پوشیده،
از این دوری از امام نورانی،
از این تیه تمنّا،
از این معلمین سوء
و از این عقلِ بیچراغ.
پروردگارا…
ما را در صراط آل محمد ع نگه دار؛
تا نه رأی،
نه قیاس،
نه هوا،
نه سامری،
نه فرعون،
نه هیچ صدای دیگری،
نتواند ما را از نور تو جدا کند.
آمین یا ربّ النور.
اگه سرِنخِ نورانیتو گم کنی، حالِ دِلِت بد میشه!
آیا فرصت این تغییر بزرگ، دوباره بهت داده میشه یا نه؟!
این تغییر حال، در ملکوتِ قلب، دیگه دستِ خودت نیست! دستِ خداست!
«الله یقبض و یبصط»
آیا فرصت دیگری برای حالِخوب داشتن به ما داده میشه یا نه؟!
[«یبصط» همان «یبسط» است، و چون «س» کنار «ط» قرار گرفته تبدیل به «ص» شده است.]
تاریکی و روشنایی دنیای قلبتو حس میکنی؟!
کمرنگ شدن و پررنگ شدن درونتو متوجه میشی؟!
انگاری یه دستی توی کاره و داره مدام این تورو تاریک و روشن میکنه!
سرنخ نورانی قلبتو مدام زیر نظر داشته باش!
حواسِت به کم و زیاد شدناش باشه!
کی میخواد دوباره این شمع خاموشتو روشن کنه؟!
آیا بالاخره وارث نور خواهی شد؟!
اگه وقتی در تاریکی ضلالت، سرگردان و گمراهی،
یهو چشمت به این نور درخشنده و دلربا بیفته، چه حالی بهت دست میده؟!
ناخدایِ کشتیِ طوفانزده، چشم از این فانوس دریایی بر نمیداره!
حواسِت به ملکوت قلبت باشه، این رزق نورانی رو از دست کی برمیداری!
«يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ»
جفت نورانی!
نورانی شو! موثّر باش!
[سورة البقرة (۲): آية ۲۶۰]: «فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ»
فندک دانا!!!
«اذا نفرت قلوبکم من شیء فاجتنبوه»
خروج از تونل تاریک حسادت!
«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»
السَّلَامُ عَلَى الْبَرْقِ اللَّامِعِ
«السَّلَامُ عَلَى النُّورِ السَّاطِعِ، وَ الْبَرْقِ اللَّامِعِ، وَ الْعَالِمِ الْبَارِعِ،
سَلِيلِ النُّبُوَّةِ، وَ فَطِيمِ الْوَصِيَّةِ، خِدْنِ التَّأْوِيلِ، وَ الزِّنَادِ الْأَقْدَحِ، وَ الْفِنَاءِ الْأَفْيَحِ، وَ الْمَتْجَرِ الْأَرْبَحِ ،
بُرْجِ الْبُرُوجِ، ذِي الثَّفِنَاتِ، رَاهِبِ الْعَرَبِ،
السَّجَّادِ زَيْنِ الْعَابِدِينَ الْبَكَّاءِ، عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ»
آیات آفاقی – آیات انفسی
خدایی که در آفاق قدرتنمایی میکنه! در انفس هم نشانههای خداییشو بهت نشون میده!
«سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ
أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ»
مدام چشمت به علائم انفسیِ دنیایِ قلبت باشه، ببین چه ماموریتی بهت مُحَوّل میشه!
چراغ سبز بهت امر میکنه: برو! و چراغ قرمز میگه: نرو!
نور، مرکز فرماندهی!
اما کو گوش شنوا، و چشم بینا، و قلب پویا؟!!!
آسمون حالِ دِلِت، هر لحظهای یه رنگه! یه امره!
چقدر تاریکی و روشنایی حالِ دِلِتو زیر نظر گرفتی؟!
«و شاهدٍ و مشهودٍ»
هدایت یعنی رو به نور!
ضلالت یعنی پشت به نور!
