دکتر محمد شعبانی راد

اشارۀ نورانی فرشتۀ مهربان؛ برهان قاطع! قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ!

“The Luminous Indication of the Merciful Angel: The Decisive Proof!
‘There Has Come to You a Proof from Your Lord!’”

(Surah Al-Nisa 4:174)

In the journey of the heart toward divine certainty, “burhān” (proof) is not merely an intellectual argument—it is a luminous reality that descends upon the soul from the realm of divine guardianship (wilāyah). The Qur’an repeatedly speaks of burhān as a heavenly light that enables the purified heart to decisively distinguish between truth and falsehood, especially in moments of moral trial and spiritual pressure.

God says:
“There has come to you a burhān (proof) from your Lord, and We have sent down to you a clear light (nūr).”
(Surah Al-Nisa 4:174)

This burhān is the luminous presence of a divinely guided teacher, a merciful angelic companion, and the clarity of truth witnessed by the enlightened heart. In the case of Prophet Yusuf (a), the decisive moment of resisting temptation is described with the phrase:
“He would have inclined toward her, had he not seen the burhān of his Lord.”
(Surah Yusuf 12:24)

This is not just a visual sign—it is a deep inner illumination, seen only by those whose hearts are cleansed from envy, doubt, and worldly desire. It is the light that brings spiritual decisiveness (ḍirṣ qāṭiʿ)—a firmness in speech and action rooted not in ego or opinion, but in divine certainty.

Those who walk in darkness and follow falsehoods, without this divine burhān, are warned in the Qur’an:
“Whoever calls upon another god besides Allah—without burhān—his reckoning is only with his Lord; surely the disbelievers will not succeed.”
(Surah Al-Mu’minun 23:117)

In contrast, those who are guided by this divine light are gathered under God’s mercy and favor:
“As for those who believe in Allah and hold fast to Him, He will admit them into mercy from Himself and grace, and will guide them to Himself on a straight path.”
(Surah Al-Nisa 4:175)

Ultimately, the burhān is a sign, a shield, and a sword—it is the light of certainty gifted to hearts that have surrendered to divine guidance. It is the glowing gesture of the angel within: the merciful reminder that truth needs no justification, only illumination.

«برهان» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
«الْبُرْهَانُ‏: الحجة»
«الْبُرْهَانُ‏ الحجة من‏ الْبَرَهْرَهَةِ: و هي البيضاء من الجواري»
بَرَهْرَهَة، إمرأة بَرْهَاء: دختر جوان سپيد چهره
بَرِهَ‏ الرجلُ: إذا ثاب جسْمُه بعد تغيُّرٍ من عِلَّة.
أَبْرَه‏ الرجل: غَلَبَ الناسَ، و أتى بالعجائب.
إنّ كلمة البرهان مأخوذة من بره يبره إذا ابيضّ،
و هو في الأصل مصدر كغفران و عدوان و نقصان، و معناه الابيضاض،
ثمّ اطلق على الكلام الجلّي الّذى لا إبهام فيه أو امر بيّن لا خفاء فيه،
[#ورکلایف فرودگاه بغداد]
البَرَهُ‏: تَرارة البَدَن و بَضاضته.
«الْبُرْهَانِ:‏ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ‏»:
برهان، نام زیبای معلم ربانی و آیات محکم موید اندیشه اوست.

اشارۀ نورانی فرشتۀ مهربان، برهان قاطع!
قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ!

واژه‌شناسی قرآنی «بُرهان» – از روشنایی چهره تا روشنی حجت!
واژۀ «بُرهان» در قرآن کریم، با مفهومی بسیار ژرف و نورانی به کار رفته است.
از نظر ریشه‌شناسی، این واژه با «بَرَهَ / بَرَهْرَهَة» مرتبط است و همگی بر محور سپیدی، درخشش، وضوح و قاطعیت می‌چرخند:
الْبُرْهَانُ: الحُجّة
یعنی دلیل روشن، اثبات‌کننده، قاطع و غیرقابل انکار.
الْبَرَهْرَهَةُ: البَیضاءُ من الجواري
یعنی دختر بسیار سفیدرو و روشن‌چهره؛
که استعاره‌ای از جلوه‌گری، بی‌پیرایگی و صداقت نیز دارد.
بَرِهَ الرّجلُ: به معنای بازیافتن قوّت و طراوت جسم پس از بیماری است؛
نوعی احیاء و بازگشت به سلامت.
أَبْرَهَ الرّجلُ: یعنی بر دیگران چیره شد و کارهای شگفت‌آور انجام داد؛
نوعی غلبه از موضع روشنی و قوّت.
البَرَهُ: لطافت بدن، شفافیت و تلالؤ پوست؛ مفهومی حسی که به بُرهان عقلی گره می‌خورد.
و در اصل: “بُرهان” از “بَرَهَ – یبرهُ” آمده که به معنای سفید شدن و درخشیدن است؛
👈سپس به چیزی اطلاق شده که به قدری روشن و واضح است که جایی برای ابهام نمی‌گذارد.👉

بُرهان؛ واژۀ نور، صفت معلم، و تجلی فرشتۀ درون
از همین بنیاد لغوی درمی‌یابیم که بُرهان، یکی از هزار واژۀ مترادف “نور الولایة” است؛
نوری که دل را روشن می‌کند،
و به شکل فرشتۀ مهربانِ مؤیِّدِ حق در ملکوت قلب نیز حاضر می‌شود.
در آیۀ مبارکۀ
قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً
هم بُرهان آمده و هم نور، و این قرینه‌ی بزرگی بر وحدت باطنی معنای آن دو است.
یعنی:
برهان و نور یعنی معلم ربانی در مُلک و در ملکوت!
و هر دو، حقیقت واحدی را دلالت می‌کنند:
فرشتۀ نورانی‌ای که مأمورِ نشان دادن راه به سوی خداست.

بُرهان یعنی نشانه‌ای از غلبۀ نور بر ظلمت
آن‌گاه که دل، درگیر تاریکی‌ها، تمنّاها و تردیدها می‌شود، بُرهان می‌رسد…
همچون اشاره‌ای نورانی، حجتی زنده، و نوری محسوس در قلب.

بُرهان، نام زیبا و ملکوتی معلم ربانی است؛
همان فرشتۀ ناصح و هدایت‌گر، که از سوی خدا آمده تا تو را از تمنّای نفس به نور ولایت بخواند.
او در قلب‌ها می‌گوید: قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ!

چگونه می‌توان قاطعانه رفتار نمود؟
نور، فرایند «ضرس قاطع» است!

قاطعیت، محصول نوری‌ست که آنلاین بر قلب فرود آمده؛
نه صرفاً اطلاعاتی آفلاین که در ذهن انباشته شده باشد.
در فرهنگ لغت عربی الطِّراز الأوّل دربارۀ واژۀ «رَسَخَ» – که ریشه در ثبات و استواری دارد – چنین آمده است:
«وَ الرَّاسِخُونَ‏ فِي الْعِلْمِ الثَّابِتُونَ فيه المُتْقِنونَ الّذين عضَّوا فيه بِضِرسٍ‏ قاطع‏»
یعنی:
«راسخان در علم کسانی هستند که در دانش، ثابت‌قدم‌اند، آن را عمیق فهمیده‌اند،
و با دندان آسیا – و آن هم دندانی بُرنده – به آن چسبیده‌اند!»