در سورۀ نور و در آیۀ نور، بعد از آیات 35 تا میرسیم به آیۀ 40 که داستان کسانی است که به نور خود پشت میکنند و اشتباه مرگبار را مرتکب میشوند، اشاره به کسانی دارد که حسادت و میل به تمنا، اونها رو پشت به نور میکنه و عقلی (قلبی) که از جنس نور است- و وظیفه اش درک نور و علم آل محمد ع است، آنهم با فهم قبض و بسط- چون وصل به نور علم آل محمد ع نیست، لذا این قلب حسود، نور هدایت رو نمیبینه و در نتیجه از هدایت خبری نیست و گمراهی حتمی است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِعَلِيٍّ ع:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَنِي وَ إِيَّاكَ مِنْ نُورِهِ الْأَعْظَمِ
ثُمَّ رَشَّ مِنْ نُورِنَا عَلَى جَمِيعِ الْأَنْوَارِ مِنْ بَعْدِ خَلْقِهِ لَهَا
فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ اهْتَدَى إِلَيْنَا
وَ مَنْ أَخْطَأَهُ ذَلِكَ النُّورُ ضَلَّ عَنَّا
ثُمَّ قَرَأَ
وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ يَهْتَدِي إِلَى نُورِنَا.
رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله فرمود:
اى على خداوند مرا با تو از نور بزرگ خود خلق كرد،
و بعد از نور ما به نورهاى ديگر افشاند،
هر كدام از آن نورها كه پرتوى از نور ما به آن اصابت كرد هدايت پيدا نمود،
و هر كدام كه مورد اصابت قرار نگرفت گمراه شد،
و بعد اين آيه شريفه را قرائت كردند:
وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.
تا به نور ما راه يابد.
دلنوشته
هدایت یعنی رو به نور؛ ضلالت یعنی پشت به نور
هدایت و ضلالت،
گاهی در یک جمله خلاصه میشوند:
هدایت یعنی رو کردن به نور.
ضلالت یعنی پشت کردن به نور.
تمام حقیقتِ سورهٔ نور،
تمام داستان «نُورٌ عَلى نُورٍ»،
تمام مسیر انسان،
همین دو حرکت ساده است:
یا رو به نور…
یا پشت به نور.
و انسان، درست در همین نقطه،
سرنوشت ابدی خود را انتخاب میکند.
داستان آیۀ 40 سورۀ نور؛ کسی که پشت به نور میکند
در آیات 35 تا 40 سورهٔ نور،
خدا اول «نور» را معرفی میکند:
الله نور السماوات و الارض
چراغدان، شیشه، مشکوة، زیتون، نار…
همه اینها بیانگر یک حقیقتاند:
نورِ هدایت، نوری ساختگی نیست؛
نوری بیرونی نیست؛
نوری فکری نیست؛
نوری است از سنخِ وجود،
از سنخِ حقیقت،
از سنخِ ولایت.
اما وقتی به آیۀ 40 میرسیم،
خدا پردهٔ دیگری را کنار میزند:
کسانی هستند که به این نور پشت میکنند؛
نه اینکه نور نباشد،
نه اینکه نور را نشناسند،
نه اینکه راه را یاد نگرفته باشند…
بلکه حسادت،
تمنا،
غرور،
تعلّقات،
آنها را وادار میکند که «پشت» به نور کنند.
و قلبی که پشت به نور دارد،
حتی اگر چشم داشته باشد،
نمیبیند.
حتی اگر گوش داشته باشد،
نمیشنود.
حتی اگر هزار دلیل بشنود،
به نتیجه نمیرسد.
چرا؟
چون عقل—که همان قلب است—
از جنس نور آفریده شده،
و وظیفهاش فهم نور است،
اما وقتی این عقلِ نورانی از نورِ معلم ربانی جدا شود،
دیگر کار نمیکند.
سایه میبیند،
ظن میبیند،
تمنّا میبیند،
اما نور نمیبیند.
این است گمراهی حتمی.
حدیث نور اعظم؛ حقیقت هدایت و ضلالت در یک جمله
رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنِي وَ إِيَّاكَ مِنْ نُورِهِ الْأَعْظَمِ…»
ما از نور اعظم خدا آفریده شدیم.
سپس:
«رَشَّ مِنْ نُورِنَا عَلَى جَمِيعِ الْأَنْوَارِ»
خدا از نور ما بر هر نوری افشاند.
آنوقت، سرنوشتها تعیین شد:
«فَمَنْ أَصَابَهُ ذَلِكَ النُّورُ اهْتَدَى إِلَيْنَا»
هر موجودی که پرتویی از نور ما را دریافت کرد،
به سوی ما هدایت شد.