«الّذين عضّوا فيه بِضِرسٍ قاطع»
یعنی:
کسانی که حقیقتِ علم را با تمام وجود چنگ زده‌اند، محکم به آن چسبیده‌اند، و آن‌قدر جدی و عمیق آن را درک کرده‌اند که گویی با اراده‌ای تیز و قاطع، آن را در جان خود فرو برده‌اند.
اینجا «ضرس قاطع» استعاره از یقینِ نافذ، درک عمیق، و تصمیمِ برگشت‌ناپذیر است.
انگار طرف، حقیقت را طوطی‌وار نفهمیده،
بلکه آن را چشیده، جویده، در خود حل کرده، و در وجودش حک کرده!
پس:
«الّذين عضّوا فيه بِضِرسٍ قاطع»

یعنی:
«کسانی که به‌گونه‌ای عمیق و ریشه‌دار به حقیقت علم چنگ زده‌اند، طوری‌که گویا آن را با دندانِ اراده و عقلِ نافذ خُرد کرده‌اند و جزئی از وجودشان کرده‌اند.»
در این تعبیر، علمِ حقیقی فقط محفوظات ذهنی نیست؛
علمِ واقعی نوری‌ست که با ضرس قاطع، یعنی با عزم و یقین و التزام جدی،
در قلب نهادینه می‌شود و به رفتار و انتخاب‌های قاطع تبدیل می‌گردد.
و اینجاست که درک نور، به تصمیم قاطع منتهی می‌شود؛
چرا که نور، حقیقتی‌ست که فقط دلِ روشن به آن دست می‌یابد، نه ذهنِ پراکنده.
این ضرس قاطع، همان ایمانِ روشن است که از «نور ولایت» جوشیده، نه از تقلید کور یا رأی شخصی.
چه کسی ضرس قاطع دارد؟
اهل جهل و حسادت، قاطع نیستند؛ چون یقین ندارند.
آن‌ها به جای اتصال به نور، به رأی باطل، ذهن پراکنده، و تجربه‌های ناقص تکیه می‌کنند.
قاطعیتِ ظاهری‌شان، از غرور می‌آید؛ نه از یقین.
و از همین‌رو، سخن‌شان یا خطا دارد یا زهر!
اما قلب نورانی، که ریشه در ولایت دارد، سخن را از سرچشمۀ آسمانی اقتباس می‌کند؛
مثل کسی که حرف نمی‌زند، ترجمه می‌کند!
ترجمه‌ای از نوری که به دلش رسیده…
قاطعیت مؤمنانه = راسخ بودن در نور
کسی که به نورِ برهان، حجتِ ربانی، و هدایت معلم ربانی متصل شده،
نه دچار شک است، نه لکنت دارد، نه در برابر ظلم و باطل کوتاه می‌آید.
او در دل می‌شنود:
قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ!
و با همان ضرس قاطع می‌گوید:
«هٰذَا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ!»

در قلبی که مکانیسم نورانی‌اش فعال شده، ذره‌ای جای تاریکی شک و تردید وجود نداره، لذا این قلب که دلایل نورانی رو می‌بینه و اوامر نورانی رو درک میکنه، در حقیقت ماموریت خودشو بخوبی میفهمه، اینجاست که در رفتارش قاطعانه برخورد میکنه و شکی به دل راه نخواهد داد. داستان این قلب، داستان «وَ لا خَوْفٌ‏ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» است.
این قلب با ارزش، همان نفس نفیس با ارزشی است که میشه به این نفس نورانی، اعتماد نمود و این همان اعتماد به نفس ممدوح است. 

قاطعیت در گفتار و رفتار از کجا منشا میگیرد؟ رویت نور برهان.
[سورة النساء (۴): الآيات ۱۷۴ الى ۱۷۵]
يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ
وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ
 نُوراً مُبِيناً (۱۷۴)
اى مردم، در حقيقت براى شما از جانب پروردگارتان برهانى آمده است،
و ما به سوى شما نورى تابناك فرو فرستاده‏‌ايم.
فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ
فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ
وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً
 (۱۷۵)
و امّا كسانى كه به خدا گرويدند و به او تمسّك جستند، به زودى [خدا] آنان را در جوار رحمت و فضلى از جانب خويش درآورد، و ايشان را به سوى خود، به راهى راست هدايت كند.

قاطعیت در گفتار و رفتار از کجا سرچشمه می‌گیرد؟
پاسخ روشن است: از رؤیتِ نورِ برهان.
در قلبی که مکانیسم نورانی‌اش فعّال شده،
هیچ جایی برای تاریکیِ شک و تردید باقی نمی‌ماند.
این قلب، چون با نور سر و کار دارد،
دلایل الهی را نه با استدلال ذهنی، بلکه با شهود قلبی می‌بیند.
و اوامر ربّانی را نه فقط می‌شنود، بلکه درک می‌کند، می‌چشد، باور می‌سازد.
از همین رو، چنین قلبی دیگر دچار تزلزل نیست؛
او مأموریتش را می‌فهمد، با یقین عمل می‌کند،
و با قاطعیتی آرام و مؤمنانه پیش می‌رود،
چراکه یقین دارد:
وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ
نه ترسی در آینده، نه حسرتی از گذشته!
این قلب، نفسِ نفیس است!
این قلب نورانی، همان نفس نفیس و باارزشی است که می‌توان به آن اعتماد کرد.
اعتمادی که برخاسته از نور است، نه از توهّم.
این همان “اعتماد به نفس ممدوح” است؛
اعتمادی که ریشه در نور خدا دارد،
نه در غرورِ فردی، نه در قدرت ظاهری،
بلکه در یقینی که از رؤیت برهان ربّانی حاصل شده است.

قُدسی‌ترین توصیفِ این فرایند در قرآن کریم:
يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً
خدای متعال، دو حقیقت الهی را به انسان معرفی می‌کند:
بُرهان: حجت آشکار، معلم ربّانی، دلیل زنده
نور: ولایت الهی، نوری که دل را می‌گیرد و صراط مستقیم را نشانش میدهد.
و نتیجه این اتصال نورانی:
فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ
فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ، وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً
یعنی:
کسی که به خدا ایمان بیاورد،
و به نور او چنگ بزند،
و با برهان او همراه شود،
خداوند او را وارد فضای رحمت می‌کند،
غرق در فضل می‌سازد،
و مستقیم به سمت خودش هدایت می‌نماید.

پس قاطعیت مؤمن، نتیجه اتصال به برهان است!
نه‌ از بلند شدن صدا، نه از اصرار، نه از لجاجت،
بلکه از رؤیت نور و چنگ زدن به آن.
این چنگ زدن به نور، یعنی با چنگ و دندان، به نور وصل شدن و نور را ول نکردن، میشه مفهوم عبارت «به ضرس قاطع».

خداوند در شرایط سخت امتحان، برای قلوبی که خالصانه فقط او را می پرستند، این نور برهان را آشکار می‌کند «بَعَثَهُ‏ بِالنُّورِ الْمُضِي‏ءِ وَ الْبُرْهَانِ الْجَلِيِّ وَ الْمِنْهَاجِ الْبَادِي وَ الْكِتَابِ الْهَادِي» و اینگونه این آیات و دلایل و نشانه‌های نورانی خدا، برای قلوب سلیم، معنا و مفهوم علمی پیدا میکند:
[سورة يوسف (۱۲): آية ۲۴]
وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ (۲۴)
و در حقيقت [آن زن‏] آهنگ وى كرد، و [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده بود، آهنگ [کشتن] او مى‏‌كرد. چنين [كرديم‏] تا بدى و زشتكارى را از او بازگردانيم، چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.

لحظۀ آزمون، لحظۀ ظهور برهان است!
در سخت‌ترین لحظات امتحان،
آنجا که جان در آستانۀ لغزش است،
آنجا که وسوسه، تمنّا، ترس یا طغیان در کمین دل ایستاده‌اند…
اگر دل، دلِ موحّد باشد، اگر به غیر خدا پناه نبرده باشد،
خدای مهربان، نور برهانش را بر آن قلب می‌تاباند.
این همان وعده‌ای‌ست که خدای مهربان برای بندگانش آشکار مینماید:
«بَعَثَهُ‏ بِالنُّورِ الْمُضِي‏ءِ وَ الْبُرْهَانِ الْجَلِيِّ وَ الْمِنْهَاجِ الْبَادِي وَ الْكِتَابِ الْهَادِي»
یعنی خداوند، راه نجات را برای دل‌های اهل اخلاص، با نور درخشان، برهانی آشکار، و مسیر نمایان، برمی‌انگیزد و آشکار می‌سازد.

آیۀ نجات در لحظۀ سقوط!
قرآن کریم در ماجرای حضرت یوسف علیه‌السلام، دقیقاً از همین لحظه سخن می‌گوید؛
لحظه‌ای که دو «همّ» در مقابل هم قرار گرفته‌اند:
وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها
اما:
لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ
یعنی چه چیزی یوسف را نجات داد؟
برهان ربّ
نه یک بحث ذهنی، نه یک نصیحت آفلاین قبلی،
بلکه یک رؤیت درونی، یک شهود باطنی، یک نور قاطع
که یوسف را از سراشیب تمنّا به بلندای طهارت رساند.
اینجاست که “آیه” برای دل، معنا پیدا می‌کند
آیات قرآن، برای همه یکسان خوانده می‌شود،
اما فقط برای قلب سلیم، به صورت «برهان رب» تجلّی می‌کند.
فقط آن‌کس که مخلص است،
یعنی قلبش را از غیر خدا خالی کرده،
می‌تواند در لحظۀ لغزش،
این نجات نورانی را تجربه کند.
پس می‌فهمیم که:
رؤیت برهان، نصیب هر کسی نیست
این رؤیت، مشروط است به مخلَص بودن:
إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ
پس قاطعیت و طهارت، از رؤیت برهان می‌آید
اگر می‌خواهی در لحظات بحرانی، قاطعانه و درست عمل کنی،
باید قبلش راه نور را در دل باز کرده باشی.
نه با شعار، نه با ذهن‌گرایی،
بلکه با صفای باطن، تمرین توحید، و خلوص نیت.

قلبی که ذره ای تاریکی حسادت و نارضایتی درش راه نداره «وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ»، این قلب در ماموریتی که بهش محول میشه خیلی قاطع برخورد خواهد نمود.
تاریکی شک و ریب و ریا، نمیذاره قلب قاطعانه برخورد کنه!

قاطعیت، میوه‌ٔ قلبِ پاک از حسادت و نارضایتی است!
قلبی که ذره‌ای تاریکیِ حسادت و نارضایتی در آن راه ندارد،
قلبی که از شُحّ، یعنی بخل درونی و تنگ‌نظری در امان مانده است،
این قلب، وقتی در برابر یک ماموریت الهی قرار می‌گیرد،
بی‌درنگ، بی‌تزلزل، و بی‌تعارف عمل می‌کند!
همین را خداوند در قرآن وعده داده است:
«وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»
یعنی:
هرکس از بخل و تنگی دل خود حفظ شود،
او اهل فلاح است؛ یعنی اهل گشایش، نجات، و عمل درست در وقت لازم!
اما چرا بعضی‌ها نمی‌توانند قاطع باشند؟
چون قلب‌شان درگیر تاریکی است:
تاریکی شک: نمی‌دانند باید چه کنند، چون نور ندیده‌اند.
تاریکی ریا: به جای خدا، نظر مردم را در نظر دارند.
تاریکی ریب: هرگز به نتیجه کار خود اطمینان ندارند.
در چنین فضایی، قلب نمی‌تواند تصمیم بگیرد،
یا اگر بگیرد، با تردید و اضطراب است،
و این یعنی قاطعیتی در کار نیست.

اما قلبی که نور دیده…
او به برهان رسیده، به نور تمسک کرده،
و مأموریتش را نه از بیرون، بلکه از درون درک کرده است.
او مأمورِ خودآگاه خداست؛
و چون از تمنّا و حسد خالی است،
قاطعانه، آرام، محکم، و زیبا رفتار می‌کند.
مثل یوسف علیه‌السلام که در لحظۀ همّ،
با دیدن «بُرهانِ ربّ»،
نه‌تنها نلغزید، بلکه مأموریتش را شناخت:
پاسداری از طهارت،
و تربیت نورانی نسل آینده در بستر رحمت الهی.

اگر می‌خواهی قاطع باشی،
اول باید دلت را از تاریکی‌ها پاک کنی؛
هم از حسادت، هم از شک، هم از ریا.
و اگر خواستی نور را ببینی،
باید از تمنّاها فاصله بگیری،
و بگویی: “خدایا، فقط تو را می‌خواهم!”

تنها تکنیکی که اگه خوب یاد بگیری و اونو بفهمیش، جراتِ بودن پیدا میکنی و  قاطعیت در گفتار و رفتار پیدا میکنی، فهم قبض و بسط نور قلبته.

تنها تکنیکی که جُرأتِ بودن می‌دهد: فهمِ قبض و بسطِ نورِ قلب
در دنیایی که پر است از صداهای متضاد، وسوسه‌ها، توقعات اطرافیان، و فشارهای درونی،
فقط یک چیز هست که اگر آن را بفهمی، قاطع می‌شوی:
فهم قبض و بسط نور قلب.

قلب، مثل آسمان؛ گاهی ابری، گاهی آفتابی…
دلِ مؤمن، با نورِ ولایت زنده است.
اما این نور، همیشه در یک حالت نیست.
گاهی نور، بسط می‌یابد؛
یعنی دل باز می‌شود، آرام می‌شود، و حقیقت برایش مثل خورشید روشن می‌شود.
و گاهی نور، دچار قبض می‌شود؛
یعنی دل می‌گیرد، حس تنگی، تردید، یا بی‌انگیزگی پدید می‌آید.
ولی نکته اینجاست:
اهل نور، از قبض و از بسط قلبی خود، متوجه مطلب مهم علمی می‌شوند.
قبض را نشانهٔ اشتباه خود می‌دانند و بسط را علامت تایید ولیّ خدا.

قاطع کسی است که این نور را بشناسد…
کسی که فهم درستی از قبض و بسط قلبی دارد،
می‌داند که قاطعیت، فقط در گرو عمل به این اوامر نورانی است؛
قاطعیت یعنی عمل به فرمان نور، حتی اگر درونت ابری‌ست!
و این همان جرأتِ بودن است:
یعنی بودن در میدان، حتی وقتی دل گرفته‌ست.
یعنی پایداری بر حق، حتی وقتی چیزی حس نمی‌کنی.
یعنی لبیک به وظیفه، حتی اگر شور نداری.

سرّ قاطعیت یوسف همین بود…
او وقتی در لحظۀ وسوسه قرار گرفت،
نه دنبال احساس بود، نه تحلیل ذهنی.
او به برهان رب چنگ زد؛
همان نوری که قلبش آن را شناخت،
چه در قبض، چه در بسط.
و از همین‌رو، قاطعانه ایستاد؛
نه از روی عصبانیت، نه از غرور،
بلکه از روی معرفت به نور مأموریت.

اگر می‌خواهی در گفتار و رفتار قاطع باشی،
نه تند، نه خشن، نه هیجانی…
بلکه مؤمنانه، متین، محکم و آرام،
باید «فهم قلب» را تمرین کنی:
وقتی نور قلبت «بسط» شد، عمل کن.
وقتی نور قلبت گرفت و «قبض» شد، صبر کن و پی به اشتباهت ببر و از نور جدا نشو.
و این است فنّ نابِ قاطعیت مؤمنانه!

نور، فرایندی است که در ذهن (قلب) تداعی می شود [اسوسییت «associate»] و اهل یقین با معرفت به این نور، در شرایط سخت زندگی، با قاطعیت مسیر درست را از نادرست تشخیص می دهد و بشدت یقینش بالاست [قاطعیت معنوی «spiritual decisiveness»].
«برهان قاطع» از مترادفات «نور» است.

نور، یک «فرایند» است؛ یک «پدیده» در ملکوت قلب!
نور، صرفاً یک شیء یا جسم نیست؛
بلکه یک فرایند درونی و فعال در قلب و ذهن مؤمن است.
فرایندی که با تداعی (association) معنا پیدا می‌کند:
وقتی قلب، در موقعیت‌های مختلف زندگی،
نشانه‌ها را با حقایق الهی تداعی می‌کند؛
وقتی لحظه‌ای از حیات، انسان را یاد آیه‌ای،
یاد معلمی، یاد نوری، یاد عهدی با خدا می‌اندازد…
در این لحظه، نور در قلب روشن می‌شود!

نور یعنی دیدن معنای آسمانی در اتفاق زمینی
برای اهل یقین، اتفاقات دنیوی،
فقط حوادث نیستند؛
هر اتفاق، باطنی دارد، نشانه‌ای دارد، صدایی دارد، تاویلی دارد!
نور، در ذهنشان تداعی‌گر شده است.
اهل نور وقتی حسادت می‌بینند، یاد ظلم بر یوسف می‌افتند.
وقتی ظلمی در حقشان می‌شود، یاد صبر جمیل می‌افتند.
وقتی در موقعیت انتخاب قرار میگیرند،
یاد وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها و «برهان رب» می‌افتند…
این همان فرایند نور است که فعال شده.
و این تداعی نور،
آن‌ها را به تشخیص درست و غلط می‌رساند،
و قاطعیت معنوی (spiritual decisiveness) در رفتار و گفتارشان نمایان می‌شود.