و هرکه از آن نور محروم ماند،
نه اینکه نور نبود…
«وَ مَنْ أَخْطَأَهُ ذَلِكَ النُّورُ ضَلَّ عَنَّا»
بلکه خودش کنار رفت،
پس گمراه شد.
این همان حقیقت ضلالت است:
گم نکردنِ راه،
بلکه گم کردنِ نور.
و رسول خدا در پایان این آیه را تلاوت کرد:
«وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»
کسی که خدا برای او نوری قرار نداده باشد،
هیچ نوری برای هدایت ندارد؛
نه فکرش،
نه عقلش،
نه تحصیلاتش،
نه عبادتهایش،
هیچکدام کافی نیست.
چرا؟
چون هدایت، مسیر نیست؛ نور است.
و این نور،
نور ماست:
نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ
💔 چرا معارین حسود گمراه شدند؟
چون پشت به نور کردند.
نه اینکه نور به آنها نرسید؛
نور رسید…
اما دلشان جای دیگری بود.
حسادت،
عُجب،
تمنّا،
خودخواهی،
تکیه بر رأی شخصی،
همه اینها انسان را آرامآرام میچرخاند
تا جایی که ناگهان میفهمد:
به نور پشت کرده است،
و در تاریکی ایستاده.
این همان ضلالت است.
و این ضلالت،
همان سقوطی است که از آیهٔ 40 سورهٔ نور آغاز میشود:
دلهایی که
«ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ»
میشوند؛
لایهلایه تاریکی،
روی هم انباشته،
بیهیچ روزنه،
بیهیچ دریچه.
هدایت، یک سمت نگاه است
هدایت یعنی:
رویکردن به نور.
ضلالت یعنی:
پشتکردن به نور.
همهٔ تفاوتهای جهان در همین دو حرکت خلاصه میشود.
نور همیشه هست.
معلم همیشه هست.
آیه همیشه هست.
حجت همیشه هست.
این ما هستیم که یا روبهرو میایستیم،
یا پشت میکنیم.
و هرکه پشت کند،
در دریایی از ظلمات فرو میرود؛
ظلماتی که لایهلایه بر هم مینشیند
تا جایی که حتی اگر دستش را جلوی صورتش بیاورد،
نمیبیند.
چون دیدن،
کار چشم نیست؛
کار نور است.
خدایا…
دل ما را از تاریکی پشتکردن نگه دار؛
از حسادت،
از تمنّا،
از رأیپرستی،
از بیصبری،
از شک،
از خودبینی.
دل ما را رو به نور نگه دار؛
رونده به سوی نورِ محمد و آل محمد علیهمالسلام؛
چراغمان را با نور ایشان برپا دار،
تا هیچ لحظهای پشت به نور نایستیم.
نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ.
اسامی مترادف «عالم سوء»، «لیدر سوء»، «معلم سوء» یا «معلم بد»:
آتشافروز
اشاره به کسی که تمناهای دوزخی را در دلها شعلهور میکند.
هماهنگ با «نار» و «حسد» و «جهنم».
زمزمۀ تاریکی
بهجای معلمی که با وحی نوری آموزش میدهد، این موجود با «زمزمههای تاریک» و وسوسهگونه، دل را منحرف میکند.
چراغِ وارونه
کسی که وانمود میکند نور دارد، اما نورش به سمت ظلمت میبرد (اشاره به ضلالت).
راهنمای وارونه
کسی که راه را نشان میدهد، اما به سمت سقوط و تاریکی.
معلّم تمنّا
به جای معلم نورانی که نور علم را نازل میکند، این معلم تمنیات پست را در دل شاگرد میکارد.
هاتف جهنمی
برای کسی که مثل شیطان از پشت پرده زمزمه میکند: “وَلَأُضِلَّنَّهُمْ”.
راوی آتش
در مقابل «راوی نور»، کسی که داستانهای شیطانیِ هوس و حسادت را نجوا میکند.
لیدر سوء، همان معلّم تمنّاست که آتشافروزی میکند!
معلم سوء و منادی تمنا: آتشافروزِ حسد و تاریکی ضلالت!
«وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ»
واژۀ «ضلالت»؛ از نور دور افتادن
واژۀ «ضَلّ» (از ریشۀ ثلاثی «ض ل ل») در لغت عرب به معنای گم شدن، دور افتادن، و سرگردانی است. در فرهنگهای معتبر لغت عرب آمده است:
«أَضْلَلْتُ البعيرَ»
«شتر را گم کردم و دیگر نمیدانم کجاست.»