برهان قاطع = تجلی نور در لحظۀ نیاز
«برهان قاطع»، که خدای مهربان آن را به حضرت یوسف عطا کرد،
در واقع مترادف و تجلی ویژه‌ای از نور است.
برهان قاطع، همان نوری است که در دل روشن می‌شود
و بین “تمنّای دل” و “هدایت الهی”،
کفّهٔ هدایت را سنگین می‌کند.
در آن لحظۀ وسوسه، ترس و تنهایی…
فقط یک چیز روشن است: مسیر نور
و مؤمن، بدون تردید، آن مسیر را انتخاب می‌کند.

اهل نور، اهل قاطعیت‌اند، چون نور را شناخته‌اند
کسی که برهان را دیده، نمی‌لرزد.
و کسی که نور را چشیده، نمی‌پرسد:
«چه کنم؟ کدام راه را بروم؟ چه بگویم؟»
او یقین دارد، چون دیده است.
و یقینِ دیده‌شده، نه متزلزل می‌شود،
نه به شک آلوده می‌گردد،
و نه در برابر ترس‌ها کوتاه می‌آید.

اما اهل شک و حسادت، این جرأت و قاطعیت در بینش و باور و روش و رفتار را ندارند.
«لَمْ يَعَضَّ عَلَى اَلْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ»
«در علم؛ ريشه‌دار و قاطع نيست تا بهره برد. »
اهل حسادت، قلبشون به نور برهان روشن نشده است:
«وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ‏ لَهُ»،
در آیات قرآن که عبارت «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ» آمده، اشاره به همین امر مهم دارد.
علی علیه السلام می فرمایند:
«أَنَّ حُجَجَ اَللَّهِ لاَ تَقُومُ بِالطَّيْشِ وَ لاَ بِالْبَاطِلِ تَظْهَرُ بَرَاهِينُ اَللَّهِ»
حجتهاى خدا به زور برپا نشوند، و براهين خدا بيهوده روشن نگردند.

چرا اهل شک و حسد قاطع نیستند؟
چون نور برهان به قلبشان نتابیده است.
قلبی که به حسد آلوده است،
قلبی که پای‌بند تمنّای نفس، دیده شدن، یا رقابت‌های پوچ است،
هرگز نمی‌تواند در لحظۀ تشخیص،
جرأت قاطعیت از خود نشان دهد.

«لَمْ يَعَضَّ عَلَى اَلْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ»
امیرالمؤمنین علیه‌السلام درباره این دل‌ها فرمودند:
کسی که با چنگ و دندان، به علم نچسبد، بهره‌ای از آن نمی‌برد.
این یعنی:
اهل حسادت (معارین)، حتی اگر دانشی ظاهری داشته باشند، به آن “نچسبیده‌اند”،
در آن رسوخ نیافته‌اند،
و چون نور در قلبشان جریان ندارد،
در بزنگاه انتخاب، فقط می‌لغزند یا عقب‌نشینی می‌کنند.

«قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ»؛ این جمله، شمشیر بر فرق ادعای باطل است
قرآن، در آیات متعددی،
اهل شک و باطل را به یک چیز فرا می‌خواند:
«قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ»
اگر حرفی می‌زنی، اگر راهی را می‌روی، اگر چیزی را باور داری…
دلیل روشن‌ت چیست؟
برهانت کو؟
اگر نداری، این راه، راه نور نیست؛
این روش، فقط برگرفته از تمنّا، تقلید، یا حسادت است.

«وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ‏ لَهُ»
در سوره مؤمنون (آیه ۱۱۷)، خداوند می‌فرماید:
کسی که غیر از خدا را بخواند و پیروی کند،
هیچ برهانی ندارد!
یعنی:
درونش خالی از نور و دلیل است،
و رفتارش خالی از قاطعیت است.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند:
«أَنَّ حُجَجَ اللَّهِ لاَ تَقُومُ بِالطَّيْشِ وَ لاَ بِالْبَاطِلِ، تَظْهَرُ بَرَاهِينُ اَللَّهِ»
یعنی:
حجت‌های خدا، با هیجان، با شعار، یا با غوغا اثبات نمی‌شوند.
برهانی که از خداست، فقط با نورِ خودش ظاهر می‌شود.
و اهل آن، فقط کسانی‌اند که در قلب‌شان،
قبض و بسط نور را شناخته‌اند، و برهان را دیده‌اند.

اهل نور، قاطع‌اند؛ چون نور را دیده‌اند و چسبیده‌اند.
اهل حسادت، متزلزند؛ چون دلشان از نور خالی‌ست و علمشان سطحی.
برهان قاطع، تنها به اهل اخلاص و اهل مشاهدهٔ نور داده می‌شود.

لَمْ يَعَضَّ عَلَى اَلْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ!

امام علی عليه السّلام:
إِنَّ أَبْغَضَ اَلْخَلاَئِقِ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى رَجُلاَنِ
رَجُلٌ وَكَلَهُ اَللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ اَلسَّبِيلِ سَائِرٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لاَ دَلِيلٍ مَشْغُوفٌ بِكَلاَمِ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلاَلَةٍ فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ اِفْتَتَنَ بِهِ ضَالٌّ [عَنْ] هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مُضِلٌّ لِمَنِ اِقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ حَمَّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ
وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلاً فَوُضِعَ فِي جُهَّالِ اَلْأُمَّةِ غَارَ فِي أَغْبَاشِ اَلْفِتْنَةِ قَدْ لَهِجَ مِنْهَا بِالصَّوْمِ وَ اَلصَّلاَةِ – عَمِيَ فِي عَقْدِ اَلْهُدْنَةِ سَمَّاهُ اَللَّهُ عَارِياً مُنْسَلِخاً وَ سَمَّاهُ أَشْبَاهَ اَلنَّاسِ عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ وَ لَمَّا يَغْنَ فِي اَلْعِلْمِ يَوْماً سَالِماً بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْعٍ مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ حَتَّى إِذَا اِرْتَوَى مِنْ آجِنٍ وَ أَكْثَرَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ جَلَسَ بَيْنَ اَلنَّاسِ مُفْتِياً قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا اِلْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ إِنْ خَالَفَ مَنْ سَبَقَهُ لَمْ يُؤْمِنْ مِنْ نَقْضِ حُكْمِهِ مَنْ يَأْتِي مِنْ بَعْدِهِ كَفِعْلِهِ بِمَنْ كَانَ قَبْلَهُ فَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى اَلْمُبْهَمَاتِ هَيَّأَ لَهَا حَشْواً رَثّاً مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ فَهُوَ مِنْ لَبْسِ اَلشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ نَسْجِ اَلْعَنْكَبُوتِ خَبَّاطُ جَهَالاَتٍ وَ رَكَّابُ عَشَوَاتٍ وَ مِفْتَاحُ شُبُهَاتٍ فَهُوَ لاَ يَدْرِي أَصَابَ اَلْحَقَّ أَمْ أَخْطَأَ إِنْ أَصَابَ خَافَ أَنْ يَكُونَ قَدْ أَخْطَأَ وَ إِنْ أَخْطَأَ رَجَا أَنْ يَكُونَ قَدْ أَصَابَ فَهُوَ مِنْ رَأْيِهِ فِي مِثْلِ نَسْجِ غَزْلِ اَلْعَنْكَبُوتِ اَلَّذِي إِذَا مَرَّتْ بِهِ اَلنَّارُ لَمْ يَعْلَمْ بِهَا لَمْ يَعَضَّ عَلَى اَلْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ فَيَغْنَمَ بِذَرْيِ اَلرِّوَايَاتِ إِذْرَاءَ اَلرِّيحِ اَلْهَشِيمَ لاَ مَلِيٌّ وَ اَللَّهِ بِإِصْدَارِ مَا وَرَدَ عَلَيْهِ لاَ يَحْسَبُ اَلْعِلْمَ فِي شَيْءٍ مِمَّا أَنْكَرَهُ وَ لاَ يَرَى أَنَّ مِنْ وَرَاءِ مَا ذَهَبَ فِيهِ مَذْهَبَ نَاطِقٍ مَا بَلَغَ مِنْهُ مَذْهَباً لِغَيْرِهِ وَ إِنْ قَاسَ شَيْئاً بِشَيْءٍ لَمْ تكذب [يُكَذِّبْ] رَأْيَهُ كَيْلاَ يُقَالَ لَهُ لاَ يَعْلَمُ شَيْئاً وَ إِنْ خَالَفَ قَاضِياً سَبَقَهُ لَمْ يُؤْمِنْ فَضِيحَتَهُ حِينَ خَالَفَهُ – وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ اِكْتَتَمَ بِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ اَلدِّمَاءَ وَ تَعَجُّ مِنْهُ اَلْمَوَارِيثُ إِلَى اَللَّهِ أَشْكُو مَعْشَراً يَعِيشُونَ جُهَّالاً وَ يَمُوتُونَ ضُلاَّلاً لاَ يَتَعَذَّرُ مِمَّا لاَ يَعْلَمُ فَيَسْلَمَ وَ تُوَلْوِلُ مِنْهُ اَلْفُتْيَا وَ تَبْكِي مِنْهُ اَلْمَوَارِيثُ وَ يُحَلَّلُ بِقَضَائِهِ اَلْفَرْجُ اَلْحَرَامُ وَ يُحَرَّمُ بِقَضَائِهِ اَلْفَرْجُ اَلْحَلاَلُ وَ يَأْخُذُ اَلْمَالَ مِنْ أَهْلِهِ فَيَدْفَعُهُ إِلَى غَيْرِ أَهْلِهِ

وَ رُوِيَ أَنَّهُ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ بَعْدَ ذَلِكَ
أَيُّهَا اَلنَّاسُ
عَلَيْكُمْ بِالطَّاعَةِ وَ اَلْمَعْرِفَةِ بِمَنْ لاَ تَعْتَذِرُونَ بِجَهَالَتِهِ
فَإِنَّ اَلْعِلْمَ اَلَّذِي هَبَطَ بِهِ آدَمُ وَ جَمِيعُ مَا فُضِّلَتْ بِهِ اَلنَّبِيُّونَ إِلَى خَاتَمِ اَلنَّبِيِّينَ فِي عِتْرَةِ نَبِيِّكُمْ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَأَنَّى يُتَاهُ بِكُمْ بَلْ أَيْنَ تَذْهَبُونَ – يَا مَنْ نُسِخَ مِنْ أَصْلاَبِ أَصْحَابِ اَلسَّفِينَةِ هَذِهِ مَثَلُهَا فِيكُمْ فَارْكَبُوهَا فَكَمَا نَجَا فِي هَاتِيكَ مَنْ نَجَا فَكَذَلِكَ يَنْجُو فِي هَذِهِ مَنْ دَخَلَهَا أَنَا رَهِينٌ بِذَلِكَ قَسَماً حَقّاً وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُتَكَلِّفِينَ وَ اَلْوَيْلُ لِمَنْ تَخَلَّفَ ثُمَّ اَلْوَيْلُ لِمَنْ تَخَلَّفَ أَ مَا بَلَغَكُمْ مَا قَالَ فِيكُمْ نَبِيُّكُمْ حَيْثُ يَقُولُ فِي حَجَّةِ اَلْوَدَاعِ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ اَلثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا – كِتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ اَلْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا
أَلاَ هٰذٰا عَذْبٌ فُرٰاتٌ فَاشْرَبُوا مِنْهُ وَ هٰذٰا مِلْحٌ أُجٰاجٌ فَاجْتَنِبُوا.

دو نفر در پيشگاه خداوند مبغوضترين مردمند:
يكى آنكه خداوند او را به خود واگذارده است و از راه راست منحرف گشته، و بدون دانش و راهنما حركت مى‌كند، به سخنان ساختگى و دور از حقّ‌ و حقيقت و بدعتهاى خويش سخت دل بسته، و به سرعت در راه گمراه ساختن مردم گام بر مى‌دارد، و براى افرادى كه فريبش را بخورند فتنه است، وى از مسير هدايت پيشينيان گمراه گشته؛ و گمراه‌كنندۀ كسانى است كه در زندگى و پس از مرگش تابع او شوند، او بار گناهان كسانى را كه گمراه ساخته به دوش مى‌كشد و همواره در گرو گناهان خويش نيز هست!

دوم كسى كه مجهولاتى به هم بافته و به سرعت با حيله و تزوير در ميان مردم نادان پيش مى‌رود، در تاريكيهاى فتنه و فساد به تندى قدم بر مى‌دارد، [از نماز و روزه هم دم مى‌زند] منافع صلح و مسالمت را نمى‌پذيرد، انسان‌نماها؛ وى را عالم و دانشمند مى‌خوانند ولى عالم نيست. از صبح على الطّلوع تا به شب همچنان به جمع‌آورى چيزهايى مى‌پردازد كه كم آن از زيادش بهتر است، تا آنجا كه خود را از آبهاى گنديدۀ جهل سير سازد، و به خيال خود گنجى فراهم ساخته، در صورتى كه فائده‌اى در آن يافت نمى‌شود، او در بين مردم به مسند قضا تكيه زده، و بر عهده گرفته، كه آنچه بر ديگران مشتبه شده روشن سازد، گمان نكند در آنچه او منكر است دانشى وجود داشته باشد و جز معتقدات خويش روش درستى سراغ ندارد، اگر چيزى را به چيزى قياس كند نظر خويش را تكذيب نكند [و اگر مطلبى بر او تاريك باشد براى جهلى كه در خود سراغ دارد آن را پنهان مى‌كند] تا نگويند: نمى‌داند، اگر با قاضى پيشينش مخالفت مى‌كند اطمينان ندارد كه قاضى پس از او حكم او را نقض نكند،
و اگر با مشكلى روبرو شود يك سرى حرفهاى توخالى را پيش خود جمع و جور مى‌كند و به نتيجۀ آن قاطع مى‌گردد،
در برابر شبهات فراوان همچون تارهاى عنكبوت مى‌باشد، حتّى خودش هم نمى‌داند درست حكم كرده يا به خطا، اگر صحيح گفته باشد مى‌ترسد خطا رفته باشد، و اگر اشتباه نموده اميد دارد صحيح از آب درآيد، نادانى است كه در تاريكيهاى جهالت سرگردان است، همچون نابينايى كه در ظلمات پرخطر، به راه خود ادامه مى‌دهد، او نسبت به رأى خود همانند تارهاى عنكبوتى است كه اگر آتش از آن بگذرد بهيچ وجه متوجّه نگردد.
در علم؛ ريشه‌دار و قاطع نيست تا بهره برد.
همانند بادهاى تندى كه گياهان خشك را درهم مى‌شكند، او نيز احاديث و روايات را درهم مى‌ريزد، تا به خيال خود از آن نتيجه‌اى بدست آورد.
بخدا سوگند نه آن قدر مايۀ علمى دارد كه در دعاوى مردم، حقّ‌ را از باطل جدا سازد، و نه براى مقامى كه به او تفويض شده اهليّت دارد، باور نمى‌كند ماوراى آنچه انكار كرده دانشى وجود دارد، و غير از آنچه او فهميده نظريّۀ ديگرى.
اگر مطلبى بر او مبهم شد كتمان مى‌كند، زيرا او خود به جهالت خويش آگاه است، خونهايى كه از داورى ستمگرانه‌اش ريخته شده صيحه مى‌كشند، و ميراثهايى كه به ناحقّ‌ به ديگران داده فرياد مى‌زنند.
شكايت به خدا مى‌برم، از گروهى كه در جهل و نادانى زندگى مى‌كنند، و در گمراهى جان مى‌دهند.
از آنچه نداند پوزش نمى‌طلبد، و هر فتوا و حكمى از او در ماتم و شيون است، و مواريث از دست او مى‌نالند، و بخاطر حكم و قضاى او فرج حرام حلال؛ و فرج حلال حرام مى‌شود، مال را از أهل آن مى‌ستاند و به نااهل مى‌دهد.