«أرضٌ مضَلّةٌ»
«زمینی که در آن، راه را گم میکنند.»
همین معنا وقتی بر قلب انسان جاری شود، یعنی دل، راه نور را گم کرده و از آن دور شده است.
این همان حقیقت «ضلالت» است.
قرآن کریم ۱۸۹ بار مشتقات این ریشه را در بیان حالات مختلف گمراهی بهکار برده است،
از گم شدن در تاریکی جهل و حسد تا سرگردانی در تمنّاهای بیسرانجام.
…
پیوند ضلالت و حسد
در فرهنگ قرآن، حسد فقط یک حالت احساسی نیست؛ جایگزین نور است.
قلبی که به نور حسادت ورزد، یعنی از آن فاصله بگیرد، یعنی آن را دشمن بداند، و به آن پشت کند.
در چنین حالتی:
نور گم میشود؛
سرنخ هدایت از دست میرود؛
و قلب نمیداند کجا باید برود.
«ضَلَّ الطَّريقَ اوْ عَنْهُ»
«راه را گم کرد و بدان نرسید.»
این لحظه خطرناک، همان لحظۀ غفلت حسودانه است:
یک لحظه حسادت، یک عمر پشیمانی، و خلود در نار جهنّم…
…
شیطان: معلم سوء و منادی تمنّا
قرآن میفرماید:
«وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ»
(نساء / ۱۱۹)
این آیه، استراتژی شیطان را آشکار میسازد:
گمراهی (ضلالت)
از مسیر تمنّا
شیطان معلم سوء است، «آموزگار تمنّا».
او با وسوسههای زیبا و تحریک تمنّاهای نفس، انسان را از نور فاصله میدهد.
نه با زور، بلکه با فریب دلنشین.
«تمنا» یعنی:
دلدادگی به تقدیرِ ناداشته!
و «رضا» یعنی:
آغوشِ گشوده به تقدیرِ موجود!
پس اگر ما دل از تمنّا برداریم و به رضایت برسیم،
کلید خنثیسازی گمراهی شیطان را یافتهایم.
…
ضلالت، نتیجه سوء استفاده از اختیار
شیطان فقط پیشنهاد میدهد؛
این انسان است که راه را عوض میکند:
راه بهشت ← بیراهه جهنم
حسد، تمنا و شیطان، راه نور را کور میکنند
و بیراهه تاریکی را زیبا جلوه میدهند.
+ «تسویل نفس – تسویل شیطان»
…
از ضلالت به نور: نجات یافتگان
اما همیشه راه بازگشت هست.
آنگاه که مکانیسم فهم نور در دل فعال شود، نجات ممکن است:
«وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»
(جمعه / ۲)
اینجا نور معلم نجاتبخش است،
نوری که مسیر را به دل یاد میدهد، و دل را از تاریکی تمنّا و حسد، به جاده نور بازمیگرداند.
«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ
وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ
أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»
…
ضلالت؛ گمکردن نور، گمکردن خانه!
+ «الحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ»؛
مؤمن، همیشه بهدنبال حکمت گمشده خویش است.
حکمت برای او همان نوری است که بهدلیل قبض یا غفلتی در قلب، لحظهای محو میشود و او، با تمام وجود، در پی آن میگردد.
تا قبض و بسط نور قلبت را نشناسی،
تا نفهمی کی دل تو تاریک شده و چرا،
نمیتوانی نه برای خودت و نه برای دیگران، امنیت روانی پایداری ایجاد کنی.
و تا به نور حجت خدا در زمین قلبت نرسی، هنوز مؤمن نشدهای!
امام علیهالسلام میفرماید:
«أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ مُؤْمِناً أَنْ … يُعَرِّفَهُ حُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ …
وَ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ ضَالًّا أَنْ لَا يَعْرِفَ حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِهِ،
الَّذِي أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِهِ وَ فَرَضَ وَلَايَتَهُ»
یعنی نداشتن ارتباط قلبی با نور حجت الهی، خودِ گمراهی است.
اما قلب سلیم، هرگز راه خانهاش را گم نمیکند.