و نقل است كه آن حضرت عليه السّلام پس از آن فرمود:
اى مردم، بر شما باد به طاعت و شناخت كسى كه به شناختش معذور نيستيد،
زيرا كه آن علمى كه آدم عليه السّلام بدان فرود آمد، و همۀ آنچه پيمبران بدان واسطه برترى جستند تا برسد به پيغمبر شما خاتم النّبيّين همگى نزد عترت پيغمبرتان محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله است، پس در كجا سرگردان شده و بكجا مى‌رويد؟
اى كنده‌شده‌گان از صلبهاى أصحاب كشتى [نوح] مثل عترت در ميانتان همچون كشتى نوح است، پس بر آن سوار شويد، و همچون نجات يافتگان در آن كشتى؛ هر كه بر آن درآيد نيز نجات يابد، و من به آنچه مى‌گويم به سوگند درست گرو اين گفتار هستم، و سخن زور نمى‌گويم، و واى بر آنكه روى برتابد، سپس واى بر آن كس كه روى برتابد، آيا اين حديث پيغمبرتان در حجّ‌ وداع به شما نرسيده كه فرمود:«در ميان شما دو چيز سنگين و گران‌بها مى‌گذارم، اگر بدان چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: قرآن و عترت من أهل بيتم، و اين دو از هم جدا نشوند تا در كنار حوض بر من درآيند، پس بنگريد چگونه در بارۀ آن دو رفتار كنيد»، بدانيد كه اين آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد.

وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

[سورة الحشر (۵۹): الآيات ۶ الى ۱۰]
وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۹)
و [نيز] كسانى كه قبل از [مهاجران‏] در [مدينه‏] جاى گرفته و ايمان آورده‌‏اند؛ هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرده دوست دارند؛ و نسبت به آنچه به ايشان داده شده است در دلهايشان حسدى نمى‏‌يابند؛ و هر چند در خودشان احتياجى [مبرم‏] باشد، آنها را بر خودشان مقدّم مى‌‏دارند. و هر كس از خسّت نفس خود مصون ماند، ايشانند كه رستگارانند.

وَ لا خَوْفٌ‏ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

کسی که طبق وظایف و اوامر نورانی خودش، قاطع عمل کند، ماجور و رستگار است.

[سورة البقرة (۲): آية ۶۲]
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصارى‏ وَ الصَّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ‏ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (62)
در حقيقت، كسانى كه [به اسلام‏] ايمان آورده، و كسانى كه يهودى شده‌‏اند، و ترسايان و صابئان، هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و كار شايسته كرد، پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت، و نه بيمى بر آنان است، و نه اندوهناك خواهند شد.

[سورة البقرة (۲): آية ۱۱۲]
بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ‏ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (112)
آرى، هر كس كه خود را با تمام وجود، به خدا تسليم كند و نيكوكار باشد، پس مزد وى پيش پروردگار اوست، و بيمى بر آنان نيست، و غمگين نخواهند شد.

[سورة البقرة (۲): آية ۲۶۲]
الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ‏ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (262)
كسانى كه اموالِ خود را در راه خدا انفاق مى‌‏كنند، سپس در پىِ آنچه انفاق كرده‌‏اند، منّت و آزارى روا نمى‌‏دارند، پاداش آنان برايشان نزد پروردگارشان [محفوظ] است، و بيمى بر آنان نيست و اندوهگين نمى‏‌شوند.

[سورة البقرة (۲): آية ۲۷۴]
الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ‏ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (274)
كسانى كه اموال خود را شب و روز، و نهان و آشكارا، انفاق مى‌‏كنند، پاداش آنان نزد پروردگارشان براى آنان خواهد بود؛ و نه بيمى بر آنان است و نه اندوهگين مى‏‌شوند.

[سورة البقرة (۲): آية ۲۷۷]
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ‏ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (277)
كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده و نماز بر پا داشته و زكات داده‌‏اند، پاداش آنان نزد پروردگارشان براى آنان خواهد بود؛ و نه بيمى بر آنان است و نه اندوهگين مى‌‏شوند.

قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ!

[سورة البقرة (۲): آية ۱۱۱]
وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى‏
تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ
قُلْ هاتُوا 
بُرْهانَكُمْ‏ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (111)
و گفتند: «هرگز كسى به بهشت درنيايد، مگر آنكه يهودى يا ترسا باشد.»
اين آرزوهاى [واهىِ‏] ايشان است.
بگو: «اگر راست مى‌‏گوييد، 
دليل خود را بياوريد.»

«تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ»؛ اهل ادعا، نه اهل برهان!
خداوند در آیه ۱۱۱ سوره بقره، ما را با ادعای اهل حسادت آشنا می‌کند:
اهل حسادت، اهل آرزو (أماني) هستند،
اهل برهان (قاطعیت مبتنی بر نور) نیستند.
بنی‌اسرائیل و نصارى، با اینکه ظاهراً دین‌دار بودند،
اما در عمل، بهشتی‌شدن خود را نه بر اساس برهان، بلکه بر اساس آرزوهای قومی و خیالات مذهبی توجیه می‌کردند.
می‌گفتند: بهشت مخصوص ماست!
اما خدا چه فرمود؟
«تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ»
این فقط توهمات‌شان است.
یعنی این ادعاها، هیچ پایه‌ای در نور، عقل، و واقعیت ندارند.
و بعد، خداوند پیامبرش را مأمور فرمود که پاسخ قاطع بدهد:
«قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»
اگر راست می‌گویید، برهان‌تان کجاست؟
کجاست آن دلیل نورانی، آن حجت ربانی، که از درون تو را روشن کرده باشد؟
آیا فقط به‌خاطر وابستگی قومی، خودتان را اهل نجات می‌دانید؟
این یعنی فرق بین نور و تَعَصُّب!

آرزو، جایگزین برهان در دل‌های تاریک است.
وقتی نور در دل نباشد،
وقتی برهان رب به قلب نتابد،
وقتی فهم «قبض و بسط نور» در انسان فعال نشود،
دلِ انسان برای آرام‌کردن خودش، به توهّمات و خیال‌ها پناه می‌برد.
و اینجاست که «أمانيّ» تولید می‌شود:
تصورات نجات، بدون سلوک؛
تصورات دینداری، بدون ولایت؛
تصورات قُرب، بدون تبعیت از نور!
در این وضعیت، حسود، حرف می‌زند، ادعا می‌کند، شعار می‌دهد…
اما وقتی بگویی: «هاتوا برهانَکم»
یعنی: کجاست آن دلیلِ آسمانی در دلِ زمینی‌ات؟
چیزی ندارد، فقط آرزو دارد.

اهل نور، اهل برهان‌اند؛ نه اهل آرزو
اهل نور، وقتی از بهشت سخن می‌گویند،
نه با خیال، بلکه با شوقی که از مشاهدهٔ نور برهان پدید آمده؛
نه از روی هویت قومی، بلکه از روی اخلاص قلبی؛
نه با تکیه بر اسم ظاهر، بلکه با اتصال به «نورٌ مبینٌ».
و این همان معنای قاطعیت معنوی‌ست:
تشخیص مسیر به کمک نور،
و عمل به آن با جرأت و اطمینان.

کسی که در دلش نور برهان نیست، به جای یقین، درگیر آرزوها و تمناهاست.
قرآن، ملاک صداقت را برهان نورانی معرفی می‌کند، نه صرف ادعا.
اهل ولایت، از “تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ” عبور کرده‌اند؛ چون “رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ”.

[سورة الأنبياء (۲۱): الآيات ۲۱ الى ۳۰]
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً
قُلْ 
هاتُوا بُرْهانَكُمْ‏
هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلي‏
بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ (24)

آيا به جاى او خدايانى براى خود گرفته‌‏اند؟
بگو: «
برهانتان را بياوريد.»
اين است يادنامه هر كه با من است و يادنامه هر كه پيش از من بوده.
[نه!] بلكه بيشترشان حق را نمى‏‌شناسند و در نتيجه از آن رويگردانند.

اگر برهان نداری، پس با حق نیستی!
خداوند در آیه ۲۴ سوره انبیاء می‌فرماید:
«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ»
آیا غیر از خدا، معبودها و تکیه‌گاه‌هایی برای خودشان ساخته‌اند؟
بگو: اگر راست می‌گویید، برهان بیاورید!
اینجا مرز حق و باطل، فقط یک چیز است:
نه عاطفه، نه جمعیت، نه شعار…
فقط برهان ربانی.
«هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلي»
ادامه آیه می‌فرماید:
این، یادنامهٔ کسانی است که با من‌اند،
و یادنامهٔ کسانی که پیش از من بوده‌اند.
یعنی:
دعوت به برهان، دعوتی تازه و نو نیست.
همهٔ پیامبران گذشته، همهٔ اولیاء پیشین،
یک نشانهٔ واحد داشتند:
برهان نورانی، برهانی که دل‌های پاک آن را درک می‌کردند.
و این یعنی:
نه فقط گفتار معصومین، برهان است، بلکه حضور آن‌ها نیز خود برهان است.
مثل یوسف (ع) که برهان رب را دید و لغزشی نکرد،
علی (ع) فرمود:
«لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»
(یعنی من پیش از کشف، برهان را دیده‌ام!)

«بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ»
و در نهایت، علت انحراف اهل حسادت معرفی می‌شود:
نه اینکه حق نیامده باشد،
بلکه اکثر مردم،
نه برهان را می‌شناسند، نه برای شناختنش دغدغه‌ای دارند.
پس از آن اعراض می‌کنند.
و این همان بیماری اهل شک، حسادت، تقلید، و تعصب است:
نه نور را دیده‌اند،
نه برهان را فهمیده‌اند،
و چون قلب‌شان به نور مجهز نیست،
در لحظهٔ تصمیم‌گیری، فقط از لیدر سوء تقلید می‌کنند،
و هیچ قاطعیتی در رفتارشان دیده نمی‌شود.

اهل ولایت، اهل نور و اهل برهان‌اند!
در برابر این گروهِ اهل تقلید و آرزو،
اهل ولایت ایستاده‌اند؛
آن‌ها کسانی هستند که:
قلبشان با نور ولایت فعال شده،
برهان را در لحظهٔ ابتلاء دیده‌اند،
و چون اهل یقین‌اند، در گفتار و رفتارشان قاطع‌اند.

هرکس اهل نور نیست، اهل برهان هم نیست.
هرکس اهل برهان نیست، اهل قاطعیت هم نیست.
و هرکس اهل قاطعیت معنوی نیست، در میدان‌های امتحان، یا می‌گریزد یا می‌لغزد.

[سورة النمل (۲۷): الآيات ۶۰ الى ۶۵]
أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ
أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هاتُوا 
بُرْهانَكُمْ‏ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (64)
يا آن كس كه خلق را آغاز مى‏‌كند و سپس آن را بازمى‏‌آورد، و آن كس كه از آسمان و زمين به شما روزى مى‌‏دهد؟ آيا معبودى با خداست؟ بگو: «اگر راست مى‏‌گوييد، برهان خويش را بياوريد.»

اگر واقعاً صادق هستی، برهانت کو؟!
در آیهٔ 64 از سورهٔ نمل، خداوند خطاب به مشرکان حسود، و در واقع خطاب به اهل ادعاهای بی‌برهان، سؤالی هوشمندانه مطرح می‌کند:
أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ؟
آیا خدایی جز اوست که آفرینش را آغاز کرده و آن را بازمی‌گرداند؟
آیا کسی جز اوست که از آسمان و زمین به شما روزی می‌دهد؟
پرسش‌هایی دربارۀ آغاز، تداوم و روزی‌رسانی…
یعنی موضوعاتی بنیادین و حیاتی در هستی!
و بعد خداوند می‌فرماید:
أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ؟
آیا معبودی دیگر، همراه با خدا وجود دارد؟!
و سپس همان پیکان قاطع نور را پرتاب می‌کند:
قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ
اگر واقعاً صادق هستید، دلیل قانع‌کننده‌تان کو؟

نور، منطق عمیق قلب‌های اهل صدق است.
این آیه، فراتر از یک دعوت صرف به استدلال منطقی است؛
این یک خط تمایز وجودی است میان:
کسانی که از روی برهان نورانی و قلبی، به خداوند یکتا ایمان دارند،
و اهل حسادتی که فقط بر اساس تقلید، محیط، یا تمنّاهای شخصی، ادعای دین‌داری یا خداپرستی دارند.
خداوند، در این آیه، قاطعانه می‌فرماید:
اگر برهانی نداری، پس ادعای تو بی‌اعتبار است!
اگر از نور درونت چیزی برنمی‌تابد، پس سخنت از تاریکی برخاسته، نه از یقین!

چرا برهان، با نور گره خورده است؟
زیرا برهان، در منطق قرآن، یک استدلال عقلی و یک شهود قلبیِ نورانی است.
به همین دلیل، در آیاتی مثل:
وَ لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ (یوسف: ۲۴)
قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ (نساء: ۱۷۴)
می‌بینیم که برهان، آن نوری است که از سوی پروردگار به قلب بنده مخلص تابیده می‌شود.
وقتی کسی اهل اخلاص و ولایت باشد،
در لحظهٔ انتخاب و امتحان،
نور برهان بر قلبش می‌تابد و او با قاطعیت معنوی تصمیم می‌گیرد.

اما اهل تقلید کور و حسد چطور؟
آنان هیچ‌گاه چنین نوری را نمی‌بینند.
چون دچار تاریکی تمنّا، تکبر، قوم‌گرایی، یا تقلیدند.
برای همین است که قرآن بارها و بارها،
این سؤال را از مدعیان می‌پرسد:
قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ!
اگر واقعا باوری داری، باید «برهان نورانی» داشته باشی؛
وگرنه، نه فقط قاطع نیستی، بلکه بی‌ریشه‌ای.

کسی که برهان رب را دیده،
در لحظهٔ شک و ابتلاء، قاطع است و نمی‌لغزد.
کسی که برهان ندارد، یا در تاریکی می‌ماند، یا به آرزوهای باطل پناه می‌برد.
قاطعیت معنوی از آنِ اهل نور است؛ نه از آنِ اهل شعار!

[سورة القصص (۲۸): الآيات ۷۱ الى ۷۵]
وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهيداً
فَقُلْنا هاتُوا 
بُرْهانَكُمْ‏ 
فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (75)

و از ميان هر امتى گواهى بيرون مى‏‌كشيم
و مى‏‌گوييم:
«
برهان خود را بياوريد.»
پس بدانند كه حقّ از آنِ خداست، و آنچه برمى‏‌بافتند از دستشان مى‌‏رود.

قیامت، روز مطالبهٔ برهان است!
خداوند در آیۀ ۷۵ سورۀ قصص می‌فرماید:
وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهيداً
و ما از هر امّتی، یک گواه بیرون می‌کشیم…
گواهی که اهل نور است، معلم ربانی است، برهان مجسم است.
و بعد می‌فرماید:
فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ
و به آن مردم می‌گوییم: حال، برهان‌تان را بیاورید!
حالا که دیگر پیامبر و ولیّ خدا در کنارشان نیست،
حالا که نمی‌توانند تقلید کنند یا تعصب بورزند،
و حالا که هر قلبی، خودش مسئول دریافت یا انکار نور شده،
باید یک چیز نشان دهند:
برهان نوری که در دلشان بوده است!

و بعد چه می‌شود؟
فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ
و آنان ناگهان با یقین می‌فهمند که حق فقط از آنِ خدا بود.
یعنی در آن لحظهٔ نهایی، چهرۀ نور حقیقت کاملاً آشکار می‌شود
و هرکس که در دنیا به این نور نرسیده،
در قیامت، هیچ «برهانی» ندارد!
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ
و آنچه بافته بودند، ادعاهایی که ساخته بودند، اسامی مقدسی که بدون معنا بر لب می‌آوردند، همه گم می‌شود!
نه نام مسلمان بودن،
نه ادعای ایمان،
نه تقلید از پدران…
هیچ‌کدام دیگر فایده ندارد!
برهان، هم حجت دنیاست و هم میزان قیامت
این آیه، نقطهٔ اتصال میان دنیا و آخرت است.
اگر در دنیا، برهان رب را دیدی،
در آخرت می‌توانی سرافراز باشی.
اما اگر در دنیا، حسادت، تردید، تمنّا یا تقلید را جایگزین نور کردی،
در قیامت، با یک سؤال کوبنده مواجه می‌شوی:
هاتوا برهانکم!
و اگر برهان نداشته باشی،
تمام «ما کانوا یفترون» از دست می‌رود.
و تو می‌مانی و حسرت، و نوری که دیگر قابل دریافت نیست.

در دنیا، اهل نور، برهان رب را می‌بینند، به او دل می‌بندند و در سختی‌ها قاطع می‌شوند.
در قیامت، اهل برهان نجات می‌یابند، چون با چشم دل، حقیقت را پیش‌تر دیده‌اند.
اما اهل آرزو، حسد، تقلید و افتراء، نه در دنیا قاطع بودند، نه در قیامت برهان دارند.