دلِ سالم، ماوای نور را فراموش نمیکند؛ چون با آن عهد دارد، مأنوس است.
…
چهرههای ضلالت در قرآن: سامری، فرعون، بتها
در قرآن، آنانی که خود گمراه شدند و دیگران را نیز به ضلالت کشاندند، بارها معرفی شدهاند:
«وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ»
«وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى»
«إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ» (در وصف بتها)
ضالترین انسانها از نگاه خداوند چه کسانی هستند؟
امام میفرماید:
«إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الْخَلْقِ إِلَى اللَّهِ … مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ»
کسی که هم در زندگی و هم پس از مرگ، باعث گمراهی دیگران شود، مبغوضترین مردم نزد خداست.
…
لجاجت در گمراهی: پیروی از آباء، انکار نور
وقتی به گمراهان گفته میشود از آنچه خدا نازل کرده پیروی کنید، پاسخشان چیست؟
«قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا…»
آنهم حتی اگر پدرانشان عقل نداشتند و هدایت نیافتند!
یعنی گمراهی اختیاری است؛
با علم به حق، پشت کردن به آن، و پافشاری بر تقلید کورکورانه.
…
هلاکتِ بیعذر
این گمراهیها، اگرچه گاه بهظاهر بر اساس دلایلی انجام شده، اما این دلایل اصلا عذرپذیر نیستند:
امام میفرماید:
«إِنَّهُ لَيْسَ لِهَالِكٍ هَلَكَ مَنْ يَعْذِرُهُ فِي تَعَمُّدِ ضَلَالَةٍ حَسِبَهَا هُدًى وَ لَا تَرْكِ حَقٍّ حَسِبَهُ ضَلَالَةً»
هیچکس بهخاطر اینکه خیال میکرد ضلالت، هدایت است یا بالعکس، معذور نخواهد بود؛ اگر عامدانه راه را برگزیده باشد.
…
هلاکتِ کذاب و فالوئرهایش
در پایان، سرنوشت محتوم کذّابان و متّبعینشان چنین است:
«إِنَّ الْكَذَّابَ يَهْلِكُ بِالْبَيِّنَاتِ وَ يَهْلِكُ أَتْبَاعُهُ بِالشُّبُهَاتِ»
کذّاب با دلیلهای روشن هلاک میشود و پیروانش با توهمات و شبههها.
خداوند با همه بندگانش اتمام حجت کرده است:
«أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»
…
قلب؛ نور، ضلالت!
قلب برای تقلب بین نور و ظلمت خلق شده تا با این جابجایی، چیزی را بفهمد!
قلب، محل تقلب و گردش میان نور و ظلمت است؛ نه برای حیرت، بلکه برای بصیرت.
آمد و شدِ این دو، صحنهی امتحان است تا دل، حقیقت را بیابد و مأوای نور را بشناسد.
چرا دل در نوسان میان نور و تاریکی است؟
چون حقیقت را در ثباتِ بیآزمون نمیتوان یافت.
دل باید نور را لمس کند، و دوری از آن را نیز، تا «امنیت» را بفهمد.
باید قبض را بشناسد تا در بسط، شکر کند.
باید بفهمد تاریکی کجاست، تا به نور پناه ببرد.
اینگونه است که سیر دل، سیر در آیات است: آیاتی که در جان نازل میشوند.
مؤمن واقعی، کسی است که نور حجت خدا را در قلب خود احساس میکند؛
و ضالّ، کسی است که قلبش خانهی نور را گم کرده؛ خانهای که میتوانست پناهگاه آرامش، ایمان و یقین او باشد.
وقتی انسان به «تمنّا»های شیطانی گوش دهد، رشته نور را گم میکند.
و اگر تمنّا را کنار بگذارد، چراغ راه قلبش دوباره روشن میشود.
@@@
«إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»
+ «إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ»
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۹۴ الى ۹۸]
وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (۹۴)
و چون كاروان رهسپار شد، پدرشان گفت: «اگر مرا به كمخردى نسبت ندهيد، بوى يوسف را مىشنوم.»
قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ (۹۵)
گفتند: «به خدا سوگند كه تو سخت در گمراهى ديرين خود هستى.»
فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۹۶)
پس چون مژدهرسان آمد، آن [پيراهن] را بر چهره او انداخت، پس بينا گرديد. گفت: «آيا به شما نگفتم كه بىشك من از [عنايت] خدا چيزهايى مىدانم كه شما نمىدانيد؟»
قالُوا يا أَبانا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ (۹۷)
گفتند: «اى پدر، براى گناهان ما آمرزش خواه كه ما خطاكار بوديم.»
قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (۹۸)
گفت: «به زودى از پروردگارم براى شما آمرزش مىخواهم، كه او همانا آمرزنده مهربان است.»
دلنوشته
«إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»؛
هنگامی که نور را نمیبینند، نورانیترین چشم را هم متهم میکنند…
گاهی انسان چنان در حسادت و تمنّا فرو میرود
که نور را نمیبیند،
و وقتی نور را نمیبیند،
تنها کاری که میتواند بکند،
این است که کسی را که نور را میبیند متهم کند!
این همان داستان برادران یوسف است.
آنها نه یوسف را میفهمند،
نه نور یوسف را،
نه مقام او را،
نه بوی او را…
اما یقین دارند که پدر اشتباه میکند.
به همین سادگی.
«إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» — تو در ارزشگذاری یوسف گمراهی!
معنای سخن آنها این بود:
پدر! تو در تشخیص ارزشها، سخت گمراه شدهای.
تو خیال میکنی یوسف باارزش است،
در حالی که نیست!
تو اشتباه میکنی، و این اشتباهت کاملاً آشکار است.
این «ضلال مبین» در نگاه آنان،
یعنی انحراف روشن، اشتباه واضح!
از نظر آنها:
یک انسان نورانی،
یک قلب صادق،
یک وجود پاک،
ارزش خاصی ندارد
اگر مزاحم تمنّاهای آنها باشد!
حقیقت تلخ حسادت همین است:
در قاموس حسود، نورْ بیارزش است
و تمنّا، باارزش!
در نتیجه:
کسی که نور را دوست دارد،
کسی که بوی نور را حس میکند،
کسی که ارزش وجود نوریِ یوسف را میفهمد،
از نظر حسودان، «گمراه» است.
«إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ» — پدر! تو همان آدم قبلی هستی…
این جمله از همه دردناکتر است.
برادران میگویند:
پدر! این گمراهی تو تازه نیست.
تو همیشه اینطور بودی!
از اول هم در ارزشگذاری یوسف خطا داشتی!
ما از همان روز اول گفتیم تو اشتباه میکنی!
چه چیزی را اشتباه میدانستند؟
ارزشگذاری نور.
این تکرارِ اتهام،
نشانۀ عمق حسد است:
وقتی حسد در دل بنشیند،
حقایق ثابت هم در نظر انسان وارونه میشود.
پدر نور را میدید،
اما پسرانی که پشت به نور کرده بودند
گمان میکردند او اشتباه میکند.
ملحدانِ نور همیشه خیال میکنند صاحب عقلاند!
وقتی یعقوب علیهالسلام نور یوسف را حس کرد،
برادران چه گفتند؟
«إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ»
یعنی:
پدر! تو عقل نداری.
تو فریب خوردهای.
تو نمیفهمی.
تو اشتباه میکنی.
چقدر آشناست این تعبیر…
گاهی نور در برابر انسان است
و انسانِ گرفتار حسد،
به جای دیدن نور،
صاحب نور را متهم میکند!
اما ناگهان… حقیقت آشکار میشود
آیه 96 همه چیز را برمیگرداند:
یوسف بازمیگردد،
پیراهن بر چشم پدر مینشیند،
نور منتشر میشود،
و حقیقت روشن میگردد.
آنوقت یعقوب ع میگوید:
«أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ؟»
نگفتم؟
من از خدا چیزهایی میدانم که شما نمیدانید.
نگفتم نور را من میبینم،
حتی اگر شما نبینید؟
این لحظه،
لحظۀ روشن شدن پردۀ حسادت است؛
لحظهای که حقیقت یوسف،
پدر حق،
و خطای فرزندان،
همه آشکار میشود.
💔 و تازه آنها میفهمند اشتباه مرگبار کردهاند
آنان که تا دیروز پدر را متهم میکردند،
همانها اعتراف میکنند:
«إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ»
ما اشتباه کردیم…
ما خطاکار بودیم…
اما چه فایده؟
اشتباه آنها فقط اشتباه نبود—
خیانتی به نور بود.
چاهی که کندند،
قلب خودشان را در آن دفن کرد.
اما در عین حال، ببینید:
پدر، نور است.
نور هیچگاه جواب تهمت را با تهمت نمیدهد.
نور همیشه کارش نور دادن است.
یعقوب فرمود:
«سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي»
بهزودی برای شما طلب آمرزش میکنم…
نور، همیشه راه بازگشت دارد.
اما حسادت،
اگر درمان نشود،
انسان را تا مرز ضلالت مبین میکشاند.
ارزشگذاری نور، آزمون همیشگی است
برادران یوسف گمان میکردند:
پدر در ارزشگذاری «اشتباه» میکند،
چون ارزش واقعی «یوسف» را نمیفهمیدند.
امروز هم همین است:
وقتی معارین حسود،
ارزش نور را نمیفهمند،
صاحب نور را «گمراه» مینامند.
میگویند:
تو زیادی به یوسف اهمیت میدهی…
تو زیادی به نور دل بستهای…
تو زیادی از معلم ربانی حرف میزنی…
تو زیادی اهل یقین هستی…
تو در «ضلال خودت» هستی!
اما حقیقت این است:
در نگاهِ حسود، همیشه نور گمراه است؛
چون حسد، قدرت تشخیص نور را میگیرد.
ولی در نگاه خدا،
در نگاه پیامبران،
در نگاه حقیقت:
نور همیشه نور است،
حتی اگر چشمهای حسود،
آن را ظلمت ببیند.
یوسف همیشه باارزش است،
حتی اگر دهها برادر بگویند:
«إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ».
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۵۹ الى ۶۴]
لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (۵۹)
همانا نوح را به سوى قومش فرستاديم. پس گفت: «اى قوم من، خدا را بپرستيد كه براى شما معبودى جز او نيست، من از عذاب روزى سترگ بر شما بيمناكم.»
قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (۶۰)
سران قومش گفتند: «واقعاً ما تو را در گمراهى آشكارى مىبينيم.»
قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (۶۱)
گفت: «اى قوم من، هيچ گونه گمراهى در من نيست، بلكه من فرستادهاى از جانب پروردگار جهانيانم.
أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۶۲)
پيامهاى پروردگارم را به شما مىرسانم و اندرزتان مىدهم و چيزهايى از خدا مىدانم كه [شما] نمىدانيد.
أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (۶۳)
آيا تعجب كرديد كه بر مردى از خودتان، پندى از جانب پروردگارتان براى شما آمده تا شما را بيم دهد و تا شما پرهيزگارى كنيد و باشد كه مورد رحمت قرار گيريد؟»
فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ (۶۴)
پس او را تكذيب كردند، و ما او و كسانى را كه با وى در كشتى بودند نجات داديم؛ و كسانى را كه آيات ما را دروغ پنداشتند غرق كرديم، زيرا آنان گروهى كور[دل] بودند.
دلنوشته
این قصه تکراری است… هر جا نور هست، حسودانْ صاحبِ نور را متهم میکنند!
این فقط داستان یوسف نبود.
فقط قصهٔ یعقوب نبود.
فقط ماجرای برادران حسود نبود.
این یک قانون ثابت تاریخ است:
هرگاه نوری میتابد،
هرگاه معلمی از جانب خدا اقدام میکند،
هرگاه انسانی از سنخ یقین سخن میگوید،
حسودان و دانهدرشتهای قوم،
اولین جملهای که بر زبان میآورند همین است:
«إِنّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبینٍ!»
ما تو را در گمراهی آشکار میبینیم!
این جمله، امضای همیشگی اهل حسد است.
مُهر مشترک معارین تاریخ.
جواب واحدِ تمام قلبهایی که نور را برنمیتابند.
قوم نوح؛ تکرار همان صحنهٔ تلخ
چند نسل قبل از یوسف،
در سرزمینی دیگر،
در روزگاری دیگر،
وقتی نوح علیهالسلام نور هدایت را بلند کرد
و قومش را به توحید دعوت کرد،
بزرگان حسود چه گفتند؟
«إِنّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبینٍ!»
عجب شباهتی…
گویی همان زبان،
همان حسد،
همان تاریکی،
همان ناتوانی در دیدن نور،
در هزاران سال بعد دوباره تکرار شده است.
در نگاه آنها:
نوح، پیامبرِ هدایت نبود؛
بلکه انسانی بود که «در ارزشگذاری خطا کرده»،
که «جهان را اشتباه فهمیده»،
که «نور را بزرگتر از اندازهٔ واقعی دیده»!
در واقع، آنان میگفتند:
«تو گمراهی، چون ما نمیفهمیم چه میگویی.»
«تو در ضلال مبین هستی، چون ما نوری نمیبینیم.»
این همان حقیقت همیشگی است:
کسی که پشت به نور ایستاده،
سایه میبیند و نور را تکذیب میکند.
نوح، مانند یعقوب، پاسخ میدهد:
«لَيْسَ بِي ضَلَالَة» — مشکل از من نیست؛ از چشمان شماست!
نوح علیهالسلام با آرامشی نورانی گفت:
«لَيْسَ بِي ضَلَالَةٌ…»
گمراهی در من نیست؛
این شما هستید که نور را نمیبینید.
و ادامه داد:
«أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ…»
من چیزهایی از خدا میدانم که شما نمیدانید.
این دقیقاً همان جملۀ یعقوب علیهالسلام بود در ماجرای یوسف:
«إِنّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمون.»
چقدر این دو صحنه شبیهاند…
دو معلم نورانی،
دو چشمِ بینا،
دو سرچشمهٔ یقین.
و روبهرویشان،
قومی که پشت به نور ایستاده
و نورانیترین انسان را «گمراه» مینامد.
مشکل حسودان نوح چه بود؟
همان مشکل برادران یوسف: ناتوانی در ارزشگذاری نور
قوم نوح تعجب کردند:
«أَوَ عَجِبْتُمْ؟»
چطور ممکن است خدا نور را در وجود انسانی بگذارد؟
چطور ممکن است معلمی از میان خودتان باشد؟
چطور ممکن است حقیقت در صدای کسی باشد که از جنس شماست؟
این همان درد حسود است:
نمیتواند بپذیرد که نور،
در جایگاهی غیر از تمنّاهایش تجلی کند.
برادران یوسف هم همین را گفتند:
«پدر! تو در ارزشگذاری یوسف اشتباه میکنی!»
ملأ قوم نوح نیز همین را گفتند:
«نوح! تو در فهم واقعیت گمراهی!»
در هر دو داستان،
نور دیده میشود،
اما حسادت آن را تحمل نمیکند؛
پس صاحب نور متهم میشود.
و پایان هر دو داستان… متفاوت اما روشن
در داستان یوسف،
برادران توبه کردند و بازگشتند.
در داستان نوح،
قومِ حسود بازنگشتند،
و بههمین علت غرق شدند.
قرآن سکوت نمیکند:
«إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ»
آنان کور دل بودند.
نه چشم،
بلکه قلبشان کور بود.
قلبی که پشت به نور کرده باشد،
هیچ معجزهای آن را روشن نمیکند.
پیوند دو داستان:
وقتی نور را نمیبینی، نورانیترین پیامبر را هم گمراه میخوانی
چه یعقوب باشی،
چه نوح باشی،
اگر نور در وجودت روشن باشد،
حسودان تو را «گمراه» مینامند.
چون در جهان وارونۀ حسد،
نور، تاریکی است
و تاریکی، نور!
برادران یوسف گفتند:
«تو در ضلال قبلی خود هستی!»
سران قوم نوح گفتند:
«تو در ضلال مبین هستی!»
در هر دو ماجرا،
مشکل یکی است:
قلبی که پشت به نور کرده،
نور را از هیچ زاویهای نمیبیند
و همیشه مقصر را صاحب نور میداند.
پروردگارا…
ما را از کسانی قرار ده
که نور را میبینند،
حتی اگر دیگران انکار کنند.
ما را از کسانی قرار ده
که وقتی نسیم یوسف میوزد،
آن را میشناسند،
حتی اگر همه بگویند «تو در ضلال قدیمی خودی».
و دل ما را از مرض حسد پاک کن؛
زیرا حسد، چشم قلب را میبندد
و انسان را به جایی میکشاند
که حتی نوح و یعقوب را
«گمراه» ببیند.
خدایا، ما را در صراط نور نگه دار:
صراطی که همۀ انبیا،
همۀ اوصیا،
همۀ معلمان ربانی،
و همۀ دلهای سالم،
به سوی آن دعوت میکنند.