[سورة المؤمنون (۲۳): الآيات ۱۱۱ الى ۱۱۸]
وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ‏ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (117)
و هر كس با خدا معبود ديگرى بخواند،كه براى آن برهانى نخواهد داشت، حسابش فقط با پروردگارش مى‏‌باشد، در حقيقت، كافران رستگار نمى‌‏شوند.

ایمان بدون برهان = دعوت به غیر خدا
خداوند در آیهٔ ۱۱۷ سوره مؤمنون هشدار می‌دهد:
وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ
و هر کسی که، همراه با خدا، معبودی دیگر را بخواند…
این «معبود» لزوماً بت سنگی یا چوبی نیست،
گاهی رأی شخصی لیدر سوئی است،
گاهی قوم و سنت و اکثریت،
گاهی شخصیت‌پرستی،
یا حتی «تصورات غلطی از خدا» که بر پایه‌ی جهل و حسد شکل گرفته‌اند.
اما معیار تشخیص چیست؟
این عبارتِ تعیین‌کننده:
لا بُرْهانَ‏ لَهُ بِهِ
که هیچ برهانی برای آن ندارد!
یعنی:
اگر برای ادعایت، نوری در دل نداری،
اگر معرفت قلبی از طریق قلب سلیم و نور ولایت نداری،
پس در حقیقت، دعوتت به سوی غیر خداست!

برهان، معیار نهایی داوری الهی است.
فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ
حساب او فقط با پروردگارش است.
یعنی نه ظاهر دین، نه ادعا، نه اسم مسلمان بودن…
هیچ‌کدام ملاک نیست.
ملاک فقط برهان رب است؛ همان نوری که به قلب رسیده باشد.
و پایان ماجرا:
إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ
همانا، کافران رستگار نخواهند شد.
و در قرآن، کفر یعنی:
پوشاندن نور،
انکار آگاهانه برهان رب،
و تکیه حسود بر آنچه برهان ندارد.

رستگاری فقط با نور و برهان است
پس اگر نور نداشته باشی،
برهان نداری؛
و اگر برهان نداری،
به گفته‌ی این آیه، دعوتت به‌سوی غیر خداست، حتی اگر به‌ظاهر “دینی” باشی!
و اگر در دل شک و تمنّا و حسد باشد،
نور برهان در قلب طلوع نمی‌کند،
و در نتیجه، نه قاطعیت داری، نه فلاح، نه رستگاری.

قاطعیت معنوی در زندگی، ثمره‌ی دیدن برهان رب است.
کسی که در عمق دلش، به نور ربّانی متصل نیست، دیر یا زود، دعوتی غیر الهی را در پیش می‌گیرد.
تنها راه فلاح و نجات، نه ادعا بلکه برهان نورانی قلبی است.

[سورة القصص (28): الآیات 31 الی 35]
اسْلُكْ يَدَكَ في‏ جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِكَ بُرْهانانِ‏ مِنْ رَبِّكَ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقينَ (32)
«دست خود را به گريبانت ببر تا سپيد بى‌‏گزند بيرون بيايد، و [براى رهايى ] از اين هراس بازويت را به خويشتن بچسبان. اين دو [نشانه‏] دو برهان از جانب پروردگار تو است [كه بايد] به سوى فرعون و سران [كشور] او [ببرى‏]، زيرا آنان همواره قومى نافرمانند.»

“برهان نورانی” فقط یک استدلال نظری نیست، بلکه یک نشانهٔ عینی و شهودی از نوری است که در قلب پیامبر تجلی می‌یابد و در برابر چشم اهل باطل می‌درخشد.
این آیه، تجسم عینیِ «برهان قاطع» در وجود معلم ربانی یعنی حضرت موسی علیه‌السلام است:
“فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ” — دو نشانه نورانی برای مقابله با باطل
در این آیه خداوند به حضرت موسی علیه‌السلام دستور می‌دهد:
اسْلُكْ يَدَكَ في‏ جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ
دستت را در گریبانت فرو ببر، تا بدون بیماری یا نقص، سفید و نورانی بیرون بیاید!
این دست نورانی، نماد تجلی برهان در رفتار و اثر پیامبر است.
یعنی معلم ربانی، نه‌فقط اندیشه‌اش برهانی است، بلکه رفتار و قدرتش نیز بُرّنده و روشن‌کننده است.
و در ادامه:
وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ
و بازویت را به خود بچسبان تا آرامش یابی و از هراس ایمن شوی.
یعنی نور ولایت، مبدأ آرامش در لحظهٔ ترس و امتحان است.
همان «اطمئنان قلب» است که قاطعیت در گفتار و رفتار را به انسان می‌دهد.
و بعد می‌فرماید:
فَذانِكَ بُرْهانانِ‏ مِنْ رَبِّكَ
این دو، برهانند! دو نشانهٔ قاطع نورانی از سوی پروردگارت!
نه یک استدلال لفظی،
بلکه یک نور عینی که:
هم در وجود معلم الهی تابیده است،
و هم در برابر چشمان دشمنان حسود، تجلی پیدا می‌کند.

اهل فسق، اهل بی‌برهانی‌اند!
إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَإِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقينَ
فرعون و ملأ او، اهل فسق بودند؛ یعنی از حدود نور خارج شده بودند.
و برای همین است که خدا، برهان را در برابر آنها می‌فرستد.
چون:
«نور برهان» در قرآن، سدی است در برابر طغیان عقل‌های تاریک و متکبّر.

«برهان» در این آیه، یک واقعیتی است که در وجود ولیّ خدا مجسم می‌شود.
کسی که نور ولایت در قلبش جاری است،
در برابر طغیان‌ها و ترس‌ها، دست نورانی رفتار و بال آرامش قلبی دارد.
این دو بُعد—عمل صالح نورانی و سکینهٔ قلبی—مجموعاً می‌شود:
فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ!

در مسیر حرکت دل به سوی یقین الهی، «برهان» واقعیتی نورانی است که از عالم ولایت الهی بر دل نازل می‌شود. قرآن بارها «برهان» را به‌عنوان نوری آسمانی معرفی می‌کند که به قلب پاک‌شده اجازه می‌دهد در لحظات آزمایش‌های اخلاقی و فشارهای معنوی، به‌صورت قاطع، درست و نادرست را از هم تمییز دهد.
خداوند می‌فرماید:
«براى شما از جانب پروردگارتان برهانى آمده است، و ما نورى تابان فرو فرستاده‌ایم.»
(سوره نساء، آیه ۱۷۴)
این برهان، حضور نورانی یک معلم الهی، فرشته مهربان و روشنی حقیقت است که دل‌های نورانی آن را می‌بیند. در داستان حضرت یوسف (ع)، لحظهٔ مقاومت در برابر وسوسه چنین توصیف شده است:
«اگر برهان پروردگارش را نمی‌دید، اقدام به قتل او می‌کرد.»
(سوره یوسف، آیه ۲۴)
این تنها یک نشانهٔ ظاهری نیست — بلکه روشنایی عمیقی است که فقط دل‌هایی که از حسد، شک و هوس دنیوی پاک شده‌اند، آن را می‌بینند. این نور، موجب «قاطعیت معنوی» می‌شود — پایداری در گفتار و رفتار که ریشه در یقین الهی دارد، نه در منیت یا نظر شخصی.
کسانی که در تاریکی و گمراهی هستند و بدون برهان الهی به باطل تمایل دارند، در قرآن هشدار داده شده است:
«هر کس غیر خدا را بدون برهان بخواند، حسابش فقط با پروردگارش است؛ همانا کافران رستگار نخواهند شد.»
(سوره مؤمنون، آیه ۱۱۷)
در مقابل، کسانی که به این نور الهی هدایت شده‌اند، در رحمت و فضل خداوند جمع می‌شوند:
«اما کسانی که به خدا ایمان آوردند و به او تمسک جستند، خداوند آنان را در رحمت و فضل خود وارد کرده و به سوی راه راست هدایت خواهد کرد.»
(سوره نساء، آیه ۱۷۵)
در نهایت، برهان نشانه‌ای است، سپری است و شمشیری است — نور یقین که به دل‌هایی داده می‌شود که تسلیم هدایت الهی شده‌اند. این اشارهٔ درخشان فرشته مهربان است: یادآوری مهربانانه‌ای که حقیقت، نیازی به توجیه ندارد، فقط به روشنایی نیازمند است.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی